برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: سفر معنوي و همراهي با شعارهاي کربلا
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عاملي
تاريخ پخش: 30-05-99
شريعتي: بسم الله الرحمن الرحيم، اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
يوسف اي گمشده در بي سر و سامانيها *** اين غزل خوانيها معرکه گردانيها
سر بازار شلوغ است تو تنها ماندي *** همه جمعند چه شهري چه بيابانيها
چيزي از سوره يوسف به عزيزي نرسيد *** بس که در حق تو کردند مسلمانيها
همه در دست ترنجي و از اين ميرنجي *** که به نام تو گرفتند چه مهمانيها
پيرهن چاک و غزل خوان و صراهي در دست *** خوش به حال تو و نيمه شب زندانيها
عشق را عاقبت کار پشيماني نيست *** اين چه عشقي است که آورده پشيمانيها
اين چه شمعي است که عالم همه پروانهي اوست *** اين چه پروانه که کرده است پر افشانيها
يوسف گمشده دنبالهي اين قصه کجاست *** بشنو از ني که غريبند نيستانيها
بوي پيراهن خونين کسي ميآيد *** اين خبر را برسانيد به کنعانيها
«صلي الله عليک يا أباعبدالله» سلام ميکنم به همه دوستان عزيزم، بينندگان خوب و نازنينمان، فرا رسيدن ايام عزاي سيد و سالار شهيدان به همه شما تسليت ميگويم. انشاءالله تا هميشه زير اين پرچم باشيم. حاج آقاي عاملي سلام عليکم و رحمة الله، خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي عاملي: عرض ادب و احترام دارم خدمت حضرتعالي و همه مردم عزيز، از خداي متعال ميخواهم در اين ايام محرميت خوبي با سيدالشهداء داشته باشيم و سهم خوبي از وساطت فيض حضرت أباعبدالله داشته باشند و در اثبات عشق و عمل به اقتضاي عشق در اين ايام موفق باشند مخصوصاً که أباعبدالله الحسين، عشق و زيارت حضرت مدرسه است و تمام سر فصلهاي ارزشمند اخلاقي در اين مدرسه است. يکي از اين درسهاي بزرگ قضاي حاجت مؤمن است. آنهايي که ميخواهند اين روزها ارادت خوبي به حضرت داشته باشند، وقتي امام سجاد خواستند بدن مبارک را دفن کنند، بني اسد ديدند بدن مبارک زخمهاي کهنه دارد. سوال کردند يأبن رسول الله، اين زخمهاي کهنه که در شانه حضرت هست از کجاست؟ حضرت فرمود: پدرم هر شب خودشان را ملزم کرده بودند به فقرا رسيدگي کنند. اين آثار حمل لوازم و وسايل و خوراک براي فقراست. مرحوم نوري صاحب مستدرک، بحثي دارند که زيارت أباعبدالله الحسين سرآمد تمام امور برّ است اما در يکجا چيزي هست که از زيارت امام حسيت ثواب بالاتري دارد و آن قضاي حاجت مؤمن است. انشاءالله وقتي امام حسين را داريم و بقيه ندارند، اثرش در اين روزهاست که ملت ما در اثر کرونا گرفتاري خاصي دارند و ما مثل يک خانواده واحد شريک شويم با گرفتاران و به عشق أباعبدالله الحسين اين کار را بکنيم و ثابت کنيم با حضرت سنخيت داريم و الا عشق، عشق نيست و هوا و هوس است. وقتي هوس تمام ميشود، عشق شروع ميشود.
شريعتي: انشاءالله محرم پر سوز و آهي داشته باشيم و بتوانيم اين مجالس را به بهترين شکل ممکن احياء کنيم. خيليها چشم به راه دعاي ما و شما هستند، براي شفاي بيماران دعا کنيم، در اين ايام قرار است چه مباحثي را بشنويم؟
حاج آقاي عاملي: قرار است همراه بينندگان سفر معنوي برويم، سفر کربلا و سال 61 هجري و وارد اردوگاه حضرت أباعبدالله ميشويم. براي تماشاي بيست شعار کربلا، شخصيت امام حسين در شعارهاي کربلاست و هرکدام گمشدهي بشريت است. مرحوم آ سيد ابوالفضل خسروشاهي از وعاظ تبريز بودند، وقتي ميخواستند روضه بخوانند، ميگفتند: همه کمر ببندند ميخواهيم به عرش برويم. اميرالمؤمنين فرمود: خدا بالاتر از من آيه ندارد. يعني ميخواهي خدا را ببيني مرا ببين. پيامبر فرمود: هرکس مرا ببيند، خدا را ديده است. در روايت هست خدا در قرآن تجلي کرده است. أباعبدالله الحسين در اسماء و صفات حق غوغا کرده است. کربلا هم رفتيم نبايد برگرديم. خدا رحمت کند مجلس آ ميرزا اسماعيل دولابي بوديم. مداحي آمدند، آقا فرمود: ايشان ما را کربلا برد، کسي که کربلا رفت ديگر نبايد برگردد. با حضرت أباعبدالله زندگي ميکنيم. در آداب و عزا و عروسي و تجارت و سياست حضرت حضور دارند. آنهايي که کربلا بودند نتوانستند از امام حسين جدا شوند. شب عاشورا بيعت را برداشت که برويد، اما نرفتند. خطبه خواندند، گفتند: هزار جان داشته باشيم باز هم حسين ميگوييم.
آ ميرزا اسماعيل دولابي ميفرمود: يک قمار در عمر انسان ايراد ندارد به شرط اينکه همه چيز را ببازد. کربلا اينطور بود و أبا عبدالله براي اينکه بروند، فرمود: اگر ميترسيد شما را توبيخ کنند بگويند: چرا حسين را تنها گذاشتيد، بياييد هريک از بچههاي مرا ببريد و بگوييد: فرزند امام را نجات دادم، باز هم نرفتند. حضرت باز اصرار کرد، گفت: اگر شما خيال ميکنيد رفتيد، بياييد سراغ شما اذيت شويد، نه نميخواهم! شما را اذيت نميکنند، برويد. چراغ را خاموش کرد که بروند، يک جمله گفت بسيار عجيب است. صورتش را طرف علي اکبر گرفت و گفت: پسرم تو هم برو. صورتش را سمت قمر بني هاشم کرد و گفت: برادر تو هم برو. يعني ميخواهد در برابر سي هزار لشگر تنها بماند. توحيد اين است. کربلا انفجار توحيد است! شب ميگويد: برويد و روز ميگويد بياييد. آنهايي که ميخواهند بمانند بايد خالص باشند.
اگر کسي ميخواهد شخصيتي را شناسايي کند، بهترين راه مراجعه به شعارهاي آن نهضت است و بهترين راه براي کشف شخصيت حضرت أبا عبدالله آن مقداري که براي ما مقدور است و الا گفتند: به ما خدا نگوييد، هرچه ميخواهيد بگوييد نميتوانيد به ما برسيد. جز يک الف بکر دست نخورده چيزي از شخصيت ما نميتوانيد. چرا پنج تن آل عبا را اشباح خمسه ميگويند؟ ما از دور يک سياهي ديديم اسمش را اميرالمؤمنين گذاشتيم. حضرت فرمود: آن مقداري که از صورت ما براي شما پوشيده است، بيشتر از مقداري است که از صورت ما براي شما مکشوف است. گفتند: ما مظاهر لا حدي خدا هستيم. «ان الله واحدٌ مُتفرّد»، «الامام واحد دهرِ» امام واحد دهر خود است. «الامام کالنجم» مثل ستاره است که دست متوهمين به آنها نميرسد. حضرت فرمود: شما مرا ميکشيد، اما نميتوانيد مجد مرا منهدم کنيد. مرحوم ميانجي ميفرمود: دست و پاي حضرت را شکستند ولي خودش نشکست. وقتي فشار زياد ميشود طرف ميشکند، بلا تشبيه يک ذره صدام را فشار دادند، چقدر التماس کرد. فشار دادند به قذافي ديديد… اما خبرنگار يزيد ميگويد: هرچقدر فشار بيشتر ميشد، تلألؤ صورت امام حسين بيشتر ميشد. «رضاً برضائک» معنياش اين نيست که روغن ريخته، صبر نکنم چه کنم؟ امام صادق فرمود: رضا را پردهبرداري سرور قلب است. آن شخصي که در معرفت به اوج رسيده آخرين آرزويش اين است که هرچه دارد يک طوري پرداخت کند براي ذات لا يتناهي که آرامش پيدا کند هرچه دادم رفت. لذا کسي که ميخواهد کربلا برود بايد براساس اصول برود و کورکورانه نرود. کوفيان انفجار احساس بودند وقتي نامه مينوشتند، سليمان بن صُرد خزاعي گفت: از سر احساسات ننويسيد! احساس آخرش همان است. ارادتي که بر پايهي احساس باشد، بعضي خيال ميکنند کربلا احساسي است. رگههاي عقلانيت در کربلا غوغا ميکند و بايد بحث شود. عقلانيتي که در کنارش عشق است.
وقتي اميرالمؤمنين ميخواستند صفين بروند به کربلا رسيدند. شروع کردند به گريه، يکجا را نگاه کرد و گريه کرد و فرمود: اينجا خيمه ميزنند. يکجا را ديد و گريه کرد و فرمود: اينجا فرزندان مرا ذبح ميکنند. وقتي تمام شد رسم اين بود که در کربلا خيمه جايزه ميزدند. ميگفتند: هرکس هرکاري کرده بيايد جايزه بگيرد. اينها سند جنايات خود را بايد به کوفه ميبردند و هرکس کسي را کشته بود بايد سرش را جدا ميکرد. چرا امام حسين علي اصغر را دفن کرد؟ حضرت تمام شهدا را يکجا جمع کرده بود. ميگفت: شهداي ما مثل شهداي انبياء هستند. شيخ جعفر شوشتري(ره) تعبيري دارد، آخرين جنازهاي که آورد گذاشت جنازهي حضرت قاسم بود. يک تشبيهي دارد ميگويد: بر فرض اگر عروسي بود. کربلا صرف احساس نيست، عقلانيت است. اميرالمؤمنين هر طرف را ميديد در کربلا گريه ميکرد و همه حيران شده بودند. ميدانيد خدا تمام انبياء را دو نقطه آورده است، يکي کعبه و يکي کربلا! امام سجاد فرمود: «مَا مِنْ نَبِيٍّ إِلَّا وَ قَدْ زَارَ كَرْبَلَاء» کنار کربلا انسان کامل است، انسان کامل نباشد کعبه را ميدزدند. کعبه بيت عتيق نيست، بيت اسير ميشود.
قضيه سازش با اسرائيل را ميبينيد، اول امارات را آورده، رئيس حج دست بگذارد در دست يک رژيم غاصب، اين چه حجي شد.؟! امام حسين هشتم ذي الحجه، حج را تعطيل کرد. اميرالمؤمنين هر طرف را ميديد در کربلا گريه ميکرد. به يک نقطه رسيد غش کرد. شيخ جعفر شوشتري فرمود: اعتقادم اين است که آن نقطه گودال قتلگاه بود. وقتي به هوش آمد يک جمله فرمود: اين عشق کربلا را درست کرد. عشقي که در کربلا معرفتي بر پايه دعاي عرفه است. اگر از نظر علمي اين دعا بررسي شود، دعاي عرفه که نمودي از علم حضرت بوده است، امکان تجلي در دعاي عرفه پيدا شد و نگذاشتند. ابن تيميه ميگويد: سه نفر از ائمه شيعه سواد دارد، بقيه سواد ندارند، امام باقر و امام صادق و امام رضا با سواد هستند. معلوم است پشت اين دعا يک اقيانوسي است که از نظر علمي و عرفان نهفته است. اقتضاي اصول ماست. هم اين طرف شعار دارد و هم آن طرف و ما بايد شعار هر دو طرف را بررسي کنيم. کار ما با بيست شعار امام حسين است. اين بيست شعار همه تفسير قرآن است. در زيارتنامه ميخوانيم «و أوضح بک الکتاب» خدا با تو کتاب را تفسير کرد. خون امام حسين قرآن را تفسير کرد. اين تفسير چه تفسيري بوده است؟ چه آياتي تأويل و تحريف شده بود که امام حسين جلوي آن را گرفت. اينها را بدانيم و بعد عزاداري و زنجير زني کنيم.
بني اميه شعارشان آيه قرآن است. با يک آيه قرآن گلوي مبارک امام حسين را ذبح کردند. کسي که از جماعت جدا شود بايد کشته شود. « وَ مَنْ يُشاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدى وَ يَتَّبِعْ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ نُوَلِّهِ ما تَوَلَّى وَ نُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصِيراً» (نساء/115) معني آيه اين نيست، تعبير کردند. يک مکتب با تنزيل زمين نميخورد، با تأويل زمين ميخورد. چقدر از وفات امام گذشته است، چه برداشتهايي از تفکر حضرت امام هست؟ دو تفکر مقابل هم، در تنزيل نميتوانستند تکان بخورند و آيه نازل ميشد و ميترسيدند. «وَ يَبْغُونَها عِوَجا» (اعراف/45) اول کسي که هشدار داده تأويل فتنهاي ميشود در تمدن اسلامي خداست. در صفحه اول سوره آل عمران، اين بحث مفصل است. چرا خدا آيات متشابه را گذاشت؟ نميتوانست نگذارد و طوري حرف بزند يک متشابه پيدا نشود؟ اين کلام، کلام خداست. خدا اين را گذاشته است. عزيزاني که اهل تحقيق هستند بروند تحقيق کنند هر مکتبي از مکتب اسلامي حرفي زده است و ائمه در فلسفه آيات متشابه حرف زدند. شعارشان اين بود که شعار ما حرف پيغمبر است. بکشيد کسي که از دين جدا شده و از جماعت جدا شده است. وقتي از امت جدا شود، امت پدر دارد. پدرش يزيد است و عاق يزيد شده است. ابن زياد نامه مينويسد به عمر سعد و ميگويد: اينهايي که در کريلا جمع شدند، وقتي کشتي همه را تکه تکه کن. حسين را کشتي اول اسب را بر سينه حسين بدوان «فاوطيء الخيل صدره و ظهره» پشت و رو کن که لگد مال شود و من قسم خوردم اين کار را بکنم. ميدانم وقتي حسين کشته شد سم اسبها دردي براي حسين ايجاد نميکند ولي اگر اين کار را نکني من مجبور هستم کفاره نذر را بدهم. همه مفاهيم ديني است…
آنهايي که به تعبير اميرالمؤمنين اسلام نياورده بودند در فتح مکه و اظهار اسلام کرده بودند، «فانه عاقٌ ظلوم» يعني امام حسين عاق است براي يزيد، يعني يزيد پدر است و امام حسين فرزند است. همه را فلسفه بافي کرده بودند. هفتاد هزار نفر اين تأويل را جا انداخته بودند. جو بسيار سنگين ميشود! لذا همه مأيوس بودند. هفتاد هزار منبر کار خود را کرده بود و همه مأيوس بودند جز امام حسين. فرمود: غير از من هيچکس نميتواند اين تأويل را تغيير بدهد. حاکم جائر اطاعتش واجب است ولو زنا بکند ولو شراب بخورد! ديگر از دين چيزي نميماند. مفتيهاي عربستان، چند عالم وهابي روشنفکر عربستان متوجه شدند نميشود به اين تأويل پايبند شد، حرف زدند، الآن در زندان هستند. مرزهاي متفکر و روشنفکر عالم وهابي در زندان بن سلمان هستند.
آن آقايي که حاشيه زده به صحيح بخاري وقتي به اين روايت رسيده که اطاعت از حاکم واجب است، حاکم جائر، حاشيه زده و گفته من متحير هستم اين روايت را تأييد کنم يا قيام فرزند پيغمبر؟ حيران هستم. امام حسين همين را ميخواست لذا امام حسين فاتح است. در کربلا فرمود: هرکس به من ملحق شود شهيد است و هرکس به من ملحق نشود فتح از دستش رفته است. يعني من فاتح هستم. شاعر عرب شعري خوانده خطاب به حضرت ختمي مرتبت، ميگويد: يا رسول الله من متحير هستم به تو تبريک بگويم بخاطر امام حسين يا تسليت بگويم؟ بني اميه امام حسين را شهيد نکرد، زنده کرد.
حساب کنيد تاريکي چقدر است که اينها گفتند: عاق است و بنابراين از دين خارج است. چون از دين خارج است تمام احکام خارجيها را بر امام حسين بار کردند. کسي ميخواهد گريه کند و روضه بشنود، برود در را ببندد. احکام فرد خارجي خيلي وحشتناک است. خارجي را دفن نميکنند، حسين را دفن نکردند. خارجي کسي که از دين خارج شده است. نه خودش را دفن کردند و نه برايش نماز خواندند. براي خارجي هر اهانتي ميشود کرد. گفتند: نماز ميخواني؟ نمازت قبول نيست. امام حسين از بالاي اسب فرات را نگاه ميکرد که آب مثل شکم ماهي براق بود. گفتند: يا حسين ميروي آب به تو نميدهيم تا بروي حميم جهنم را بخوري.
يک مردي بود به نام عمر بن حجاج که به امام حسين نامه نوشت به کوفه بيا. ابن زياد وقتي او را ديد رشوه داد و پول داد، برگشت. به ابن زياد ملحق شد و فرمانده شريعه شد. پنج هزار نفر به او دادند و گفتند: نگذار امام حسين بيايد آب بخورد. ايشان يک حرفي به امام حسين گفته از نيزه بدتر است. از اينکه امام حسين سر مبارکش از قفا بريده شده بدتر است. گفت: «کان يسبّ علياً و حُسيناً و حسنٍٍ و فاطمه» اي خدا ما شکايت ميکنيم خدايا که امت با اهلبيت پيغمبر چه کرد! لذا امام رضا يک نفريني به او کرد و گفت: خوار زندگي کني و خوار بميري! اين عاقبت بدي دارد. زنش او را کشت. زنش شاگرد حضرت زينب بود. وقتي به کوفه برگشت گفت: دير آمدي؟ گفت: يک عده خارجي بودند آنها را کشتيم. براي تو سوغاتي آوردم. يک بقچهاي را باز کرد ديد زيورآلات بود. گريه کرد به حال اهلبيت که چطور اين کار را کردي؟ تصميم گرفت، او را کشت و اسبش را بيرون انداخت. يک روز خبري نشد، يک ماه خبري نشد، ديد عجب اين آقا ذليل بود، هيچکس سراغش را نگرفت. اين ذلت است! يک سال گذشت، بعد از يک سال به حج رفت. در خيمه بود، هوا داغ بود. دامن خيمه را بالا زد ديد امام سجاد کنارش است. امام سجاد هم دامن خيمه را بالا زده است. اولين ندا را داد و فرمود: خواهرم، قضيه چه شد؟ گفت: آقا نپرس! يک نفر هم سراغش را نگرفت و شما اولين نفر هستي سراغش را ميگيريد؟ لذا ابن زياد مينويسد اينها را مُثله کن. لذا امام حسين در کربلا گفت: چرا خون مرا حلال کرديد؟ خيلي فرق است که ما کسي را بکشيم و بگوييم مقصر هستيم و يک کسي را بکشيم و بگوييم: حقش بود کشته شود. وقتي گوسفند ذبح ميشود کسي اعتراض نميکند و بايد کشته شود. لذا امام رضا اول محرم که انشاءالله فردا عزيزان آماده شوند، اولين روضه ميگويد: «إِنَّ يَوْمَ الْحُسَيْنِ أَقْرَحَ جُفُونَنَا وَ أَسْبَلَ دُمُوعَنَا وَ أَذَلَ عَزِيزَنَا» چقدر بايد کسي گريه کند که چشمش زخمي شود؟ آنقدر براي حسين گريه کرديم چشم ما زخمي است. هر شهري بکاء دارد، بکاءها هم چشمشان زخمي نبوده است. امام زمان پيراهن خوني امام حسين را جلوي چشمش آويزان کرده و هر روز نگاه ميکند و صبح و شب گريه ميکند، اما خون گريه ميکنم. ما از امام حسين چه ميفهميم؟ خدا ميگويد: اگر کسي کسي را کشت، ولايت دادم انتقام بگيرد اما در قتل اسراف نکند. شأن انسان کامل خيلي بالاست. امام رضا فرمود: عزيز ما را روز عاشورا ذليل کرد. چشم ما را زخمي کرد. من نزد آيت الله ميانجي رفتم. ايشان آنقدر اهل گريه بود، گفتم: اين «أذَل عزيزنا» معنايش چيست؟ گفت: حضرت زينب(س) است. حضرت فرمود: سه طايفه را رحم کنيد. اينها طبق شعارشان آمدند جناياتي در کربلا کردند و شعارشان اين بود. گفت: اين عاق است، عاق بر امام عصر است. کربلا امام حسين به ابن زياد گفت: تو هم پسرت را نياور، غلامت را نياور. من هم کسي را نميآورم، دو نفري صحبت کنيم. گفت: قبول! دو نفري صحبت کردند. امام فرمود: از اين کار خود برگرد. گفت: حسين من با امام عصر بيعت کردم و مگر ميشود بيعت شکست؟ گفت: حسين وقتي کشته شد بر بدنش اسب بتازانيد.
عمر سعد نميخواست اين کار را بکند و دستش در خون حسين باشد. درنگ ميکرد، شمر را فرستاد که برو اگر اين کار را نکرد او را کنار بگذار و فرمانده شو! ديد اي داد بي داد ابن زياد فهميده و ملک ري از دستش ميرود. اولين تير را روز عاشورا انداخت و تيرباران شروع شد و گفت: به ابن زياد بگوييد من اول شروع کردم. در روز عاشورا خواست شيرين کاري بکند که مالک ري شود، جنايتي کرد، يا رسول الله به تو شکايت ميبريم که امت با فرزندت چه کرد؟ اهل کوفه را ابن زياد آورد. ابن زياد را يزيد آورد. امام حسين فرمود: از بچههايتان ميترسيد، بچههايم را آوردم. از جانتان ميترسيد، جانم را آوردم. ابن زياد ديد وضع خراب است، خدايا به حق اين روضه همه گرفتاران عنايت بفرما و مخصوصاً عزت و اقتدار کشور ما را بيشتر و اين بيماري را برطرف بفرما. گفت: حسين که کشته شد اسب بدوان. امام حسين هنوز جان در بدن داشت. يک چشمش سمت خيمهها بود. لشگر حرکت کرد.
شريعتي:
بر سيل اشک خانه بنا کردهام ولي *** اين بيت سست را نفروشم به آدمي
امروز آيات 21 تا 28 سوره مبارکه احقاف را تلاوت خواهيم کرد.
«وَ اذْكُرْ أَخا عادٍ إِذْ أَنْذَرَ قَوْمَهُ بِالْأَحْقافِ وَ قَدْ خَلَتِ النُّذُرُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا اللَّهَ إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ «21» قالُوا أَ جِئْتَنا لِتَأْفِكَنا عَنْ آلِهَتِنا فَأْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ «22» قالَ إِنَّمَا الْعِلْمُ عِنْدَ اللَّهِ وَ أُبَلِّغُكُمْ ما أُرْسِلْتُ بِهِ وَ لكِنِّي أَراكُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ «23» فَلَمَّا رَأَوْهُ عارِضاً مُسْتَقْبِلَ أَوْدِيَتِهِمْ قالُوا هذا عارِضٌ مُمْطِرُنا بَلْ هُوَ مَا اسْتَعْجَلْتُمْ بِهِ رِيحٌ فِيها عَذابٌ أَلِيمٌ «24» تُدَمِّرُ كُلَّ شَيْءٍ بِأَمْرِ رَبِّها فَأَصْبَحُوا لا يُرى إِلَّا مَساكِنُهُمْ كَذلِكَ نَجْزِي الْقَوْمَ الْمُجْرِمِينَ «25» وَ لَقَدْ مَكَّنَّاهُمْ فِيما إِنْ مَكَّنَّاكُمْ فِيهِ وَ جَعَلْنا لَهُمْ سَمْعاً وَ أَبْصاراً وَ أَفْئِدَةً فَما أَغْنى عَنْهُمْ سَمْعُهُمْ وَ لا أَبْصارُهُمْ وَ لا أَفْئِدَتُهُمْ مِنْ شَيْءٍ إِذْ كانُوا يَجْحَدُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَ حاقَ بِهِمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ «26» وَ لَقَدْ أَهْلَكْنا ما حَوْلَكُمْ مِنَ الْقُرى وَ صَرَّفْنَا الْآياتِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ «27» فَلَوْ لا نَصَرَهُمُ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ قُرْباناً آلِهَةً بَلْ ضَلُّوا عَنْهُمْ وَ ذلِكَ إِفْكُهُمْ وَ ما كانُوا يَفْتَرُونَ»
ترجمه آيات: و سرگذشت برادر قوم عاد (حضرت هود) را ياد كن، آنگاه كه قومش را در منطقه احقاف هشدار داد. در حالى كه پيش از او و پس از او هشدار دهندگانى آمده بودند. (او به مردم گفت:) جز خدا را نپرستيد كه من از عذاب روز بزرگ بر شما مىترسم. (قوم عاد به حضرت هود) گفتند: آيا به سراغ ما آمدهاى تا ما را از خدايانمان برگردانى؟ پس اگر از راستگويانى، آنچه را وعده مىدهى براى ما بياور. هود گفت: علم (به زمان وقوع قيامت) تنها نزد خداست و من آنچه را بدان فرستاده شدهام به شما ابلاغ مىكنم، ولى (متأسفانه) شما را گروهى جاهل مىبينم. پس چون آن تودهى ابر را ديدند كه به سمت سرزمين آنان روى آورده است، گفتند: اين ابر باران زاست، (هود گفت: چنين نيست) بلكه آن عذابى است كه به شتاب خواستارش بوديد. بادى كه در آن عذابى دردناك نهفته است. (آن باد) به فرمان پروردگارش همه چيز را در هم مىكوبد. پس صبح كردند در حالى كه چيزى جز خانههايشان ديده نمىشد، اينگونه، تبهكاران را جزا مىدهيم. و همانا به قوم عاد چنان امكاناتى داديم كه به شما (اهل مكّه) نداديم و به آنان گوش و چشم و دل داديم، ولى گوش و چشم و دل آنان به حالشان سودى نبخشيد، زيرا پيوسته آيات خدا را انكار مىكردند و (بالاخره) عذابى كه آن را به مسخره مىگرفتند، آنان را فراگرفت. و همانا آبادىهايى را كه در اطراف شما (اهل مكّه) بود، نابود كرديم و آيات خود را گونه گونه بيان كرديم تا شايد (از راه باطل خود) باز گردند. پس چرا معبودانى كه به جاى خداوند براى تقرّب برگزيده بودند، آنان را يارى نكردند؟ بلكه از نزد آنان محو شدند و اين بود (سرانجام) دروغ و انحراف آنان و آنچه دروغ مىبافتند.
شريعتي: اشاره قرآني را بفرماييد و در مورد شخصيت جناب قنبر براي ما بگوييد.
حاج آقاي عاملي: آيه 27 سوره احقاف، «وَ لَقَدْ أَهْلَكْنا ما حَوْلَكُمْ مِنَ الْقُرى وَ صَرَّفْنَا الْآياتِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ» از جمله کلماتي که در قرآن تکرار شده «صرفنا» است. آيات را در اين قالب ميآوريم. خدا با صرفّنا دور ما ميگردد. معلوم است يک مشت گوشت و پوست و استخوان نيستيم.
با سرشتت چه ها که همراه است *** خنک آن را که از خود آگاه است
پشت آن کوه قرص خورشيد است *** زير اين ابر زهره و ماه است
يوسفي در ميان اين چاه است *** گوهري در ميان اين سنگ است
مبادا اين را ببريد در قبرستان دفن کنيد. اين قابليتي که خدا در ما گذاشته است. از عزيزان ميخواهم اين کلمه «صرفنا» را در قرآن جمع کنند آنقدر جالب است که خدا تاريخ و وعد و وعيد مياورد و تشويق ميکند. شما براي يک ذره حساب باز مي کنيد؟ خدا اينقدر حساب باز کرده است. قنبر سي سال خادم حضرت بود. شجاعتي داشت فرمانده سپاه حضرت در صفين بود. حاجب اميرالمؤمنين بودند. دزدکي پشت سر حضرت راه ميافتادند مبادا خطري متوجه حضرت شود. دلش به اميرالمؤمنين ميسوخت. يکوقت کيسه را مخفيانه از بيت المال پر کرد و جلوي حضرت گذاشت. حضرت فرمود: اين چيست؟ گفت: ديدم همه را پخش ميکني، کوفه را هفت قسمت کرده بود و هرچه بود به اهالي کوفه ميداد، اين را براي شما جمع کردم. حضرت با شمشير کيسه را پاره کرد و فرمود: ميخواهي مرا به آتش جهنم ببري؟ آخرين سفارش پيامبر اين بود که هواي خانمها را داشته باشيد و اذيت و آزار نکنيد. حقوقشان را از بين نبريد. تمام کساني که تحت قدرت شما کار ميکنند، هواي آنها را داشته باشيد. پيغمبري که آنقدر فوران عواطف دارد، آخرين لحظه به فکر اين اقشار از امت است. پيغمبر ما وقتي فضه را به حضرت زهرا ميداد، فرمود: دخترم تو انسان هستي و او هم انسان هست. تو خسته ميشوي او هم خسته ميشود. تو احساس داري و او هم احساس دارد. يک روز ايشان کار کرد تو استراحت کن و يک روز تو کار کن و او استراحت کند.
از خداي متعال ميخواهم به برکت اشکهايي که در عزاداريها ريخته ميشود، خداي متعال با عنايات خاصه مشکلات مملکت و کشور ما را برطرف کند و آسايش و امنيت مضاعف به کشور ما مرحمت بفرمايد مخصوصاً سايه مقام معظم رهبري را مستدان بفرمايد.
شريعتي:
ما را که يا مُجير و أجرنا عوض نکرد *** دلتنگ روضههاي محرم شده دلم
«و الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين»
فایل تصویری این برنامه
فایل صوتی این برنامه