برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: ابعاد مهم مسأله مباهله
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عاملي
تاريخ پخش: 23- 05-99
شريعتي: بسم الله الرحمن الرحيم، اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
به لب دارم اين نغمه را دم به دم *** به سر دارم اين سايه را مستدام
اميري حسين و نعم الامير *** امامي عليٌ و نعم الامام
«الحمدلله الذي جعلنا من المتمسکين بولايه علي بن ابي طالب عليه السلام و الائمه المعصومين» سلام ميکنم به همه دوستان عزيزم، بينندگان خوب و نازنينمان، ايام بر شما مبارک باشد. به سمت خداي امروز خيلي خوش آمديد. انشاءالله بهترينها براي شما رقم بخورد. فردا هم روز مباهله است که به شما اين روز را تبريک ميگويم. حاج آقاي عاملي سلام عليکم و رحمة الله، خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي عاملي: عرض ادب و احترام دارم خدمت حضرتعالي و همه مردم عزيز، آرزوي موفقيت و توفيق و عنايت خاصه براي ملت عزيزمان دارم، از خداي متعال ميخواهم ما را جزء کساني قرار بدهد که حضرات معصومين آنها را پذيرفتهاند در عبوديت مقبول شدند و عاليترين مراتب عبوديت، معرفت را خداي متعال نصيب همه عزيزان بکند و خداي متعال را با اسم اعظم و اسماء حسني او ميخوانيم که در رفع گرفتاريها از خانوادهها و کشور ما و عالم اسلام، مخصوصاً اين بيماري کرونا را با رحمانيت خود برطرف بگرداند.
شريعتي: چون فردا روز مباهله و عيد بزرگ است، امروز در مورد اين اتفاق مبارک براي ما بگوييد.
حاج آقاي عاملي: بحثي در بين علما هست که کدام وصف اميرالمؤمنين بالاترين وصف است. هر وصف را وارد شويد معجزه است. اميرالمؤمنين مدينه المعاجز است. فقط حلم حضرت نيست، علم و خطابه و مديريت و زهد و شجاعت و نالههاي شب و… هرچه را وارد شويد جز اعجاز چيزي نميبينيد. گاهي صفات اضداد يکجا جا نميشود. علت اينکه براي تو نظير پيدا نميشود، چون خدا اضداد را در تو جمع کرده است. در ميدان جنگ لباسي ميپوشيد، ميگفتند: چه لباسي پوشيدي؟ لباس جنگ نيست؟ گفت: کسي را دنبال نميکنم و از جايم فرار نميکنم. احتياجي ندارم که لباس جنگي بپوشم. شاعر ميگويد: «جمعت في صفاتک الاضداد فلهذا عزت لک الانداد» اخلاقي داري از لطافتش نسيم شرمنده است و هيبتي داري که سنگها و کوهها در برابر اين هيبت ذوب ميشوند. اگر اين اوصاف اميرالمؤمنين را بگوييم، بسياري از علما دست روي مباهله گذاشتند. اينکه نفس پيغمبر است. نفس پيغمبر بودن اينقدر شأن اميرالمؤمنين را بالا برده است.
اگر بخواهيم براي ولادت اميرالمؤمنين جشن بگيريم، براي غدير اميرالمؤمنين، اين مباهله بايد در رأس باشد. براي همين اي کاش بيشتر باز شود که اميرالمؤمنين چه فضايلي داشته و چه سهمي از پيغمبر داشته که نفس پيغمبر شده است. چرا اينقدر خدا حساب باز کرده و حضرت ختمي مرتبت بر اميرالمؤمنين که نفس پيغمبر شود. 24 ذي الحجه روز مباهله است که آقا رسول الله بعد از فتح مکه دعوت به توحيد کردند، به اسلام دعوت کردند قبايل و حکومتها را از جمله به نصاراي نجران نوشتند و آنها را دعوت کردند به اسلام و نامه نوشتند، در نامه هم اجبار نکردند، چون مسائل اعتقادي زور بردار نيست. اگر کسي که کافر است را اکراه کنيد، ميگويد: من مسلمان است ولي ظاهرا اينطور است. لذا اسلام ميگويد: «لا اکراه في الدين»، «فَذَكِّرْ إِنَّما أَنْتَ مُذَكِّرٌ، لَسْتَ عَلَيْهِمْ بِمُصَيْطِر» (غاشيه/21و22) تو فقط تذکر بده، تو مصيطر نيستي شمشير بالاي سرشان بگيري، «لکم دينکم ولي دين» همه اينها را وهابيت ميگويد: نص شده است. زيباترين آيات را جمع کردند، گفتند: همه نص شده است. در حالي که اينطور نيست و آيه را درست نفهميدند. آقا رسول الله اين نامه را که نوشت آنها را دعوت کرد به مسأله توحيد و وقتي نامه رسيد رئيس آنها گفت: بايد براي مناظره برويم. آمدند وارد مناظره شوند. مسجد پيغمبر رفتند. آقا رسول الله اينها را ديدند، سرشان را پايين انداختند. ديدند پيغمبر سر و سنگين است و اينها را قبول نميکند. با عثمان و عبدالرحمان بن عوف رفيق بودند. گفتند: ما اين همه راه آمديم، پيغمبر ما را نميپذيرد. گفتند: چاره فقط علي بن ابي طالب است. محضر اميرالمؤمنين آمدند. پيغمبر ما را نميپذيرد. حضرت فرمود: با لباس و زيورآلات و صليب طلايي، پيغمبر با اينها شما را قبول نميکند! ساده زيستي مهمترين خصوصيت پيامبر ماست.
وقتي پيغمبر از دنيا رفتند، حجرههاي پيغمبر را خراب کردند که مسجد را توصيه بدهند، اولين بار که اصحاب داخل خانهها را ديدند اينقدر گريه کردند ضجه بلند شد از مدينه، رفتند لباسهايشان را عوض کردند و رسول الله آنها را پذيرفت. بحث شروع شد و گفتند: نظر شما در مورد عيسي چيست؟ حضرت فرمود: عيسي پيغمبر خداست. آنها قائل به الوهيت بودند. حضرت فرمود: عيسي بنده و پيغمبر خداست. هم عيسي طعام ميخورد و هم مريم طعام ميخورد. کسي که رفع حاجت دارد، اله نميشود. اما مؤدبانه تعبير کرد. چقدر ادب در کلام خدا مهم بوده است. آقا رسول الله اين را گفت، گفتند: اگر اينطور است پس چرا پدر ندارد؟ «إِنَّ مَثَلَ عِيسى عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ كُنْ فَيَكُون» (آلعمران/59) مثل عيسي مثل آدم است، آدم پدر و مادر نداشت پس قائل به الوهيت شويم. آنها ديدند برهان قوي است اما زير بار نرفتند. اين روحيه که ما در برابر برهان عاصي شويم. در برابر منطق عاصي شويم.
يک شخصي در تعريف ليبراليسم جديد ميگويد: ليبراليسم آزادي است از تمام قيدها حتي از قيد فکر و عقل، ظلم به بشريت است و اخلاق اگر بگوييم: ما از عقل و فکر رها هستيم. خدا رهايشان نکرد، ما در اسلام بن بست نداريم. حالا که نميپذيريد مباهله ميکنيم. ما به همديگر نفرين ميکنيم که هرکس دروغگو است عذاب خدا بيايد و هلاکش کند. مسأله مباهله مسأله استمراري است. هروقت يک پديدهاي پيش آمد که اگر حل نشود اعتقاد بسياري از مسلمانها صدمه ميخورد. اجازه مباهله دادند. شيعه اعتقاد به استمرار مباهله است. اصحاب امامها آمدند، گفتند: آقا من آيه مودت را ميخوانم تأويل ميکنم. آيه «اليوم اکملتم» را ميخوانم تأويل ميکنم. حضرت فرمود: «باهلوهم مباهلکم» دو نفر از علما گفتند: ما حاضر هستيم براي مباهله. يکي علامه طباطبايي با صفاي باطني اعلام کرده من حاضر هستم در قالب شيعه جعفري اثني عشري مباهله کنم. يکي مرحوم شيخ جعفر شوشتري است. آقا رسول الله که پيشنهاد مباهله داد، گفتند: اجازه بدهيد فکر کنيم. بزرگ اينها که عاقل بود، گفت: من آثار نبوت در اين شخص ميبينم، اگر امتي با پيغمبر خود مباهله کند هلاکتش قطعي است. خطرناک است مباهله کنيم. فردا نگاه کنيد چه کساني را با خود ميآورد. اگر اعوان و انصار حکومتيها را با خودش ميبرد بدانيد اين دروغگو است. اما اگر محبوبترين افراد خودش را با خودش آورد که دوست داشتني تر از آنها براي او نيست، بترسيد. فردا آمدند ديدند آقا رسول الله ميآيد يک بچه دستش را گرفته، يک بچه در بغل گرفته، پشت سرش اميرالمؤمنين و پشت سرش حضرت زهرا(س) است.
امام حسين در آغوشش بود، امام حسن کنارش بود، يک جمله گفت: خدايا، به اميرالمؤمنين و حضرت زهرا، به دو طفل گفت، من اگر دعا کردم و دست به نفرين بردم، شما آمين بگويد در دعاي من. پشت بند دعاي من، آمين شماست. ما به اينها توسل نکنيم؟ چه جوابي داريد براي خدا؟ وقتي پيغمبر ما از اينها ميخواهد، ميگويد: من دست به دعا شدم، شما آمين بگوييد. آمين حضرت زهرا چه آميني است؟ آمين اميرالمؤمنين چه آميني است که آقا رسول الله دعا ميکردند «بِعَلي» گفتند: يا رسول الله «بِعَلي» چيست؟ گفت: محبوبتر از علي در زمين براي خدا نيست. تا بزرگ اينها ديد گفت: افرادي را ميبينم اگر دست به دعا بردارند ميتوانند کوهها را جا به جا کنند. اگر وارد مباهله شويم ريشه ما کنده ميشود. گفتند: يا محمد ما معذوريم، ما مباهله نميکنيم. آقا رسول الله در موضع اقتدار قرار گرفت يا نه؟ آيا از اين اقتدار سوء استفاده کرد؟ يکوقتي اصحاب جمع شدند و گفتند: يا رسول الله همه جا را فتح کرديم. در جزيره العرب يهودي و نصراني داريم. يک تلنگر به اينها بزني همه از ترس مسلمان ميشوند و هيبت ما بيشتر ميشود. آيه نازل شد «قُلْ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ وَ ما أَنَا مِنَ الْمُتَكَلِّفِينَ» (ص/86) بگو من هيچوقت اهل تکلف نيستم. اهل تکلف يعني زوري براي خودت هيبت درست کني.
آقا رسول الله فرمود: من حاضر نيستم خدا را ملاقات کنم در حالي که مرتکب بدعت شدم. بگذار مخالف هم حرف بزند. چون بُرندگي برهان دين ما بالاتر از بُرندگي شمشير است. اگر رسول الله جنگ ميکردند چون دهانش را بسته بودند. از ملک ولايتش اخراج کرده بودند. تا مکه را فتح کرد، فوراً فرمود: شمشير را زمين بگذاريد. من احتياجي به شمشير ندارم، اگر ميخواهيد کسي را احيا کني با بيّنه و اگر خواستي کسي را بکشي با بيّنه. اگر ميخواهي اصلاحات اجتماعي بکني، شمشيري که ميخواهي بگيري و وارد جامعه شوي عدل است. عدالت اجتماعي، خداوند براي بندگانش غير از عدل و احسان امر ديگري ندارد. يعني تمام احکام دين در قالب اين دو کلمه قرار ميگيرد. فرمود: «العدل حياة الاحکام» اگر عدالت باشد آن پسري که نماز نميخواند، نماز ميخواند. آن دختري که حجاب ندارد محجبه ميشود. رسول الله اصلاً از اينها سوء استفاده نکردند و در اين قضيه تسليم شدند.
اولاً آقا رسول الله بايد محبوبترين انسانها را ميآورد. معلوم شد از اينها محبوبتر در بين اصحاب کساء نيست و بالاخره جايي ميبرد که ميخواهد بلا دفع شود و بر آنها بلا نازل شود. دوم اينکه سند زنده براي حقانيت اسلام است. اسلام حرفي ندارد مباهله کند. چه کسي ميگويد: مباهله ميکنم؟ کسي که ميتواند، اين سند زنده براي حقانيت اسلام است. معلوم شد حضرت زهرا تنها زن منتسب به خاندان پيغمبر است. چون حضرت وقتي ميدان ميآمد گفت: «اللهم هؤلاء اهلي» اهلبيت من اينها هستند و بسيار چيز مهمي که روي آن تأکيد ميکنيم اين است که اميرالمؤمنين نفس پيغمبر است. حق هيچوقت به بن بست نميرسد. در اين قضيه آقا رسول الله گفت: به اينها بگو خدا گفت: بيا ما دعوت کنيم بچهها و خانمهايمان را و دعوت کنيم خودمان را، انسان خودش را که دعوت نميکند. پس در اين قضيه معلوم شد که اميرالمؤمنين نفس پيغمبر است. اين نفس پيغمبر بودن چقدر غوغاست در اين تعبير، پيغمبر ما يک شخص است و علي يک شخص است، نفس پيغمبر يعني در تمام اوصاف يکي هستند. يک روح در دو بدن با اتحاد وصف، يعني هر وصفي پيغمبر دارد، اميرالمؤمنين دارد جز نبوت. لذا علي از تمام پيغمبرهاي اولوالعزم افضل است چون نفس پيغمبر است. اينجا اين نفسيت در روايات اهل سنت خيلي عالي تبيين شده است. احمد بن حنبل ميگويد: پيغمبر فرمود: من و علي يک نور بوديم و چهارده هزار سال قبل از خلقت از سالهاي ربوبي، تا اينکه اين نور حرکت کرد و به نقطهاي رسيد که خدا گفت: دو نصف شو! نصف نبوت شد و نصف علي و وصايت شد. وقتي اميرالمؤمنين دنيا آمد چشمش بسته بود. همه گفتند: چه بچه خوبي است اما چشمش بسته است. روز نهم، که آقا رسول الله علي را از علم خودش سيراب کرد، روز عرفه علي چشمش را باز کرد و تا چشمش را باز کرد عرفه، پيغمبر را شناخت. لذا عرفه را عرفه ميگويند. حاکم در مستدرک از منابع اهل سنت ميگويد: آقا رسول الله فرمود: «يا علي الناس من شجره شتّي و أنا و أنت من شجره واحده» ما از يک نفس هستيم. حاکم ميگويد: هذا حديثٌ صحيح، دو شرط مسلم و بخاري هردو در اينجا هست. کنزلالعمال هم در جلد شش صفحه 354 آورده است.
وقتي مادر اميرالمؤمنين از دنيا رفت آقا رسول الله با هفتاد تکبير نماز خواند. خليفه دوم گفت: يا رسول الله براي اين خانم کارهايي کردي و براي خانمهاي ديگر نرفتي، حضرت فرمود: نگو يک زن، اين مرا به دنيا آورده است. مادر من است، علي را به دنيا آورده اما همان واحديت و نفسيت، «لَحْمَكَ لَحْمِي وَ دَمَكَ دَمِي» تاريخ دمشق، فضايل احمد بن حنبل، مستدرک حاکم، ابوذر ميگويد: پيغمبر به ملوک حضرموت هشدار داد، گفت: به آنها بگوييد سر جايشان بنشينند. وگرنه کسي که سراغشان ميفرستم عين من است. نفسيت را از منابع اهل سنت براي شما عرض ميکنم. عمر و عاص ميگويد: وقتي از جنگ ذات الثلاثين برگشتم که خيلي شجاعت نشان داده بودند، گمانم اين بود که هيچکس مثل من محبوبتر براي پيغمبر نيست. محضر مبارک رسول خدا رسيدم و گفتم: در بين اصحاب چه کسي محبوبتر براي شماست؟ فلاني و فلاني را شمرد، همه را گفتي، علي را نگفتي. صورتش را به سمت اصحاب کرد و گفت: اين از نفس من سؤال ميکند. تو سؤال کردي بين اصحاب چه کسي محبوبتر است؟ علي صحابه نيست، علي خودم است. کنز العمال جلد شش، صفحه چهارصد. پسر احمد بن حنبل، ميگويد: از پدرم پرسيدم: افضل صحابه کيست؟ نتيجه روايت علي نفس پيغمبر است، چيست؟ نتيجه اين است که وقتي علي هست، رسول خدا هست. «فاطمه بضعة مني» يعني تار و پودش تار و پود من است. زهرا هست، من هستم. زهرا صحبت ميکند، من صحبت ميکنم. زهرا راضي است من راضي هستم. زهرا ناراضي است، من ناراضي هستم. علي راضي است رسول خدا راضي است. علي ناراضي است، رسول خدا ناراضي است. اگر کسي علي را قبول کرد رسول خدا را قبول کرد. اگر علي را کسي رد کرد، پيغمبر را رد کرد. لذا گفت: يا علي «حربک حربي» اگر علي را کسي صبّ کرده، پيغمبر را صبّ کرده است.
يکي از صحابي گفت: شنيدم پيغمبر را صبّ ميکنيد. گفت: پناه بر خدا، پيغمبر را صب ميکنيم؟ پناه بر خدا، گفت: بله خودم از پيغمبر شنيدم، هرکس علي را صبّ کند مرا صبّ کرده است. چرا پيغمبر ما فرمود: هرکس علي را صبّ کند مرا صبّ کرده است؟ يعني پيشگويي ميکند که علي صبّ خواهد شد. پيشگوييهايي که پيغمبر دارد، از کربلا و جمل و خوارج و صفين صحبت کرده است و گفته: يا علي کساني که در رکاب تو با خوارج جنگ بکنند، ثوابشان اين است. اميرالمؤمنين ميگويد ميترسم بگويم. چون اگر بگويم شما تمام اعمال را رها ميکنيد و ميگوييد: ما ديگر بهشتي هستيم. پيغمبري که اين همه بلواها را ميديد، تدبير نميکند که جامعه را رها نکند؟ خدا عقل را صد جزء کرد و 99 جزء را به پيغمبر داد و يک جزء آن را به ما انسانها داد. کسي که 99 جزء عقل را دارد، اينها را خبر ميدهد. حتي از کلاب حُوأب خبر داده، ولي تدبير نميکند؟ استغفرالله…
رسول خدا به اميرالمؤمنين فرمود: «يا علي من قتلک فقد قتلن» هرکس تو را کشته مرا کشته است. دشمني تو دشمني با من است. کسي تو را صبّ کند، مرا صبّ کرده است. مسجدي در عراق هست، اسمش مسجد ذُکر است، يادآوري. چرا اين اسم را گذاشتند؟ چون خطيب وقتي خطبه خواند وقتي بلند شد راه رفت، در راه يادش افتاد در خطبه علي را صبّ نکرده است! فوري به والي پيام داد من يادم رفت علي را صبّ کنم، گفت: هرجا هستي همانجا صبّ کن. اينجا مسجد ذُکر شد. پيامبر ميگويد: هرکس تو را صبّ کرده مرا صبّ کرده است، چون تو از من مثل جان من هستي. روح تو از روح من و طينت تو از طينت من است. حاکم حسکاني رئيس حنفيه گفته است، هرکس علي را اذيت کند نبوت مرا انکار کرده و تمام انبياي من هرکس نبوت داشته همه را انکار کرده است. يعني کاري که اميرالمؤمنين قرار است بعد از پيغمبر انجام بدهد چه کاري است که اگر زمين بماند تمام رسالتها انکار شده است. اميرالمؤمنين نفس پيغمبر شد. خدا در قرآن ميگويد: حق نداريد از نفس پيغمبر تخطي کنيد. «ما كانَ لِأَهْلِ الْمَدِينَةِ وَ مَنْ حَوْلَهُمْ مِنَ الْأَعْرابِ أَنْ يَتَخَلَّفُوا عَنْ رَسُولِ اللَّهِ وَ لا يَرْغَبُوا بِأَنْفُسِهِمْ عَنْ نَفْسِهِ» (توبه/120) حق نداريد از نفس پيغمبر تخطي کنيد.
در جنگ خندق پيغمبر ما گفت: علي ايمان شد، خدا ميگويد: «وَ مَنْ يَكْفُرْ بِالْإِيمانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ» (مائده/5) آخرين جمله اين است که از همه اين بحثها ياد گرفتيم ولايت اميرالمؤمنين با ولايت آقا رسول الله يک حقيقت است. «كلمة لا اله الا الله حصنى فمن دخل حصنى امن من عذابى و انا من شروطها» ولايت علي بن ابي طالب حصن است. حاکم نيشابوري نوشته است آقا رسول الله فرمود: خدا به من گفت: پيغمبر از من سؤال کن، انبياي قبلي را با چه شرطي فرستادم؟ خدايا با چه شرطي انبياء را مبعوث کردي؟ خداوند فرمود: «علي ولايتک و ولاية اميرالمؤمنين» پيغمبر را در ميدان ديدند که امام حسين را در بغل گرفته و براي مباهله ميآيد و دست امام حسن را گرفته است. با اين طفل به ميدان آمد. غالب شد و برگشت. روزگاري شد و همين طفل يک طفلي را بغل خود گرفت و به ميدان آمد. روز عاشورا با علي اصغر به ميدان آمد، آنقدر غيرت داشت که اجازه نميداد غيرتش التماس کند. گفت: برو آب بخواه! دست خالي برگشت. به حبيب گفت: آب بخواه، دست خالي برگشت. گفت: برادرم ابالفضل تو آب بخواه! اگر کسي نامه مينوشت نميخواند. گفتند: نخواندي ميگويي «حاجتک مَقضيه» گفت: اگر بخوانم شأن او ميشکند. گاهي ميگفت: حاجتت را بنويس، به زبانت نياور که شأن تو نشکند. اين بچه را آورد اول جمله اين بود. بياييد گردن من منت بگذاريد! آقا رسول الله خيلي خوشحال برگشت، اما حسين هفت بار خواست به خيمه بيايد و برگشت. يکبار آمد علي اصغر را دفن کرد. يکبار آمد ديد رباب دم در هست، برگشت. بار هفتم ديد طفل سه ساله دنبالش ميآيد و ميگويد: عمه ميگويد… تسلاي آسمان اين بود، پيش ما کسي هست که به او شير بدهد، از امام صادق سؤال کردند، که بود؟ گفتند: مادرم زهرا، معلوم شد در کربلا بوده است. آقا رسول الله نفرين نکرد، مباهله نفرين نکرد. ولي امام حسين نفرين کرد. گفت: خدايا بچه من از ناقه ثمود کمتر نباشد. ناقه ثمود ناله کرد، مادرش را کشتند. اما علي اصغر هرچه خواست ناله کند نتوانست. چون تيري که زدند کار شمشير را کرد براي علي اصغر، خدا را قسم ميدهيم به خون مقدس علي اصغر که «بدمٍ مظلوم» منظور دم علي اصغر است. انشاءالله به کشور ما توجه بفرمايد و مشکلات کشور ما را حل و بيماران را شفا و اين بيماري را از عالم اسلام و کشور ما بردارد.
شريعتي: امروز آيات پاياني سوره مبارکه دخان آيات 40 تا 59 را تلاوت خواهيم کرد.
«إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ مِيقاتُهُمْ أَجْمَعِينَ «40» يَوْمَ لا يُغْنِي مَوْلًى عَنْ مَوْلًى شَيْئاً وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ «41» إِلَّا مَنْ رَحِمَ اللَّهُ إِنَّهُ هُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ «42» إِنَّ شَجَرَةَ الزَّقُّومِ «43» طَعامُ الْأَثِيمِ «44» كَالْمُهْلِ يَغْلِي فِي الْبُطُونِ «45» كَغَلْيِ الْحَمِيمِ «46» خُذُوهُ فَاعْتِلُوهُ إِلى سَواءِ الْجَحِيمِ «47» ثُمَّ صُبُّوا فَوْقَ رَأْسِهِ مِنْ عَذابِ الْحَمِيمِ «48» ذُقْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْكَرِيمُ «49» إِنَّ هذا ما كُنْتُمْ بِهِ تَمْتَرُونَ «50» إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي مَقامٍ أَمِينٍ «51» فِي جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ «52» يَلْبَسُونَ مِنْ سُندُسٍ وَ إِسْتَبْرَقٍ مُتَقابِلِينَ «53» كَذلِكَ وَ زَوَّجْناهُمْ بِحُورٍ عِينٍ «54» يَدْعُونَ فِيها بِكُلِّ فاكِهَةٍ آمِنِينَ «55» لا يَذُوقُونَ فِيهَا الْمَوْتَ إِلَّا الْمَوْتَةَ الْأُولى وَ وَقاهُمْ عَذابَ الْجَحِيمِ «56» فَضْلًا مِنْ رَبِّكَ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ «57» فَإِنَّما يَسَّرْناهُ بِلِسانِكَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ «58» فَارْتَقِبْ إِنَّهُمْ مُرْتَقِبُونَ»
ترجمه آيات: همانا روز جدا سازى (حقّ از باطل) وعدهگاه همه آنهاست. روزى كه هيچ دوستى از دوست خود حمايتى نمىكند و آنان (از هيچ سوى ديگر نيز) يارى نمىشوند. جز كسى كه خداوند او را مورد رحمت قرار دهد، همانا او عزيز و رحيم است. (ميوه) همانا درخت زقّوم، غذاى گناهكاران است. همچون مس آب كرده در شكم آنها مىجوشد. همچون جوشش آب داغ. (به مأموران دوزخ گفته مىشود) گنهكار را بگيريد و او را به وسط آتش شعله ور بكشيد. سپس از آب سوزان بر سرش بريزيد. (به او گفته مىشود) بچش كه تو همان هستى كه به گمان خود عزيز و كريم بودى. اين همان است كه همواره در آن ترديد داشتيد. به راستى پرهيزگاران در جايگاهى امن هستند. در ميان باغها و (كنار) چشمهسارها. لباسهاى ابريشم نازك و ضخيم مىپوشند در حالى كه در برابر هم (بر تختها) جاى گرفتهاند. اين گونه (ما پاداش مىدهيم) و آنان را به حورالعين (زنان سيمين تن و فراخ چشم) تزويج مىكنيم. در آن باغها هر ميوه را (كه بخواهند) با آسودگى مىطلبند. در بهشت جز مرگ نخستين (كه پشت سر گذاشته اند) مرگى نخواهند چشيد و خداوند آنان را از عذاب سوزان حفظ نموده است. (اينها همه) بخششى است از طرف پروردگارت، اين است همان كاميابى بزرگ. جز اين نيست كه ما قرآن را به زبان تو آسان گردانديم تا شايد متذكّر شوند. پس منتظر باش كه آنان نيز منتظرند. (تو منتظر پيروزى و آنان منتظر سرنوشت شوم خود).
شريعتي: اشاره قرآني را بفرماييد و نکات پاياني شما را خواهيم شنيد.
حاج آقاي عاملي: «إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ مِيقاتُهُمْ أَجْمَعِينَ» من يک روزي با اين مردم دارم اسمش روز يوم الفصل است. خداوند بارها در قرآن فرموده: من يک روزي با انسانها دارم، گاهي تعبير به ميقات، گاهي تعبير به موعد ميکند. به اين روزي که گفته من روزي با شما دارم، اوصافش را مفصل قرآن گفته است. فصل يعني جدايي، يعني مؤمن و کافر بايد از هم جدا شوند. «يَوْمَ لا يُغْنِي مَوْلًى عَنْ مَوْلًى شَيْئاً وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ» هيچکس نميتواند از کسي ديگر بينياز باشد. از کسي مدد بگيرد و بگويد: بيا مشکل مرا حل کن. لذا حضرت ختمي مرتبت براي تعليم ما به حضرت زهرا فرمود: خودت برو کارت را انجام بده، من تو را از چيزي بينياز نميکنم. سومين مورد اين است «وَ نَضَعُ الْمَوازِينَ الْقِسْطَ» (انبياء/47) ترازوهايي که خود قسط است. چهارمي «وَ جِيءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ» (فجر/23) جهنم را برميدارند به محشر ميآورند. «وَ جِيءَ بِالنَّبِيِّينَ وَ الشُّهَداءِ» (زمر/69) انبياء و شهدا را همه را پاي کار ميآورم. ششم «وَ جاءَ رَبُّكَ وَ الْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا» (فجر/22) خدا ميآيد. ملائکه صف به صف ميآيند. هفتمين مورد اين است که گوسفند چاقي را ميآورند و ذبح ميکنند و ميگويند: اين مرگ بود. مرگ را ذبح کرديم. اهل بهشت ديگر مرگ را نميچشند. روايت است حضرت يحيي را ميآورند که بيا تو ذبحش کن. يحيي مظهر حيات است. ذبح ميکند و ديگر فنايي نيست. نه براي اهل بهشت و نه براي اهل جهنم، وقتي ذبح ميشود. اهل جهنم مثل سگها و گرگها پارس ميکنند! لذا قرآن ميگويد: «وَ يَأْتِيهِ الْمَوْتُ مِنْ كُلِ مَكانٍ وَ ما هُوَ بِمَيِّتٍ» (ابراهيم/17) مرگ از هر طرف ميآيد ولي ديگر نميميرد. کسي که به مردم ظلم کرده و زندگي مردم را به هم ريخته، ريشه مردم را خشک کرده براي آنهاست. غيبت کرده و حيات اجتماعي شخص را گرفته بدترين قتل است. لذا فرمود: «وَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَهُمْ نارُ جَهَنَّمَ لا يُقْضى عَلَيْهِمْ فَيَمُوتُوا» (فاطر/36) هيچوقت رويشان نميشود از دنيا بروند. نه موت است و نه حيات است. در حق بهشت فرمود: «سَلامٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدِينَ» (زمر/73) اهل جهنم، چهل سال ناله ميکنند آخر ميگويند: «ما يُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَيَ» (ق/29) در نزد من حرف عوض نميشود. فکرت را بايد اول ميکردي.
بعد از چهل سال خدا ميگويد: دور شويد و با من حرف نزنيد. ميگويند: «قالُوا لَوْ هَدانَا اللَّهُ لَهَدَيْناكُمْ سَواءٌ عَلَيْنا أَ جَزِعْنا أَمْ صَبَرْنا ما لَنا مِنْ مَحِيصٍ» (ابراهيم/21) براي ما مساوي است. براي ما خلاص شدن از اينجا نيست. هشتمين وصف اين است توصيه حساب، خدا حساب ميکشد…
آنچنان گرم است بازار مکافات عمل *** ديده گر روشن بود هر روز روز محشر است
آخرين آيه که نازل شد اين است «تُرْجَعُونَ فِيهِ إِلَى اللَّهِ ثُمَّ تُوَفَّى كُلُّ نَفْسٍ ما كَسَبَتْ وَ هُمْ لا يُظْلَمُون» (بقره/281) بترسيد از روزي که به طرف من خواهيد آمد و ذرهاي از عمل که انجام داديد، خير و شر باشد، همه را پاي حساب ميآورم. انشاالله خداي متعال از فضل خودش با ما معامله کند. چند کلمه در مورد هاشم بن عُتبه معروف به (هاشم مرقال» بگويم. از سرداران بسيار استثنايي است. شجاعت فوق العاده، بصيرت فوق العاده و عشق ديوانه وار به اميرالمؤمنين، در فتح مکه آنجا بود و زمان پيغمبر را درک کرد. اين شخصيت در دوران خلفا فرماندهي ميکرد. هرجا در جنگ بود بخشي از لشگر را به ايشان ميدادند. پياده نظام، سواره نظام، همه آمده بودند. چنان شجاعتي داشت که يک ذره واهمه نداشت اينجا خطري است. لذا جانباز بود. در زمان خلفا يک چشمش را از دست داده بود و در صفين چنان به قلب لشگر زد. طوفاني بلند شده بود، ديدند حريفش نميشوند باز هم لشگر سر ايشان ريختند و شهيدش کنند. يک پايش قطع شد اما شمشير را نيانداخت. اعضايي از بدن را از دست داده باز به جنگ ادامه داد. يکي هاشم مرقال است و يکي فرمانده آسماني کربلا حضرت قمر بني هاشم است. حضرت زينب با امام حسين از بالاي تپه ميديدند، گفت: برادر مثل اينکه شمشير دست چپ برادرم است، بايد دست راستش باشد. باز ادامه داد. شاعر چه خوب گفته است که وقتي کربلا زيارت حضرت ابالفضل رفتي، ادب کن و اسم سکينه را نياور! چون وعده آب داده بود. تمام بچهها در خيمه سکينه جمع شدند و گفتند: يکبار هم ما مهمان آب عمويت عباس شويم. هاشم مرقال که شهيد شد، بيرق دست پسرش افتاد و فرزندش هم شهيد شد.
شريعتي:
گرفتارم گرفتارم ابالفضل *** گره افتاده در کارم ابالفضل
دعايي کن دوباره چند وقتي است *** هواي کربلا دارم ابالفضل
حاج آقاي عاملي: خدايا در اين لحظه موانع استجابت دعاي ما را برطرف بفرما. خدايا تو را قسم ميدهيم به حرمت شهداي کربلا و حضرت ختمي مرتبت، ما در اين لحظه اقرار به گناه و تضرع داريم، خودت فرمودي تضرع کنيد، بلا را برميگردانم. همه به درگاهت تضرع داريم. اين بلا را در اسرع وقت از مملکت ما برطرف بفرما. خدايا ما را از همه بلاها مصون بدار، بيماران ما را شفا عنايت بفرما. عزيزان کادر درماني که شهداي بسيار تقديم کردند را رحمت بفرما.
شريعتي: «و الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين»
فایل تصویری این برنامه
فایل صوتی این برنامه