تغییر سایز-+=

سمت خدا | مسير سلوک الی الله(12)

برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: مسير سلوک الي الله
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عاملي
تاريخ پخش: 12- 10-98
شريعتي: بسم الله الرحمن الرحيم، اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
بي قرار توام و در دل تنگم گله‌هاست *** آه بي تاب شدن عادت کم حوصله‌هاست
مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب *** در دلم هستي و بين من و تو فاصله‌هاست
بي تو هر لحظه مرا بيم فرو ريختن است *** مثل شهري که به روي گسل زلزله‌هاست
باز مي‌پرسمت از مسأله‌ي دوري و عشق *** و سکوت تو جواب همه‌ي مسأله‌هاست
سلام مي‌کنم به همه شما دوستان عزيزم، بيننده‌ها و شنونده‌هاي گرانقدرمان، حاج آقاي عاملي سلام عليکم و رحمة الله، خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي عاملي: بسم الله الرحمن الرحيم، عرض ادب و احترام دارم خدمت حضرتعالي و همه مردم عزيز. آرزوي موفقيت‌هاي بزرگ و عنايات خاصه خداوندي و محرم شدن با حضرت احديت و ذوات مقدسه معصومين را براي همه عزيزان آرزومندم.
شريعتي: در مراحل سير و سلوک وارد اولين منزل شديم که منزل يغظه و بيداري بود، فرمودند: پنج رکن دارد که رکن اول توحيد است. بحث امروز را خواهيم شنيد.
حاج آقاي عاملي: بسم الله الرحمن الرحيم، براي تربيت انسان‌ها خداي متعال حساس است و غيرت و محبت خداوندي اقتضا مي‌کند که انسان خوب تربيت پيدا کند و با خاک بازي نکند.
چيست دين؟ برخاستن از روي خاک *** تا که آگه گردد از خود جان پاک
کتاب فرستاد، انبياء فرستاد تا انسان تربيت پيدا کند. علماي معظم در طول تاريخ برنامه‌هايي تدوين کردند و متخذ از آيات، روايات و تجربيات که اگر آن مسير طي شود انسان زبان خاصي پيدا مي‌کند،
غير نطق و غير ايماء و سجل *** صد هزاران ترجمان خيزد ز دل
اي خدا بنما تو جان را آن مقام *** کاندر آن بي حرف مي‌رويد کلام
زبان خاصي که خدا دارد زبان عربي نيست. قابليت‌هايي که در انسان نهفته است، ائمه آمدند به فعليت برسانند. انبياء آمدند کشف کنند، دفينه‌هايي که از طرف خدا در دل انسان گذاشته شده است. انبياء آمدند بگويد: انسان يک مشت گوشت و پوست و استخوان نيست. براي يک مشت گوشت و استخوان اينقدر حساب باز نمي‌کنند. اگر دين نبايد اين مسأله را براي ما باز کند، در نماز هرچه تصور مي‌کني که خداي من نماز مي‌خوانم يا اداي نماز است؟ وقتي پيغمبر ما بگويد: «ما عرفناک حق معرفتک و ما عبدناک حق عبادتک» يعني خدايا آنطور که بايد بتوانيم تو را بشناسيم نشناختيم و آنطور که شأن توست، نه معرفت و نه عبادت، پيغمبر ما اينقدر حساب باز کرده يعني استعداد خاصي در انسان هست و اين استعداد نبايد قبرستان برود. يک اروپايي کتابي نوشته که اسمش «توخالي بميريد» است. مي‌گويد: يک جايي صحبت شد که ثروتمندترين نقطه دنيا کجاست؟ هرکس يک جايي را گفت. يک شخص حکيمي گفت: ثروتمندترين نقطه دنيا قبر است براي اينکه بالاترين استعدادها را آنجا دفن مي‌کنند. خدا اينها را داده بود که انسان عروج کند.
ظاهرش خشک لب به صاحب فقر *** باطنش در محيط وحدت غرق
چيست انسان برزخي جامع *** صورت خلق و حق در او واقع
آنقدر بزرگ مي‌شود که زمين و آسمان ظرفيت نداشته باشد انسان را جا بدهد. حديث قدسي است که خداي متعال فرمود: مرا زمين نگرفت، آسمان نگرفت، براي همين برنامه‌ريزي شده که انسان از روي حساب حرکت کند تا نتيجه بگيرد. اين منازل صد منزل تعيين کردند، منزل اول يغظه است. يعني بيداري و آگاهي، يعني انسان هرچه دارد از آگاهي است. وقتي آگاه مي‌شود احساس درست مي‌شود. وقتي آگاه مي‌شود عاطفه درست مي‌شود. صيانت و کف نفس درست مي‌شود. تمام بدبختي‌ها از جهالت است. در روايت است که خدا جهل را از درياهاي تاريک و تلخ آفريده است. يعني تمام تاريکي‌هاي زندگي شما از جهات است. تمام تلخي‌هاي زندگي شما از جهالت است. منزل يغظه منزل بيداري است. اولش اين است که يک اراده حکيمانه در اين عالم حکومت مي‌کند. عالم بي حساب نيست، ملعبه و بازيچه نيست. مطلب اول اين بود که بفهمد در اين عالم يک اراده‌اي پشت تمام اسباب هست.
مطلب دوم اين است که بداند اينجا مسافر است. اميرالمؤمنين يک خطبه را هرشب مي‌خواند «تَجَهَّزُوا رَحِمَكُمُ‏ اللَّهُ فَقَدْ نُودِيَ فِيكُمْ بِالرَّحِيلِ» اين را هرشب تکرار مي‌کردند. بعضي مطالب اينقدر مهم است که انسان بايد مدام بشنود. امام سجاد يک دعايي دارد که يک بخش آن اين است «خدايا در حالي صبح کرديم که نسبت همه اشياء به توست» نبايد بگويم: خانه من، سواد من، درايت من، تدبير من، ملک من! همه اين نسبت‌ها را ببُري توحيد مي‌شود. نشاني دادند اهل خرابات که «التوحيد اسقاط الاضافات» اضافه يعني نسبت. «إِنَّما أُوتِيتُهُ‏ عَلى‏ عِلْم‏» نگاه قاروني، نگويد که مال براي من است! اگر مال براي توست چرا نمي‌تواني به دريا بريزي و چرا از اسراف سؤال مي‌کند؟ در حديث هست که امام صادق فرمود: انسان مؤمن مال را مال خدا مي‌بيند، در جايي مال را قرار مي‌دهد که خدا دستور داده است. خدا دستور نداده است مال را راکد کند. سوزش مال راکد روز قيامت، امام صادق فرمود: از تمام سوزش‌ها بيشتر است. مال راکد اين است که در بانک بگذارد و سودش را بگيرد. چند خانه گرفته و خالي گذاشته است. خدا به دو چيز قيام گفته است يکي مال و يک کعبه! قيام يعني آنچه در زمين هست را موجب قوام آن شود.
خدا فرموده است: «وَ الَّذِينَ يَكْنِزُونَ‏ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ» (توبه/34) آنهايي که طلا و نقره را جمع مي‌کنند و انفاق نمي‌کنند، خدا بشارت عظيم اليم داده و گفته: روزي اينها را داغ مي‌کنيم و بر بدنشان مي‌چسبانيم. زمان سابق پول «ذهب و الفضه» بود يعني آنهايي که پول را نگه مي‌دارند، «وَ لا يُنْفِقُونَها فِي سَبِيلِ اللَّهِ» در راه گشايش گره کار مردم انجام نمي‌دهند، «فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِيمٍ» يعني وظيفه با دادن حقوق واجبه ساقط نمي‌شود. «وَ فِي أَمْوالِهِمْ حَقٌّ لِلسَّائِلِ‏ وَ الْمَحْرُومِ‏» (ذاريات/19) خداوند مؤمنين را که تعريف مي‌کند مي‌گويد: در اموالشان حق معلوم است. براي سائل و محروم، حضرت فرمود: اين غير از حقوق واجب است. يعني ما تماشا کنيم يکي بخورد و يکي بخوابد، يکي زمين بخورد، پيغمبر ما وقتي هجرت کردند، تشريف آوردند مدينه ديدند مهاجرين نگاه مي‌کنند و انصار مي‌خورند. تماشا نکردند و همه را برادر کردند. اميرالمؤمنين را براي خودشان نگه داشتند و فرمودند: تو را براي آخر نگه داشتم که با تو اخوت داشته باشم. متمول و انصار خانه را دو قسمت کرده بود که يک قسمت براي تو و يک قسمت براي من، سال دوم هجرت آيه نازل شد «وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ‏ أَوْلى‏ بِبَعْضٍ فِي كِتابِ اللَّهِ» (انفال/75) مال راکد، مال را براي خودش نمي‌بيند. به خودش نسبت نمي‌دهد و نمي‌گويد: مال من و اسراف هم نمي‌کند چون اسراف گناه است.
در آينده يک بحثي دارم که چون اين عالم اساسش پذيرايي است و لذا از نعمت سؤال نمي‌شود. کسي از کوچه رد مي‌شود شما خانه بياوريد، سفره بچينيد سؤال مي‌کنيد؟ نه، در دعا مي‌خواني «أنت دعوتني اليک» تو مرا دعوت کردي اينجا آوردي. پس از چه سؤال مي‌شود؟ «كُلُوا مِنْ‏ طَيِّباتِ‏ ما رَزَقْناكُمْ وَ لا تَطْغَوْا فِيهِ فَيَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبِي» (طه/81) نعمت را بخور اما طغيان نکن. از اسراف و تبذير سؤال مي‌شود. «لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ» (تکاثر/8) از ولايت سؤال مي‌شود. دومين رکن اين است که روحيه مسافر داشته باشيم. در روايت است که هر روز پنج بار ملک الموت به صورتش نگاه مي‌کند که ببيند وقتش رسيده است يا نه؟ ما اهل اينجا نيستيم و در حال طي منزل هستيم. شش منزل را بايد طي کنيم. الآن وارد چهارمي شديم. يکي منزل عالم زر است. يکي از عرفا مي‌گويد: من عالم زر يادم مي‌آيد، نمي‌خواستم بيايم. ملائکه به من گفتند: اگر دنيا بروي و از دست يک پيرزن بگيري بهتر از اين است که سالهاي سال اينجا بنشيني. «مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى‏ يَوْمِ يُبْعَثُونَ‏» (اعراف/14) برزخ عالمي است که ما در آنجا زندگي مي‌کنيم و احتياج به اثاثيه داريم. اثاثيه آنجا اخلاق نيکوست و ملکات عالي اخلاقي و فضايل اخلاقي است.
آخرت با دنياست. پيغمبر فرمود: «ان مع الدنياء آخره» آخرت با دنياست، الآن شکل مي‌گيرد. بداند اينجا مسافر است. مسافر توشه و مرکب و کاروان نياز دارد. اين روحيه را اگر بفهمد که من مخلد در اين عالم نيستم و اعتقادش اين باشد که هر لحظه ممکن است من عالم خودم را عوض کنم، يک آگاهي بسيار نفيس است. در محضر پيغمبر ما از کسي تعريف کردند، حضرت فرمود: رفيق شما با مرگ چطور است؟ گفتند: ما چيزي نشنيديم! حضرت فرمود: اينکه آورديد آنجا گذاشتيد جايش آنجا نيست. يعني اين يکي از اعتقادات نفيسي است که باعث مي‌شود انسان دست از پا خطا نکند. يعني هرکار او را نگاه کنيد مي‌بينيد با ابديت معامله کرده است. اينها همه به قصد ثواب اخروي باشد و بعد از اينکه ملکه شد تمرين کند تمام کارهايش به قصد «و رضوان من الله اکبر» باشد. با خدا معامله کرده است. روحيه مسافر داشتن مورد دوم است.
مورد سوم اعتقاد به معاد است. يعني اعتقاد داشته باشد روزي به نام روز محاسبه است. يوم الدين! حمد را نگاه کنيد، حمد کل قرآن است. کل قرآن که خدا صحبت کرده، دست به هر آيه‌اي بگذاري برگشتش به يکي از آيات حمد است و بسياري از آيات به الحمدلله رب العالمين برمي‌گردد و به الرحمن الرحيم و مالک يوم الدين برمي‌گردد. يعني روز ملاقات با خدا برمي‌گردد. يک روزي با خدا ملاقات داريم. «يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ‏ إِلى‏ رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقِيهِ» (انشقاق/6) بفهمد که کارهايي که انجام مي‌دهيم براي عالم ديگري تدارک مي‌بينيم که در آن عالم تمام زندگي ما منوط مي‌شود به خيالات و خاطرات و خطورات، حضرت عيسي گفته است که اگر موسي گفت: زنا نکنيد، من مي‌گويم: فکر زنا را نکنيد. اگر زنا آتش است و مي‌سوزاند، فکر زنا دود است و تاريک مي‌کند. اگر بفهمد روز ديگري داريم، به کلي از رفتارهاي ما جهت مي‌دهد.
معاد يعني خدا گفته است که من يک روزي با شما دارم. يک روزي به هم مي‌رسيم. بشارت براي کساني است که کارشان خوب است. خدا مخوف نيست. «يا من لا يخاف الا عدله» اي خدايي که جز از عدلش نبايد ترسيد. از عدل چه کسي مي‌ترسد؟ پس ترس از خدا ترس از خود است. ترس از خدا ترس از عدالت است. از عدالت هم کسي مي‌ترسد که کار خلاف کرده است. لذا آمده که جز از نفس خودت نترس! «اتقوا الله» معني‌اش بترسيد از خدا نيست! اين ترجمه‌ها را مي‌نويسند و يک نوجوان مي‌خواند و فکر مي‌کند خدا ترسناک است. از دخترخانمي پرسيدند: خدا يعني چه؟ گفت: خدا يعني نکن نکن نکن! در فرصتي خواهيم گفت که خدا چطور خودش را براي ما تصوير کرده است و اين در سلوک، خيلي مؤثر است. خدا مي‌گويد: مرا شما تصوير نکنيد بگذاريد من خودم شما را تصوير کنم! خدا اجازه نمي‌دهد کسي او را تصوير کند. «فَسُبْحانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ‏» (انبياء/22) يک روزي به هم مي‌ريزيم، آخرين آيه اين است که «وَ اتَّقُوا يَوْماً تُرْجَعُونَ‏ فِيهِ‏ إِلَى اللَّهِ ثُمَّ تُوَفَّى كُلُّ نَفْسٍ ما كَسَبَتْ وَ هُمْ لا يُظْلَمُون‏» (بقره/281) بترسيد از روزي که شما همه برمي‌گرديد پيش من و آنجاست که «توفّي» توفيه حساب آنجاست. يعني به صورت وافياً به حساب رسيدگي کردند. تمام جوانب را سنجيدند.
به جن و انس هم خدا يک جمله گفته است و از معجزات خداست. به جن و انس گفته: عجله نکنيد، به حساب هردو مي‌رسم. يک آيه به اين کوچکي چقدر هشدار دهنده است. حروف اوصاف دارد و اوصاف حروف در زبان ادب عربي بسيار ويژه است. «سَنَفْرُغُ‏ لَكُمْ أَيُّهَ الثَّقَلانِ» (الرحمن/31) يعني عجله نکنيد به حساب شما مي‌رسم. يکي از عرفا مي‌گويد: به يک آيه از قرآن رسيدم که بسيار قالب تهي کردم! يک رکن اعتقاد است و روزي کتابي به دستش داده مي‌شود که همه کارهايي که کرده است در آنجا هست. خداي متعال بسيار رئوف است، چهل نفر شهادت بدهند شما خوب زندگي کرديد، آيا نمي‌تواند طوري زندگي کند که عنوان صحيفه مؤمن همان است که مردم درباره‌ي آنها مي‌گويند. بگويند: خدا رحمتشان کند، آدم خوبي بود. خدا مي‌گويد: بس است. امروز از خودت حساب بکشي، آنجا مي‌گويد: تمام. آنجا که مي‌خواهد حساب بکشد دست انسان مي‌دهد که «اقْرَأْ كِتابَكَ كَفى‏ بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيباً» خودت از خودت حساب بکش، بعضي کتاب را مي‌خواند و به طرف جهنم راه مي‌افتد. خدا صدايش مي‌زند و مي‌گويد: همه چانه زدند و تو چيزي نگفتي و راه افتادي؟ مي‌گويد: خدايا حساب و کتاب را ديدم و فهميدم حق با شماست! خدا مي‌گويد: بخاطر خوش انصافي‌اش او را برگردانيد. بعضي حکم مي‌شود که به جهنم بروند، برمي‌گردد يک نگاهي مي‌کند. خداي متعال مي‌فرمايد: بپرسيد چرا برگشت نگاهي کرد؟ مي‌گويد: خدايا ظن و گمانم اين نبود. خداي متعال مي‌فرمايد: دروغ گفت ولي دروغش را بپذيريد. عطوفت بالاتر از اين!
اين بحث طوري است که چون خداي متعال عالم را از روي حساب درست کرده است انسان هم از روي حساب زندگي کند و همه چيز روي حساب باشد و براي چنين شخصي در آخرت حساب درست نمي‌شود و اين يک رکن بزرگ ديگر است. معاد روز محاسبه است و روز ملاقات است، روز اصلي پذيرايي است. «تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِينَ لا يُرِيدُونَ‏ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لا فَساداً إِلَى آخِرِهَا» تلک اسم اشاره بعيد است. براي کساني که «لا يريدون» اراده علو نکند. خودش را نسبت به بقيه بالاتر نداند. روز معاد روز عود اعمال هست و کارهايي که مي‌کنيم همه به طرف ما برمي‌گردد. به طرف جناب ميرفندرسکي: صورتي در زير دارد هرچه در بالاستي! اعمال در آنجا دقيقاً به سمت انسان برمي‌گردد. اگر دل کسي را شکسته باشد، خودش شکسته مي‌شود. دلي را سوزانده باشد، سوزانده مي‌شود و اگر کاري کرده که يک عمر حق ضايع شده است، بعضي گناهان است که يک عمر طرف مي‌سوزد، بيست ميليون داشت به کسي داد که تجارت کند و همه چيزش را خورد و او هم عقلش به جايي نرسيد و آمد خودکشي کرد!! يک طفل را يتيم کني عرش نمي‌لرزد اما يتيم گريه کند مي‌لرزد. عرش يعني تمام مظاهر! انتها در اين مظاهر يعني چه؟ گاهي اين دزدي‌ها و خيانت‌ها لشگري از گناهان را دنبال دارد و طرف بايد پاسخ بدهد.
رکن چهارم اين است که انسان بفهمد حقيقت من غير از اين ظواهر و مظاهر است. جلوي آينه بايستد و ساعت‌ها نگاه کند که انسان با ظواهر تعريف نمي‌شود. انسان با آهن و آجر و صفرهاي بانک تعريف نمي‌شود. علامه تهراني مي‌گويد: از آقاي حداد پرسيدم: تجرد نفس يعني چه؟ فرمود: تجرد نفس اين است که شما اعتقاد داشته باشيد که غير از اين ظواهر و مظاهر هستيد. خانه‌ي من، ماشين من، لباس من، مدرک من، من نيست! اگر ا اين من غافل شود، من باير مي‌شود و انگار در زمين ديگران خانه درست کرده است!
در زمين ديگران خانه مکن *** کار خود کن کار ديوانه مکن
کيست بيگانه تن خاکي تو *** کاز براي اوست غمناکي تو
تا تو تن را تلخ و شيرين مي‌دهي *** جوهر جان را نيابي فربهي
گر ميان مشک تن را جا شود *** وقت مردن گند آن پيدا شود
مشک را بر تن نزن بر جان بمال *** مشک چه بود نام پاک ذوالجلال
اگر به اين توهم بيافتد که من يعني همين تشخصات ظاهري، عمري دنبال سايه رفته است.
مرغ بر بالا پران و سايه‌اش *** مي‌دود اندر زمين چون بار وحش
ابلهي صياد آن سايه شود *** مي‌دود چندان که بي مايه شود
بي خبر کان عکس آن مرغ هواست *** بي خبر که اصل آن سايه کجاست
تير اندازد به سوي سايه او *** ترکشش خالي شود در جستجو
ترکش عمرش تهي شد، عمر رفت *** از دويدن در شکار سايه تفت
وقتي در بيرون ذات خودش کار مي‌کند، خودش چرکين مي‌شود. چون کاري براي خودش نکرده است. خدا فرمود: «وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفِينَ‏» واي بر کساني که پيمانه را کم مي‌دهند. روز قيامت مي‌گويند: پيمانه را کم آورديم «کلکم مطفف» از خودش فرار مي‌کند.
مي‌گريزند از خودي بر بيخودي *** گه به مستي گه به شغل اي مهتدي
تا دمي از هوشياري وا نهند *** ننگ بنگ و خمر بر خود مي‌نهند
بنابراين حقيقت انسان غير از اين ظواهر و مظاهر است. به يکي از عرفا گفت وقتي به آدم مي‌گويند: به خودت برس، يک ظاهري دارد و يک باطني دارد. به خودت برس يعني لباس و قيافه و آرايشت خوب باشد. اما خود حقيقي انسان اينها نيست. يکوقتي خود را مي‌بيند.
اين جان آيت که به حافظ سپرده دوست *** روزي رخش ببينم و تسليم وي کنم
اين هم يک رکن است، رکن پنجم ماند که خواهيم گفت. دنيا به اين بلا مبتلا شده و اشتباه در تطبيق است. من يعني چه؟
که باشم من مرا از خود خبر کن *** چه معني دارد اين، در خود سفر کن
مسافر چون بود رهرو کدام است *** که را گويم که او مرد تمام است
بشر اينجا اشتباه کرده است و مرا نتوانسته درست تعريف کند. اين همه مصيبت درست شده است، من را خيلي‌ها تعريف کردند. امام سجاد هم من را تعريف کرده است. حقيقت انسان غير از اين ظواهر و مظاهر است. ظواهر و مظاهر داشته باشد ولي خودش را با آنها تعريف نکند. تمام همتش اين است که يک آهن پاره داشته باشد و ويراژ بدهد. يک ديوانه کدو تنبل را خالي کرده بود و سرش کرده بود. گفتند: چرا سرت کردي؟ گفت: نمي‌خواهم گم شود. يکوقت خوابيده بود و کتارش گذاشته بود، يک کسي آمد آن را سرش کرد. ديوانه بلند شد و گفت: أنت أنا فمن أنا، گر تو مني پس من کيم، پس کو کدوي گردنم؟ حقيقت انسان از باطنش شکل مي‌گيرد و از اعتلاي نفس ناطقه انساني شروع مي‌شود و بيرون خبري نيست.
شريعتي: چهار رکن از رکان يغظه و بيداري را فرمودند. نکاتي خوبي را شنيديم. ايام ولادت حضرت زينب (س) است و چقدر خوب است ثواب تلاوت آيات امروز را به حضرت زينب(س) هديه کنيم. امروز صفحه 274 قرآن کريم آيات نوراني سوره مبارکه نحل را تلاوت خواهيم کرد.
«وَ اللَّهُ‏ أَنْزَلَ‏ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَحْيا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَسْمَعُونَ «65» وَ إِنَّ لَكُمْ فِي الْأَنْعامِ لَعِبْرَةً نُسْقِيكُمْ مِمَّا فِي بُطُونِهِ مِنْ بَيْنِ فَرْثٍ وَ دَمٍ لَبَناً خالِصاً سائِغاً لِلشَّارِبِينَ «66» وَ مِنْ ثَمَراتِ النَّخِيلِ وَ الْأَعْنابِ تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سَكَراً وَ رِزْقاً حَسَناً إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ «67» وَ أَوْحى‏ رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمَّا يَعْرِشُونَ «68» ثُمَّ كُلِي مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ فَاسْلُكِي سُبُلَ رَبِّكِ ذُلُلًا يَخْرُجُ مِنْ بُطُونِها شَرابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُهُ فِيهِ شِفاءٌ لِلنَّاسِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ «69» وَ اللَّهُ خَلَقَكُمْ ثُمَّ يَتَوَفَّاكُمْ وَ مِنْكُمْ مَنْ يُرَدُّ إِلى‏ أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْ لا يَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَيْئاً إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ قَدِيرٌ «70» وَ اللَّهُ فَضَّلَ بَعْضَكُمْ عَلى‏ بَعْضٍ فِي الرِّزْقِ فَمَا الَّذِينَ فُضِّلُوا بِرَادِّي رِزْقِهِمْ عَلى‏ ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُمْ فَهُمْ فِيهِ سَواءٌ أَ فَبِنِعْمَةِ اللَّهِ يَجْحَدُونَ «71» وَ اللَّهُ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَزْواجِكُمْ بَنِينَ وَ حَفَدَةً وَ رَزَقَكُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ أَ فَبِالْباطِلِ يُؤْمِنُونَ وَ بِنِعْمَتِ اللَّهِ هُمْ يَكْفُرُونَ»
ترجمه آيات: و خداوند از آسمان آبى فرستاد، پس بواسطه آن زمين را پس از آنكه مرده بود زنده كرد، البتّه در اين (باريدن وروئيدن) براى گروهى كه (سخن حقّ را با جان ودل) مى‏شنوند نشانه‏اى روشن است. و بى‏گمان براى شما در (آفرينش) چهارپايان عبرتى است، ما شما را از آنچه در درون آنهاست، از ميان غذاهاى هضم شده و خون، شير خالصى كه براى نوشندگان گوارا است، سيراب مى‏كنيم. واز ميوه‏هاى درختان خرما وانگور، هم (نوشيدنى) مست‏كننده و هم رزق نيكو مى‏سازيد. البتّه در اين امر براى گروهى كه تعقّل مى‏كنند نشانه روشنى است. وپروردگارت به زنبور عسل وحى (و الهام غريزى) كرد كه از بعضى كوه‏ها و درختان و از دار بست‏هايى كه مردم مى‏سازند خانه‏هايى بساز. سپس از همه ميوه‏ها بخور، پس راههاى پروردگارت را خاضعانه طى كن. از شكم‏هاى آنها نوشيدنى رنگارنگ بيرون مى‏آيد كه در آن شفاى مردم است، البتّه در اين (زندگى زنبور) براى كسانى كه فكر مى‏كنند قطعاً عبرتى است. وخداوند شما را آفريد سپس (جان) شما را مى‏گيرد وبعضى از شما به پست‏ترين دوران عمر (پيرى) بازگردانده مى‏شود، تا آنجا كه بعد از دانستن (بسيارى از مطالب، بخاطر پيرى همه را فراموش مى‏كند و ديگر) چيزى نمى‏داند. البتّه خداوند آگاه و توانمند است. و خداوند بعضى از شما را بر بعضى ديگر در روزى برترى داده است، پس كسانى كه برترى داده شده‏اند، رزق خود را بر زيردستان خود ردّ نمى‏كنند تا همه با هم برابر شوند. پس آيا نعمت خدا را انكار مى‏كنند؟ و خداوند از جنس خودتان همسرانى برايتان قرار داد و از همسرانتان براى شما فرزندان و نوادگانى قرار داد و از پاكيزه‏ها شما را روزى داد، پس آيا (باز هم) به باطل ايمان مى‏آورند و به نعمت الهى كفر مى‏ورزند؟
شريعتي: اشاره قرآني را بفرماييد و از شخصيت بي نظير حضرت زينب کبري (س) براي ما بگوييد.
حاج آقاي عاملي: بنده اين آيه را انتخاب کردم «وَ اللَّهُ خَلَقَكُمْ ثُمَّ يَتَوَفَّاكُمْ وَ مِنْكُمْ مَنْ يُرَدُّ إِلى‏ أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْ لا يَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَيْئاً إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ قَدِيرٌ» يعني خدا شما را خلق کرد و بعد شما را مي‌ميراند و بعضي از شما در عمر به جايي مي‌رسيد که ديگر اعضاء و جوارح از کار مي‌افتد طوري که ديگر هيچ چيز نمي‌ماند. اين آيه خلقت را با توفي و ارذل العُمر يکجا گذاشته است. مفهومش اين است که اين عالم براي ماندن نيست. توفي در ذات اين عالم است. شما هرچه تلاش کنيد که بساط اينجا بگيرد، بهشت را از همينجا براي خود درست کنيد، آرامش کامل داشته باشيد اينطور نيست. بشارت است که اين عالم رو به سرازيري و کم شدن است. امام حسين فرمايشي دارد که ما ايام هستيم. هر روزي که مي‌رود بعضي از تو کم مي‌شود و لذا گفته است که «ان الانسان لفي خسر» جشن تولد هم که مي‌گيرند براي اين است که بعضي از عمر انسان کم شده است. يکي از پيغمبران گفت: خدايا نمي‌خواهم بميرم، آن روزي که من گفتم آن روز مرا بميران. خداوند قبول کرد. يکوقتي از يکجايي رد مي‌شد ديد پيرمردي آنقدر پير شده که دستش مي‌لرزد و غذا را به جاي دهان به سمت چشم مي‌برد. گفت: خدايا من راضي هستم و مي‌خواهم بروم طبيعت اين عالم و ذات اين عالم و ساختارش اينطور است. انسان بايد بپذيرد. پيغمبر ديگر گفت: امت من نميرد مگر زماني که جاودانه شود. يکوقتي متوجه شد پيرمردها و پيرزن‌ها را جا به جا مي‌کنند. آن هم باز از حرف خودش برگشت. لذا دنيا طوري است که شأن شما از اين عالم بالاتر است. شاعر مي‌گويد: اهل و عيال و اعضاء و جوارح امانت هستند و گاهي انسان به نقطه‌اي مي‌رسد که وقتي قضيه اينطور است بايد آخربين باشد. انسان آخربين مبارک بنده‌اي است. خيلي‌ها در آخر خط که مي‌رسند پشيمان مي‌شوند. هنر بزرگي است که در آخر خط انسان رو سفيد باشد. اين حسن غاقبت است. «خِتامُهُ مِسْكٌ وَ فِي ذلِكَ فَلْيَتَنافَسِ الْمُتَنافِسُونَ»مطففين/26) امام سجاد اين را خواند، اميرالمؤمنين خواند. يعني در چنين زندگي بايد رغبت کننده‌ها، رغبت کنند. امام سجاد اين دعا را خواند گه براي مثل اينها کسي که مي‌خواهد عمل کند، بکند.
اميرالمؤمنين آخرين لحظه اين دعا را خواند: «فإنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذينَ اتَّقَوْا، وَالَّذِينَ‏ هُمْ‏ مُحْسِنونَ‏» عنايت خدا با کساني است که تقوا دارند و اهل احسان هستند. اين آيه يک پيام بيشتر ندارد.
تا رسد دستت به خود شو کارگر *** چون فتي از کار خواهي زد به سر
يک شعري در تفسير اين آيه بخوانم که به نظرم بهترين تفسير است؛
حريفي سبويي به دوشم نهاد *** در آن دم سبو س به گوشم نهاد
بگفتي که چندي در اين بوستان *** تو انگور بودي و من باغبان
کنون من سبويم تو مي خواره‌اي *** برو فکر خود کن که بيچاره‌اي
حضرت زينب در يک کلمه قدرت روحي اميرالمؤمنين و عظمت روح حضرت زهراست. اگر مي‌خواهيد عظمت يک پدر و مادر را ببينيد به فرزندش نگاه کنيد. طبق اصل محاکات، حضرت زينب(س) حکايت از پدر دارد. حکايت از مادر دارد. اگر فرزند شبيه پدر نيست، پسر گر ندارد نشان از پدر، تو بيگانه خوانش، نخوانش پسر! حضرت امير و حضرت زهرا در خانه چه کار کردند و چنين شخصيت‌هايي را تربيت کردند، ما تا روز قيامت گريه مي‌کنيم که نگذاشتند اصول تربيتي که در منزل حاکم بوده است، چون تنها خانواده‌اي که هم آقا و هم خانم معصوم است بيت حضرت زهرا و اميرالمؤمنين هستند. چطور فرزند تربيت کردند که همه فرزندان اعجوبه هستند؟ در فضيلت حضرت زينب همين بس که خطبه فدکيه را حکايت کرده است. ابن عباس مي‌گويد: «قالت عقيلتنا زينب» وقتي حضرت زينب از دنيا رفت چند سال داشت؟ شش سالش بود. الآن شما يکسال مهلت بدهيد به کسي که خطبه فدکيه را حفظ کند، نمي‌شود. معلوم مي‌شود که حضرت زهرا در طفوليت در خانه کار مي‌کرده که حضرت زينب توانسته منتقل کند. حضرت زينب در چند سالي که در کوفه بودند مفسر قرآن بودند. يک روز از حضرت امير در مورد اين آيه سؤال کردند. حضرت امير معني و تفسير اين آيه را گفتند و يک قصه هم شروع کردند. حضرت زينب گفت: پدر لازم نيست به من بگويي، مادرم گفته است. چقدر وظيفه براي پدر و مادرها سنگين مي‌شود. امام حسن که مي‌آمد مي‌گفت: آياتي که امروز نازل شد را براي من بخوان. امام سجاد گفت: «عالمة غير معلمه و فَهمة غير مُفهمه» يعني علم لدني داشت. علم مدرسه نبود.
ولا دلي است که آن را نه انتهاست نه آيت *** نهايت همه دلها به پيش اوست بدايت
علوم او ز طريق تجلي است و تدلي *** نه از طريقه‌ي فکر است و ذکر و روايت
حضرت زينب(س) الگوي جاودان است. زمان نمي‌تواند حضرت زينب را منسوخ کند همچنان که نمي‌تواند مادرش را منسوخ کند. راوي مي‌گويد: والله زني مثل زينب را نديدم! حضرت زهرا در کربلا دائم با پيغمبر حرف مي‌زند. خطبه هم که شروع مي‌کند مي‌گويد: «الحمدلله و الصلاة علي أبي رسول الله» بساط بني اميه را به هم ريخت. چون آنها خيلي مي‌ترسيدند که جا بيافتد فرزندان پيغمبر اسير شدند. شجاعت حضرت زينب عجيب است، به طوري که مي‌گويند: مگر مي‌شود با ابن زياد اينطور صحبت کرد. با چه فصاحتي صحبت مي‌کند. ابن زياد و يزيد را با خاک يکسان کرد. کسي که اينقدر مصيبت ديده مگر مي‌تواند اينها را انشاء بکند. ابن زياد گفت: عجب زن سجاعي است! خانم گفت: والله سجاع نيستم، درد من است که در قالب اين کلمات مي‌ريزد. اگر کسي حجت مي‌خواهد براي اهل‌بيت که بفهمد اهل‌بيت مظهر حق هستند، حق از شماست و با شما شکل مي‌گيرد. به هريک از اينها نگاه کنيم، حجت تمام است. اينها حرکت عادي نيست. انشاء اين خطبه‌ها براي آدم عادي نيست. انگار از پيش خدا آمده است. هرکس اينها را بشنود خدا با اينها روز قيامت احتجاج مي‌کند. مگر مي‌شد کسي اينقدر مصيبت داشته باشد و اين خطابه را بخواند. مفاهيم و استخدام کلمات و ترکيب غوغا است. انشاءالله درسهاي خوبي از شخصيت استثنايي تاريخ داشته باشيم.
شريعتي: پلک صبوري مي‌گشايي و چشم حماسه‌ها روشن مي‌شود و تاريخ زن آبرو مي‌گيرد از نام زينب(س). انشاءالله روح همه شهدا با حضرت زينب محشور شود. دعا بفرماييد.
حاج آقاي عاملي: يکجايي که آب جمع شود رفته رفته در زمين نفوذ مي‌کند. خدايا قرآن را اينطور در قلب ما طوري قرار بده که فرو برود. اگر يک بچه‌اي شلوغ کند و پدر بگويد: نکن، دست نزن! به خدا مي‌گويم خدايا، ما اگر خطايي کرديم نگو چرا چنين کردي…
شريعتي: «الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين»

 

فایل تصویری این برنامه

 

فایل صوتی این برنامه

 

 

لینک کوتاه :

darolershad.org/?p=9130

جدیدترین عناوین خبری

پربازدیدترین خبرها

مطالب مرتبط

ثبت دیدگاه

یک پاسخ ارائه کنید