حجت الاسلام والمسلمين عاملي– مسير سلوک الي الله
برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: مسير سلوک الي الله
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عاملي
تاريخ پخش: 21- 09-98
شريعتي: بسم الله الرحمن الرحيم، اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
خرما نتوان خورد از اين خار که کشتيم *** ديبا نتوان بافت از اين پشم که رشتيم
بر لوح معاصي خط عذري نکشيديم *** پهلوي کبائر حسناتي ننوشتيم
ما کشته نفسيم بسا وق که برآيد *** از ما به قيامت که چرا نفس نکشتيم
پيري و جواني پس هم چون شب و روزند *** ما شب شد و روز آمد و بيدار نگشتيم
سلام ميکنم به همه شما دوستان عزيزم، بينندهها و شنوندههاي گرانقدرمان، حاج آقاي عاملي سلام عليکم و رحمة الله، خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي عاملي: بسم الله الرحمن الرحيم، عرض ادب و احترام دارم خدمت حضرتعالي و همه مردم عزيز. از خداي متعال براي همه توفيقات بزرگ معنوي و عزتهاي فاخر معنوي آرزومندم و از خداوند ميخواهم با عنايات خاصه خود از عزيزان پذيرايي بفرمايد.
شريعتي: انشاءالله، همه دنبال اين هستيم که يک تنبه و اتفاق ما را بيدار کند، اين بيداري يکي از مقدمات سير و سلوک است که اين هفتهها در موردش با حاج آقاي عاملي بحث ميکنيم. دعوت ميکنم بحث امروز را همراهي کنيد و از مطالب و بيان لطيف حاج آقاي عاملي بهرهمند شويم.
حاج آقاي عاملي: بحث ما در اين بود که اساس خلقت براي پذيرايي است و اين نشئه براي پذيرايي است و اين عالم، عالم پذيرايي است. خداي متعال در خلقت انسان قصد پذيرايي از انسان دارد منتهي پذيرايي يک وقت عمومي است و رحمانيت خداست، يکوقت پذيرايي رحيميت خداست، عنايت خاصه خداست، ما مأمور هستيم به عنايات خاصه برسيم و ابديت ما براساس همان عنايات خاصه است و با همان دنيا را ترک ميکنيم و با همان عنايات خاصه که به آن رسيديم ابديت ما ادامه پيدا ميکند. خداي متعال براساس معرفت و طهارت و صفا، کساني که «من جاهد فينا» بودند، کساني که مجاهدت کردند در راه خدا، «لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا» راههاي رحمت و هدايت باز ميشود. آنوقت به اينجا رسيديم که اساس کار اشتهاي حقيقي است. کساني که ثابت کنند خدا را ميخواهند، يکي از علما موقعيت بسيار خوبي داست. يکباره گفت: من ميخواهم در يکي از روستاها خدمت کنم، مريدها گفتند: اين چه فکري است؟ گفت: نميتوانم براي خدا ثابت کنم که من خدا را ميخواهم. بهترين موقعيت را دارم، اين همه مريد و اين همه ارادت، ول کنم بروم آنوقت خدا به من ميگويد: «اخذتَ اجرک» بعضي از علما در آخرت ميگويند: «اخذت اجرک» مزدت را بگير. خدا به يک عده ميگويد: آيا جنس ارزان به شما نميدادند؟ آيا در سلام از تو پيشي نميگرفتند؟ اينها بود يا نبود؟ خدا ميگويد: «اخذتَ اجرک» مزدت را گرفتي. لذا کسي رتف گردو بخورد، گردوفروش گفت: براي آقا گردوهاي خوب بده. گفت: چرا؟ گفت: براي اينکه شما عالم هستيد. عبا سر کشيد و گفت: من علمم را براي گردوهاي خوب نميفروشم.
در قرآن هست که «أَذْهَبْتُمْ طَيِّباتِكُمْ فِي حَياتِكُمُ الدُّنْيا وَ اسْتَمْتَعْتُمْ بِها» (احقاف/20) خوبيهاي خودتان را در دنيا از بين برديد و در اين دنيا کار کرديد و مزد گرفتيد، ما با معامله نکرديد. البته حضرات معصومين در اين باب حالاتي دارند که فهمش مشکل است. امام حسن مجتبي يکوقت تصميم گرفتند يک غذاي خوبي براي اميرالمؤمنين تهيه کنند، چون اينقدر حضرت خودش را با پايينترين فرد جامعه تطبيق مي کردند. نان گندم نخورد و از نان جو يک شکم سير نخورد. گفت: شايد در يمامه يک گرسنهاي باشد. تنها کسي که در تاريخ براي احتمال گرسنه مانده است. حضرت امام ميفرمايد: تنها کسي که براي احتمال گرسنگي رعيت گرسنه مانده است. «إِنَ اللَّهَ فَرَضَ عَلَى أَئِمَّةِ الْعَدْل» براي ائمه عدل واجب کرده که خودشان را با پايينترين فرد جامعه تطبيق ميکنند. لذا براي قصري که کوفيها ساخته بودند نرفت. گفتند: در برابر کاخ معاويه، کاخ سفيد برايت ساختيم. اين کاخ سفيد بعدها دست بني اميه و ابن زياد افتاد و اينها درونش نشستند، حضرت نرفت و فرمود: نميخواهم ارتفاع خانه من از ارتفاع خانه فقرا بالاتر برود. چه ارادهاي داشته است.
اميرالمؤمنين از جهت غذا، آنقدر خشن بود که راوي ميگويد: رفتم ديدم حضرت غذايي ميخورد که اصلاً انسان نميتواند با اين غذا صحبت کند. به فضه گفتم: اين چه غذايي است؟ گفت: چه کنيم، انبار را بسته که کسي باز نکند و کسي چيزي را قاطياش نکند. طوري بود که يکوقت در مسجد يک سائلي آمد اميرالمؤمنين را در مسجد ديد نشناخت. گفت: گرسنه هستم، حضرت مشغول عبادت بود، غذا را که گذاشت سائل ديد اصلاً نميشود خورد. يواشکي با يک بهانه رفت. آمد در امام حسن مجتبي را زد، حضرت غذايي به او داد. گفت: از شما تقاضا دارم، يک آقايي در مسجد نشسته است، غذاي او را ديدم دلم به حالش سوخت. ميشود به ايشان هم مساعدت کنيد؟ گفت: که بود؟ چه اوصافي داشت؟ فرمود: او پدر من است.
آنوقت يک روز امام حسن مجتبي تصميم گرفتند غذاي خوبي براي اميرالمؤمنين تهيه کنند، رفتند جگر تازهاي خريدند و براي حضرت آوردند. حضرت فرمود: به سائل بدهيد. امام حسن فرمودند: پدرجان براي ايشان تهيه ميکنيم. گفت: نه، ميخواهم روز قيامت اين آيه را بخوانند. «أَذْهَبْتُمْ طَيِّباتِكُمْ فِي حَياتِكُمُ الدُّنْيا وَ اسْتَمْتَعْتُمْ بِها» (احقاف/20) تصورش براي ما مشکل است. مقام اميرالمؤمنين طوري بود که نميخواست از رعيت فاصله بگيرد که اين تعبير را کرده و اين استدلال را کرده است. ما بايد ثابت کنيم، کسي ثابت کند من خدا را ميخواهم. عالم ديني گفت: من ميخواهم روستا بروم. گفتند: اين تشکيلات و اين همه جمعيت، گفت: خدا به من بگويد: همه چيز تو مهيا بود، تو براي من تبليغ کردي. ديدن که حريف نميشوند. ايشان ميخواهد به روستا برود، رفتند روستايي را تعيين کردند که روستاي خيلي باصفايي بود. تا اسمش را گفتند، گفت: آنجا هم نميروم. چون نميتوانم ثابت کنم بخاطر خدا آنجا رفتم.
يک آقايي ميگويد: در خواب ديدم اسامي زوار علي بن موسي الرضا را مينويسند، حضرت فرمود: اسم مرا خط بزنيد. او براي زيارت من نيامده و براي ديدن کوه سنگي آمده است. اينکه ثابت کني خيلي مهم است و خدا مشتري است. در اين نشئه براي چند طايفه خوب جواب ميدهند. يکي کساني که اشتهاي حقيقي دارند. اين آثار و علائم دارد. بي تابي و مواظبت و مراقبت دارد. اشک چشم و خلوت دارد. امام سجاد ميگويد: خدايا به تو شکايت ميکنم از چشمي که خشک است و نميبارد. اين آثار که ميآيد اشتها حقيقي است و اگر جواب ندهند نقض قرض است. اين خيلي انسان را در سير و سلوک چابک ميکند. کساني که مضطر هستند، براي آنها هم جواب ميدهند. آنها هم ه دل شکسته هستند. اشتهاي حقيقي است که دل شکسته است. امروز در اين مورد صحبت ميکنم. «أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوء» (نمل/62) کسي که به حد اضطرار برسد، براي مضطر در اين عالم امکان ندارد، در را باز نکنند. حتي بعضي علما اختلاف دارند که امام زمان را ميشود در دوران غيبت ديد يا نه؟ يک عده از علما اعتقاد دارند که در آن لحظاتي که شيعه به حد اضطرار برسد ميشود امام زمان را ديد. فرد ناصبي که داخل انار قالبهايي گذاشته بود، انار که بزرگ ميشد باز ميکردند، ميديدند اسم مخالفين اهلبيت آنجاست. گفتند: ببين خدا چه کار کرده است؟ خدا دارد راه را نشان ميدهد و هيچکس نميتوانست جواب بدهد. اين ديگر برهان و استدلال نيست. اينجا شيعه به اضطرار رسيد، علما جمع شدند و راحت با امام ملاقات کردند. حضرت فرمود: در خانهاش برويد. آن قالبها را گذاشته است. قالبها را برداريد اين اثر قالب است. اضطرار همان اشتهاي حقيقي است. اگر اشتهاي حقيقي نباشد به اضطرار نميرسد.
دومين دسته دل شکسته هستند. خداوند فرمود: من در دل کساني هستم که دل شکسته هستند. اين دل شکستگي هم يک اسراري در اين عالم دارد. طوري درست شده دل که بشکند، در باز ميشود. زمان سابق کارواني از تبريز براي زيارت علي بن موسي الرضا راه ميافتد، وسايل نقليه هم نبود. گاهي يک مرد ساده و خوشمزه هم با خود برميداشتند که خستگي سفر دور شود. آنوقت براي زيارت علي بن موسي الرضا ميآيند، يک مردي ميخواهد اين مرد ساده لوح را اذيت کند، شوخي کند. يک کاغذي نشان ميدهد هنگام برگشت، ميگويد: علي بن موسي الرضا از اين کاغذها داده است و اينجا نوشته شده من براي شما برائت از آتش را تضمين کردم و از آتش خلاص شديد. تا اين را ميگويند اين مرد ساده سريع برميگردد طرف علي بن موسي الرضا! ضريح مطهر را ميگيرد و دل شکسته ميشود. آن طرف که شوخي کرده بود خيلي ناراحت ميشود. اين مرد ساده لوح به حضرت ميگويد: معامله تني و ناتني است که به آنها ميدهي و به من نميدهي! اين مرد برميگردد اما «برائة من النار» حقيقي دستش است. غوغايي در کاروان ميشود. اين دل شکستگي است. دل از جهان مختلف ميشکند، وقتي دل شکستگي شد، از هر جهت که باشد، يکوقتي از حد بالايي از معرفت دل شکسته است. يکوقت آنقدر ساده است که دل شکسته است. يکوقت گنهکار است و دل شکسته است. يکوقتي از تهران، افرادي که ناباب بودند، مشهد ميروند. ميگويند: حرم جاي ما نيست، عيب است برويم! يکي ميگويد: بهترين راه اين است که دور از حرم جايي را اجاره کنيم و از همانجا عرض ادب کنيم! از دور گنبد مطهر را نگاه کنيم.
در مراسم عزاداري اردبيل بعضي کفش جفت کن هستند. اينها آنجا ميمانند، شب در زده ميشود. تاجري ميآيد از اينها پذيرايي ميکند. ميگويند: تو از کجا ما را پيدا کردي؟ ميگويد: علي بن موسي الرضا به خوابم آمد، گفت: من مهمانان دل شکستهاي دارم. من از استاد خودم مرحوم مدرس افغاني قصهاي سراغ دارم بسيار شنيدني است. ايشان گفت: ميخواستم نجف بروم اما مقدمات نداشتم. چطور نجف بروم؟ رفتم يک خرده نخ قرقره خريدم و از اين شهر به آن شهر ميرفتم و بساطم را باز ميکردم و يک مقدار ميفروختم و هزينه از اين شهر به آن شهر ديگر را پيدا ميکردم. به شهري رسيدم بساط را که باز کرده بودم، يکي از علماي شهر از من پرسيد: تو عالم هستي؟ گفتم: بله، گفت: بساطت را جمع کن، هزينه سفر را به من داد. آمدم نجف ديدم در نجف نه حجره دارم، نه شهريه دارم، تصميم گرفتم بروم در وادي السلام و ساکن شوم. روزها درس بخوانم. يک روز خوابيدم، در گرماي داغ نجف، ظهر بيدار شدم ديدم تشنه هستم. دنبال آب بودم، ديدم آب زلالي ميآيد، هرچه توانستم آب خوردم. سرم را بالا آوردم، يک آقايي گفت: ميداني اين آب چه بود خوردي؟ گفت: اين آب از غسالخانه ميآيد. اوضاع من به هم ريخت و بدو به حرم اميرالمؤمنين آمدم. از ضريح گرفتم و آنقدر با گريه با حضرت صحبت کردم که آقا شما از مهمان اينطور پذيرايي ميکنيد؟ آنقدر ناله کردم عجيب است، همينطور که دلم را خالي ميکردم ديدم کسي دستش را روي شانه من گذاشت، گفت: حاج آقا ابوالحسن اصفهاني شما را ميخواهد. ايشان مرجع کل شيعه بود! من تعجب کردم که ايشان چطور مرا ميخواهد. به محضر ايشان رفتم، تا رسيدم گفت: پسرم، مثل من مثل سقا است، از سقا آب ميخواهند، وظيفه دارد آب بدهد. چرا نيامدي مشکلات خود را به من بگويي؟ اين عالم چه قواعدي دارد و اين دل شکستگي چه ميکند.
مرحوم شيخ محمد تقي بافقي با رضاخان درگير شد. رضاخان به قم آمد چون دختر رضاخان در صحنه آينه کشف حجاب کرده بودند، هيچکس نتوانست حرف بزند. ايشان آمد، محکم نهي از منک کرد. او هم دفتر توليت رفت و به رضاخان زنگ زد و گفت: من دختر تو نيستم اگر تا دو ساعت به قم نرسي! تا قم آمد، رضاخان به جان طلبهها افتادند و گفتند: شيخ را بياوريد و مرحوم شيخ محمد بافقي را مفصل زدند. با خودشان به تهران بردند. وسط راه دائم شکر خدا ميکرد. گفتند: چطور شکر ميکني؟ گفت: خدا را شکر ميکنم که شما را خدمه من گذاشته است. به تهران رفت محبوس شد. مؤسسه حوزه آقاي حائري گفت: او بميرد هم غذاي رضاخان را نميخورد. يک چيزي برايش ببريد. شيخ محمد تقي بافقي ميگويد: در زندان گرسنه بودم، آنقدر گرسنگي به من اثر کرد ديگر حوصلهام سر رفت و با خدا تند حرف زدم. گفتم: خدايا خودت گفتي «وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلَّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُها» (هود/6) هر جنبندهاي روزياش با ماست. خدايا من هم ميجنبم، اي خدا کجا هستي؟ گاهي آنقدر انسان تحت فشار زندگي است که گاهي از ته دل ميگويد: اي خدا کجا هستي؟ تا اين حالت به من دست داد در باز شد و غذاي مؤسس حوزه آمد و تا آخر عمرم شرمنده شدم که چرا اينطور حرف زدم! دل شکستگي همين است.
مقدس اردبيلي از سفر ميآمد، خوابش ميبرد. ميگويند: فلاني مرده برو نمازش را بخوان. او آدم خوبي نبوده است. اعتنا نميکند، باز هم به خوابش ميآيند. به اردبيل ميآيد ميبيند او فوت کرده است. اعلام ميکند ميخواهم نمازش را بخوانم. مردم ميگويند: نه، خوب نيست شما بخواني. ميگويد: برويم از خانمش بپرسيم. آمدند از خانمش پرسيدند که اين آقا تحولي در زندگياش بوده است يا نه؟ گفت: حضرت آقا ديشب خيلي حالش منقلب بود و دل شکسته بود. به من گفت: دست مرا بگير، رفت روي پله ايستاد و سرش را بالا گرفت. گفت: خدايا مقدس اردبيلي را ببخشي هنر نيست، مرا ببخشي هنر است و آنقدر گريه کرد که بالآخره تمام شد.
در زمان سابق در اردبيل يک مداح بسيار قدري به نام حسين قلي بود. صوت ايشان استثنايي بود منتهي ايشان ترانه ميخواند و مداح نبود. روز شهادت حضرت زهرا ايشان مسجد جامع ميآيد و تصميم ميگيرد براي حضرت زهرا بخواند. سر منبر حضرت آيت الله سيد يونس اردبيلي رئيس قيام گوهرشاد در مشهد سر منبر بود. ايشان که بلند ميشود منبر ايشان را بخواند. رئيس مسجد جامع و محله داد ميزند بين مردم که تو برو فلان کار را بکن، اين خيلي در مجلس ميشکند. ميخواهد برگردد در حالي که به مجلس حضرت زهرا آمده بود و برايش سخت بود اينطور استقبال کنند. وقتي ميخواست برگردد، مرحوم آ سيد يونس اردبيلي از بالاي منبر ميگويد: حسين قلي تو اگر بخواني من گريه ميکنم. آتش ميزند! نوحه را شروع ميکند در عزاي حضرت زهرا اوضاع مجلس به هم ميريزد و ديگر کلاً مداح حضرت زهرا شد.
در عالم يک شعوري است که مشتري بر دل شکستگي است. در سال 1325 که حزب دموکرات بر آذربايجان حاکم شده بود، يک سال حکومت کردند، وقتي اوضاعشان به هم ريخت، بعضي از جوانها به فکر اينکه آن طرف مرز بهشت کمونيست هست با سران حزب دموکرات آن طرف رفتند. قصههاي طولاني دارد. خيليها ديدند عجب اشتباهي کردند اينجا آمدند. خيليها ميخواستند اين طرف بيايند، اينها را جمع کردند که ميخواهيد ايران برويد يا بمانيد. آنهايي که گفتند: ميخواهيم ايران برويم، همه را جمع کردند و به سيبري فرستادند. بعضي از اينها که در باکو مانده بودند براي تبريز نامه مينوشتند. يکي از اينها يک شخصيت بسيار خوبي است که شاعري بود به نام لطيف حسين زاده است. در شعرش ميگويد: به من بگويند خوش به حالت که وطن داري ولي من ميگويم: من وطن ندارم و بي وطن هستم چون ايران را وطن خود ميدانست. يواش يواش که پير شد، با اينکه شاعر بود به او توجهي نميکردند. ايشان براي نماينده ولي فقيه ما گفته بود: من هرچه نامه مينوشتم جواب به من نميآمد و من خيلي ناراحت بودم. يک روز آنقدر گريه کردم، آنقدر با خدا نجوا کردم که خدايا چرا جواب نامه من نميآيد. خيلي دلم شکسته است. آن شب خوابيدم و ديدم کسي به من ميگويد: قطار به تبريز ميرود، ميخواهي تبريز برويم؟ گفتم: بله، در خواب سوار آن قطار شدم با آن آقا، به من گفت: من اينجا منتظر هستم برو به خانهات سر بزن، بيا بعد برويم. من دوان دوان به منزل رفتم و هرچه در زدن ديدم باز نميشود. سرم را بالا گرفتم ديدم پلاک خانه عوض شده است. پلاک جديد را به خاطر سپردم و از خواب بيدار شدم. از خواب بيدار شدم اولين نامهاي که نوشتم به آن شمارهاي که در خواب ديدم نوشتم و جواب نامهام آمد. خدا چه مشتري خوبي است! از خداي متعال ميخواهم دل شکستههاي ما را، آنهايي که آرزوهاي زيادي دارند. خدايا ما در تو آرزوهاي زيادي داريم، انشاءالله خداي متعال با عنايات خاصه خودش به عزيزان ما عنايت کند و ما را جزء دل شکستگان وصال خودش قرار بدهد.
شريعتي: تو خود گفتي که در قلب شکسته خانه داري *** شکسته قلب من جانا به عهد خود وفا کن
انشاءالله دل ما حرم الله شود و خدا در قلب ما ساکن شود و جواب ما را بدهد. امروز صفحه 253 قرآن کريم را تلاوت خواهيم کرد.
«الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ طُوبى لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآبٍ «29» كَذلِكَ أَرْسَلْناكَ فِي أُمَّةٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِها أُمَمٌ لِتَتْلُوَا عَلَيْهِمُ الَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ وَ هُمْ يَكْفُرُونَ بِالرَّحْمنِ قُلْ هُوَ رَبِّي لا إِلهَ إِلَّا هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ مَتابِ «30» وَ لَوْ أَنَّ قُرْآناً سُيِّرَتْ بِهِ الْجِبالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الْأَرْضُ أَوْ كُلِّمَ بِهِ الْمَوْتى بَلْ لِلَّهِ الْأَمْرُ جَمِيعاً أَ فَلَمْ يَيْأَسِ الَّذِينَ آمَنُوا أَنْ لَوْ يَشاءُ اللَّهُ لَهَدَى النَّاسَ جَمِيعاً وَ لا يَزالُ الَّذِينَ كَفَرُوا تُصِيبُهُمْ بِما صَنَعُوا قارِعَةٌ أَوْ تَحُلُّ قَرِيباً مِنْ دارِهِمْ حَتَّى يَأْتِيَ وَعْدُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لا يُخْلِفُ الْمِيعادَ «31» وَ لَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِكَ فَأَمْلَيْتُ لِلَّذِينَ كَفَرُوا ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ فَكَيْفَ كانَ عِقابِ «32» أَ فَمَنْ هُوَ قائِمٌ عَلى كُلِّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ وَ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَكاءَ قُلْ سَمُّوهُمْ أَمْ تُنَبِّئُونَهُ بِما لا يَعْلَمُ فِي الْأَرْضِ أَمْ بِظاهِرٍ مِنَ الْقَوْلِ بَلْ زُيِّنَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مَكْرُهُمْ وَ صُدُّوا عَنِ السَّبِيلِ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ «33» لَهُمْ عَذابٌ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَشَقُّ وَ ما لَهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ واقٍ»
ترجمه آيات: كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام دادهاند خوشا بحالشان و سرانجام نيكويى دارند. اين چنين ما تو را در ميان امتى كه پيش از آن امتهاى ديگرى (آمده و) رفتهاند، به رسالت فرستاديم، تا آنچه را به سوى تو وحى كرده ايم بر آنان تلاوت كنى. در حالى كه آنان به خداى رحمان كفر مىورزند، بگو: او پروردگار من است، معبودى جز او نيست تنها بر او توكّل كردهام و بازگشت من تنها به سوى اوست. و اگر به واسطه قرآن كوهها به حركت درآيند يا زمين قطعه قطعه شود يا به واسطه آن مردگان به سخن آيند، (باز ايمان نمىآورند.) بلكه تمام امور بدست خداست. آيا مومنان (از اين سنگدلان) مأيوس نشدهاند (و نمىدانند) كه اگر خدا مىخواست قطعاً (با قهر واجبار) همه مردم را به راه مىآورد. و پيوسته به كسانىكه كفر ورزيدند به سزاى كارهايى كه كردهاند مصيبت كوبندهاى مىرسد يا آن مصيبت به نزديك خانه آنان فرو مى آيد (تا هر لحظه زندگى همراه با دغدغه داشته باشند و اين دلهره همچنان ادامه دارد) تا آنگاه كه وعده الهى فرا رسد. همانا خداوند خلف وعده نمىكند. و همانا پيامبرانى پيش از تو (نيز) به استهزاء گرفته شدند، امّا من به كسانىكه كفر ورزيدند مهلت دادم سپس آنان را (به قهر خود) گرفتم، پس (بنگر كه) كيفر من چگونه بود. پس آيا آن (خدايى) كه بر هر كس و عملكرد او حاكم و ناظر است، (با بُتهاى ساختگى يكى است؟) و (لى) آنان براى خدا شريكانى قرار دادهاند. بگو: آنها را نام ببريد (چه هستند و چه توانى دارند؟) آيا خدا را از شريكانى در زمين خبر مىدهيد كه او نمىشناسد؟ يا سخنى توخالى (مىگوييد)، بلكه براى كسانىكه كفر ورزيدند، مكرشان آراسته جلوه داده شده است و از راه (حقّ) باز داشته شدهاند و هر كه را خدا گمراه كند، پس براى او هيچ هدايت كنندهاى نيست. براى آنان در زندگى دنيا عذابى است و قطعاً عذاب آخرت سختتر است و در برابر (قهر) خداوند هيچ محافظى برايشان نيست.
شريعتي: هروقت دل شکسته شديد، ياد کساني باشيد که به شما التماس دعاي ويژه داشتند، مريضهاي روحي و جسمي و جانبازان عزيز که به ما خيلي پيام ميدهند. اشاره قرآني امروز را بشنويم و قرار است در مورد شخصيت حضرت معصومه(س) صحبت کنيم.
حاج آقاي عاملي: سوره رعد آيه 33 را انتخاب کردم، «بَلْ زُيِّنَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مَكْرُهُمْ وَ صُدُّوا عَنِ السَّبِيلِ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ» اين آيه يکي از عقوبتهاي بسيار وحشتناک خداي متعال اشاره دارد، آن هم مسأله تسويل است. تسويل اصطلاح قرآني است و گاهي تعبير به تزيين هم ميشود، خداي متعال بارها در قرآن خبر داده است که اگر کتابها در اين باره نوشته شود جا دارد، تسويل عبارت از اين است که زشت را خوب و خوب را زشت نشان بدهند. حق را باطل و باطل را حق نشان بدهندو سعادت را شقاوت و شقاوت را سعادت نشان بدهند. عقوبتي بالاتر از اين نيست. بعضي ميگويند: فلاني گناه ميکند چرا طوري نشده است اينقدر هم ثروت دارد؟ زدن خدا خاص است. يکي از زدنهاي خدا همين است. بالايش بزک است ولي زيرش تَزک است. تزک پشکل حيوان است که سوخت تنور است. اين قاعده بارها در قرآن مطرح شده است. خدا ابتدا اين کارها را نميکند. اصل کار خدا تسويل نيست، هدايت است. اما وقتي انسان در برابر خدا چموشي ميکند، خدا اينطور ميزند. اين را گاهي به نفس نسبت ميدهند. «وَ كَذلِكَ سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي» (طه/96) گاهي به شيطان نسبت ميدهند. «وَ إِذْ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُم» (انفال/48) گاهي شيطان اعمال بد انسانها را تضييع ميکند. گاهي خدا خودش تسويل ميکند به عنوان عقوبت، «إِنَّ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ زَيَّنَّا لَهُمْ أَعْمالَهُمْ فَهُمْ يَعْمَهُونَ» (نمل/4) اينهايي که به آخرت ايمان ندارند، اعمال بد آنها را زينت ميدهيم. گاهي مجهول آورده شده است، مثلاً «كَذلِكَ زُيِّنَ لِلْكافِرِينَ» (انعام/122) «زُيِّنَ لَهُمْ سُوءُ أَعْمالِهِمْ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ» (توبه/37) «وَ كَذلِكَ زُيِّنَ لِفِرْعَوْنَ سُوءُ عَمَلِه» (غافر/37) فرعون اين همه بچهها را ميکشت، اين اول زينت داده شد، عمل بسيار مدبرانه تلقين شد و بعد شروع کرد بچهها را کشتن، هدايت اهل تسويل بسيار مشکل است. تسويل عمري به عمر دنيا دارد يعني از اول روزي که انسان در کره خاکي آمد شروع شد. اولين کسي که تسويل کرد شيطان بود. به حضرت آدم تزيين کرد و گفت: «ما نَهاكُما رَبُّكُما عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ إِلَّا أَنْ تَكُونا مَلَكَيْنِ أَوْ تَكُونا مِنَ الْخالِدِينَ، وَ قاسَمَهُما إِنِّي لَكُما لَمِنَ النَّاصِحِينَ» (اعراف/20 و21) خدايي که گفته از اين شجره نخوريد، براي اينکه اگر شما بخوريد دو فرشته ميشويد و براي هميشه در بهشت ميمانيد، قسم خورد که حقيقت همين است. در اين روزگار ما هر لحظه تسويل است. امپراطوري رسانه غرب کارش تسويل است. دجال کارش تسويل است. دجل يعني شما به يک فلز رويهي طلايي بزني و طرف خيال کند طلاست. لذا پشکل حيوان را به عنوان خرما به خورد مردم در آخرت ميدهد. اين کنايه است، يعني متاعي که دارد ذاتاً نجس است اما آنقدر رويش کار و تبليغ ميکنند بي عفتي را کلاس نشان ميدهند.
شاه ميگفت: چادر کفن سياهي است که زيباييهاي پنهان را آشکار نميکند. يک پادشاه مملکت اين حرف را بزند يعني چه؟! حجاب مخالف تنوع گرايي و آزادي است. فرعونهاي جديد درست شده که او ساحر داشت و اينها هم ساحر دارند. ساحرهاي فرعونهاي جديد، سحرهايي که دارند ساحران قرن 21، خدا به بچههاي ما رحم کند که با اين افکار و انديشه سوار بر امواج وارد زندگي ميشوند و سراغ مطالبي ميروند که خوب نيست. تسويل خطرناکترين حالتي است که انسان به سراغش ميرود. مثل رشوه که انسان براي خودش موفقيت ببيند. تسويل نتيجه گناه است. اگر گناه کنيم اين سراغ ما ميآيد. تقوا که عبارت است قدرت تشخيص… فرقان يعني ميتواند تشخيص بدهد راه است يا چاه است. آنقدر درس خوانده که تحصيل کرده است اما مصالح کلان خود را نميفهمد. اگر تقوا باشد «يعلمکم الله» هم هست. ديگر هيچوقت نميگويد: رشوه براي من توسعه در زندگي ميآورد. هيچوقت نميگويد: ربا بيع است. «انما البيع مثل الرباء» زکات را منع ميکند اما اين را زرنگي براي خودش ميداند. کربلا چطور درست شد؟ با تسويل درست شد. يزيد را امام زمان کردند و مردم اشتباه کردند و اطاعت کردند.
وقتي حجاج بن يوسف با منجنيق کعبه را خراب ميکرد، يک عده تهديد کردند و گفتند: کعبه را خراب کردي؟ گفتند: الطاعه، يعني طاعت امام زمان بالاتر از حرمت کعبه است. لذا مشهور است که ميگويند: طاعت بر حُرمت غلبه کرد. آنوقت همين که در سينه امام حسين نشسته بود، امام حسين چشمش را باز کرد، بيهوش شده بود، ديد شمر نشسته است. گفت: خيلي جاي بلندي نشستي. ميداني پيغمبر چقدر اين سينه را بوسيده است؟ گفت: دانق يزيد مرا به اين سينه آورده است. گفت: دانق يزيد بهتر است يا شفاعت من؟ گفت: يک دانق يزيد بالاتر از شفاعت جد توست. دانق هشت جو را يک دانق ميگويند. بعد از تسويل وقتي انسان خوب را بد ميبيند و بد را خوب ميبيند، ميگويد: خوبها را بيرون کنيد. براي خوبها جا نيست.
حضرت شعيب هرچه صحبت ميکرد، ميگفتند: ما متوجه نميشويم. چه ميگويي؟ سيد جمال الدين اسد آبادي را بيرون کردند، گفتند: سيد يک مرد قانوني است. يعني براي مرد قانوني ديگر جا نيست. براي شعيب هم گفتند: ما نميفهميم چه ميگويي. شمر به امام حسين گفت: يا حسين من تباه شوم اگر بفهمم تو چه ميگويي. يعني در جامعه چنان انحطاط افتاده است که حرف امام را متوجه نميشود. «بَلْ زُيِّنَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مَكْرُهُمْ» مکر و حيله ميکنند و اين را زرنگي ميدانند. «وَ صُدُّوا عَنِ السَّبِيلِ» جلوي اينها گرفته ميشود.
حضرت معصومه(س) جز نادر امامهاست که جلالت خاصي دارد. قبل از اينکه دنيا بيايد جلالت قدرش در زبان امام صادق ذکر شده است و امام صادق ذکر خير کرده است و علي بن موسي الرضا تأکيد خاصي بر جلالت او گذاشته است و امام جواد مدح عظيمي از ايشان کرده است. فضايلي که حضرت معصومه دارد در فضيلتش همين بس که زيارتنامه حضرت معصومه را خود حضرات معصومين نوشتند و در فضيلش همين بس که در زيارتنامه معصومين ميفرمايد: «عند لک عند الله شأناً من الشأن» نزد خدا تو شأن بسيار ويژه داري. اينجا که نکره آمده است، نکره گاهي براي تفخيم است. شأن خاصي پيش خدا دارد. امام صادق فرمود: خدا حرم دارد و مکه است و پيامبر حرم دارد و مدينه است. اميرالمؤمنين حرم دارد و کوفه است. ما هم يک حرمي داريم که قم است. به برکت حضرت معصومه و حضرت فرمود: خانمي از فرزندان من که اسمش فاطمه است آنجا دفن ميشود. چرا حضرت معصومه بلند شدند ايران آمدند؟ اين را بايد باز کرد. ايشان شأن علي بن موسي الرضا را خوب ميدانستند و بخاطر حمايت از ولايت نگران بودند که مأمون صدمهاي بزند و بلند شدند از آنجا به عنوان حمايت و دفاع از امام عصر خود، به عنوان حمايت از رهبريت صالح عصر خودشان، چون خيلي جلالت قدر داشتند که بيايند در کنار علي بن موسي الرضا قرار بگيرند، لذا در مسير ولايت حضرت معصومه(س) جان خود را از دست دادند. «الأسماء تنزل من السّماء» اسامي از آسمان نازل ميشود. يعني اين ائمه اطهار اسامي که دارند از جانب خداست. خدا داراييهاي هرکس را ميبيند. ما يک اسم داريم که پدر و مادر گذاشتند و يک اسم داريم که خدا براي ما گذاشته است. خدايا اسم مرا عوض نکن. اسمي که به حضرت معصومه رسيده است «تنزل من السماء» است، در مرتبهاي بوده که بري از هرگونه خطا و گناهي بوده است. انشاءالله با اهلبيت هميشه محرميت داشته باشيم.
شريعتي: «الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين»
فایل تصویری این برنامه
فایل صوتی این برنامه