برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: مسير سلوک الي الله
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عاملي
تاريخ پخش: 30- 08-98
شريعتي: بسم الله الرحمن الرحيم، اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
سلام ميکنم به همه دوستان عزيزم، بينندهها و شنوندههاي گرانقدرمان، انشاءالله هرجا که هستيد خداوند متعال پشت و پناه شما باشد. باغ ايمانتان آباد باشد و جواني شما پر نشاط، به سمت خداي امروز خيلي خوش آمديد. حاج آقاي عاملي سلام عليکم و رحمة الله، خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي عاملي: بسم الله الرحمن الرحيم، عرض ادب و احترام دارم خدمت حضرتعالي و همه مردم عزيز. توفيقات و عنايات خاص از خداي متعال براي همه عزيزان آرزومندم.
شريعتي: ما در بحث مقدمات سير و سلوک هستيم و نکات لطيفي که خواهيم شنيد.
حاج آقاي عاملي: جلسات گذشته عرض شد که خلقت اين عالم جز با اين انديشه که عالم براي بذيرايي از انسان هست، توجيه نميشود. کل عالم مقدمه است براي اينکه از انسان پذيرايي شود، يعني حقيقت انسان اينقدر متعالي است. به تمام قواعد و سنتها بايد با اين چشم نگاه کرد. يعني سنتهاي عالم در مسير پذيرايي است. انبياء را فرستادن در مسير پذيرايي است. کتابهاي آسماني بالاترين پذيرايي براي انسان است. حضرات معصومين و ائمه هم براي اين آمدند که از انسان پذيرايي شود منتهي دنبال مستعد ميگردند. سفرهي عام هست که براي همه موجودات هست اما بشر که اشرف مخلوقات است يک وجه است. «کرمنا بني آدم» اين است که سفره خاص هم دارد. اين را اول قرآن که خدا با بسم الله الرحمن الرحيم، اين را رساند. يعني من اگر رحمانيتي دارم، اگر تکان بخوريد يک رحيميت هم دارم. اگر اين نباشد اين عالم نميشود توجيه شود.
انساني که استعداد داشته باشد سهم خاص دارد، ابديت هم براساس همين نصيبهايي که داريم پايهريزي ميشود. يعني امر جزافي نيست در آخرت، از دروازهي دنيا که خارج شويد، به شما ميگويند: هرچه ميبينيد، همه اين مقامات يا برکات يا درجات ملکوت اعمالي است که در دنيا داشتيد. آنها به سراغ شما آمده است، «فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ» يعني خودش ميبيند. خودش تجسم پيدا ميکند و ميآيد. مرحوم نراقي اول يک بحث دارد که ميگويد: عمل خود جزاست. حضرت امام در درس اخلاقشان يک نکته بسيار نابي دارند و ميفرمايند: «فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ» احکم آيات القرآن است. اگر قرار باشد چيزي تقدير شود از محکم بودن درميآيد. لذا هرچه ما انجام ميدهيم «صورتي در زير دارد آنچه در بالاستي!» ما حقيقت را نميبينيم و يک روز اين پردهها کنار ميرود.
اين جان عاريت که به حافظ سپرده دوست *** روزي رخش ببينم و تسليم وي کنم
آن روز خيلي ديدني است که اين پرده کنار ميرود و چشم انسان خيره ميشود. «وَ كَشَفْنَا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ» خدا ميفرمايد: از چشم تو پرده را برداشتيم و چشم تو تيز است. علماي اخلاق ميگويند: يعني «کشفنا عن حقيقتک» از حقيقت تو پرده برداشتيم حالا تماشا کن. «لا يُغادِرُ صَغِيرَةً وَ لا كَبِيرَةً إِلَّا أَحْصاها» کتاب عربي نيست، اين کتاب از سنخ کتابهاي دنيا نيست، از سنخ نوشتار تجسم است، هم تجسم اعمال، هم تجسم ملکات، مخصوصاً حضرت امام دست ميگذارند روي تجسم ملکات، آقاي مرعشي نجفي ميفرمودند: ما علاوه بر تجسم اعمال، تجسم ملکات داريم. ملکهي بخل، ملکهي حسادت، ملکهي رياست طلبي، ملکهي شهوت يل افسارگسيخته، همه اينها اينجا خودشان را نشان ميدهند. در روايت هست طمع يک شرابي است از شيطان که به هرکس بده بخورد، فقط در جهنم بيدار ميشود. آنوقت ميبيند که کنار شيطان ايستاده است.
بحث ما در پذيرايي است، يک پذيراييهاي خاصي براي ما تدارک ديده شده است. چون اين دنيا در شأن خداست، حيات ما بايد در شأن خدا باشد. خلقت ما بايد در شأن خدا باشد. پذيرايي خدا همه اينها را حل ميکند. اينکه اهلبيت و ائمه ما اصحاب سر داشتند، چون پذيرايي سري داشتند. همه ائمه اصحاب سر دارند. انسانهاي خاص پذيرايي خاص دارند. اصحاب سر پذيرايي سري هم دارند. پذيرايي سري يعني پذيرايي که از سنخ اين عنايات خاصه نيست. پذيرايي مخصوص يعني عنايتهايي که مخصوص انسان است. مثلاً حضرات معصومين از اصحاب سر ميخواستند اين عنايت سري را افشاء نکنيد. به مردم نگوييد. امام سجاد ميگويد: من حاضر هستم گوشت دستم بريده شود اما شيعيان ما دو چيز نداشته باشند. يکي اينکه افشاي سر نکنند و اينکه انسان اينقدر اسير غضب شود و غضب مالک او شود، عصبانيت سريع نباشد. اين حياتيترين رکن حيات زندگي اجتماعي است. حلم را تعريف ميکنند «حبس النفس عند الغضب» وقتي غضب کرد مملوک نشود، مالک شود. يکي از حکما به بچههايش گفت: سعي کنيد مملوک در زندگي نباشيد. مگر ميشود ما مملوک باشيم؟ گفت: ميشود کسي شما را عصباني کند بگويد: شما مملوک ميشويد، اين عصبانيت است که مالک شما شده است. ديگر از شما نبايد بپرسند کجا ميرويد. بايد از قوه غضب بپرسند که شما ميخواهيد کجا برويد؟ ميگويند: يک فردي با الاغ وارد شهري شد و ديد نميتواند حريف الاغ شود. روي زمين پوست خربزه و هندوانه زياد بود. ديگر الاغ را رها کرد، پرسيدند: کجا ميخواهي بروي؟ گفت: از من نپرسيد کجا ميخواهم بروم؟ از اين حيوان بپرسيد که کجا ميخواهد برود؟
امام علي بن موسي الرضا يکي از اصحاب خاصه که داشت، از کرخه بغداد، يکوقت اين ملوانان آمدند پيش اين آقا گفتند: دريا که طوفاني ميشود ما گرفتار ميشويم. گفت: وقتي دريا طوفاني شد، به سر من قسم بخوريد، آرام ميگيرد. آنوقت همينطور هم شد و بار ديگر که تشريف آوردند با طوفانهاي دريايي آمدند. آنوقت امام رضا متوجه شد و گفت: اين چه کاري بود کردي؟ يک جمله عجيبي گفت، سري که بيست سال است در آستانهي شما فرود ميآيد، ارزش ندارد که به او قسم بخورند، دريا آرام بگيرد؟ گفت: همينطور است. ديگر اين کار را نکن. يعني اينها با فکر عامه جور در نميآيد و خطر هم داشت. حضرت اهل کوفه بود، به مدينه آمده بود. يکسال مدينه ميماند و بعد به کوفه برميگشت. حضرت ديد که خيلي غمگين نشسته است. گفت: چشمهايت را ببند. چشمهايش را بست، گفت: حالا کجا هستي؟ گفت: در کوفه هستم. من اينجا ايستادم، برو منزل و کارهايت را بکن، من اينجا هستم. رفت و برگشت، حضرت فرمود: اين را به کسي نگويي و افشاء نکني، اين معلوم است يک پذيرايي است و اين عالم روي قواعدي پايه گذاري شده است. افشاء کرد، گفتند: ادعاي پيغمبري بوده است. چون وقتي حکومت منتشر ميشد امام چنين قدرتي دارد، ديگر تمام مديريت از دستش درميرفت و اين بنده خدا را کشتند. حضرت هم پيش بيني کرده بود چنين بلايي سرش ميآيد.
پذيرايي در اين عالم فلهاي نيست و حساب و کتاب دارد. هر مرتبه از وجود حکمي دارد. براي افرادي آنقدر حساب خاص باز کردند، حيرت آور است. نوشته بودند که امروز اميرالمؤمنين با کسي ملاقات ندارد. آمدند گفتند: آقا صعصعه آمده است. گفت: در را باز کنيد. يا اصبغ بن نباته، لحظههاي آخر اميرالمؤمنين که همه در کوچه جمع شده بودند حضرت را بينند، امام حسن آمدند گفتند: برويد، پدرم حال ملاقات ندارد اما اصبغ ماند و گفت: به حضرت اطلاع بدهيد که من هستم. با وضعيتي که حضرت داشتند، گفتند: در را باز کنيد بيايد. آنوقت آخرين حديث را از اميرالمؤمنين گرفته است. آخرين حديثي که از پيغمبر اميرالمؤمنين فرموده است يک حديث استثنايي است که در اختيار اصبغ گذاشته است و فرصت ديگري خواهيم گفت.
عنايت خاصهاي که ميخواهم بگويم، گاهي مثلاً دست کميل را ميگيرد و از شهر بيرون ميبرد و کلاس خصوصي برايش ميگذارد. مراتب صفا، مراتب طهارت و معرفت، قابليت، صفا، همه چيزهايي است که در را باز ميکند و بعضي از آنها باب الابواب است، يعني اينکه بيايد درهاي ديگر هم باز ميشود پيغمبر ما کلاسهايي براي اميرالمؤمنين داشته است. حضرت فرمود: آنچه از لبهاي پيغمبر را درآمده براي شما بگويم، چاهي که خيلي عمق دارد، وقتي ريسمان را به سطل ميبندي براي اينکه آب را بگيرد، بايد ريسمان را خيلي تکان بدهيد، حضرت فرمود: مثل آن ريسمان مضطرب ميشويد. امام سجاد ميگويد: «اني لأکتم من علمي جواهره» من علم خودم را کتمان ميکنم و نميگويم. براي اينکه اگر اينها را بيان کنم عدهاي مرا تکفير ميکنند و مرا ميکشند.
وقتي مجالس مينشستند و صحبت شروع ميشود براساس پايههاي معرفتي صحبت ميکردند. هرکسي که پيش ما ميآيد، ميخواهد مرتبهاش را تشخيص بدهيد، براساس مطالبي که گفتيم درجهاش را تشخيص بدهيد. من يکي از عنايات خاصه را عرض کنم. آنقدر شيرين است غوغا است. يک مردي از اهالي بحرين است. در بصره زندگي ميکند و حدود يک هفتم شهداي کربلا از منطقه بحرين هستند. جناب زيد بن ثبيط عبدي، يکي از شهداي کربلاست که اهل بصره بود. به او خبر رسيد که حضرت أباعبدالله الحسين «هل من ناصر» گفته است. ايشان تا صدا را شنيد، گفت: حسين نصرت ميخواهد، من بايد بروم. گفتند: مقدمات ميخواهد. تجهيز ميخواهد، گفت: مگر ميشود من اينجا بنشينم و راحت زندگي کنم. آنوقت براي حسين اتفاقي بيافتد چطور فردا ميتوانم به صورت حسين و صورت پيغمبر نگاه کنم و در برابر اميرالمؤمنين قرار بگيرم؟ من بايد بروم. اين بنده خدا وارد قبيله خود شد و گفت: هرکس ميخواهد با من بيايد، من ميخواهم بروم. حدود سيزده نفر با ايشان جمع شدند. حرکت کرد و گفت: حسين کجاست؟ گفت: مکه است. گفت: پس امسال حج ما با حسين است. تا به مکه رسيدند، پسرش گفت: برويم طواف کنيم و حج را انجام بدهيم و بعد برويم امام حسين را ببينيم. «و هل الحج الا بالحسين» مگر بدون حسين حج، حج است؟ يعني اگر انسان کامل کنار حج نباشد، خدا حج را ميخواهد چه؟ مکه را ميخواهد چه؟
همچنان که خدا به پيغمبر ما فرمود: «لا أُقْسِمُ بِهذَا الْبَلَدِ، وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَد» (بلد/1و2) اگر تو نباشي من مکه را ميخواهم چه کار؟ لذا زيارت انسان کامل بالاتر از زيارت کعبه است. گفت: هجده بار مکه رفتم، دعا کن دو بار هم بروم تا بشود بيست، گفت: تازه بيست بار بروي معادل ثواب يکبار حج جدم حسين است. چون انسان کامل نباشد، حج را ميدزدند. خدا حجي را از ما ميخواهد که به بيت عتيق باشد. الآن بيت عتيق است؟ الآن رفتند بيت اصلي طواف کردند. لذا خروجي ندارد. اگر عبادت فردي بود خدا ميگفت: در خانه بنشينيد انجام بدهيد. قهرمان حج حضرت ابراهيم يک تنه رفت هجمه به نمرود کرد و نگفت: قدسيت من ميشکند. گفت: «إِنَّنِي بَراءٌ مِمَّا تَعْبُدُونَ» (زخرف/26) من از شما بري هستم.
گفت: «و هل الحج الا بالحسين» بدون حسين ميشود حج را انجام بدهيم؟ ما اول بايد برويم دست حسين را ببوسيم و بعد حج برويم. آمد در منزل أباعبدالله الحسين، در زد. يک کسي آمد گفت: آقا کجاست؟ گفت: تو زيد بن ثبيط عبدي هستي؟ گفت: از کجا فهميدي؟ گفت: چقدر حسين به تو احترام دارد. از ديشب فقط انتظار تو را ميکشد. فقط ميگويد: آمدند يا نه؟ آنوقت او متأثر شد از اينکه امام حسين اينقدر حرمتش را دارد. گفت: امام حسين کجاست؟ گفت: وقتي شنيد شما تشريف ميآوريد با برادرش ابالفضل العباس و با آقازادهاش رفت به استقبال شما. گفت: من به بيت جناب زيد بن ثبيط عبدي ميروم. اين آقا به چه رتبهاي رسيده بود. تا اين را گفت، اين بر سرش زد که خدايا، امام حسين سراغ من ميآيد. آنقدر متأثر شد و حرکت کرد و گفت: من سراغ حسين ميروم. سينه خيز هم باشد ميروم. آمد ديد امام حسين آمده خيمه جناب زيد، زيد در خيمه نيست و جلوي آفتاب نشسته و آنقدر عرق ميريزد، امام را ديد و آنقدر گريه کرد. امام حسين فرمود: و سراغ ما از بصره آمدي. ما تو را فراموش نميکنيم. خودم با برادران و فرزندانم سراغ شما آمديم. از اين حديث معلوم ميشود امام حسين هواي زائرين خود را دارد. هواي ارادتمندان خود را دارد.
در اين عالم ارادت بي جواب نيست. عالم طوري است که ارادت از مسيحي هم باشد به جواب ميرسد. حضرت فرمود: آنهايي که خيال ميکنند اگر اهل کتاب به ما ارادت داشته باشند، نتيجه نميبينند، دروغ گفتند. هواي ارادتمندان خود را دارند. مرحوم شيخ عباس قمي ميگويد: من اولين بار در يک روستا براي تبليغ رفتم. کدخدا به من گفت: برو منبر من ببينم، منبر تو چطور است؟ اگر من پسند کردم به بزرگان روستا هم ميگويم بيايند شما دهه محرم منبر برويد. من يک روضه بلد بودم خواندم، کدخدا خيلي پسنديد. گفت: بگذار ريش سفيدها را هم بياورم و منبر برو. اگر پسند کردند يک دهه منبر برويد. شيخ عباس گفت: من يک روضه بلد بودم و خواندم، همان روضه را خواندم. کدخدا گفت: اين روضه را خوانده بوديد. تکراري خوانديد؟ خيلي خراب شدم. يک مجلس گذاشت و فهميدم صبح عذر مرا ميخواهند. تصميم گرفتم صبح زود بلند شوم و قبل از اينکه عذر مرا بخواهند، بروم. من خيلي زود بلند شدم و ديدم کدخدا زودتر از من بلند شده و اينقدر گريه کرده که چشمهايش باد کرده بود. به پاي من افتاد و گفت: امام حسين را در خواب ديدم به من گفت: فضول! به تو چه ربطي دارد که شيخ عباس کدام روضه را ميخواند؟ شيخ عباس بايد يک دهه اينجا بايد و همين روضه را بخواند. شيخ عباس ميگويد: من يک دهه بودم، هرجا منبر ميرفتم کدخدا جلوي منبر مينشست و ميگفت: امام حسين گفته همين روضه را بخوان! اين يک قصه است اما خيلي اسرار درونش است. معلوم ميشود اين عالم حساب و کتاب دارد.
يکي از زوار حضرت ميگويد: من به خانه برميگشتم، امام حسين به خواب من آمد. گفت: به خون گفتم با سم همکاري نکن! آمدم خانه ديدم بچه مسموم شده، آنوقت خانم من به امام حسين توسل کرده است. يعني امر کردم که خون با سم همکاري نکند. اين اعتقاد ماست، يعني تمام اشياء در برابر شما خاضع هستند. همه اشياء در برابر شما مطاع هستند. امام حسين به خوابم آمد و گفت: به خون دستور دادم با سم همکاري نکن. استعداد و قابليت باشد، مأموريت اين است که سفره خاصي باز شود و به طور خاص از انسان پذيرايي ميکنند، ذائقه تا چه حد باشد و آستانهي طهارتش چقدر باشد. چقدر بالغ باشيم؟ در شب معراج به پيغمبر ما مکرر خطاب ميشود که مثل بچه نباش. بچه فکر امروز است و فکر فردايش نيست. بچه نميتواند به مسائل کلان فکر کند. بچه دنبال رنگ و دنبال خوردن است. وقتي بزرگ شد کل ثروت شما براي بچه است. اگر آن بلوغ اينجا درست شود، خدا عاشق آن بلوغ است. «وَ لَوْ عَلِمَ اللَّهُ فِيهِمْ خَيْراً لَأَسْمَعَهُمْ» (انفال/23) اگر خدا اين را بفهمد که استعداد و قابليت دارد، ميگيرد و پذيرايي ميکند. يک بحثي را مطرح کنم، يکي از مباحث بسيار لطيف است. گاهي در اين عالم به بعضي از بزرگان عناياتي شده که اهل عقل در حيرت هستند اين چطور نمرده است؟ با اين عنايت چطور نمرده است؟ چطور طاقت آورده است؟
مثلاً حضرت سلمان محضر حضرت زهرا آمد، وقتي مريض بود بعد از آن حادثه، گفت: سلمان تو به من جفا کردي. گفت: خانم من چه جفايي کردم؟ گفت: چرا خانه ما نميآيي؟ آقا رسول الله به ابو هُريره گفت: يک روز بيا و يک روز نيا، بگذار محبت تو به من بيشتر شود. ميگويد: سلمان تو در حق من جفا کردي. حضرت زهرا(س) نيامدن او را براي خود جفا حساب ميکند. قرآن ميگويد: خدا ميخواهد دوست بگيرد، خودش سراغ ابراهيم ميرود و ميگويد: من ميخواهم تو دوست من باشي، خدا شروع کرد، به يک ذره ميگويد: ميخواهم تو دوست من باشي. «وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهِيمَ خَلِيلًا» (نساء/125) چطور ابراهيم از شوق نمرده است؟ شروع کننده خداست و تعبير، تعبيري است که معلوم است يک قابليت فوق العاده در امثال حضرت ابراهيم هست که برنامه رسالت تعطيل نشود. يعني اگر از شوق ميمرد، رسالت ميماند. يا مثلاً به حضرت موسي ميگويد: «وَ اصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِي» (طه/41) تو را براي خودم درست کردم. خياط بگويد: اين لباس را براي خودم دوختم. يعني يک عنايت ويژه در اين لباس دارم. اين تعبير کشنده است. اين تعبير قتلگاه است. يکي از عاشقانهترين تعبيرهاي قرآن کريم است.
اينها همه بيان کننده اين است که خدا مشتري است براي اين قابليتي که در موسي درست شده، در هرکس درست شود. يعني نعم العبد شدي، نعم المجيب هست. بعضي را نعم العبد ميگويد، شما ذات اين «فَلَنِعْمَ الْمُجِيبُون» (صافات/75) را دقت کنيد، خدا ميخواهد اجابت کند و لبيک بگويد، اما چطور لبيکي شود که نعم لبيک شود؟ خدا باز به حضرت موسي ميگويد: «وَ أَنَا اخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِما يُوحى» (طه/13) يعني اين همه جمعيت را نگاه کردم و تو را انتخاب کردم. معشوق سراغ عاشق بيايد. معشوق اظهار عشق کند، آنوقت عاشق به چه حالي ميافتد؟ مقام ابراهيم يک مقامي است که نميتوانيم تصور کنيم. بالاتر از همه براي پيغمبر ماست، عناياتي که خدا به پيغمبر داشته است، آن مقاماتي که ابراهيم دارد، هيچ است در کنار عنايات ويژه که به پيغمبر ما داشته است. لذا پيغمبر ما چطور اين عنايات را تحمل کرده است. آقايي ميگويد: بعضي از علما جان ميکنند، ثابت کنند که پيغمبر چطور به معراج رفته است. تو ثابت کن که اينجا بوده است و پيغمبر در اين عالم بوده است. بعد از قابليتهايي که براي پيغمبر ما پيدا شد و همانها سفرهي هستي است، پيغمبر چطور ماند؟ اينکه گاهي ميگفت: «کلميني يا حميرا» اينها براي اين بود که بالآخره پيغمبر از دست ميرفت. يک بحث بسيار نابي است، عناياتي که خدا بالاتر از حضرت ابراهيم براي پيامبر ما داشته است. يک نتيجه بگيرم که عزم و اراده، امام سجاد به خدا عرض ميکند که خدايا من اين را فهميدم که رسيدن به تو يک ارادهي جامع است که تو را انتخاب کند و ثابت کند تو را ميخواهد. انشاءالله اين توفيق براي همه حاصل شود.
شريعتي: خداوند يک حبيب داشت او پيغمبر ما بود، او را در مرعي و منظر بشر قرار داد و به بشر هديه داد و چقدر خوب است قدرش را بدانيم و شکر اين نعمت را بجا آوريم. امروز صفحه 232 قرآن کريم، آيات نوراني سوره مبارکه هود را تلاوت خواهيم کرد.
«وَ يا قَوْمِ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شِقاقِي أَنْ يُصِيبَكُمْ مِثْلُ ما أَصابَ قَوْمَ نُوحٍ أَوْ قَوْمَ هُودٍ أَوْ قَوْمَ صالِحٍ وَ ما قَوْمُ لُوطٍ مِنْكُمْ بِبَعِيدٍ «89» وَ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ إِنَّ رَبِّي رَحِيمٌ وَدُودٌ «90» قالُوا يا شُعَيْبُ ما نَفْقَهُ كَثِيراً مِمَّا تَقُولُ وَ إِنَّا لَنَراكَ فِينا ضَعِيفاً وَ لَوْ لا رَهْطُكَ لَرَجَمْناكَ وَ ما أَنْتَ عَلَيْنا بِعَزِيزٍ «91» قالَ يا قَوْمِ أَ رَهْطِي أَعَزُّ عَلَيْكُمْ مِنَ اللَّهِ وَ اتَّخَذْتُمُوهُ وَراءَكُمْ ظِهْرِيًّا إِنَّ رَبِّي بِما تَعْمَلُونَ مُحِيطٌ «92» وَ يا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلى مَكانَتِكُمْ إِنِّي عامِلٌ سَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ يَأْتِيهِ عَذابٌ يُخْزِيهِ وَ مَنْ هُوَ كاذِبٌ وَ ارْتَقِبُوا إِنِّي مَعَكُمْ رَقِيبٌ «93» وَ لَمَّا جاءَ أَمْرُنا نَجَّيْنا شُعَيْباً وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا وَ أَخَذَتِ الَّذِينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دِيارِهِمْ جاثِمِينَ «94» كَأَنْ لَمْ يَغْنَوْا فِيها أَلا بُعْداً لِمَدْيَنَ كَما بَعِدَتْ ثَمُودُ «95» وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى بِآياتِنا وَ سُلْطانٍ مُبِينٍ «96» إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلَائِهِ فَاتَّبَعُوا أَمْرَ فِرْعَوْنَ وَ ما أَمْرُ فِرْعَوْنَ بِرَشِيدٍ»
ترجمه آيات: و (حضرت شعيب گفت:) اى قوم من! دشمنى ومخالفت با من، شما را به كارى وادار نسازد كه (عذابى) مثل آنچه به قوم نوح، يا قوم هود (و) يا قوم صالح رسيد به شما هم برسد و (مىدانيد كه ماجراى) قوم لوط (چندان) از شما دور نيست. (پس بياييد) و از پروردگارتان آمرزش بطلبيد و به سوى او باز گرديد. همانا پروردگار من، مهربان و دوستدار (توبه كنندگان) است. (كفّار) گفتند: اى شعيب! ما بسيارى از سخنان تو را درك نمىكنيم و ما تو را در ميان خود شخص ضعيفى مىبينيم و اگر بستگان تو نبودند، هر آينه تو را سنگسار مىكرديم و تو بر ما (هيچ) برترى و قدرت و عزّتى ندارى. (حضرت شعيب) گفت: اى قوم من! آيا قبيلهى من نزد شما از خداوند عزيزتر است (كه) شما (فرمان) او را پشت سر انداختهايد، (امّا براى كسان و خويشان من حساب باز كردهايد؟) همانا پروردگار من به آنچه عمل مىكنيد احاطه دارد. و (شعيب گفت:) اى قوم من! (پس) هر چه در توان داريد انجام دهيد، من (نيز) كار خودم را خواهم كرد. بزودى خواهيد دانست (كه) عذاب خواركننده به سراغ چه كسى خواهد آمد و چه كسى دروغگوست. شما در انتظار باشيد، من (نيز) همراه شما منتظرم. و چون فرمان (قهر) ما آمد، شعيب وكسانى را كه با او ايمان آورده بودند، به رحمت خود نجات داديم و (آنگاه) صيحهى (آسمانى) ستمگران را فراگرفت، پس در خانههايشان به رو افتادند (و مردند). (كفّار مدين آنچنان نابود شدند) كه گويى هرگز در آن منطقه ساكن نبودهاند، آگاه باشيد (لطف خدا) از مردم مدين دور باد، همان گونه (كه) از قوم ثمود دور شد. و به تحقيق ما موسى را با معجزه و براهين روشن فرستاديم، به سوى فرعون و اشراف قومش (فرستاديم)، پس آنها (بجاى پذيرفتن دعوت موسى،) از فرمان فرعون پيروى كردند، در حالى كه فرمان فرعون مايهى رشد (و نجات) نبود.
شريعتي: اشاره قرآني امروز را بفرماييد.
حاج آقاي عاملي: آيه ي90 سوره هود ميفرمايد: «وَ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ إِنَّ رَبِّي رَحِيمٌ وَدُودٌ» اين يک قاعده بسيار خطير سير و سلوک را بيان ميکند، اول استغفار و بعد رفتن به سوي خدا، اول خود را تکان بدهيد و آلودگيها را بريزيد، با آلودگي نميشود به خدا رسيد. وقتي گذشته شما آلوده و خراب هست، اين خرابي گذشته بايد جبران شود. اگر حق الناس است بايد جبران شود. کسي که ميخواهد سير و سلوک کند يک کار مهم اين است که گذشته را ببيند، بلوغش را ببيند و خرابيها را درست کند. قبل از اينکه بالغ شود حکم تکليفي برايش نيست اما حکم وضعي برايش هست. مثلاً شيشه کسي را شکسته است، ضامن است. يک آقايي مکه رفته بود از من پرسيد: من مرغ همسايه را خوردم، خجالت ميکشم يک چيزي به او بگويم. نابالغ بودم! گفتم: ضامن بودي. چقدر حق الناس و حق الله گردنش است.
شست و شويي کن و آنگه به خرابات خرام *** تا نگردد ز تو اين دير خراب آلوده
اگر اين درست نشود، آلودگي باشد هرچه عمل صالح انجام بدهد به جايي نميرسد. مرحوم نراقي ميگويد:
گر نه موش دزد در اعمال ماست *** گندم اعمال چهل ساله کجاست
اول اي جان دفع شر موش کن *** بعد از آن در جمع گندم جوش کن
هر روز چقدر غيبت ميکني؟ آنوقت ميخواهي به جايي هم برسي. وقتي محضر امام سجاد غيبت کردند، گفت: مرا به زحمت انداختي. چقدر بايد زحمت بکشم تا اين آثار روحي يک غيبت از من برطرف شود. بعضي از علماي اخلاق دستورالعملشان سلبي بوده است. روش آنها پرهيز بوده است. آنوقت يک ذره آلودگي باشد، حضرت امام در درس اخلاقشان ميگويند: وقتي يک قطره بول هست، نمازت درست نيست. خباثت بول کجا و خباثت طمع کجا؟ وقتي با اين قبول نيست، با آن قبول ميشود؟ حضرت رسول در مسجد فرمود: فلاني و فلاني بلند شويد از مسجد بيرون برويد، گفتند: يا رسول الله چرا اخراج کرديد؟ حضرت فرمود: براي اينکه اينها زکات نميدهند و حق فقرا بر گردنشان است. در روايت است کسي مظلمه داشته باشد و به کسي ظلم کرده باشد، بيايد به نماز بايستد، تا در نماز هست خود خدا لعنتش ميکند.
مظلمه فقط پول نيست، آبرو و حيات اجتماعي افراد است. بايد ما يک مدنيت فاخري درست کنيم در مورد اينکه دنبال قضاياي شخصي نرويم. شاگرد حاج ابوالحسن قمي آقاي ميبدي وقتي در درس فقه داشت، آقازادهاش از پايين ايراد ميگرفت، ميگفت: آقا قضيه را شخصي نکن. حضرت امام ميگويد: حاج شيخ ابوالحسن قمي را ديده بودم، در نماز رنگش زرد ميشد. خيال ميکرديم حاج ابوالحسن قمي بشر است، بعد متوجه شديم ملک است. در روايت هست هرکس چهل روز اخلاص داشته باشد و مواظبت کند و تمرين کند، اين حالت روحي و حالت رواني تأثير دارد در واردات انسان و لذا ميگويد: «مَا أَخْلَصَ عَبْدٌ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَرْبَعِينَ صَبَاحاً إِلَّا جَرَتْ يَنَابِيعُ الْحِكْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلَى لِسَانِهِ» حکمت از قلبش بر زبانش جاري ميشود. حضرت امام ميگويد: شما چهل روز سهل است، چهل سال است اين کار را ميکنيد، چرا ينابيع حکمت از قلبتان بر زبانتان جاري نشده است؟ دنبال آن موش بايد گشت…
جناب ام سلمه اولين زني است که مسلمان شد، بعد از حضرت خديجه، اولين زني است که هجرت کرده است از مکه به مدينه، اول همسر بزرگواري بود، همسر ابي سلمه پسر عمهاش بود و برادر رضاعي پيامبر بود. در جنگ احد تير خورد و شهيد شد. وقتي شوهرش بستري بود، ام سلمه گفت: من با خدا پيمان ميبندم بعد از تو با هيچکس ازدواج نکنم، شوهرش نهي کرد و گفت: اين کار را نکن! انشاءالله مردي از من بهتر نصيب تو کند. بعد از مرگ شوهرش خليفه اول و دوم خواستگاري کردند و ايشان نپذيرفت تا اينکه رسول خدا خواستگاري کرد. از ام سلمه بخواهم صحبت کنم، يک مطالبي است، اولاً اين جزء محل اسرار آقا رسول الله بود. فقط براي ايشان خاک کربلا را داده که اگر خون شد بدان حسين هم شهيد شده است. به هيچ خانمي اين را نداده است. ام سلمه ميگويد: پيامبر را در خواب ديدم که گرد و خاک حضرت را گرفته است، سؤال کردم، فرمود: داشتم حسينم را دفن ميکردم. اين نشان ميدهد که مقام خاصي داشته است. در قضيهي حضرت زهرا هم از اميرالمؤمنين خيلي دفاع کرد.
يک مطلبي از ايشان که بسيار مهم است اين است که يکي از تابعين گفت: شنيدم خدا را سّب ميکنيد، پيغمبر را سبّ ميکنيد؟ گفت: استغفرالله! گفت: از پيغمبر شنيدم هرکس علي را سّب کند انگار خدا و پيغمبر خدا را سّب کرده است. تمام حرفم اين است که راوي ميگويد: در جنگ جمل بودم، در ترديد بودم که به اين طرف ملحق شوم يا آن طرف ملحق شوم؟ به آن طرف ملحق شوم با اميرالمؤمنين، با وصي رسمي پيغمبر بجنگم که نميشود. به اين طرف بيايم آن طرف هم همسر پيغمبر هست، من چطور در صورت پيغمبر نگاه کنم. آخر سر تصميم گرفتند به اميرالمؤمنين ملحق شوند. جنگ که تمام شد با سرعت تمام خودم را به خانه ام سلمه رساندم، نه خانه رفتم، در زدم. گفت: کيست؟ گفتم: نه براي طعام آمدم نه براي شراب آمدم، براي خوردن و پوشيدن، من مضطرب هستم، چنين تصميمي گرفتم، اين تصميم من درست بود؟ گفت: پسرم تصميمت درست بود. من از پيغمبر شنيدم که گفت: «علي مع القرآن و القرآن مع علي» اين دو از هم جدا نميشود «حتي يرد الحوض» يعني هر وصفي قرآن دارد، علي هم همان وصف را دارد و تو از قرآن دفاع کردي.
شريعتي: دعا بفرماييد و آمين بگوييم.
حاج آقاي عاملي: از خداي متعال ميخواهم که حقيقت اين روايات و احاديث و سيرههايي که عرض کرديم را از سر تفضل به همه ما مرحمت بفرمايد.
فایل تصویری این برنامه
فایل صوتی این برنامه