برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: مسير سلوک الي الله
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عاملي
تاريخ پخش: 23- 08-98
شريعتي: بسم الله الرحمن الرحيم، اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
سلام ميکنم به همه دوستان عزيزم، بينندهها و شنوندههاي گرانقدرمان، فرا رسيدن ميلاد با سعادت نبي مکرم اسلام، حضرت محمد مصطفي را تبريک ميگويم. همينطور ميلاد سراسر نور رئيس مذهب، امام صادق(ع)، انشاءالله بر همه شما مبارک باشد. حاج آقاي عاملي سلام عليکم و رحمة الله، خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي عاملي: بسم الله الرحمن الرحيم، عرض ادب و احترام دارم خدمت حضرتعالي و همه مردم عزيز. انشاءالله سهم خوبي در ولادتها از حضرات معصومين داشته باشند. ما بايد سهم داشته باشيم و عالم به وساطت حضرت ختمي مرتبت خلق شده است. «أوّل ما خلق اللّه نور نبيّك، ثم خلق منه کل خير» هرچه خلق کرده اول نور پيغمبر بوده و هرچه خيرات بوده همه را از نور پيغمبر ما خلق کرده است. امام صادق هروقت غذا ميخوردند ميفرمودند: «هذا منک و من محمد» ما در شخصيتي که چهل سال کلاس خصوصي خدا نشسته است، چه ميتوانيم بگوييم؟ فرمود: هرشب تحفهاي از خدا دارم. چه ميتوانيم بگوييم؟ شخصيتي که شب تا صبح نزد خدا ميگذرد و خدا مطعم من است، خدا ساقي من است. دربارهي اين شخص چه بگوييم؟ سهم ما از اين شخصيت آسماني چيست؟ ما حضرت ختمي مرتبت داريم و امتهاي ديگر ندارند، فرق ما چيست؟ يا حضرت امام صادق فرزند بسيار با شخصيت حضرت ختمي مرتبت که الفاظ عاجز است از تصوير شخصيت علمي و معنوي آن بزرگوار و ما از سر صدقهي آنها کنار سفره اهلبيت نشستيم و جز مواليان اهلبيت هستيم. اين ايام را تبريک ميگويم و عنايات خاصه خدا را براي همميهنان آرزو دارم.
شريعتي: اميرالمؤمنين(ع) فرمود: «أنا عبدٌ من عبيد محمد» ديگر پيامبري با اين عظمت داريم و انشاءالله قدر بدانيم.
سعدي اگر عاشقي کني و جواني *** عشق محمد بس است و آل محمد
منازل سير و سلوک را قدم به قدم طي ميکنيم و نکتههاي ناب حاج آقاي عاملي را ميشنويم.
حاج آقاي عاملي: «أنا عبدٌ من عبيد محمد» من نوکري از نوکرهاي حضرت ختميمرتبت هستم. اين نوکري در سبزي خريدن نيست، نوکري در عبادت است. در عبادت پيغمبر آقاست و علي نوکر است. حضرت امام در درس اخلاقش ميگويد: جن و انس اگر جمع شوند، بخواهند يک «لا اله الا الله» علي را بگويند، نميتوانند. علي هم اگر بخواهد يک «لا اله الا الله» پيغمبر را بگويد، نميتواند. «شرفتهم بنبيک» آنوقت عبوديتي که عزيزان داشتند، مسير همين است. ما که ميگوييم اين عالم اساسش بر پذيرايي است و توجيهاش با پذيرايي آسماني است، عبوديت عرض معبد به زميني بگويند که نرم است. اگر پايت را رويش بگذاري اثر ميپذيرد. مثل آسفالت نيست، جاي پا اثرش بماند، آن زمين را عرض معبد ميگويند. «اياک نعبد و اياک نستعين» يعني خدايا فقط از تو اثر پذيري دارم. در زندگي خودم فقط براي تو حساب استقلالي باز کردم. فقط در شأن تو ميگويم: «الهي بيدک لا بيد غيرک زيادتي و نقصي و نفعي و ضري» خدايا رشد من، عزت من، ذلت من، سقوط من، بلند شدن من، همه چيز من دست توست، اگر به اين نقطه برسيم، ذرات عالم طوري درست شده که در رحمت باز ميشود. همه چيز بسته به موضوع عبوديت است.
آقا رسول الله شب معراج، حضرت ختمي مرتبت معراج بودند، خدا فرمود: يک حاجت مقضيه پيش من داريد. حاجت مقضيه يعني هرچه بخواهي ميدهم. انسان کامل بايد يک چيزي بخواهد که آن را گرفت، همه چيز را گرفت. آقا رسول الله شاهکار کرده و جزء معجزات پيغمبر ماست. گفت: خدايا من ميخواهم به من بگويي: بنده من، يعني مرا به عبوديت بپذيري. خدايا مرا به عبوديت خود نسبت بده. بگو: بنده من،
اگر يکبار گويي بندهي من *** رود از عرش بالا خنده من
اين دعا مستجاب شد، همه چيز را گرفت. پيغمبر ما هر شرفي دارد از همين عبوديتهاست.
هواي سلطنتم بود بندگي تو کردم *** خيال خواجهگيام بود ز عشق تو گزيدهام
حضرت ختمي مرتبت فرمود: «بعثت لاجعلکم ملوکاً علي الارض» آمدم همه شما را پادشاه کنم. پادشاهي آنکه هرکسي بداند لشگر پادشاهي ميخواهد، از ظلم و معصيت خدا برود به عزّ طاعت خدا، يکي از خلفاي بني عباس در حال مرگ بود. مبتلا شده بود، دکترها دائم نسخه مينوشتند، يک دکتر نصراني آمد گفت: تو اين داروها را نخور، کارت تمام است مگر اينکه يک مرد خدا تو را دعا کند. گفت: موسي بن جعفر را بياوريد. حضرت موسي بن جعفر يک جملهاي گفته: محشر است. من باورم نميشود کسي اين حديث را بشنود، اهل نماز نشود.
گفت: خدايا «كَمَا أَرَيْتَهُ ذُلَّ مَعْصِيَتِهِ فَأَرِهِ عِزَّ طَاعَتِي فَشَفَاهُ اللَّهُ مِنْ سَاعَتِهِ» همچنان که به اين نشان دادي، کسي که تو را معصيت کند، چطور ذليل ميشود، حالا نشان بده کسي که طاعت تو را بکند، چقدر عزيز ميشود. چه دعايي است! شعاع آفتاب چطور به آفتاب متصل است، روح مؤمن بالاتر از آن به خدا متصل است. طبيعي است که نفس ناطقه انساني، وقتي شما به نماز ايستاديد، در برابر ذات لا يتناهي از نورش استفاده ميکنيد. هرچه هست در همينجاست. به اميرالمؤمنين گفتند: شما چطور در خيبر را برداشتيد؟ گفت: والله به قوت جسديه نبود. بلکه من اين را با نفسي برداشتم که در برابر خدا قرار گرفته بود و نور خدا را گرفته بود. عبوديت طريق هست، مسير هست، يعني اين در اگر باز شود، درها باز ميشود. انسان به درجهاي برسد که از غير خدا متأثر نشود، يعني براي پول حساب استقلالي باز نکند. پول سببيتش را خدا داده است. ممکن است شما پول نداشته باشيد ولي درآمد داشته باشيد. ميشود؟ يک کسي نزد حضرت آمد گفت: من مغازه دارم ولي پول ندارم. گفت: برو در را باز کن. گفت: بدون سرمايه که نميشود. در روايت هست که وظيفه کاسب چيست؟ کاسب بايد در را باز کند و بساط را پهن کند. اين آقا گفت: مغازه خالي است. آمد مغازه خالي را باز کرد و نشست. يک آقايي آمد گفت: از شام براي من پارچه ميآيد. ميشود پارچه را بدهم بفروشي يک چيزي براي شما باشد و يک چيزي براي من؟ گفت: البته.
يک کسي آمد گفت: نه سرمايه دارم و نه مغازه دارم. گفت: برو بساط را باز کن. گفت: مگر ميشود؟ آمد عبا را انداخت و رويش نشست و کفشش را درآورد. يک آقايي گفت: چه کفش خوبي داري، ميفروشي؟ گفت: بله، هفت درهم فروخت. سه درهم را کفش خريد و با چهار درهم کارش را شروع کرد. اي خدايي که سببيت تمام اسباب دست توست. در اين دعا از سبب صحبت ميکند، ممکن است سبب همين شود. «يَا مُسَبِّبَ الْأَسْبَابِ مِنْ غَيْرِ سَبَب» اي خدايي که من غير سبب کار را درست ميکني. ما اعتقاد نداريم که دست خدا بسته است. نظام اسباب و مسببات تمام شد. يهوديان ميگفتند: دست خدا بسته است! دست خدا باز است. يک کسي نداشته باشد و اما خدا وقتي اراده داشته باشد، يک آقايي بود پدر شهيد بود. ايشان را زمان آقاي بروجردي آورده بودند، نابينا بود. گذاشته بودند قم، چون کاري نميتوانست بکند. ايشان در قم در کارخانهي نمک، نمک خرد ميکرد و يک چيزي ميگرفت. قد کوتاهي داشت و پدر شهيد بود. قبل از اذان نماز صبح در حرم بود. مرد خيلي شريفي بود. يک روز از کوچه رد شدم ديدم سر و صدا بلند شد. گفتم: چه خبر است؟ گفتند: آقاي بروجردي تشريف ميآورند. آقاي بروجردي آمد رد شود، مرا ديد. تا مرا ديد، ايستاد. گفت: اين آقا کيست؟ انسانهاي بزرگ، بزرگ ميشوند بخاطر همين کارها بزرگ ميشوند. گفتند: آقا عاجز است. آقا به پول آن زمان دو تومان به من دادند. آنقدر وضع مالي من خوب شد. منزل يقظه که وارد شويم، يک رکن اصلي منزل يقظه اين است که بيدارياش به اين باشد که در عالم کارکن خود خداست. سببيت اسباب از خداست. اگر اين اعتقاد را داشته باشيم، رشوه نميگيريم. خدا در رشوه سببيت را قرار داده است. دروغ نميگوييم، چون خدا در دروغ سببيت نگذاشته که زندگي شما گشايش پيدا کند. اگر اين سببيت پيدا شود، اين اعتقاد پيدا شود که سببيت دست خداست، تفاخر هم نميکند. چن نعمت را بايد به صاحبش نسبت بدهي. ميگويند: شکر، يعني نعمت را به صاحبش نسبت بدهي. من با کياست خودم به اين مقام رسيدم.
آقاي علامه جعفري ميگفت: يک جايي منبر ميرفتم، يک روستايي آمد گفت: منبر ما به روستا ميآيي؟ گفتم: نه، رفتم پيشنماز شدم، همانجا نماز را شروع کردم، «بسم الله الرحمن الرحيم، انا انزلناه في ليلة القدر» از يادم رفت… باز هم گفتم: «انا انزلناه في ليلة القدر…» يادم رفت. روستايي گفت: «و ما ادراک ما ليلة القدر» سببيت دست خداست. مالک همه چيز خداست. علامه طباطبايي ميگويد. مالک کسي است که تار و پود شي دست اوست. من اين آب را بخورم، تشنگي برطرف ميشود، کسي که ميتواند کاري کند آب بخورم تشنگي برطرف نشود، او مالک اين آب است. اگر سر مرا زير آب ببرند، خفه ميشوم. اگر کسي بتواند کاري کند سر من زير آب برود و خفه نشوم، او مالک آب است. حضرت يونس زير آب رفت و خفه نشد. همين که حضرت ابراهيم داخل آتش رفت و نسوخت. همين باور پيدا شود که سببيت اسباب دست خداست، او را خراب نکن. توفيق جمع اسباب است. هيچکس قادر بر جمع اسباب نيست. آقاي بروجردي ميگويد: گاهي کاري صد مقدمه دارد و ما 99 مقدمه را درست ميکنيم و يک مقدمه را خدا درست ميکند.
امام سجاد هر روز اين دعا را ميخواند. خدايا در حالي صبح کرديم که مالکيت تمام اشياء دست توست. اين سببيتي که پول دارد، مغازه دارد، همه دست خداست. در انتخابات چقدر بداخلاقي داريم! اينجا آبروي کسي را بريزم، به کسي تهمت بزنم، کسي را خراب کنم. چيز دروغي بگويم. آقا رسول الله هر صبح اين دعا را ميخواند. دعايي که هر روز خوانده ميشود معلوم ميشود بيشترين تأثير را در زندگي دارد. «وَ لَا يَنْفَعُ ذَا الْجَدِّ مِنْكَ الْجَدُّ» جد يعني تلاش، خدايا تلاش هيچ تلاشگري جاي تو را نميگيرد.
سعي خود نتوان برد پي به گوهر مقصود *** محال باشد کين کار بي حواله برآيد
هرچه ميخواهي بدو، تا اراده نکند. لذا دکتري بگويد: تو کارت تمام است. ما هيچوقت بن بست نداريم. چون سببيت دست خداست. يک آقايي پيغمبر را ميپاييد. ميدانست پيغمبر ما به طرف حاجت بگيرد، از لشگر فاصله ميگيرد. حضرت فاصله گرفت و اين هم با شمشير جلوي حضرت پريد و دره بود و هيچکس نبود. گفت: بسم الله! حالا چه کسي تو را از دست من خلاص ميکند؟ پيغمبر ما اصلاً تأني نکرد و گفت: خدا، اين کلمه چنان اين آقا را گرفت که شمشير افتاد. حضرت فوراً شمشير را برداشت. فرمود: چه کسي تو را از دست من خلاص ميکند؟ گفت: کرم تو! سببيت اينطور است.
يک آقايي ميگويد: حرم علي بن موسي الرضا را غبارروبي ميکردند، من هم کمک کردم. آخر سر يک کاغذ سفيدي بود، گفتم: اين را تبرک به من بدهيد. اين کاغذ سفيد را آوردم، ديدم اين طرف نوشته دارد، يک دختر خانمي نوشته: يا علي بن موسي الرضا براي من عيب است که شريک زندگي خود را خيابان پيدا کنم. در جاهاي کذايي پيدا کنم. عفت از من و انتخاب از تو! با حضرت معامله کرد و داخل ضريح انداخته است. هرکس خواستگاري حضرت زهرا ميآمد، پيغمبر ميفرمود: خدا شريک زندگي زهرا را انتخاب کرده است. اينکه انسان براي خدا لبيک بگويد، شأن خدا خيلي اجل است از اينکه خداي متعال لبيک نگويد. در روايت هست که وقتي خدا بندهاش را صدا ميکند خدا ميگويد: لبيک، شيخ جعفر شوشتري ميگويد: من تعجب ميکنم، مولا به عبدش لبيک ميگويد. گفت: خدايا عفت از من، انتخاب از تو! من اين را آوردم، پسرم ميگفت: من ميخواهم خارج از کشور بروم. هرچه التماس کرديم نرو، گفت: بايد بروم. تا اين را ديد، گفت: اين دختر را براي من پيدا کنيد، نميروم. اين دختر يک کلمه نوشته بود: کرج! گفت: چطور بتوانيم پيدا کنيم. با خانم گفت: بلند شويم برويم حالا که چنين توفيقي پيدا شده پسر ما پابند شود. يک رفيقي داشتيم ويلايي در کرج داشت، آنجا رفتيم کاغذ را ديد، ماجرا را تعريف کرديم. آنقدر گريه کرد و گفت: اين خط، خط دختر باغبان من است.
هرسو دود آن کسي ز در خويش براند *** آن را که بخواند به در کس ندواند
بزرگترين درس حضرت أباعبدالله الحسين در کربلا اين است که براي اسباب ظاهري حساب استقلالي باز نکرد. نه عده داشت و نه عُده داشت اما از فتح صحبت ميکند. ميفرمايد: «من لحق بي منكم استشهد و من تخلّف لم يبلغ مبلغ الفتح» اگر به من ملحق نشود فتح از دست رفته است. ميگويد: من فاتح هستم. يک شاعر عرب ميگويد: يا رسول الله، من ماندم در خصوص حسين به تو تبريک بگويم يا تسليت بگويم. مثل اين حلقه در محاصره گرفتند، اما يک ذره نشکست. آقاي ميانجي ميگفت: همه بدنش، سر مبارک و پاهايش را شکستند اما خودش نشکست، يک ذره تنازل نکرد. خبرنگار يزيد ميگويد: در کربلا نوشتني زياد بود ولي من فقط از حسين نوشتم، آنقدر مجذوبش بودم، تا شهيدي ميآمد چنان صورتش تلألؤ ميکرد، چنان با خدا نجوا ميکرد، من فقط از حسين نوشتم. هرکس هر شخصيتي را فشار دادند، صدام را فشار دادند آخر چه دريوزگي شد. اما امام حسين در ميدان ميايستد و ميگويد: اگر براي شما اين سخت است اين آيه را ميخواند که نوح خواند. برويد و تمام توان خود را جمع کنيد و بياييد. مرا بکشيد، هيچ مهلت به من ندهيد. اين توحيد است و انفجار توحيد است.
شب عاشورا همه را مرخص کرد و صورتش را طرف قمر بني هاشم گرفت و گفت: برادر تو هم برو! صورتش را طرف علي اکبر گرفت و گفت: پسرم تو هم برو. سي هزار لشگر يک نفر ميخواهد در برابرش قرار بگيرد. ذرهاي نلرزي و اضطرار نداشته باشي، اين حقيقت را اگر ما در مدنيت و فرهنگ خودمان وارد کنيم، رشوه و دروغ نداريم، تبرج جاهلي نداريم. يک دختر خانم ديگر با حرام زندگي خودش را شروع نميکند. اين يادگاري از من باشد براي دخترها و پسران عزيزي که ميخواهند زندگي مشترک تشکيل دهند. امام حسين ميگويد: «مَنْ حَاوَلَ أَمْراً بِمَعْصِيَةِ اللَّهِ، كَانَ أَفْوَتَ لِمَا يَرْجُو، وَ أَسْرَعَ لِمَجِيءِ مَا يَحْذَرُ» اگر اين کار خير خودت را با حرام شروع کني، آنچه اميد داشتي بيشتر از دستت ميرود و آنچه از آن ميترسيدي زودتر به سراغت ميآيد. چقدر اين جمله عالي است. اين ظهور توحيد است.
شريعتي: امروز صفحه 225 قرآن کريم را تلاوت خواهيم کرد.
«وَ يا قَوْمِ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مالًا إِنْ أَجرِيَ إِلَّا عَلَى اللَّهِ وَ ما أَنَا بِطارِدِ الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ وَ لكِنِّي أَراكُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ «29» وَ يا قَوْمِ مَنْ يَنْصُرُنِي مِنَ اللَّهِ إِنْ طَرَدْتُهُمْ أَ فَلا تَذَكَّرُونَ «30» وَ لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدِي خَزائِنُ اللَّهِ وَ لا أَعْلَمُ الْغَيْبَ وَ لا أَقُولُ إِنِّي مَلَكٌ وَ لا أَقُولُ لِلَّذِينَ تَزْدَرِي أَعْيُنُكُمْ لَنْ يُؤْتِيَهُمُ اللَّهُ خَيْراً اللَّهُ أَعْلَمُ بِما فِي أَنْفُسِهِمْ إِنِّي إِذاً لَمِنَ الظَّالِمِينَ «31» قالُوا يا نُوحُ قَدْ جادَلْتَنا فَأَكْثَرْتَ جِدالَنا فَأْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ «32» قالَ إِنَّما يَأْتِيكُمْ بِهِ اللَّهُ إِنْ شاءَ وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزِينَ «33» وَ لا يَنْفَعُكُمْ نُصْحِي إِنْ أَرَدْتُ أَنْ أَنْصَحَ لَكُمْ إِنْ كانَ اللَّهُ يُرِيدُ أَنْ يُغْوِيَكُمْ هُوَ رَبُّكُمْ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ «34» أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ إِنِ افْتَرَيْتُهُ فَعَلَيَّ إِجْرامِي وَ أَنَا بَرِيءٌ مِمَّا تُجْرِمُونَ «35» وَ أُوحِيَ إِلى نُوحٍ أَنَّهُ لَنْ يُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِكَ إِلَّا مَنْ قَدْ آمَنَ فَلا تَبْتَئِسْ بِما كانُوا يَفْعَلُونَ «36» وَ اصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنا وَ وَحْيِنا وَ لا تُخاطِبْنِي فِي الَّذِينَ ظَلَمُوا إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ»
ترجمه آيات: (نوح ادامه داد كه) اى قوم من! از شما در برابر اين دعوت، اجرتى درخواست نمىكنم، پاداش من تنها بر خداست و من كسانى را كه ايمان آوردهاند (به خاطر خواست نابجاى شما) طرد نمىكنم، (چرا كه) آنان پروردگارشان را ملاقات خواهند كرد (و از من شكايت خواهند نمود)، ولى من شما را قوم جاهلى مىبينم. (نوح در جواب تقاضاى طرد مؤمنانِ تهىدست وگمنام گفت:) اى مردم! اگر من آنان را (از خود) برانم، چه كسى مرا در برابر خدا يارى خواهد كرد؟ چرا انديشه نمىكنيد؟ (نوح گفت:) من به شما نمىگويم كه گنجينههاى الهى نزد من است و نه (مىگويم كه از پيش خود) غيب مىدانم و نمىگويم كه من فرشتهام و نمىگويم آن كسانى كه در پيشِ چشمِ شما خوارند، خداوند هرگز به آنان خيرى نخواهد رساند، (بلكه) خداوند به آنچه در دل آنهاست آگاهتر است. (اگر چيزى جز اين بگويم،) قطعاً از ستمكاران خواهم بود. (مخالفان) گفتند: اى نوح! تو واقعاً با ما جدال و جرّ و بحث زيادى نمودى، (اكنون ديگر بس است) اگر راست مىگويى، آنچه را (از عذاب الهى) كه به ما وعده مىدهى بر سر ما بياور!؟ (نوح گفت:) همانا اگر خداوند اراده كند، آن را بر سر شما خواهد آورد و شما قدرت خنثى كردن (و مقاومت در برابر) آن را نخواهيد داشت. و اگر خداوند بخواهد شما را (به خاطر عدم لياقت) گمراه سازد، (ديگر) نصيحت من به حال شما سودى نخواهد داشت، هر چند بخواهم براى شما خيرخواهى كنم. او پروردگار شماست و (شما) بسوى او بازخواهيد گشت. بلكه (مشركان) مىگويند: او (نوح يا محمّد)، آن (سخنان) را بر خداوند افترا بسته است. بگو: اگر من چيزى را به دروغ به خداوند نسبت دادهام، پس كيفرش بر عهده خودم خواهد بود و من از جرم شما (كه گناهى را به من نسبت مىدهيد) بيزارم. (و از جانب ما) به نوح وحى گرديد كه جز (همان) كسانى كه (تاكنون) ايمان آوردهاند، (افراد ديگر) از قوم تو هرگز ايمان نمىآورند، پس از كارهايى كه مىكنند غمگين مباش. و (اكنون) زير نظر ما و طبق دستور و الهام ما كشتى بساز و دربارهى كسانى كه ستم كردهاند با من سخن مگوى كه آنان غرق شدنى هستند.
شريعتي: عيد ميلاد نبي مکرم اسلام و امام صادق بر شما مبارک باشد. اشاره قرآني امروز را بفرماييد و از شخصيت جناب سلمان فارسي براي ما بگوييد.
حاج آقاي عاملي: سوره هود آيهي 37 ميفرمايد: «وَ اصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنا وَ وَحْيِنا وَ لا تُخاطِبْنِي فِي الَّذِينَ ظَلَمُوا إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ» اين از آيات بسيار عجيب قرآن است و بسيار تکان دهنده است. معنياش اين است که گاهي شفاعت يک پيغمبر رد ميشود. پيغمبر حضرت نوح شفاعت ميکند که خدايا اين فرزند من است و دارد غرق ميشود، خدا شفاعت او را رد ميکند. ميگويد: نه تنها شفاعت رد ميشود، اصلاً در اين باب با من صحبت نکن. کسي که ظالم است را شفاعت نکن. شفاعت کند رد است. شايد بعضي تعجب کنند ولي من اين را بگويم، گاهي شفاعت پيغمبر ما رد ميشود. روايت اين است که پيغمبر ما ميفرمايد: «أنا اکبر وُلد آدم» عصارهي کائنات و مفخر مخلوقات، خدا چه ادبياتي با پيغمبر در قرآن دارد. «وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ وَ كانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ عَظِيماً» (نساء/113) شفاعتش را گاهي رد ميکند.
در روايت هست که آقا رسول الله ميگويند: بعضي از اصحاب مرا ميآورند و از من جدا ميکنند و به مسير ديگري ميرود، من ميبينم که اصحاب من داخل آتش ميروند و ميگويند: خدايا، دلم ميسوزد، اينها اصحاب من هستند به جهنم ميروند. خدا رد ميکند، آقا رسول الله ميگويد: خدا آن روز ميگويد: تو نميداني اينها بعد از تو چه کردند. آقاي بروجردي دستور داده بود، نوشته بودند و بالاي سرشان زده بودند که اين روايت را ببينند. حالا اينجا خدا شفاعت پيامبر را رد کرده در بعضي نقلها هست که آقا رسول الله با جبرئيل مشورت ميکند که شفاعت بکنم، جبرئيل ميگويد: نه شفاعت نکن. اين ديگر امکانش نيست. يعني شفاعت کني رد ميشود. زماني که آقا رسول الله، حضرت زهرا حامله بود، امام حسين در شکم او بود. جبرئيل نازل شد و گفت: يا رسول الله، اين بچه کنار رود فرات، زير سم اسبها تشنه شهيد ميشود. آقا رسول الله گفتند: خدا با امت من چه ميکند؟ گفت: خدا امت تو را به اختلاف مياندازد، اثر طبيعي کشتن امام است، قراردادي نيست. امام عامل وحدت است. «يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ» (اسراء/71) امام که کشته شود، امت قطعه قطعه ميشود. حسين را کشتند و قطعه قطعه کردند طبيعي است که امت قطعه قطعه شود. آب را روي حسين بستند، طبيعي است که رحمت به روي امت بسته شود. لباس را از تنش درآوردند طبيعي است که جامهي عزت براي امت از دست برود. هر زخمي به حسين زدند يک آثاري داشت. آنوقت پيغمبر ما خيلي ترسيد و گفت: تا روز قيامت امت تو به اختلاف ميافتد.
آقا رسول الله خيلي ترسيدند، به جبرئيل فرمودند: آيا به خدا مراجعه کنم و شفاعت کنم که خدايا اين بلا را بردار؟ گفت: نه، اين نوشته شده است. اين آيه بايد نگاه ما را به شفاعت اصلاح کند. يعني پيغمبر همه کاره نيست. علي همه کاره نيست. حضرت زهرا همه کاره نيست. فردي که ظالم است بايد غرق شود. خود آقا رسول الله به حضرت زهرا فرمود: برو کار کن، اينطور نيست که من بيايم تو را بي نياز کنم. خودشان فرمودند: اول با خدا تسويه حساب کنيد و بعد سراغ ما بياييد. خدا يک اصل کلي در قرآن گفته است. جناب اسماعيل به امام صادق گفت: آنهايي که از ما اهلبيت گناه ميکنند وضعشان چطور است؟ حضرت فرمود: «لَيْسَ بِأَمانِيِّكُمْ وَ لا أَمانِيِّ أَهْلِ الْكِتابِ مَنْ يَعْمَلْ سُوءاً يُجْزَ بِهِ» اين قانون کلي است. کار خلاف کردي، با آرزوي شما و اهل کتاب نيست. «وَ لا يَجِدْ لَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِيًّا وَ لا نَصِيراً» (نساء/123) آيه قرآن است. بارها گفتند: ائمه ترسيدند از اينکه شيعه اتکال کند بر محبت بر معصوم در عمل تا بيايد. اين يک خطري بود. ائمه اين را احساس کردند.
رئيس کاروان را ببيني ميترسد در سفر، اهل کاروان هم ميترسند. اميرالمؤمنين رأس کاروان است و مثل مارگزيده در محراب به خود ميپيچيد. امام حسين ميگويد: يک روز محضرش نرفتم ديدم که گريه ميکند. به آقا ميرزا جواد ملکي تبريزي گفتم: بعضي در درس اخلاق غش ميکنند، گفت: کاري نکردند، مولايشان علي هر روز غش ميکرد. اين از آن آيههايي بود که بسيار دردناک است.
مگر ميشود در چند لحظه از حضرت سلمان صحبت کرد. روايت است که اميرالمؤمنين فرمود: تمام اين علوم به سلمان داده شده است. در مدائن ميگويي: «السلام عليک يا ميزان الاعمال» به اميرالمؤمنين در نجف ميگوييم: «السلام عليک يا ميزان الاعمال» ميزان اعمال است و همه چيز ما را با او ميسنجند. دريايي است که آخرش ديده نميشود. پيامبر کلاس خصوصي برايش ميگذاشت. تمام مذاهب را گشت و رفت اسلام را پيدا کرد و شخصيتي استثنايي است و جزء مواليان مخصوص اميرالمؤمنين و آقا رسول الله است. ايشان اسم اعظم دارد، در روايت است. بهشت بيشتر از سلمان و مقداد مشتاق به اينهاست تا اينها به بهشت. معلوم است بهشت شعور دارد. جهنم هم شعور دارد. صدام را جهنم بياندازند، اين مجرمين که جهنم مياندازند، جهنم از غيظ ميخواهد تکه تکه شود. پيغمبر فرمود: سلمان فرزند معنوي ماست. امام صادق ميگويد: من از پيغمبر دو چيز دارم، ولادت و ولايت، پشت سرش گفت: «ولايتي من رسول الله اولي من ولادتي منه» من از پيغمبر دو چيز دارم. فرزند جسمي و معنوي پيغمبر هستم و فرزند معنوي بودن من از پيغمبر بالاتر از ولادت من است.
حضرت سلمان جز کساني است که از ولايت اميرالمؤمنين خيلي دفاع کرد و آن روزي که روز بيعت بود، دوازده نفر در مجلس نشستند که نگذارند بيعت صورت بگيرد. يکي از آن طرف بلند شد صحبت کند تا بيعت صورت نگيرد سلمان عمداً فارسي صحبت کرد که نظرها را جلب کند. سلمان بلند شد گفت: کرديد آنچه کرديد و ندانستيد آنچه کرديد. خليفه هم پذيرفت و گفت: من که گفتم: سلمان آنجا کاري کرده است. سلمان از کجا به اين درجه رسيد؟ از تبعيت! هرجا پيغمبر پايش را ميگذاشت حتي از جهت ظاهري پايش را همانجا ميگذاشت. اگر ما هم تبعيت داشته باشيم، حضرت فرمود: آداب را از ما بگير.
شريعتي: دعا بفرماييد و آمين بگوييم.
حاج آقاي عاملي: از خداي متعال ميخواهم که ما را با حضرات معصومين محرم کند و ما را در اداي دين پدري نسبت به فرزندان و آشنا کردن فرزندانمان با شخصيت معصومين، اين يک مسئوليت بسيار خطير است، انشاءالله ما با قصههاي بسيار خوبي که در سيرهي معصومين هست، آقا رسول الله آنقدر سيرهي خوبي دارد، بچهها جلويش را گرفتند و گفتند: حسن و حسين را سوار بر دوش ميکني، ما هم بايد سوار کني. آقا رسول الله فرمود: سلمان برو خانه ببين چيزي هست که من خودم را از اينها بخرم! يعني من مملوک اين بچهها هستم. پيغمبري با اين عظمت، خودش را مملوک بچهها کرد. سلمان به خانه رفت و ديد اينقدر خانه ساده است مثل مسجد است. چند گردو پيدا کرد، آورد، حضرت گردوها را تقسيم کرد که بچهها حضرت را رها کنند. حضرت فرمود: خدا برادرم يوسف را رحمت کند، يوسف را به چند درهم فروختند ولي اين بچهها مرا به چند گردو فروختند.
شريعتي:
از ما مسافران قدم دور خود زدن *** سلمان شدن گذشت، مسلمانمان کنيد
فایل تصویری این برنامه
فایل صوتی این برنامه