برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: مسير سلوک الي الله
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عاملي
تاريخ پخش: 17- 11-98
شريعتي: بسم الله الرحمن الرحيم، اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
سلام ميکنم همه شما دوستان عزيزم، بينندهها و شنوندههاي گرانقدرمان، انشاءالله هرجا هستيد خداوند متعال پشت و پناه شما باشد. باغ ايمانتان آباد و قلبتان سليم باشد و بهترينها براي شما اتفاق بيافتد. ايام دهه فجر انقلاب اسلامي را تبريک ميگويم. آرزو ميکنيم که ايران سرافراز با آيندهاي روشن را تجربه کنيم. حاج آقاي عاملي سلام عليکم و رحمة الله، خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي عاملي: بسم الله الرحمن الرحيم، عرض ادب و احترام دارم خدمت حضرتعالي و همه مردم عزيز و آرزوي توفيقات بزرگ و تحولات بزرگ و حسنات بزرگ براي همه دارم و اين ايام را تبريک ميگويم. پيغمبر ما ميفرمايد: زماني مبعوث شدم که از هيچ جا نوري نميآمد، فريب و دجالي همه جا را گرفته بود. خدا را شکر که ملت ما هم در زماني که تاريکي همهجا را گرفته بود، حاکميتهاي ملي را شکستند، حتي اسم کشور ما زمان شاه ايالت 51 آمريکا بود، ملت ما با اراده ستوني مشيعت و سرنوشت و مقدرات خود را دست گرفت و حاکميت ملي الآن کبريت احمر است. يعني اوضاع را طوري درست کردند، امپراطوري رسانهاي، امپراطوري اقتصادي، نهادهاي بينالمللي را دست گرفتند، قدرت اهريمني که فزون خواهياش زياد است و ميگويد: همهجا براي ماست و غير از ملت ما کسي جرأت نکرده در برابر اينها بايستد. انقلاب ما چهل سال مقاومت در برابر سختترين فشارها از جهت جنگ رواني و اقتصادي توانسته روي پاي خود بايستد و اين يک معجزه است و انشاءالله در 22 بهمن با حضور خودمان دشمن را به يأس مطلق ميرسانيم.
شريعتي: انشاءالله، داريم در مورد يغظه و بيداري صحبت ميکنيم، دو نکته را در جلسات گذشته اشاره کرديد يکي بحث ابديت بود و ديگري هم صحبتي و راز و نياز با خداي متعال و سفرهاي که از طريق عبادت پهن شده است.
حاج آقاي عاملي: بسم الله الرحمن الرحيم، بحث ما در اين بود که نگاه به اين عالم بايد نگاه از سر پذيرايي و جمال و رحمانيت باشد. خداي متعال فرمود: من براي رحمت خلق کردم. براي عنايت به انسان خلق کردم. بزرگترين پذيرايي عبادت است، اگر براي عبادت خلق کرده يعني براي پذيرايي خلق کرده است. اجازه داده به محضرش برسيم و جليس با خدا شويم. توجه به جمال مطلق، علم مطلق، ذات لا يتناهي، فوق اين ميشود جمالي تصوير کرد؟ خداي متعال عالم را اينطور خلق کرده است. در روايت هست که خدا ميفرمايد: من هر دستم دست راست است. من دست چپ ندارم. دست راست کنايه از خير و دست چپ کنايه از شر است. شر نسبت به خدا و کار خدا راه ندارد. درباره حضرت ابراهيم آمده است که هردو دستش راست بود و دست چپ نداشت و همه کارهايش خير بود. يک عنايت مفصل هست که خدا اذن داده است با خدا صحبت کنيم. نماز در محاذات حق قرار گرفتن اينطور است که در اين نشئه بخواهد با خدا اجازه صحبت داده است. يعني عاشق بخواهد با معشوق صحبت کند اوج اتصال است. آيا کسي سير ميشود؟
آيت الله بروجردي و اشتهاردي به ما ميگفتند، چون آقاي اشتهاردي جزء اندرونيهاي آقاي بروجردي بودند. ميگفتند: آقاي بروجردي گاهي در نماز دعاي کميل را ميخواندند. يعني آن جلوهاي که از آن جهت ميآيد، امام سجاد صبح که ميشد، ميفرمود: خدايا شب تمام شد. ولي من سير نشدم. مرا فرات ز سر گذشت و تشنهترم! يکي از بهترين راهها براي سير و سلوک اين است که استاد طريق سالک را واقف بر جمال حق کند. وقتي به جمال کشيده شد، روز به روز هم اضافه شود، «وَ الَّذِينَ اهْتَدَوْا زادَهُمْ هُدىً وَ آتاهُمْ تَقْواهُمْ» (محمد/17) عالم براساس زيادت است، يعني حرکت کني زياد به تو ميدهند. هي زياد ميشود به کدام نقطه ميرسد، اين خيلي مهم است. وقتي خداوند گفت: «وَ ما تِلْكَ بِيَمِينِكَ يا مُوسى» (طه/17) اي موسي اين چيست در دست توست؟ بايد ميگفت: «هي عصاي» اما ديد چه فرصتي درست شد؟ از آب و نان افتاد در چهل روز، هنوز چهل روز نشده به طور رفت. خداي متعال فرمود: چرا آمدي؟ هنوز به موعد مانده است؟ گفت: نتوانستم بمانم و دلم تنگ شد. «وَ عَجِلْتُ إِلَيْكَ رَبِّ لِتَرْضى» (طه/84) نماز اجازه صحبت با خداست و پذيرايي بالاتر از اين نيست که معشوق اجازه بدهد عاشق با او صحبت کند.
گاهي معشوق که با عاشق صحبت ميکند، عاشق با معشوق صحبت ميکند. حضرت زهرا فرمودند: وقتي ميخواهم با خدا صحبت کنم نماز ميخوانم. وقتي ميخواهد خدا با من صحبت کند قرآن ميخوانم. قرآن خود ظهور پذيرايي است و خدا از ما بالاترين پذيرايي را کرده است. بالاترين پذيرايي، پذيرايي علمي است. در بهشت جايي هست که خبري از حور العين نيست، حضرت امام فرمودند: اينها از باب اين هست که
چون سر و کارت با کودک فتاد *** پس زبان کودکي بايد گشاد!
امام صادق فرمود: بهشتي هست که آنجا هرچه هست معارف هست، بهشتي است که در آن بهشت آن کسي که لذت ميبرد، صحبت خدا با بنده است. اگر قرآن را خدا نازل نميکرد ما اين دنيا ميآمديم سؤالي که ميکرديم قطعاً اين بود که اي کاش ميدانستم خالق اين نظام اگر با من حرف ميزد چه ميگفت؟ چه مطالباتي از من دارد؟ اين در دل ما بود که اي کاش خالق اين نظام با من صحبت کند. خدا صحبت کرده است. «إِنَّا سَنُلْقِي عَلَيْكَ قَوْلًا ثَقِيلًا» (مزمل/5) گاهي وقتها که قرآن نازل ميشد کم بود که مرکب پيغمبر به زمين بخورد. يعني ناف حيواني که رويش بود. اين حقيقت را ما نميتوانيم بفهميم. گاهي دستش را روي شانه يکي از اصحاب ميگذاشت. مرحوم صدوق ميفرمايد: اين در اثر تخاطب با خداست. خدا هم برنامه در هر شأني براي ما داده است. يک جامعه آرماني بنا ريخته است و بهترين جامعه برنامه آرماني مجري آرماني ميخواهد. مجري نباشد فاتحهاش را بخوان. هميشه انسانها در مقام اجرا شکست ميخورند. انقلاب اسلامي با نورانيتي که دارد تلفاتش فقط در مقام اجراست. لذا اين همه آيه نازل شد خدا نگفت: قرآن کامل شد. يک مجري آرماني که آمد، گفت: اليوم اکملت لکم دينکم! امروز دين کامل شد.
وقتي حضرت ابراهيم گفت: خدايا من ميخواهم پيغمبر من امام شود، توليت انسانها را به من بده. توليت دست نمرود باشد و من هم بيايم کلاس درس بگذارم، اين نميشود. خداوند فرمود: اگر ميخواهي در مقام اجرا توليت انسانها را داشته باشي بايد امتحان بدهي، امتحان شجاعت و امتحان حريّت، حريت يعني نگويي اين دختر من است، پسر من است، داماد من است. اين در ستاد من کار کرده است. اين براي رأي ما خوب است. ابن ابي الحديد دربارهي اميرالمؤمنين گفته است. در پي شکار ميل کسي نبود. مجري در مقام اجرا ذرهاي تأثر نداشته باشد. از شرايط اجتماعي، فشارها و واسطهها، از عواطف، اميرالمؤمنين يک کاري کرد که ام هاني گريه کرد. برادرش عقيل گريه کرد. صداي دامادش بلند شد. دست شاعرش نجاشي را شلاق زد. دست خادمش را بريد و گفت: برو. خون ميريخت و ميرفت. يک منافقي جلويش را گرفت و گفت: هان، خيلي علي علي گفتي، علي اين است! گفت: من علي را براي همين ميخواهم! علي گفت: اينطوري گفته؟ بگوييد بيايد. آوردند دستش را روي سنگ گذاشت، بريدهها را هم روي سنگ گذاشت. يک پارچه رويش گذاشت و دستش را کشيد. گفت: دستت را بکش. دستش را کشيد، صاف صاف شده بود. اين مقام اجرا است.
چرا دوازده امام داريم و سيزده امام نداريم؟ يعني دوازده نسل بايد تمرين کند، پيغمبر ما فرمود: من واهمه دارم چون هنوز خوي جاهلي در امت من هست. افرادي ميخواست که تمرين بدهد و انسانها بتوانند مسأله عدالت خيلي سخت است و به اين سادگي زير بار عدالت نميروند. گاهي عواطف و گاهي منافع جلويشان را ميگيرد. ما بايد روي اينها تمرين کنيم. يک ملت اينقدر بايد تمرين کند تا به آن نقطه برسد که عقل چانهشان را بچرخاند. در روايت هست که «من جعله أمامه قاده إلى الجنة» هرکس قرآن را جلو بياندازد و پشت سرش راه برود به بهشت ميرود. «و من جعله خلفه» هرکس قرآن را پشت سرش بياندازد، همه چيز برايش مهم باشد جز خدا و حق و قرآن، متأثر شوي از حرف مردم، يعني نکند اينطور بگويند. همه چيزت آمريکايي باشد و بعد گفتگوي تمدن کني، ما هفتصد نوع آداب داريم. دين همين آداب است. در هر بابي آداب داريم. علامه طباطبايي ميفرمايد: من هر روز مراقبتم دقيقتر ميشود، آن شب مشاهداتم صافتر و زلالتر است.
شريعتي: آيا اين بيداري و تنبه و جدايي و غافل نبودن در شرايط امروز جامعه براي ما جوانها سختتر نيست.
حاج آقاي عاملي: اگر قدرت روحي در انسان باشد شرايط اجتماعي نميتواند مغلوبش کند. عبادت خالصانه، کمال قوه عملي که تقواست، کمال قوه نظري که يقين است، در آن دو عرصه اگر کار کند و در هر شرايطي قرار بگيرد مغلوب نميشود. يعني قدرت ايمان خيلي بالاست. درجه دارد، واجبات و محرمات در مرحله اول، مستحبات و مکروهات در مرحله دوم، مريض که دارو ميخورد تدريجاً اثر ميکند. اگر اين عبادات خالصانه باشد تدريجا اثر ميکند و بعضي انسانها هستند که در سختترين شرايط قرار گرفتند اما خودشان را نباختند. آقا رسول الله فرمودند: اگر آفتاب را در دست راستم و ماه را در دست چپم بگذارند، به منظومه شمسي مرا مسلط کنند من از حرفم برنميگردم. اينکه دنيا چشمک ميزند، کف نفس وقتي ضعيف باشد از دست ميرود. هنر اين نيست که شما در يک گوشه باشيد و گناه نکنيد. درد داخل جمع هست اما صيانت و زمينههاي صيانت خوب درست شده است. اگر به شما بگويند: دستت را به اين سيم لخت بزن، ميزني؟ نميزني. شما نسبت به آن عصمت داريد. ميداني دست بزني چه ميشود. شأن انسان خيلي بالاست.
چاک پيراهن يوسف که قل تقواست بود *** خنده بر سستي تدبير زليخا ميکرد
اگر قرآن جلو قرار بگيرد در همين دنيا به بهشت ميبرد. اگر پشت سرش بگذارد، «ساقه الي النار» در همينجا به جهنم ميرود. جهنم و بهشت از کجاست، ما بايد لذتها و ذائقهها را تعريف کنيم تا اين مطلب جا بيافتد. امام صادق جملهاي دارد که هيچکس از قرآن عدول نميکند مگر اينکه راهي که انتخاب کرده است به طرف جهنم است. «مَا عَدَلَ أَحَدٌ عَنِ الْقُرْآنِ إِلَّا إِلَى النَّارِ» بحث ما در تجلي است. قرآن ميگويد: اين پذيرايي است چون خدا در قرآن تجلي کرده است، نمود دارايي خداست. قرآن نمودي از دارايي خداست. اين معارف اوج قدرت است. يکوقت شما کائنات را ميبينيد اين قدرت است. اين معارف با اين سبک و ترکيب و استخدام کلمات و استخدام مفاهيم و اسلوب، وقتي قرآن نازل شد خود عربها آمدند، آقا رسول الله که قرآن را ميخواندند يکي از مشرکين که فاميل حضرت بود دستش را در دهان حضرت گرفت و گفت: ديگر بس است يا محمد، مردم! اين فصاحت را ميفهميد. آقا رسول الله که در مسجد الحرام نماز شب ميخواند، ابوسفيان و ابوجهل و ابولهب در حجرهها پنهان ميشدند که قرآن را بشنوند.
در روايت است که «الْقُرْآنَ مَأْدُبَةٌ اللَّه» مأدبه يعني سفرهاي که انسانها را به آن سفره دعوت ميکنند، ادبستان! «لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ كِتاباً فِيهِ ذِكْرُكُمْ أَ فَلا تَعْقِلُونَ» (انبياء/10) من يک کتابي نازل کردم که شما را در آنجا ذکر کردم. بعد از اينکه قرآن آمد، خدا چقدر اهتمام دارد در قرآن براي صحبت کردن با انسان، هي دورش ميچرخد، مثل و تاريخ ميآورد، برهان و استدلال ميآورد. اين خودش نشان ميدهد انسان يک مشت گوشت و پوست و استخوان نيست.
حد انسان به مذهب عامه *** حيواني است مستوي القامه
پهن ناخن برهنه پوست ز موي *** به دو پا رهسپر به برزن و کوي
هرکه را بنگرند کاينسان است *** به گمان چون رسد که انسان است
چيست انسان برزخي جامع *** صورت خلق و حق در او واقع
يک چيزهايي خدا عنايت کرده در وجود انسان که منسوب به خداست، اگر آنها را ما برسيم يک سرمايهاي دست ماست و بعد از آن زندگي معنا ميگيرد. رياضت شرعي که داشته باشي، رياضت شرعي همين واجبات و محرمات است. اينکه حرام نخوري، رفته رفته نفس ناطقه انساني اعتلا پيدا ميکند. رفته رفته اقتدارش بالا ميرود و لذتش عوض ميشود. در سفرهاي که در شأن خداست قرار ميگيرد. اينها همه مظاهر پذيرايي است. همين که خداي متعال انبياء را فرستاده، خدا ميگويد: من در اينجا دفينه گذاشتم، آن دفينهها را بگذاريد انبياء شکوفا کنند. آن دفينه پذيرايي است. زباني باز کرده است نه زبان مدرسه،
غير نطق و غير ايما و سجل، صد هزاران ترجمان خيزد ز دل
اي خدا بنما تو جان را آن مقام، کاندر آن بي حرف ميرويي کلام
زليخا که حضرت يوسف را آورد، پذيرايي زليخا از زنهاي شهر با جمال يوسف بود. پرتقال نبود. اينها وقتي جمال را ديدند، با آن پذيرايي کرد. خداي متعال از ابراهيم پذيرايي ميکند اما ذرهاي از جمالش را نشان ميدهد و پذيرايي ميکند. «و کذلک نري» به پيغمبر ميگويد: «لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِما أَراكَ اللَّه» هرطور نشان ميدهيم حکم کن. يعني علم پيغمبر علم مدرسهاي نيست. علم ارائة اللهي است. علم همه ائمه ما همينطور است.
مرا دلي است که آن را نه انتهاست نه غايت *** نهايت همه دلها به پيش اوست بدايت
علوم او ز طريق تجلي است و تدلي *** نه از طريقه فکر است و ذکر و روايت
در مدرسه نشاني از خدا ميدهند اما خدا را نشان نميدهند، حضرت ابراهيم رشيد شد. «وَ لَقَدْ آتَيْنا إِبْراهِيمَ رُشْدَهُ» (انبياء/51) خدا به ابراهيم فقط اين را گفته است، چرا؟ چون «وَ كَذلِكَ نُرِي إِبْراهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» (انعام/75) اين باطن اوضاع را به او نشان داديم. براي همين حضرت ابراهيم به مقامي رسيد که وقتي شنيد سبوحٌ قدوس، اصل پذيرايي در آخرت هم از آنهايي که جزء کملين هستند ظهور جمال حق است، در اين عالم که خدا تجلي کرده است، در ازل پرتو حسنت ز تجلي دم زد! اساس با تجلي شروع شد. عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد. در آخرت هم طوري است که جمال حق در آخرت هرچقدر در اينجا هست، جمال حضرات معصومين، بهشت اين است که شما در آخرت پيغمبر را ببينيد. چرا در دعاها ميخوانيد اللهم لا تحرمني رؤيته، بهشت حورالعين نيست. بهشت «لحم طير مما يشتهون» نيست. خدايا روز قيامت مرا از جمال پيغمبر محروم نکن. اين دنيا امکان تجلي براي آنها نيست. آنها مظهر لا حدي خدا هستند. مظاهر اوليه خدا هستند. امام سجاد فرمود: «و نحن مظاهره فيکم» امر حضرت زهرا لا يُحد است. فقط پيغمبر و اميرالمؤمنين ديدند. هردو ميگويند: وقتي زهرا را ميديديم خستگي از تن ما بيرون ميرفت. لذا روز قيامت ميگويند: «غُضُّوا أَبْصَارَكُمْ» چشمانتان را ببنديد، تا زهرا رد ميشود. نميتوانيد تجلي را بفهميد. نور آفتاب نور ظاهري است. امام صادق فرمود: «لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَهَا مِنْ نُورِ عَظَمَتِه» خدا مادرم زهرا را از نور عظمت خود خلق کرده است. حضرت فرمود: هيچ اسم و رسمي روي من، نميتواند مرا بيان کند. هيچ چيز مثل من خدا را نشان نميدهد. آيهاي بالاتر از من خدا ندارد. يعني هرکس ميخواهد خدا را مطالعه کند، مرا مطالعه کند. پيغمبر فرمود: هرکس مرا ديده، خدا را ديده است. براي اينها امکان تجلي در اينجا نيست. بهشت يعني پيغمبر را ديدن، ببينيد که ندامت در آخرت چه عمقي دارد. آنهايي که محرم با آنها نبودند. يک عده در محشر اين طرف ميروند، آن طرف ميروند. ملائکه ميگويند: شما چه کسي هستيد؟ مگر پيغمبر نداشتيد؟ ميگويند: پيغمبر داشتيم اما اسمش از ياد ما رفته است.
بهشت يعني امام زمان را شما آنجا ببينيد. خاتم الاوصياء يعني تمام زيباييهاي اوصياء را ختم کرده است. خاتم الانبياء يعني پيغمبر ما تمام زيباييهاي انبياء را ختم کرده است. حضرت آدم در علم اوج گرفته است. «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها» (بقره/31) حضرت ابراهيم در خُلة «وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهِيمَ خَلِيلًا» (نساء/125) حضرت عيسي در صفوت، حضرت موسي در هيبت، اما آن کسي که جامعيت دارد، خاتم انبياء يا خاتم اوصياء اينطور است. حالا ما زيارت علي بن موسي الرضا ميرويم آنوقت يک محرميتي با آن جمال پيدا ميشود. يکي از صلحا آقا رسول الله را در خواب ديدند، گفت: يا رسول الله، کدام يک از فرزندان شما را زيارت ميکنم؟ فرمود: بعضي از فرزندان من مسموم و بعضي شهيد شدند. آن کسي که اقرب به منزل شماست را زيارت کن. گفتم: نظر شما علي بن موسي الرضا است؟ علي بن موسي الرضا را خالي از القاب گفتم. تا اين را گفتم حضرت به من دو بار گفت: بگو صلي الله عليک… هيبت علمي حضرت را نگاه کنيد. بالاترين جمال علم است. بالاترين جمال عقل است. گفتند: بالاترين کرامت ميرزاي شيرازي چه بود؟ گفتند: بالاترين کرامتش عقلش بود. حضرات معصومين حالاتي که در آخرت دارند، بحثش بالاست.
اين مطالبي که عرض کردم يک نکته بسيار مهم دارد، اينقدر مهم است، ما گفتيم: عبادت پذيرايي است، عبادت مطالعه جمال است. رؤيت جمال است. در محاذات جمال بودن است. بالاترين لذت است. عبادت تکليف است يا تشريف؟ عبادت تکليف است يا حق؟ يک دعوايي هست بين درست کردن تکليف و حق، ليبراليسم معاصر ميگويد: خدا حق ندارد براي ما تکليف درست کند، ما حق داريم و خدا بايد حق ما را بدهد. انسان حق دارد، حرفهايي زدند مفصل است. ما ميگوييم: اين بحث از اساس ساقط است. عبادات ما حق انسان است. چون تشريف است. چون شرافت است. در روايت است که شرف مرد نماز شب و کف نفس اوست. انسان حق دارد کف نفس داشته باشد. انسان حق دارد نماز بخواند و با خدا هم صحبت شود. چرا شما کلفت ميگوييد؟ اين کلفت است؟ انسان حق دارد روزه بگيرد. يک آقاي ميگويد: من آنقدر گرسنه بودم، چهل روز دکترها گفتند: فقط آب ميخوردم. بعد از چهل روز احساس ميکردم فوق عالم هستم. شما چطور اسمش را کلفت گذاشتيد؟ يعني انسان در زندگي خودش يک ضرورياتي احتياج دارد، عبادت جزء آنهاست، اگر عبادت جزء آنهاست، چطور کلفت دارد؟ اگر آقا رسول الله بلند ميشود ميگويد: «ارحنا ارحنا» اين کلفت است؟ ميگويد: مرا راحت کن. تا وقت اذان ميشد، زوجه پيغمبر ميگويد: اصلاً ما را نميشناخت. فوراً به بلال ميگفت: «ارحنا ارحنا» يعني روح تو نيازهايي دارد که بايد جاهاي ديگر دنبالش بگردي و آنها را هدا تأمين کرده است. هرچه خدا به ما تشريع کرده حق انسان است و انسان بايد اينها را داشته باشد.
آنها آمدند گفتند: انسان حق دارد نه تکليف، اصل از تکليف گذشته است و ما حقمان را از خدا ميخواهيم اين هم براساس خويشتن مالکي، يعني انسان مالک خودش است، چون مالک خودش است در نتيجه خود آئيني درست کردند. خودش براي خودش بايد آئين درست کند. من مالک خودم هستم بنابراين خدا بايد حق مرا بدهد نه اينکه براي من تکليف تعيين کند. اين از اساس باطل است. براي اينکه عباداتي که وصف شده باعث اعتلاء نفس ناطق انساني است. اين حق است نه تکليف. يک جمله بگويم خيلي عجيب است، خدا به اين بحث در قرآن وارد شده و فرمود: «وَ أَلْزَمَهُمْ كَلِمَةَ التَّقْوى وَ كانُوا أَحَقَ بِها» (فتح/26) من تقوا را توصيه کردم به مؤمنين، تقوا يعني کف نفس، يعني به ناموس مردم تعدي نکن، به مال مردم تعدي نکن، قدرتي داشته باشي، خودت را حفظ کني در برابر ناموس مردم، در برابر آبروي مردم و سرنوشت مردم، نه اينکه زندگي مردم را به هم بريزي. اين قدرت حق مردم و حق انسان است. اگر اين حق را نداشته باشد آنوقت همه چيز به هم ميريزد و اين بحث بسيار شيرين است.
شريعتي: امروز صفحه 309 قرآن کريم، آيات 52 تا 64 سوره مريم را تلاوت خواهيم کرد.
«وَ نادَيْناهُ مِنْ جانِبِ الطُّورِ الْأَيْمَنِ وَ قَرَّبْناهُ نَجِيًّا «52» وَ وَهَبْنا لَهُ مِنْ رَحْمَتِنا أَخاهُ هارُونَ نَبِيًّا «53» وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِسْماعِيلَ إِنَّهُ كانَ صادِقَ الْوَعْدِ وَ كانَ رَسُولًا نَبِيًّا «54» وَ كانَ يَأْمُرُ أَهْلَهُ بِالصَّلاةِ وَ الزَّكاةِ وَ كانَ عِنْدَ رَبِّهِ مَرْضِيًّا «55» وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِدْرِيسَ إِنَّهُ كانَ صِدِّيقاً نَبِيًّا «56» وَ رَفَعْناهُ مَكاناً عَلِيًّا «57» أُولئِكَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ مِنْ ذُرِّيَّةِ آدَمَ وَ مِمَّنْ حَمَلْنا مَعَ نُوحٍ وَ مِنْ ذُرِّيَّةِ إِبْراهِيمَ وَ إِسْرائِيلَ وَ مِمَّنْ هَدَيْنا وَ اجْتَبَيْنا إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُ الرَّحْمنِ خَرُّوا سُجَّداً وَ بُكِيًّا «58» فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضاعُوا الصَّلاةَ وَ اتَّبَعُوا الشَّهَواتِ فَسَوْفَ يَلْقَوْنَ غَيًّا «59» إِلَّا مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَأُولئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَ لا يُظْلَمُونَ شَيْئاً «60» جَنَّاتِ عَدْنٍ الَّتِي وَعَدَ الرَّحْمنُ عِبادَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّهُ كانَ وَعْدُهُ مَأْتِيًّا «61» لا يَسْمَعُونَ فِيها لَغْواً إِلَّا سَلاماً وَ لَهُمْ رِزْقُهُمْ فِيها بُكْرَةً وَ عَشِيًّا «62» تِلْكَ الْجَنَّةُ الَّتِي نُورِثُ مِنْ عِبادِنا مَنْ كانَ تَقِيًّا «63» وَ ما نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّكَ لَهُ ما بَيْنَ أَيْدِينا وَ ما خَلْفَنا وَ ما بَيْنَ ذلِكَ وَ ما كانَ رَبُّكَ نَسِيًّا»
ترجمه آيات: و از جانب راست (كوهِ) طور او را ندا داديم و به (مقام قرب خود و) رازگويى نزديكش ساختيم. و از رحمت خويش، برادرش هارونِ پيامبر را به او بخشيديم. و در اين كتاب از اسماعيل ياد كن كه او همواره در وعدههايش صادق و فرستادهاى پيامبر بود. و همواره خاندان خود را به نماز و زكات امر مىكرد و پيوسته نزد پروردگارش مورد رضايت بود. و در اين كتاب، از ادريس ياد كن، همانا او پيامبرى بسيار راستگو بود. و ما او را به مقام والايى رسانديم. آنان پيامبرانى بودند كه خداوند بر آنها نعمت (ويژه) ارزانى داشت؛ از نسل آدم و از (فرزندان) كسانى كه با نوح (در كشتى) سوارشان كرديم و از نسل ابراهيم واسرائيل (يعقوب) واز كسانى كه هدايت نموديم و برگزيديم؛ هرگاه آيات خداى رحمان بر آنان خوانده مىشد سجدهكنان و گريان از رو به خاك مىافتادند. آنگاه پس از آنان، جانشينان بد و ناشايستهاى آمدند كه نماز را ضايع كردند و هوسها را پيروى كردند. پس به زودى (كيفر) گمراهى خود را خواهند ديد. مگر كسى كه توبه كند و ايمان آورد و كار شايسته انجام دهد، پس آنها داخل بهشت مىشوند و به هيچ وجه مورد ستم قرار نمىگيرند (و از پاداششان كاسته نمىشود). بهشتهاى جاويدى كه خداى رحمان از غيب به بندگانش وعده داده، مسلّماً وعدهى او تحقّق يافتنى است. در آنجا سخن بيهودهاى نمى شنوند، (و گفتارشان) جز سلام (نيست) و در آنجا هر صبحگاه و شامگاه، روزى آنان آماده است. اين، همان بهشتى است كه به هر يك از بندگان پرهيزكار خود به ارث مىدهيم. ما (فرشتگان) جز به فرمان پروردگار تو نازل نمىشويم؛ آنچه پيش روى ما (در آينده) و آنچه پشت سر ما (در گذشته) و آنچه ميان اين دو قرار دارد از اوست و پروردگار تو فراموشكار نيست.
شريعتي: اشاره قرآني را بفرماييد و در مورد شخصيت جناب حنظله براي ما بگوييد.
حاج آقاي عاملي: صفحه 309 ميفرمايد: «تِلْكَ الْجَنَّةُ الَّتِي نُورِثُ مِنْ عِبادِنا مَنْ كانَ تَقِيًّا» موضوعي که خدا، نهجالبلاغه، روايات به طور مفصل از آن بحث کردند بحث تقواست. کمتر صفحهاي در قرآن و نهجالبلاغه پيدا ميشود که درونش بحث تقوا نباشد و تأکيد بالاتر از اين نميشود که خداي متعال فرمود: من که خداي شما هستم، همه سفارش تقوا را کردند. معلوم ميشود تقوا هم اثرش در اين دنيا و هم در آخرت استثنايي است. ميگويد: بهشت را هم به اهل تقوا ميدهم. يعني اين اثر وضعي است و امر قراردادي نيست. وقتي انسان کف نفس داشته باشد و واهمه قدسي داشته باشد، بهشت است. در اين شهر اگر همه کف نفس داشته باشد، حقي ضايع نشود بهشت است. لذا تمام تلاش انبياء اين بود که زمينه تقوا را درست کنند. از طريق «يعلمهم و يزکيهم» خدا در قرآن آيات عجيبي در اين باب فرموده است. «وَ يُنَجِّي اللَّهُ الَّذِينَ اتَّقَوْا بِمَفازَتِهِمْ لا يَمَسُّهُمُ السُّوءُ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ» (زمر/61) همه به جهنم ميروند. تقوا را نشان ميدهند و بيرون ميآيند. آيا همسايهات را اذيت کردي؟ حقوق واجبه را دادي؟ در زندگي در درد و غم فقرا شريک شدي؟ آيا بيت المال را حفظ کردي؟ انسان بايد طوري زندگي کند که حداقل چهل نفر شهادت بدهند و از او راضي باشند. بعضي داخل جهنم ميشوند خاموش است، بعضي جهنم خودشان وارد ميشوند، آهي که ديگران کشيدند، تجسم پيدا ميکند و جهنم ميشود. هرکس تقوا داشته باشد، چقدر آيه عجيب است. متقين بيرون ميآيد، «ثُمَّ نُنَجِّي الَّذِينَ اتَّقَوْا وَ نَذَرُ الظَّالِمِينَ فِيها جِثِيًّا» (مريم/72) ظالمين را آنجا ميگذاريم، آن کسي که به خودش و جامعه ظلم کرده است آنوقت به زانو در آنجا ميماند.
کسي که کف نفس دارد در جهنم نميماند اما خلاف کند دستگاه خدا شوخي بردار نيست. از امام صادق پرسيد: آنهايي که از ما هستند و گناه کردند، چه عاقبتي دارند؟ حضرت اين آيه را خواند، «لَيْسَ بِأَمانِيِّكُمْ وَ لا أَمانِيِّ أَهْلِ الْكِتابِ مَنْ يَعْمَلْ سُوءاً يُجْزَ بِهِ» (نساء/123) هرکس کار خلافي کند «وَ لا يَجِدْ لَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِيًّا وَ لا نَصِيراً» ديگر ولي و نصيري هم ندارد و کار خلافي است. خدا فقط از متقين ميپذيرد، تقوا نباشد. يک آيه در قرآن کمرشکن است. خدا فرمود: من از اهل فسق راضي نيستم. «يَحْلِفُونَ لَكُمْ لِتَرْضَوْا عَنْهُمْ» (توبه/96) اين منافقين قسم ميخورند تا شما از آنها راضي شويد. «فَإِنْ تَرْضَوْا عَنْهُمْ» اگر شما از آنها راضي شويد، «فَإِنَّ اللَّهَ لا يَرْضى عَنِ الْقَوْمِ الْفاسِقِينَ» شما هم راضي باشيد من از قوم فاسق راضي نيستم. غيب کردي فاسق شدي، شايعه پراکني کردي، «إِنَّ الَّذِينَ يُحِبُّونَ أَنْ تَشِيعَ الْفاحِشَةُ» (نور/20) يعني حرف افتراء را نميزنند، دلشان ميخواهد افتراء در جامعه شيوع پيدا کند. خدا ميگويد: من راضي نيستم. اين آيه خيلي عجيب است. اگر در برابر حق الناس و مال و زندگي مردم و آينده مردم و بيت المال، کف نفس داشتيم همه ضيافت خانه است. اما اگر آتشي که خودمان درست کرديم، وقت اذان که ميشود ندا ميکنند که بلند شويد، آتشهايي که با اعمال خود درست کرديد با نماز خاموش کنيد. واي به حال کسي که اين آتشنشان را ندارد. اين آتش ميماند متصل به آتش جهنم ميشود. آقاي مشکيني ميفرمود: زمان شاه تهران رفتم کاري داشتم، چشمم به نامحرم ميافتاد. گفتم: خدايا آيا کار من اينقدر ارزش دارد که ناخواسته چشم من به نامحرم بيافتد، احتمال دادم که کار من اينقدر اهم نبوده که چشم من به نامحرم بيافتد. براي همين نمازم را هم تمام و شکسته خواندم. چون سفرم سفر معصيت است.
يکي از بهترين صحابه رسول خدا حنظله است. شب زفاف او پيغمبر اجازه گرفت در جنگ احد که بماند، ماند. بعداً که فردا صبح به احد حرکت کرد، در احد هم شهيد شد. جبهه يک ظاهري دارد يک باطني دارد. در پشت پرده جبهه چه ميگذرد، آقا رسول الله اينجا کشف کرد. چشم، چشم پيغمبر است. گفت: خودم دارم ميبينم که ملائکه غسلش ميدهند. آقاي ميانجي ميفرمايد: يکي از علما به من گفت: گلزار شهدا رفتم و گفتم: واقعاً شهداي ما امام حسين سراغش آمد، درست است؟ يکي از شهدا در خواب آمد و گفت: اين چه فکري بود که کردي؟ قسم به خدا يک نفر از ما زمين نيافتاد مگر اينکه امام حسين را از دستش گرفت. اين پشت جبهه را خانمش ديد. خانمش صبح بلند شد و چهار نفر را آورد و گفت: شهادت بدهيد من با ايشان بودم تا بچهاي که متولد ميشود سرش دعوا نشود. شب ديدم که آسمان باز شد و حنظله بالا رفت و ميدانم او شهيد ميشود.
خداي متعال ما را با شهدا محشور کند. خون شهيد هرجا بريزد آنجا مسجد ميشود. انشاءالله خدا به برکت خون شهداء عزت و اقتدار کشور اسلامي را روز افزون کند و به برکت خون شهدا تمام فضاي کشور ما را سالمترين فضاي تربيتي و مسجد گونه قرار بدهد.
شريعتي: شبي از خط نسخ روي ماهت پرده را بردار *** شکسته قلبها را خط نستعليق ابرويت
«الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين»
فایل تصویری این برنامه
فایل صوتی این برنامه