برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: مسير سلوک الي الله
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عاملي
تاريخ پخش: 10- 11-98
شريعتي: بسم الله الرحمن الرحيم، اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
نه مثل سارهاي و مريم نه مثل آسيه و حوا *** فقط شبيه خودت هستي، شبيه خودت زهرا
اگر شبيه کسي باشي، شبيه نيمه شب قدري *** شبيه آيهي تطهيري، شب سورهي اعطينا
شناسنامهي تو صبح است، پدر تبسم و مادر نور *** سلام ما به تو اي باران، درود ما به تو اي دريا
سلام ميکنيم به حضرت صديقه طاهره، زهراي مرضيه، سلام ميکنم همه شما دوستان عزيزم، بينندهها و شنوندههاي گرانقدرمان، انشاءالله هرجا هستيد خداوند متعال پشت و پناه شما باشد. حاج آقاي عاملي سلام عليکم و رحمة الله، خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي عاملي: بسم الله الرحمن الرحيم، عرض ادب و احترام دارم خدمت حضرتعالي و همه مردم عزيز و عنايات خاصه خداوندي را براي همه آرزومندم. انشاءالله ما با حقيقت حضرت زهرا آشنا شويم. وقتي آيه نازل شد «لا تَجْعَلُوا دُعاءَ الرَّسُولِ بَيْنَكُمْ كَدُعاءِ بَعْضِكُمْ بَعْضا» (نور/63) وقتي پيامبر را صدا ميزنيد مثل همديگر را صدا زدن نباشد که از پشت ديوار داد بزني يا محمد! شأنش را روايت کني، احترامش را داشته باشيد. خدا فرمود، اين باعث شد که اصحاب بترسند و ديگر همه يا رسول الله گفتند و کسي يا محمد نگفت. حضرت زهرا فرمود: من هم ترسيدم. پدرم که وارد منزل شد، از اين آيه ترسيدم و من هم «يا أبا» نگفتم. گفتم: يا رسول الله به من نگاه نکرد، يکبار هم که گفتم، گفت: دخترم به من نگو يا رسول الله! به من بگو: يا أبا، اين يا أبا گفتن تو «احياء للقلب و ارضي للرب» وقتي تو به من «يا أبا» ميگويي دلم زنده ميشود، دل پيغمبر که در روايت است از عرش بالاتر است. يعني از علم پر شده که از عرش بالاتر است. يا أبا گفتن تو دلم را زنده ميکند، خدا هم از بالا ميگويد: من از زهرا به يا أبا راضي هستم. يک نکته بگويم، چند روايت است که از تفسيرش ميترسم. يک جمله ميگويم و تفسير نميکنم، پيغمبر ما در اين حديث به حضرت زهرا فرمود: مرا به اين عنوان که رسول خدا هستم صدا نزن. با رسالتم صدا نزن، اينطور صدا بزن که دختري چون تو دارم!
شريعتي: داريم در مورد يغظه و بيداري صحبت ميکنيم، ما در مقابل ابديت ايستاديم، ما هستيم و اعمال ما براي هميشه و تا ابد و نکته دوم که قرار هست اين هفته بشنويم
حاج آقاي عاملي: بسم الله الرحمن الرحيم، بحث ما در اين بود که اساس اين عالم پذيرايي است و براي انسان براي پذيرايي خلق شده منافات ندارد بگوييم که براي عبادت خلق شده است، چون عبادت و اذن به صحبت با خدا، بالاترين پذيرايي است. اينکه در محاذات خدا قرار بگيريم که به آن نماز بگوييم. گفتيم: دو چيز است که انسان در برابرش قرار بگيرد طوفاني است و انسان را درست ميکند يکي ايستادن در برابر ابديت است. ما هر لحظه در برابر ابديت هستيم. آن لحظه در برابر ابديت قرار گرفتن بسيار لحظه خطيري است. در روايت داريم که حضرت فرمود: من حاضرم تمام دنيا را هديه بدهم اما از حول مطلع خلاص شوم. حول مطلع لحظهاي است که انسان انگار در جاي بلندي قرار گرفته و پيدا ميکند از عالم جديدي که وارد شده است. جايگاه خودش و اعمالش را ميبيند. مقصد و هدفي که در اين عالم بوده را ميفهمد و آن لحظه خطرناک است. در روايت ما در اين باب صحبت شده است که به امام حسن در آخرين لحظه گفتند: ناراحتي، گفت: براي فراق احبه و براي حول مطلع است. امام صادق که از خواب برميخاست طوري ميگفت که اهل خانه بشنوند. خدايا مرا از حول مطلع کمک کن. يعني اولين حرفي که ميزند عبارت است از حول مطلع، بعضي ميگويند: حول مطلع اين است که انسان ميشود و خدا، تنها خدا شروع ميکند يکي يکي اطلاع ميدهد که اين کار را کردي، اين کار را کردي.
مرحوم آيت الله حق شناس ميگفت: حول مطلع اين است. مشهور است که حول مطلع لحظه اطلاع از، يعني وقتي چشمت باز ميشود و پردهها کنار ميرود. خدا رحمت کند آيت الله محمدتقي جعفري يک استادي داشت به اسم شيخ مرتضي طالقاني، اينها هفت نفر در نجف بودند جزء فلاسفه و عرفا بودند، ميگفتند: هفت تن ابرار، يکي هم شمس منطق گوي اردبيلي بود. اين آقاي شيخ مرتضي طالقاني از عجايب است. استاد من آقاي کربلايي ميگفت: با هم پياده از نجف به کربلا ميرفتيم، خيلي تشنه شديم. ايشان گفت: اين نزديکي آب هست، بخوريم. رفتيم ديديم آب زلال، خورديم. بعد که سفر رفتيم هرچه خواستيم ديديم اصلاً خبري از چشمه نيست. آقاي علامه جعفري ميفرمايد: چند روز مانده به محرم محضر استادم رسيدم، گفتم: چرا درس را تعطيل کرديد؟ هنوز محرم نرسيده است. گفت: خر طالقان رفته و پالانش مانده است. روحش رفته و جسدش مانده است. دارد از مرگش خبر ميدهد. علامه جعفري ميگويد: من ديدم استاد دارد از دست ميرود گفتم: يک نصيحتي براي من بگوييد که تا آخر عمر با من همراه باشد. همه در برابر ابديت هستيم، ابديت را نگاه کنيد دنيا يوم بعض يوم، اين حرف درست است چون در مقايسه با ابديت چند لحظه است. مثل يک جلسه معارفه است. آنوقت ايشان در برابر ابديت قرار گرفت. يک لااله الا الله، گفت بدنم لرزيد. آنوقت نصيحت کرد: تا رسد دستت به خود شو کارگر، چون فتي از کار خواهي زد به سر! الآن عافيت هست و هميشه عافيت نيست.
يک جمله بگويم خيلي با ارزش است. عارف در آخرين لحظه ميگويد: خدايا نتوانستم اداي حق تو را بکنم. اين تعبير در زبان عارف هست، يعني وقتي به کانون جاه و جلال رسيده هرکاري ميکندميگويد: نشد، نشد. يعني نشد که مناسب با شأن خدا باشد. امام سجاد گفت: خدايا «لو لا الواجب من قبول أمرك لنزهتك من ذكري إياك» اگر واجب الطاعه نبودي برايت نماز نميخواندم. يعني در ذات لا يتناهي اينقدر تنازل کردي که مرا جلوي خودت گذاشتي و با من حرف زدي، کسي اي فکر را داشته باشد ديگر نمازش، نماز است.
خوشا نماز و نياي کسي که از سر درد *** به آب ديده و خون جگر روايت کرد
زبان درد هرجا رسيد همينطور است. زبان خدا هم زبان درد است. هرکس را بخواهي قيمت بدهي، دردش را نگاه کن.
پس بدان اين اصل را اي اصل جو *** هرکه را درد است او برده است بوي
هرکه او آگاهتر پر درد تر *** هرکه او پر دردتر رخ زردتر
اينکه انسان فقط درد خودش را داشته باشد و همتش مصروف شود به تيمار بدن مادي، اين درد است. اينکه زندگي يک عده در جامعه آتش بگيرد و يک عده تماشا کنند اين جامعه، جامعه خيلي بي رحمي است و درد ندارد. اخيراً آقاي رئيس جمهور به اردبيل آمدند، من مطالبات استان را گفتم، آخر سر گفتم: من دستت را ميبوسم، يک چيزي از شما ميخواهم اينکه بخشي از جامعه ما وقت ازدواجشان گذشته است. بخشي از جامعه متنعم باشند و بخشي مثل شمع بسوزند. اينها زندگي ما هستند و از ما جدا نيستند. سر و صورت من با همين موضوع سفيد شد. من در خلوت بسيار گريه کردم. يک وام بسيار ويژه يا هر طريقي که انگيزه براي جوانان شود. ما يک واحد هستم و يک خانواده هستيم.
اگر بين ملتها قائل به تفاضل باشيم، تفاضل اينجاست، تفاضل يعني آيا او برتر است يا اين برتر است؟ يعني چقدر جامعه حساسيت دارد براي آنهايي که از کاروان افتادند، شکستند و مشکلات دارند. زندگي ما را آداب و رسوم فلج کرده است. چقدر تشريفات، چقدر هزينه و ما بي تفاوت هستيم. يک نشان کمال انسان اين است که از تشريفات فرار کند. وقتي حضرت سليمان ميآمد، مورچهها گفتند: داخل لانه برويد، سليمان شما را نشکند. سليمان شنيد و گفت: اين چه بود در مورد لشگر من گفتي؟ گفت: اين تشريفاتي که داري، قبيله من ببينند ميشکنند. مراد من زير سم اسبها نيست! بخشي از جامعه ما خيلي بي رحم هستند، يعني خروج از استطاعت عمومي بسيار وحشتناک است. يک آقايي از کوفه راه افتاد عدهاي را با خود آورد به مکه، در هر منزلي يک گوسفندي ميکشت و ميخوردند تا به مکه رسيدند. حج را انجام دادند، حضرات فرمودند: حج را با مکه شروع کنيد و با ما ختم کنيد. حج وقتي تمام است که بعد از حج ولايت ما را بپذيريد و الا حج شما ناقص است. آداب اين بود که بعد از حج محضر امام ميرفتند، محضر امام رفتند، حضرت آقا را تحويل نگرفت. گفت: چرا مؤمنين را خوار ميکنيد؟ گفت: قربانت بروم، چه کار کردم؟ در هر منزلي يک گوسفند کشتي؟ گفت: والله يک سيخ کباب نخوردم. همه را دادم آقايان خوردند، حضرت گفتند: تو که اينها را مهمان يک گوسفند ميکردي، آنها هم دلشان ميخواست تو را مهمان کنند؟ گفت: بله، گفت: آيا قادر بودند؟ گفت: نه، حضرت فرمود: پس اينها خوار شدند. چرا کاري کردي که نتوانند نظيرش را براي تو بکنند؟ پيغمبر ما وقتي ميخواستند بنشينند، دايرهاي مينشستند. پستي و بلندي کاذب را در جامعه برجسته نکنيد. بعضي خانهها در ايران مثل مغازه عتيقه فروشي است چيزهاي زينتي که ضرورتي ندارد.
هنر اين است که ما بر احساس خودمان تنازل کنيم و خودمان را به جاي طفلي بگذاريم که مدرسه ميرود و لوازم مدرسه ندارد و با حسرت خاصي نگاه ميکند و اين مثل جهنم است. بحث ما در اين بود که دو محاذات، يکي ابديت و يکي نماز، نماز در محاذات حضرت حق قرار گرفتن است. احساسهاي عميق و نفيس را چطور درست کنيم؟ يک راهش اعتقادات است. اعتقادات منشأ پيدا شدن احساس است. يکوقت اصلاً اعتقاد ندارد که در اين عالم حساب و کتابي است. ارادهي حکيمانهاي هست، اگر ما نگاه توحيدي نداشته باشيم نميتواند زندگي بکند، زندگي يا نبايد مادي شود، اگر مادي شد مصيبت و گرفتاري است. يکوقت به اين سختيها به اسم کمند عشق نگاه ميکنيم.
خلاص حافظ از آن زلف تابدار مباد *** که بستگان کمند تو رستگارانند
يکوقتي نه ميگوييم: روح ديوانه در اين عالم حکومت ميکند. به اين مطلب برميگردد که اين دو تا احساس انسان را مستوحش فرغ ميکند. از عظمت خدا ميشود انسان مستوحش فرغ، مستوحش يعني وحشت ميکند که خدايا در برابر اين جمال و جلال کجا ايستادم؟ به من اذن ورود به چه بارگاهي دادند؟ اين مستوحش است. يک منزل سر راه همان رسيدن به منزل استحاش است نه از معناي بدش، مبهوت است. خدايا در شأن خودت حيرت مرا اضافه کن. شما کي حيرت زده ميشويد؟ نميتوانيد عقلاً حل کنيد. يعني يک جمال و جلالي است که شما ميمانيد.
ظاهرش خوش غلط به ساحل فرغ *** باطنش در محيط وحدت غرق
فرغ يعني متلاشي، خراباتي خراب اندر خراب است *** که عالم در نگاه او سراب است! اين جمله را با يک تعبيري از امام حسين در دعاي عرفه نقل ميکنم. رايزن فرهنگي ايران در مسکو سابقاً ميگفتند: ما دعاي کميل را داديم به يک روس ترجمه کرد و در روسيه پخش کرديم، يکوقتي در دورترين نقطه روسيه ديديم يک کليسا دعاي کميل را گذاشته و به مشتريها ميدهد. گفتيم: اين را چه کسي نوشته؟ گفت: نميدانيم. ولي عجب صحبتي با خدا کرده است. به همه ميگويم: متون مقدس را کنار بگذاريد و اينطور با خدا حرف بزنيد. صحبت کردن با خدا هنر است. ما خوشمان آمد پانصد جلد خريديم و اهداء کرديم. آمديم دعاي عرفه را به دختر خانم روس داديم ترجمه کند. وقتي رفتيم ترجمه را بگيريم ديديم چقدر گريه کرد. گفت: من نميدانم اين را چه کسي نوشته است ولي آنقدر اشک چشم از من گرفته است، امام حسين آنجا جملهاي گفته که معلوم است پشت اين جمله آتشفشان است. «إِلَهِي حُكْمُكَ النَّافِذُ وَ مَشِيَّتُكَ الْقَاهِرَةُ لَمْ يَتْرُكَا لِذِي مَقَالٍ مَقَالًا وَ لَا لِذِي حَالٍ حَالًا» خدايا عظمت تو نه به اهل مقال، مقال گذاشته و نه به اهل حال، حال گذاشته است. يعني مقالش هم از دستش گرفته است. دنيا و آخرتش را گرفته است. امام سجاد ميگويد: خدايا دنيا و آخرت و بهشت من تويي.
عارف اگر بهشت را ميخواهد از اين جهت است که از دست خداست. و الا شيريني به کسي ده که محبت نچشيده! خدايا عظمت تو، مديريت تو، مشيعت تو براي ذي مقالي مقال نگذاشته است. علامه طباطبايي همينطور ساکت ميماند. در روايت است مؤمن بيکار نيست. مؤمن مشغول است. آقاي بهجت ميفرمودند: آقا ميرزا محمد تقي شيرازي که مرجع کل شيعه که ميآمدند بروند، از کوچه رد ميشدند ميگفتيم: کجا ميرويد؟ ميفرمود: بگذاريد فکر کنم بگويم. آقاي بهجت ميفرمود:
در آن فکرها مستم کن آنچنان که ندانم ز بيخودي *** در عالم خيال که آمد، کدام رفت
لذتش همانيست که مشغول است، تا کسي سؤال نميکرد صحبت نميکرد. انسان عامي وحشت ميکند، از خلوت و سکوت وحشت ميکند، «مَنَعَ فَاهُ مِنَ الْكَلَامِ وَ بَطْنَهُ مِنَ الطَّعَام» (كافي، ج2، ص237) وقتي به مقام معرفت رسيد زبان از حرف و شکم از غذا ميافتد. حضرت موسي چهل روز از طعام افتاد تا موعد برسد.
گر بشکافند سراپاي من *** جز تو نيابند در اعضاي من
يعني کينه ندارد چون پر از اخلاص است. يک عده پر از کينه هستند، پر از شيطنت هستند و ديگر جا براي حق نيست. بعضي حق را نميپذيرند، «وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ» (نمل، 14) موسي را انکار کردند ولي ميدانستند حق است. چون ديگر جا نيست. يک عده هم از اخلاص ديگر جا براي چيزي ديگر نيست.
رسول الله صلياللهعليهوآلهوسلم فرمود دخترم زهرا «ملئت من قرنها الي قدمها ايمانا و اخلاصا» دخترم زهرا از فرق سر تا پاي ايمان و اخلاص است. يعني چه؟ يعني اگر بعد از من حرفي زد، عين حرف خداست، اگر بعد از من تصميمي گرفت، عين حرف من و خدا است چون در او اخلاص است. چه تعبير بزرگي است.
حالا امام حسين اين جمله را که گفته است، خواستم بگويم کسي ميتواند اين جمله را بگويد که به يک معرفت بسيار وسيعي متصل باشد، يک توفاني يک آتشفشاني، از علم و معرفت و قرب و انس پشت ماجرا بوده است. مينويسند اين دعا را که ميخواند در عرفات مثل ناودان از چشمانشان اشک ميباريد. و اين نجوا وجودشان را تسخير کرده بود. و لذت واقعي همين است. هيچ لذتي بالاتر از اين گريه نيست. گريهاي که متأثر از جمال خداست.
يک شعري را خواندم گفتم کربلا يک ظاهري دارد و يک باطني دارد، ظاهرش شمر و عمر سد و اين انساننماها هستند، «الصورة صورة انسان، و القلب قلب حيوان» اينها در کربلا جمع شدند. اما يک باطني هم دارد. آن هم اين است که ديگر حضرت بايد ميرفت:
عنقاي قاف را هوس آشيانه بود *** غوغاي نينوا همه در ره بهانه بود
چه پذيرايي، چه استقبالي؟ حضرت فرمود در نمازهاي خودتان سوره فجر را بخوانيد که اين سوره جدم امام حسين عليهالسلام است. جامي نفهميد. گفت چطور سورهي جدم حسين است؟ گفت اين خطاب براي جدم حسين است: «يَا أَيَّتُها النَّفسُ المُطمَئِنَّة * إِرجعي إِلي ربِّکَ راضيةً مَرضية» (فجر، 27-28) هر دو طرف بگويند رضايت! خدا بگويد راضي هستم. وقتي «وَرِضْوَانٌ مِنَ اللَّهِ أَكْبَرُ» (توبه، 72) آمد «وَادْخُلِى جَنَّتِى» (فجر، 30) تمام شرف اين جنت از «جَنَّتِى» است. معلوم ميشود که اين جنت مخصوص است.
به بحث اصلي خودمان بازگرديم. گفتيم که اصل پذيرايي، اصل لذت، اين است که انسان به ذات لا يتناهي الهي توجه داشته باشد. اقرار و تقرر در برابر ذات لا يتناهي داشته باشد. نجوا و همزباني با ذات لا يتناهي داشته باشد. زبان خدا که زبان عربي نيست. و در نماز گاهي اين محاذات درست ميشود و گاهي انساني هميشه و هر لحظه در اين محاذات است. (خوشا آنان که دائم در نمازند) پيغمبر ما فرمود: «تَنَامُ عَيْنِي وَ لَا يَنَامُ قَلْبِي» (بحارالانوار، ج73، ص189) چشمانم ميخوابد اما اين اتصال نبايد قطع شود. قلب اگر بخوابد اين اتصال قطع ميشود. در ما انقطاع ممکن است، اما پيغمبر را جذبه انقدر گرفته است که امکان قطع اتصال نيست. اينکه گاهي ميپرسند محاذات يعني چه؟ کلمهاي عربي است و به معناي چهرهبهچهره ايستادن است. نماز هم همين است. يعني چهرهبهچهره خدا بودن. به تعبير مولوي:
اگر نه روي دل اندر برابرت دارم *** من اين نماز حساب نماز نشمارم
مرا غرض ز نماز آن بود که پنهاني *** حديث درد و فراق تو، با تو بگذارم
و گرنه اين چه نمازي بود که من با تو *** نشسته روي به محراب و دل به بازارم
از اين نماز ريايي چنان خجل شده ام *** که در برابر رويت نظر نمي آرم
آخرين جمله هم آقا رسول الله تعبيري دارند که بسيار تعبير مهمي است که «الصَّلَاةُ مِيزَانٌ مَنْ وَفَّى اسْتَوْفَى» (کافي، ج3، ص267) صلاة يعني تلاش، جنست را بياور و پولت را ببر. همه جنس خودشان را ميآورند. خدا در روز قيامت به هيچ کس نه نميگويد. ميگويد: ظرفت را بياور. «فَسَالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِهَا» (رعد، 17) هر کس بيشتر بياورد، نورانيت و مکارم اخلاق بياورد، خانوادهها دقت کنند. پيغمبر فرمود که روز قيامت هيچ حسنهاي مثل خلق در ترازوي خدا وزن ندارد. يعني خدا نميخواهد که بندگانش با هم درگير شوند که گرفتاري درست شود، دل شکسته شود، کدورت پيش بيايد، اوقات تلخي شود و…
يک آقايي ميگويد من با دامادم سر 300 درهم دعوا داشتم، يکي از شاگردان امام صادق آمد و گفت: چرا دعوا ميکنيد؟ گفتند سر 300 درهم. گفت: بنشينيد و 300 درهم به آنها داد و آنها را آشتي داد. بعد گفت ميدانيد که اين 300 درهم را چه کسي به من داده است؟ امام صادق مقداري پول به من داده است و فرموده است که هر وقت ديدي که شيعيان ما سر مال دعوا ميکنند، با پول من دعوا را حل کند. «فَمَنْ عَفَا وَأَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ» (شوري، 40) کسي که خودش بيايد و اصلاح درست کند، اجرش با خداست. روز قيامت خدا ميگويد هر کس که به گردن من حق دارد بلند شود. همه تعجب ميکنند که مگر ميشود کسي بر ذمهي خداوند حق داشته باشد؟ خدا ميگويد که هر کس در يک دعوايي کوتاه آمده باشد، از حق مسلمش گذشته باشد، اجرش با خود من است. در روايت است که اگر کسي به يک مجلسي وارد شود در جايي بنشيند که در شأنش نيست و پايين است، تواضع داشته باشد و در جاي دور از شأنش بنشيند، تا زماني که از جايش بلند نشده باشد ملائکه براي او استغفار ميکنند.
اينها همه تنظيم روابط اجتماعي است. اين قسم دوم بحث مفصلي دارد.
شريعتي: چقدر بايد مراقب باشيم تا خدا را از خودمان راضي کنيم و در اين مسير حرکت کنيم. درس بگيرم همانطور که حاج آقاي عاملي گفتند که قدر اين همصحبتي با خداي متعال را بدانيم و در نمازها در حق هم دعا کنيم. چه خوب گفت سعدي که:
سعديا بي وجود صحبت يار *** همه عالم به هيچ نستانيم
امروز صفحهي 302 از قرآن کريم آيات 75 تا 83 سوره کهف را تلاوت خواهيم کرد.
قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَكَ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطيعَ مَعِيَ صَبْراً (75) قالَ إِنْ سَأَلْتُكَ عَنْ شَيْءٍ بَعْدَها فَلا تُصاحِبْني قَدْ بَلَغْتَ مِنْ لَدُنِّي عُذْراً (76) فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا أَتَيا أَهْلَ قَرْيَةٍ اسْتَطْعَما أَهْلَها فَأَبَوْا أَنْ يُضَيِّفُوهُما فَوَجَدا فيها جِداراً يُريدُ أَنْ يَنْقَضَّ فَأَقامَهُ قالَ لَوْ شِئْتَ لاَتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْراً (77) قالَ هذا فِراقُ بَيْني وَ بَيْنِكَ سَأُنَبِّئُكَ بِتَأْويلِ ما لَمْ تَسْتَطِعْ عَلَيْهِ صَبْراً (78) أَمَّا السَّفينَةُ فَكانَتْ لِمَساكينَ يَعْمَلُونَ فِي الْبَحْرِ فَأَرَدْتُ أَنْ أَعيبَها وَ كانَ وَراءَهُمْ مَلِكٌ يَأْخُذُ كُلَّ سَفينَةٍ غَصْباً (79) وَ أَمَّا الْغُلامُ فَكانَ أَبَواهُ مُؤْمِنَيْنِ فَخَشينا أَنْ يُرْهِقَهُما طُغْياناً وَ كُفْراً (80) فَأَرَدْنا أَنْ يُبْدِلَهُما رَبُّهُما خَيْراً مِنْهُ زَكاةً وَ أَقْرَبَ رُحْماً (81) وَ أَمَّا الْجِدارُ فَكانَ لِغُلامَيْنِ يَتيمَيْنِ فِي الْمَدينَةِ وَ كانَ تَحْتَهُ كَنْزٌ لَهُما وَ كانَ أَبُوهُما صالِحاً فَأَرادَ رَبُّكَ أَنْ يَبْلُغا أَشُدَّهُما وَ يَسْتَخْرِجا كَنزَهُما رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ وَ ما فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْري ذلِكَ تَأْويلُ ما لَمْ تَسْطِعْ عَلَيْهِ صَبْراً (82) وَ يَسْئَلُونَكَ عَنْ ذِي الْقَرْنَيْنِ قُلْ سَأَتْلُوا عَلَيْكُمْ مِنْهُ ذِكْراً (83)
ترجمه آيات:
گفت: آيا نگفتمت كه نمى توانى همپاى من صبر كنى؟ (موسى) گفت: اگر از اين پس چيزى از تو پرسيدم، ديگر با من همراه مباش، قطعاً از سوى من معذور خواهى بود (و اگر رهايم كنى حقّ دارى). پس آن دو به راه خود ادامه دادند تا به اهل يك آبادى رسيدند، از اهل آنجا غذا خواستند، آنان از مهمان كردن آن دو سرباز زدند. پس آن دو در آنجا ديوارى را يافتند كه در حال ريزش بود. خضر، ديوار را برپا كرد. (موسى با تعجّب) گفت: اگر مىخواستى براى اين كار مزد مىگرفتى! (خضر) گفت: اين (بار) جدايى ميان من و توست، بزودى تو را از تأويل و راز آنچه نتوانستى بر آن صبر كنى آگاه خواهم ساخت. (خضر) گفت: اين (بار) جدايى ميان من و توست، بزودى تو را از تأويل و راز آنچه نتوانستى بر آن صبر كنى آگاه خواهم ساخت. اما آن كشتى (كه سوراخ كردم) از آنِ بينوايانى بود كه در دريا كار مىكردند. خواستم آن را معيوبش كنم، (چون) در كمين آنان پادشاهى بود كه غاصبانه و به زور، هر كشتى (سالمى) را مىگرفت. و امّا نوجوان (كه او را كشتم) پدر و مادرش هر دو مؤمن بودند. ترسيديم كه او آن دو را به كفر و طغيان وا دارد. (از اين رو) خواستيم كه پروردگارشان به جاى او (فرزندى) پاكتر و بهتر و با محبّتتر به آن دو بدهد. و امّا آن ديوار، از آنِ دو نوجوان يتيم در آن شهر بود و زير آن ديوار، گنجى براى آن دو بود و پدرشان مردى صالح بود. پس پروردگارت اراده كرد كه آن دو به حدّ رشد (و بلوغ) خود برسند و گنج خويش را كه رحمتى از سوى پروردگارت بود استخراج كنند و من اين كارها را خودسرانه انجام ندادم. اين بود تأويل و راز آنچه نتوانستى بر آن صبر و شكيبايى ورزى. و از تو درباره ذوالقرنين مىپرسند. بگو: بهزودى از او يادى بر شما خواهم كرد.
شريعتي: اشاره قرآني را بفرماييد.
حاج آقاي عاملي: اين صفحه از قرآن که تلاوت شد مربوط به قصه حضرت موسي و خضر است. اينکه حضرت موسي نتوانستند حضرت خضر را تحمل کنند. حضرت موسي متوجه ميشوند که باسوادتر از خودش هست و مأمور ميشود که برود و از اين شخصيت علمي درس ياد بگيرد. قصهها دارد تا اينکه حضرت خضر را پيدا کرد. بعد گفت: «هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلى أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْدا» (کهف، 66) آيا ميشود که من تابع شما بشوم و شما به من درس ياد بدهي؟ مرحوم شهيد ثاني در منية المريد ميگويد که دوازده نوع ادب در اين آيه نهفته است. يعني بزرگترين وظيفه بين دانشجو و معلم رعايت ادب است. بايد ادب استاد حفظ بشود. درست است که حضرت خضر پيغمبر است، اما پيغمبري گمنام است. اما موسي پيغمبري اولوالعزم است بايد برود و از فردي که گمنام است، اما علم لدني دارد درس بياموزد. «فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَيْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْما» (کهف، 65) پس (در آنجا) بندهاى از بندگان ما را يافتند كه از جانب خود، رحمتى (عظيم) به او عطا كرده بوديم و از نزد خود علمى (فراوان) به او آموخته بوديم. دو چيز لدني از خدا داشت يکي رحمت خاصه و ديگري علم خاصي بود که خداي متعال به ايشان داده بود. اين آيات خيلي پيام دارد. يعني در بسته نيست و راه باز است. يعني «قضية في واقعة» نيست. خدا هم گفته است که «تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ» (بقره، 253) ما بعضي از انبياء را بر بعضي ديگر فضيلت داديم. ممکن است فضيلتي را کسي داشته باشد که ديگري نداشته باشد. حالا اينجا موسي خيلي محترمانه گفت که «هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلى أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْدا» حضرت خضر هم با صراحت گفت: نه! تو نميتواني.«قالَ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْراً» (کهف، 67) (خضر) گفت: تو هرگز نمىتوانى بر همراهى من صبر كنى. آن وقت خودش هم علتش را گفت که من علم لدني دارم و تو نداري. «وَ كَيْفَ تَصْبِرُ عَلى ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً» (کهف، 68) يک چيزهايي را من باخبرم که تو از آنها خبر نداري و من بر اساس آن خبرها اقدام ميکنم. تو با اين بياطلاعي چطور ميتواني که با من همراه شوي؟ بعد آن حوادث اتفاق افتاد. و در آخر وقتي که توضيح داد که من چرا اين کارها را کردم، يک جملهي عجيبي گفت: «وَ ما فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْري» (کهف، 82) اين کارهايي که من کردم از امر خودم نبود و من از بالا مأمور بودم. اين قضيه پاسخ بسياري از سؤالهاست. در علم لدني شخص جايگاهي بالاتر از يک مکلف ساده و ظاهري است و طبق مصالح کلان دستوري ويژه است. «وَ ما فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْري» دستور ويژه بالاتر از فقه است.
من در اين قصه سه نکته را خدمت شما عرض ميکنم.
يک نکته اين است که آن ديوار که خراب ميشد، در شهر گفتند که ما گرسنه هستيم، يک قرص نان به ما بدهيد، ندادند. به موسي گفت که اين ديوار در حال ريزش است، بيا اين را درست کنيم. گفت: اينها به ما يک تکه نان ندادند، ميخواهي ديوار درست کني؟ اعتراض کرد. بعداً که توضيح ميداد ميگفت: زير ديوار گنجي بود که «وَ كانَ أَبُوهُما صالِحاً» پدر اين يتيمها آدم صالحي بوده است من خواستم که اين گنج به خاطر صالحبودن پدرشان حفظ شود، تا اين گنج از دستشان نرود. امام صادق(ع) ميفرمايد: مراد از پدر، پدر 600 سال قبل بود. يعني تمام اجداد ما که هر کار نيکي کردهاند، ممکن است بعد از سالها ظهور پيدا کند. مانند ژن که يک پدري در نسل گذشتهاش کار خوبي کرده است. ژن حساس است. يعني ممکن است جد دهمش سفيه بوده باشد، بعداً اين ژن خودش را ظهور دهد و شخص سفاهت داشته باشد. و لذا فرمود که با هر کسي ازدواج نکنيد. «اخْتَارُوا لِنُطَفِكُم» (کافي، ج5، ص332) اينجا هم همينطور است. 600 سال پيش پدرش آدم صالحي بوده است. الان هم ما کار خوبي که انجام ميدهيم يک زماني اين کار خوب در نسل ما اثر ميگذارد. لذا يکي از اسامي خدا اين است که «يا من اظهر الجميل» اي خدايي که زيباييها را يک زماني ظاهر ميکني. اين پيام بسيار مهمي است.
يک نکته ديگر آن است که گنجي که زير ديوار بود، حضرت فرمود که طلا و نقره نبود، سخنان حکمتآميز بود. ببنيد که به علم و حکمت تا چه حد ارزش قائل ميشود. گنج حقيقي حکمت است که راه و بيراهه را به من نشان بدهد. راه سعادت و شقاوت را به من نشان بدهد. حق و باطل و هدايت و ضلالت را مشخص کند. در روايت است که «لَا تُعَلِّقُوا الْجَوَاهِرَ فِي أَعْنَاقِ الْخَنَازِير» طلا و جواهر را از گردن خوک آويزان نکنيد. اين مرادش جواهر معمولي نيست. يعني حرفهاي حکمتآميز را به هر کسي نگو. اين هم يک نکته است.
نکته سوم مطلبي است که اجازه بدهيد که به عنوان سؤال بگويم، جوابش باشد که بينندگان خودشان پيدا کنند. ابتدايش ميگويد: «سَأُنَبِّئُكَ بِتَأْوِيلِ ما لَمْ تَسْتَطِعْ عَلَيْهِ صَبْرا» (کهف، 78) بزودى تو را از تأويل و راز آنچه نتوانستى بر آن صبر كنى آگاه خواهم ساخت. در اين آيه دوآورده است. در آخر که توضيح داد گفت که «ذلِكَ تَأْوِيلُ ما لَمْ تَسْطِعْ عَلَيْهِ صَبْرا» (کهف، 82) اين بود تأويل و راز آنچه نتوانستى بر آن صبر و شكيبايى ورزى. يک (ط) آورده است. آيه ديگري را شبيه اين آيه بخوانم که «فَمَا اسْطاعُوا أَنْ يَظْهَرُوهُ وَ مَا اسْتَطاعُوا لَهُ نَقْباً» (پس از ساختن اين ديوار آهنى، يأجوج ومأجوج) نتوانستند از آن بالا روند و نتوانستند در آن رخنهاى پديد آورند. اينجا هم (اسْطاعُوا) که ميخواهم بالاي سد بروم يک آورد. ولي (اسْتَطاعُوا) وقتي که ميگويد سد را ميخواهد سوراخ کند آورده است.
در زبان عرب اگر دو تا در يک جا جمع شود، تدريج را ميرساند. «تتجافي جنوبهم»، «تتنزل» پريدن بالاي سد تدريج نميخواهد، ولي سوراخ کردن تدريج ميخواهد. اسرار قرآن غوغاست.
شريعتي: از شخصيت اسماء بنت عميس بفرماييد.
حاج آقاي عاملي: اين بزگوار از صحابيات است، يعني محضر پيغمبر اسلام را درک کرده است. اول با جعفر ازدواج کردند بعد که جعفر در جنگ موته شهيد شدند، با ابوبکر ازدواج کردند و دو فرزند از ابوبکر به نامهاي محمد و کلثوم داشتند. بعد از مرگ ابوبکر با علي عليهالسلام ازدواج کردند. و از حضرت علي دو فرزند داشتند. شخصيت والايي دارد و جزء مهاجرين به حبشه است و در آن هجرت خيلي زجر کشيده است. کارهاي خوبي کرده است و جزء اندرونيها و محرم اسرارهاي اهل بيت بوده است. در اواخر عمر حضرت زهرا سلاماللهعليها و در آن لحظههاي آخر ديد که حضرت خيلي ناراحت است. گفت: خانم چرا ناراحت هستي؟ گفت: براي اينکه مرگ من حتمي است، جنازهي من را که بردارند و ببرند، برجستگي بدن من معلوم ميشود، ميدانيد که فرموده بود که شب من را دفن کنيد. در تاريکي شب باز نميخواهد که برجستگي بدنش پيدا باشد. گفت: خانم نگران نباش. من در حبشه يادگرفتهام که يک چيزي به نام تابوت درست ميکنند، طرحش را ميدهم و براي شما درست ميکنم. آن حساسيت حضرت زهرا را نشان ميدهد. انقدر مکانتش بالا بوده است که اميرالمؤمنين عليهالسلام لوح «انا مدينة العلم و علي بابها» را که از آسمان آمده بود، به ايشان امانت داد تا نگهدارد. يکي از معدود افرادي است که در غسل حضرت زهرا حضور داشتند اسماء است. (بريز آب روان اسماء…) آن وقت در زمان پيامبر هم که آخرين لحظاتش بود، بالاي سر پيامبر ميچرخيد و رفت و دارويي گياهي براي حضرت ختمي مرتبت آورد. آن قدر نزديک بود که حضرت زهرا به ايشان مادر ميگفت.
وقتي جعفر شهيد شد، آقا رسول الله براي دلجويي از اسماء آمدند، بعد به خانمها فرمودند که برويد غذا درست کنيد و منزل جناب جعفر غذا بياوريد. يعني در منزل کسي که فوت کرده است غذا نميخورند. چقدر خوب است که اين برچيده شود. الان کسي که از دنيا ميرود، آن بازماندهها دلشان ميريزد که فکر ميت را داشته باشند، يا فکر شکم مهمانان را. اسمش را هم به دروغ احسان ميگذارند. اينکه احسان نيست. همهي اينهايي که ميآيند آدمهاي متمولي هستند. من در شهر خودمان گفتهام اولين چيزي را که ثواب ميدهند سيراب کردن تشنه است. کسي که از دنيا ميرود، پول بدهيد به کسي که نميتواند انشعاب آب بگيرد، تا انشعابش را بگيرد، يک عمر هر وقت شير آب را بازکند ميت شما ثواب ميبرد. اما اگر يک شب احسان بدهيد، همان يک شب است. الان سمت ما کسي از دنيا ميرود، طرف ميآيد و ميگويد: من را ده تا آب بنويس. من را پنج تا برق بنويس. من را سه تا گاز بنويس. انشاءالله در ايران اين راه بيفتد.
شريعتي: ممنونم از توجه و همراهي دوستان عزيزمان. حاج آقاي عاملي کوتاه ولي بلند دعا ميکنند و همه آمين ميگوييم.
از خداوند متعال ميخواهم که با عنايات خودش از ملت ما پذيرايي کنند، برکتش را نازل کند، بلاها را دفع کند، دعاها را مستجاب کند، از گرفتاران رفع گرفتاري مرحمت بفرمايد. ما را به بلا مبتلا نفرمايد، غضب نکند و صورتش را از ما برنگرداند.
«الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين»
فایل تصویری این برنامه
فایل صوتی این برنامه