برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: مسير سلوک الي الله
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عاملي
تاريخ پخش: 25- 07-98
شريعتي: بسم الله الرحمن الرحيم، اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
چيزي نگو تا نوحه خوان باد صبا باشد *** بگذار تاول ترجمان ماجرا باشد
آخر رها کردم دلم را اول اين راه *** حيف است آهو بچهاي در تنگنا باشد
فتح الفتوح ما عمود آخر راه است *** فرصت بده فرماندهي کشورگشا باشد
بسيار ميآيد پس از ما اربعينهايي *** اي کاشها کم، کوزههاي سر جدا باشد
صبح ازل اين سوي ما، شام ادب آن سو *** شايد جهان راه نجف تا کربلا باشد
سلام ميکنيم به حضرت سيدالشهداء(ع)، سلام ميکنيم به حضرت زينب کبري، سلام ميکنيم به قافله اسرا و سلام به همه زائرين اربعين سيدالشهداء، نوش جانشان اين زيارت با معرفت و انشاءالله ما و همه کساني که در حسرت زيارت کربلا هستند، از دعاي خودشان بي نصيب و بي بهره نسازند. اينجا سمت خداست که با احترام تقديم شما ميشود. حاج آقاي عاملي سلام عليکم و رحمة الله، خيلي خوش آمديد. ايام را تسليت ميگويم.
حاج آقاي عاملي: بسم الله الرحمن الرحيم، عرض ادب و احترام دارم خدمت حضرتعالي و همه مردم عزيز. آرزوي تن درستي و سلامتي و موفقيت براي همه عزيزان و کشور اسلامي دارم و سلامتي و شوکت براي رهبر معظم انقلاب ميخواهم و از خداي متعال ميخواهم برهان رهبر ما را بر دنيا غالب کند و ما را با حضرات معصومين محرم قرار بدهد.
شريعتي: در اين چند جلسه در مورد حيات دوباره و تولد دوباره صحبت ميکنيم، خيليها شروع دوباره زندگيشان دهه اول محرم است، روز عاشورا و روز تاسوعاست، زلفي با امام حسين گره زدند و راه جديد و مسير جديد و حيات طيبهشان را آغاز کردند و اربعين هم يکي ديگر از آن نقطههاي شروع است، خوشا به حال همه آنهايي که نقطه شروع و تولدشان را با نام و ياد سيدالشهداء شروع ميکنند. بحث امروز شما را خواهيم شنيد.
حاج آقاي عاملي: بسم الله الرحمن الرحيم، بحث ما در اين بود که اساس خلقت، ضيافت و رحمت و عنايت است. غيرت خداست بر بندگان خودش و محبت خداست بر بندگان خودش، سلسله انبياء هم اثر محبتي که خدا به ما داشته است شروع شده است و از سر غيرت براي ما کتاب آسماني فرستاده که ما با خاک بازي نکنيم.
چيست اين، برخاستن از روي خاک *** تا که آگه گردد از خود جان پاک
طبعاً اين نگاه، نگاهي است بسيار زيبا و عالم خلقت و حوادثي که پيش ميآيد و يک رابطهي «يحبُّهم و يحبونُّ» است. بين بنده و بين خدا، در نتيجه کارهايي که انجام ميدهيم بهترينش هماهنگي با ارادهي خالق اين نظام است، ما اگر با ارادهي خالق اين نظام هماهنگ شويم، تمام ذرات عالم با ما هماهنگ ميشود. اگر ما هماهنگ با اراده خالق اين عالم نشويم، ذرات عالم در برابر ما چموش ميشوند. جوارح عصيان ميکنند يعني در متن اين خلقت قرار داده شده که اگر شما با اراده خالق اين نظام همراه شويد موفق هستيد. يک نکته بسيار مهم اين است که اين خلقت طوري درست شده است که حق يک مؤيد باطني دارد. از باطن خودش مؤيد دارد. باطل يک زماني جولان ميدهد، ولي «للباطل جوله و للحق دوله» عمر سعد يک جولاني داد، يزيد يک جولاني داد، ولي امام حسين گفت: من برميگردم. سر نيزه چرا آيهي کهف را خواند؟ معنياش اين بود که من برميگردم. همچنان که أباعبدالله الحسين آيه کهف را که خواند، اصحاب کهف آمدند و دوباره برگشتند. چرا اين آيه را خواند؟ همچنان که اصحاب کهف برگشتند، من هم برميگردم. گفت: به اندازهي اسب، سوار شوي و پياده شوي به اين اندازه بني اميه به آرزويشان ميرسند. يعني آينده از آن من است و همينطور شد و سه بار فرمود: من کسي نيستم که خون من را بشود با خاک دفن کرد. خون من هميشه ميجوشد و قابل دفن با خاک نيست. ميبينيد چقدر خون امام حسين جوشيده است؟ در هيچ دورهاي اين همه جمعيت را هيچکس نتوانسته غير از حسين جمع کند! لذا بعضي از مسيحيت وارد شدند که ببينند اين چه جاذبهاي است و چه رگههايي از جمال و عقلانيت است که باعث شده بعد از هزار و چهارصد سال اين همه جمعيت جمع شوند؟ معلوم است حسين کاري کرده است که گمشدهي بشريت است، شعارهاي جهاني است. مهماناني از آلمان داشتم آمده بودند فقط براي تحقيق در عزاداري، ببينند اين عزاداري چيست که اينقدر جمعيت، اين علاقه، اين عشق و شور چيست؟
قرآن کهنه ميشود؟ پيامبر فرمود: «لن يفترقا» اهلبيت من از قرآن جدا نميشود. اول محرم هر سالي که ميرسد امکان ندارد کسي فکر تکرار و کهنگي بکند. امام حسين گفت: من برميگردم! بعضي خيال ميکنند بر ميگردم يعني رجعت، من بحث ديگري را وارد شدم. اينطور نيست، حسين برگشت، پيغمبر ما در آن سيزده سالي که در مکه بود نتوانست احکام را بگويد. خدا ميگويد: «أَنْقَضَ ظَهْرَكَ» (شرح/3) مکه کمرت را شکست. ده سال هم در مدينه بود و بيش از 74 جنگ بود ميتوانستند تمام احکام را بگويند؟ احکام نازل شده بيان نشده است. زراره به امام صادق گفت: چهل سال است از حج ميگويي، کي تمام ميشود؟ گفت: خانهاي که دو هزار سال قبل از آدم مورد طواف بوده ميخواهي احکامش در چهل سال تمام شود. تازه فقط حج، يعني مردم در آن ده سال طاقت نداشتند تمام احکام گفته شود. تازه بسياري از احکام موضوعاتش پيدا نشده بود. مثلاً خانمي بميرد در رحمش بچه زنده است. موضوع پيدا نشده بود تا پيغمبر ما احکام بگويد. اميرالمؤمنين هم درگير شد، هروقت خواست احکامي که گفته نشده را بگويد، لشگر به هم ريخت. امام حسن آمد گفت: پدر چه نشستيد؟ شما که گفتيد از روي کفش نميشود مسح کرد، لشگر به هم ريخته است. چون کساني که جاي پيغمبر نشسته بودند، آنها را هم خليفه ميدانستند و هم مثل پيغمبر مشرّح، لذا اين خطرناک بود، يعني هرچه ميگفتند، شرح همان است. متوجه شديد حضرت زهرا چهل شب در صحابه را ميزد و حضرت زهرا سخنراني ميکرد، براي فدک نبود. در روايت هست که زمين و آسمان از نور حضرت زهرا ختم شده است. فدک را ميخواهد چه؟ اينها را ميديدند. آنها مأموريت داشتند که دين الهي با خلوص عرضه شود تا حجت دست خدا باشد. «فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَة» (انعام/149)
اميرالمؤمنين وقتي حضرت زهرا را دفن کرد، به زمين و آسمان نگاه کرد و گفت: زمين و آسمان بعد از زهرا چقدر چرکي شده است. چون از نور حضرت زهرا زمين و آسمان خلق شده است. اين احکام را اميرالمؤمنين هم نتوانست بگويد. امام حسن فرمود: لشگر به هم ريخت! حضرت فرمود: بخوانيد، بخوانيد. نتوانست احکام را بگويد. پس اين احکام را قرار است چه کسي بگويد؟ اگر احکام گفته نشود، مرجعيت علمي درست نشود، داعش به حساب خدا نوشته ميشود. وهابيت به حساب خدا نوشته ميشود. القاعده و طالبان به حساب خدا نوشته ميشود. ميگويند: چينش آيات همين را ميرساند. حرفهاي پيغمبر همين را ميرساند. کسي بايد کاري کند حجت تمام شود. اين احکام بيان شود، آنوقت از امام حسن و امام حسين هم هيچکس سراغ امام حسن و امام حسين نيامد. از امام حسن و امام حسين فقط يک سؤال پرسيدند، نماز بعد از طواف، خوب پس احکام را چه کسي ميگويد؟ امام سجاد وقتي به مدينه برگشت، به کسي گفت: رفتيد چه شد؟ حضرت فرمود: نميرفتيم چه ميشد؟ يعني از پدرم در ده سال يک سؤال ميپرسيدند، ده سال بعد هم يک سؤال ميپرسيدند. دو تا سؤال کجا، بيست ميليون جمعيت دنيا را حسين تسخير کرده است.
آميرزا اسماعيل دولابي ميگفت: حسين دنيا را پر کرده است. حضرت فرمود: «نحن والله الاسماء الحسني فبهم ملئت سمائک و ارضک حتي ظهر عن لا اله الا أنت» احکام مانده و دل معصومين خون است، چون معصومين به فکر خودشان نيستند. به فکر مأموريت هستند. مأموريتي که دين الهي به صورت خالص عرضه شود. تحريف نشود، تأويل نشود. با هفتاد هزار منبر دين تأويل شده است. حسين شهيد تأويل و براي تأويل است. چرا امام حسين وسط ميدان اين آيه را خواند؟ قرآن را شما قطعه قطعه کرديد؟ ما بحث تأويل داريم طولاني است که تمام تأويلهايي که از زمان پيغمبر تا زمان بني اميه و زمان معاصر ما شروع شد، وهابيت بزرگترين تأويل معاصر ماست. من اينها را مفصل کار کردم. تمام کتابهايي که استدلال ميکنند و در مکه و مدينه دست مردم ميدهند، همه را کار کرديم. ريشههاي تفسيرها را درآوردم يعني اگر وارد شوم وحشتناک است که چه بلايي سر آيات قرآن آمده است و در زيارتنامه ميخوانيد: خدا با خون تو قرآن را تفسير کرد. بيش از پنجاه روايت جعل کردند که اطاعت از حاکم واجب است ولو فاسق و ظالم باشد، ولو شرب الخمر باشد، ولو زنا، اطاعتش واجب است. يعني فاتحه دين کلاً خوانده شد. اين چه ديني است که ما دست و پاي مردم را ببنديم و دست حاکم ظالم بدهيم. در روايت هست که پيغمبر ميگويد: اگر از حاکم جائر جدا شوي، دين، ايمان از گردنت باز شد.
حسين برگشت! کي برگشت؟ زمان رجعت؟ نخير، حسين برگهي مظلوميت را دستش گرفت. بعد از اينکه برگهي مظلوميت دست حسين افتاد، سيل مردم ريخته شدند به مسجد النبي، راوي ميگويد: من سي روز تلاش کردم دستم به دست امام صادق مسجدالنبي برسد، نرسيد. آنقدر جمعيت پر بودند. آنوقت مطالبي که گفته نشده بود، گفته شد. لذا هنر حسين اين است که کاري کرد که حجت دست خدا باشد. علامه طباطبايي ميگويد: مدرسهي باقرين مدرسهي حسيني است تا باقرين، چون امام حسين درست کرد. امام حسين مکمل بود اين کار را بکنند. حسين در وسط ميدان ايستاد و گفت: کار به جايي رسيده که غير از من هيچکس نميتواند جلوي انحراف را بگيرد. «أنا حق من غيرّ» فقط من ميتوانم تغيير بدهم. آنقدر آرزو ميکنم عزيزاني که عزاداري ميکنند، سينه ميزنند يا زنجير ميزنند، اول معني اين را بفهمند، بعد بروند. آنوقت ميبينند عزاداري چقدر مزه دارد. کار حسين احساسات محض نبود، رگههاي عقلانيت در کار حسين غوغاست. حرکت انتحاري محض نبود، ميدانست دارد چه کار ميکند. غروب عاشورا دو نفر کشيک ميدادند، دو نفر از بني اسد بودند. يکي گفت: تو بخواب من کشيک بدهم، ديگري ديد اين نميخوابد. گفت: چرا نميخوابي؟ گفت: والله هرچه فکر ميکنم اين چه کاري بود ما کرديم؟ جمع شديم پسر پيغمبر را کشتيم! حسين را کشتيم، چرا بدنش را مُثله کرديم؟ حسين را کشتيم چرا بچههايش را اسير کرديم؟ حسين را کشتيم چرا سرش رفت براي کوفه و شام؟ آن شب يک عده خودشان را به فرات انداختند و خودشان را کشتند. بعضي هم که به کوفه برگشتند، زنشان در را باز نکردند. گفتند: شما بدون طلاق از ما جدا هستيد. رفتيد پسر پيغمبر را کشتيد؟ ابن عباس به يزيد مينويسد اگر چند روز کربلا تأخير ميافتاد آنوقت ميفهميديد غلبه با کيست؟
أباعبدالله الحسين برگشت، در قالب مدرسهي صادقيه برگشت. آيه کهف را خواند و برگشت، حجت تمام شد. به اندازهي نصف وسايل الشيعه سند احاديث اهل سنت از طريق اهلبيت است، چون گفتند: تدوين حديث و نقل حديث ممنوع، زمان عمر بن عبدالعزيز شروع شد و ديدند در سينهها احاديث دفن ميشود. شروع کردند بنويسند، حدود 130 سال فاصله بود. قربان حديثي بروم که بين صدور و تدوينش اينقدر فاصله باشد. گفتند: چه کار کنيم اسناد دست ما نيست؟ امام صادق و امام باقر فرمودند: ما اسناد را درست ميکنيم. لذا سيوطي مينويسد: بالاترين اسانيد، اسانيد اهلبيت است. آمدند درست کردند و حجت تمام شد. الآن ديگر نميشود داعش را به حساب پيغمبر نوشت. فقه اهلبيت مثل حاشيه بود که تمام انحرافات جلويش را گرفتند. مخصوصاً مرجعيت علمي، يک آيه را ميشود سي جور معنا کرد. اميرالمؤمنين فرمود: آيات قرآن دهها وجه را ميتواند بپذيرد. به ابن عباس گفت: با قرآن با خوارج بحث نکن! قرآن ذو وجوه است، چند وجه ميشود در بيايد. پشت هر قرائتي هم يک گروه درست ميشود و امت اينطور تکه تکه شده چون لازمهي طبيعي کشتن امام قطعه قطعه شدن است. چون امام عامل وحدت است. حضرت زهرا در خطبه خودشان خواندند، «جعل أمامتنا أماناً من الفرقه و نظاماً للملة» خدا امامت ما را قرار داده به عنوان اينکه تفرق و اختلاف در امت درست نشود. شيرازهي دين از هم نپاشد.
حضرت فرمود: «ولايتنا قطب القرآن» ولايت ما قطب قرآن است. يعني ولايت ما نباشد، آيات را طوري معني ميکنند، آخر ميبيني ضد دين ميشود. يعني جان دين را ميگيرند و با تأويل باطل جان دين را ميگيرند. ميشود ما در آيه ي قرآن دستور انتحار داشته باشيم. برويد خودتان را بکشيد تا زن و بچه مردم کشته شود. بياييد براي شما؛ آنهايي که در سوريه افکار و انديشه اينچنيني دارند، آيات را براي شما بخوانم. خدا ميگويد: «وَ لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ» همديگر را نکشيد، قبلش از تجارت بحث ميکند که مربوط به رفتار اجتماعي است. ميگويد: همديگر را نکشيد. اين برداشته ميگويد: خودتان را نکشيد. خودکشي نکنيد! در ادامه ميگويد: «وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ عُدْواناً وَ ظُلْماً» (نساء/30) هرکس عدواناً و ظلماً خودکشي کند به جهنم ميرود. ميگويد: خودکشي نميکنيم. خدا به ما دستور ميدهد خودت را بکش، ما ميرويم مسيحيها را بکشيم، قبطيها را بکشيم، اين «عدواناً و ظلماً» نيست. ديگر چه آبرويي براي دين ميماند؟ از همينجا بفهميد امام حسين چه کار کرد. بعد از مدرسه صادقيه کسي حق ندارد چنين حرفي بزند و حجت تمام است.
حضرت أباعبدالله الحسين چرا خاکش اينقدر آثار دارد؟ چرا زيارتش اينقدر آثار دارد؟ بکاء بر حسين اينقدر آثار دارد؟ يک قطره اشک ميتواند آتش جهنم را خاموش کند. چطور ميشود يک قطره اشک حسين آتش جهنم را خاموش کند، آتش رياست را خاموش نميکند. آتش شهوت افسارگسيخته را خاموش نميکند. آتش حرص ولع را خاموش نميکند. اينکه بگويند: حسين قتيل العبره است، فرق دارد که قتيل الدمعه باشد. حسين ميگويد: من قتيل العبره است. کوفيان که گريه ميکردند آن دمعه بود. حضرت زينب(س) سخنراني ميکرد، هاي هاي گريه ميکردند. حضرت فرمود: اشک چشمتان هيچوقت خشک نشود يعني هميشه گريان باشيد. ولي حسين «دمعه» نيست، عبره است. يعني اين اشک قرار است شما را عبور بدهد و ببرد. اين ثوابها براي قطره اشکي است که شما را با حسين هماهنگ کند. نه براي قصابي، در طول تاريخ خيلي قصابيها شده است. آنهايي که با حسين هماهنگ شدند، حسين از جانش بگذرد و ما نتوانيم از نگاه به نامحرم بگذريم، از اينکه در چشم مردم خودمان را جستجو کنيم، به ما يک به به بگويند، حسين از جانش بگذرد اما ما از مال دنيا نگذريم؟ خداي نکرده رشوه و اختلاس، دزدي! کاري که حسين(ع) کرده مدرسه است.
يکي از اساتيد بسيار محترم ما کتابي نوشته «مدرسه حسيني» بخشي از درسهاي حسين را آنجا نوشته است. حضرت أباعبدالله الحسين با اين کاري که اينقدر ثواب ميگويند، چرا ثواب دارد؟ چون کار، کار بزرگي بود. بزرگترين انحراف جلويش را گرفت. يعني وقتي که صحيح بخاري به رواياتي ميرسد که ميگويد: اطاعت از حاکم واجب است ولو ظالم و جائر باشد، آنجا ميگويد: من معطل هستم بگويم: اين روايات درست است يا کار حسين بن علي درست است؟ حسين همين را ميخواست. چون خودشان روايت کردند، پيغمبر ما فرمود: حسين يعني من، من يعني حسين! «حسينٌ مني و أنا من حسين» امکان ندارد حسين خلاف بگويد. وقتي حسين اين کار را کرد، خط بطلان کشيد به خطرناکترين تأويل. اگر ما اطاعت جائر را واجب بدانيم هيچ آبرويي براي دين نمانده است. بخش عظيمي از آيات قرآن ذبح ميشود و پايمال ميشود. «وَ لا تَرْكَنُوا إِلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمُ النَّارُ» (هود/113) «لا تَظْلِمُونَ وَ لا تُظْلَمُون» (بقره/279) اين چه شد؟ حسين يک خدمتي به آيات قرآن کرده است.
از يک کسي بپرسيد: حسين چطور دين را زنده کرد؟ نميداند. ما بايد بدانيم که چه تأويلي در جريان بوده که حسين طفلش را هم با خودش آورد؟ وقتي علي اصغر را دفن کرد، دامنش را تکان داد. يعني خدايا ديگر هيچي نماند! حسين غوغا کرده است براي همين زيارتش هم خصوصياتي دارد. حسين زيارتش لبيک دارد، هفت بار لبيک ميگويد چون هفت بار گفت: «هل من ناصرٍ ينصرني» احساسي که حسين داشت، از اينکه چه مغازلهاي کرده در برابر خدا! اي کاش ما محرم باشيم و اين را بفهميم. کار حسين در کربلا مغازله بود.
عنقاي قاف را هوش آشيانه بود *** غوغاي نينوا همه در ره بهانه بود
مغازله يعني عشق بازي، وقتي که معرفت عارف بيشتر ميشود، هرکاري ميکند ميگويد: نشد، نشد. يعني در برابر عظمت خدا هرکاري ميکند ميگويد: نشد، اما مقام شهادت، مخصوصاً تمام عزيزانش را بياورد، اين همه قرباني بياورد، ميداني چقدر براي يک عارف انبساط خاطر است. خدايا همه چيزم را بردند. فقط خدا فهميد که حسين چه انبساط خاطري داشته است. لحظهاي که همه چيزش را آورده است. يعني اصلاً ترتيب دعاي عرفه را بخواني، ميبيني اين آتش خاموش نميشود. گاهي ميگويم: اين آتش فقط با کربلا خاموش ميشد که همه چيزش را در برابر خدا فدا کند، مثلاً خدايا مثل اينکه يک ذرهاي ادا کردم. محرميت ميخواهد که محرم اين هوش جز بي هوش نيست!
شريعتي: نکات خوبي را شنيديم. امام حسيني که خودش را فداي اسلام کرد و براي حيات طيبه ما همه زندگياش را داد. خوش به حال آنهايي که زندگيشان با امام حسين گره خورده و چيز ديگري شده است. انشاءالله زيارت حضرت در دنيا و شفاعتش در آخرت نصيب ما شود. امروز صفحهي 197 قرآن کريم را تلاوت خواهيم کرد.
«يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَكُمْ لِيُرْضُوكُمْ وَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَحَقُّ أَنْ يُرْضُوهُ إِنْ كانُوا مُؤْمِنِينَ «62» أَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّهُ مَنْ يُحادِدِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَأَنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ خالِداً فِيها ذلِكَ الْخِزْيُ الْعَظِيمُ «63» يَحْذَرُ الْمُنافِقُونَ أَنْ تُنَزَّلَ عَلَيْهِمْ سُورَةٌ تُنَبِّئُهُمْ بِما فِي قُلُوبِهِمْ قُلِ اسْتَهْزِؤُا إِنَّ اللَّهَ مُخْرِجٌ ما تَحْذَرُونَ «64» وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ لَيَقُولُنَّ إِنَّما كُنَّا نَخُوضُ وَ نَلْعَبُ قُلْ أَ بِاللَّهِ وَ آياتِهِ وَ رَسُولِهِ كُنْتُمْ تَسْتَهْزِؤُنَ «65» لا تَعْتَذِرُوا قَدْ كَفَرْتُمْ بَعْدَ إِيمانِكُمْ إِنْ نَعْفُ عَنْ طائِفَةٍ مِنْكُمْ نُعَذِّبْ طائِفَةً بِأَنَّهُمْ كانُوا مُجْرِمِينَ «66» الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمُنْكَرِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ وَ يَقْبِضُونَ أَيْدِيَهُمْ نَسُوا اللَّهَ فَنَسِيَهُمْ إِنَّ الْمُنافِقِينَ هُمُ الْفاسِقُونَ «67» وَعَدَ اللَّهُ الْمُنافِقِينَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْكُفَّارَ نارَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها هِيَ حَسْبُهُمْ وَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ وَ لَهُمْ عَذابٌ مُقِيمٌ»
ترجمه آيات: (منافقان) براى شما به خدا سوگند مىخورند تا شما را راضى كنند، در حالى كه اگر ايمان آوردهاند، شايستهتر آن است كه خدا و رسولش را راضى كنند. آيا ندانستند كه هركس با خدا و پيامبرش دشمنى كند، كيفرش آتش دوزخ است و پيوسته در آن خواهد بود؟ اين است خوارى و رسوائى بزرگ (كه بهرهى مخالفان است). منافقان بيم دارند كه سورهاى به زيان آنان نازل شود كه از آنچه در درونشان است، خبر دهد. بگو: (هرچه مىخواهيد) مسخره كنيد، قطعاً خداوند آنچه را كه (از آشكار شدنش) بيم داريد، آشكار خواهد كرد. اگر از منافقان بپرسى (چرا مسخره كرديد؟) قطعاً مىگويند: ما فقط شوخى و بازى مىكرديم (و غرضى نداشتيم). بگو: آيا خداوند و آيات او و پيامبرش را مسخره مىكرديد!؟ (بىجهت) عذر و بهانه نياوريد. همانا شما بعد از ايمانتان كافر شديد. اگر از گروهى از شما (بهخاطر توبه يا آنكه بار اوّل اوست) درگذريم، گروهى (ديگر) را به خاطر سابقهى جرمشان كيفر مىدهيم. مردان و زنانِ منافق، از يكديگرند (از يك قماشند)، به منكر فرمان مىدهند و از معروف نهى مىكنند و دستهاى خود را (از بخشش و انفاق) مىبندند. خدا را فراموش كردهاند، پس خداوند نيز آنان را فراموش كرده است. همانا منافقان، همان فاسقانند. خداوند به مردان و زنان منافق و به كافران، وعدهى آتش دوزخ را داده، كه پيوسته در آن خواهند بود. آن (دوزخ) برايشان بس است و خداوند آنان را لعنت كرده (واز لطف خويش دور ساخته) و برايشان عذابى پايدار است.
شريعتي: آنهايي که به هر دليل نتوانستند به زيارت امام حسين بروند، دلخوش شوند به اين روايت از امام صادق که فرمود: هروقت توفيق زيارت پيدا نکردي و دلت زيارت حضرت را خواست، سه بار بگو «صلي الله عليک يا أباعبدالله» انشاءالله رزق و روزي همه بشود. اشاره قرآني را بفرماييد و از شخصيت محمد بن ابي بکر بگوييد.
حاج آقاي عاملي: خداي متعال در اين آيه فرمود: «نَسُوا اللَّهَ فَنَسِيَهُمْ» يعني خدا را فراموش کردند و خلقت طوري درست شده که خدا را فراموش کني، خدا تو را فراموش ميکند. خدا که فراموشکار نيست يعني حکم فراموش شده را بار ميکند. مثلاً لشگر عقب نشيني ميکند، ميبينيم اين مجروح مانده است، اعتنا نميکنيم. اينجا ميگويند: حکم فراموش شده را بار کرد. يا شما در مسير مسافرت، در يک قهوهخانه و رستوران مينشينيد و غذا ميخوريد، بعد راه ميافتيد و يادتان ميافتد که دستمالتان جا مانده است. ميگوييد: ول کن برويم! اينجا حکم فراموش شده را بار کرديد و بي توجه رد ميشويد. خالق اين نظام حکم فراموش شده را بر کسي بار کند، جهنم همين است. اگر کسي از وحشتش دق کن، ملوم نيست. شيخ جعفر شوشتري ميگويد: علما جمع شدند ببينند کدام آيه اشد است؟ هرکس يک آيه را گفت، «خُذُوهُ فَغُلُّوهُ، ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ، ثُمَّ فِي سِلْسِلَةٍ ذَرْعُها سَبْعُونَ ذِراعاً فَاسْلُكُوهُ» (حاقه/29-31) ولي من ميگويم شديدترين آيه اين است، « إِنَّا نَسِيناكُمْ وَ ذُوقُوا عَذابَ الْخُلْدِ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ» (سجده/14) ما امروز شما را فراموش ميکنيم. ميگويد: هر بلايي نازل شود حاضر هستم ولي اين بلا نازل نشود. اين اشاره است به يک سنتي که در اين عالم حاکم است.
شما بياييد در سفرهي کسي بنشينيد، در ضيافت کسي بنشينيد و سر دعوا هم داشته باشيد، طبيعي است، مگر ما ميتوانيم از حکومت خدا خارج شويم؟ شما اگر چموشي کنيد ذرات عالم هم چموشي ميکنند. حالا شما بگوييد: خدا مرا فراموش ميکند، خدا به حضرت موسي گفت: موسي چارهي تو من هستم! اين دو معنا دارد. يک معني اين است که سببيت تمام اسباب دست من است، کجا ميتواني بروي؟ آقاي بروجردي ميفرمودند: گاهي يک کاري صد مقدمه دارد، 99 مقدمه را درست ميکنيم و خدا يکي را درست نميکند کار لنگ ميماند. الآن من که براي شما صحبت ميکنم، شايد دهها و صدها مقدمه فراهم شود تا من بتوانم صحبت بکنم. مگر جمع اسباب دست ماست؟ توفيق يعني جمع اسباب، رفته درس خوانده خارج کشور و تخصص گرفته، با يک پرواز به وطن ميآيد، پرواز به مقصد نرسيد. يادگاري از من اين جمله باشد، در روايت هست، بلاهايي که خدا از ما دفع ميکند، بيشتر از نعمتهايي است که خدا به ما ميدهد. «أنا بُدُّک اللازم» يک معنياش اين است که من اگر در زندگي نباشم کارت حل نميشود. يک معني عرفاني خيلي بالايي دارد. يعني آن آتشي که در وجودت شعلهور است، چارهاش من هستم. وقتي که امام سجاد جامش در چاه افتاد، چاه جام را بالا آورد، جام را برداشت و گفت: خدايا با اين آب آتش من خاموش نميشود، با تو خاموش ميشود. «مرا فرات ز سرگذشت و تشنه ترم» آنوقت اين آيه، يک آيهي بسيار مهمي است و نشان ميدهد که در اين نشئه ما اگر خدا را فراموش کنيم در هجمه همه بلاها هستيم. داري است که همه بلاها از همه جا سمت ما ميآيد.
افلاطون ميگويد: سيل حوادث، طرف انسان ميآيد. کجا ميتواند فرار کند. به امام صادق گفتند، امام صادق گفت: خدا فرمود کجا فرار کند. بايد به خدا پناه ببرد و مأوايش خدا باشد. اينجاست که هرکس مأوا را خراب کند، گرفتاري پيدا ميشود و نميتواند اسباب را جمع کند. بنابراين براي اينکه انسان از اين بلا خلاص شود مجبور است يک رابطهي عاشقانهاي با خالق اين نظام داشته باشد. اگر خدا فراموش شد هر بلايي سر انسان ميآيد. خدا ميگويد: «اذکرني اذکرکم»، معنايش اين نيست که مثل ما بيايد ياد کند، ياد خدا ضيافت خداست. امام سجاد از پدر پرسيد، امام سجاد ميفرمايد: ديدم پدرم که نفس ميکشد از زره جنگي او خون ميآيد. پرسيدم پدر کار اينها کجا رسيد؟ فرمود: شيطان بر اينها غالب شد و ذکر خدا را فراموش کردند. وقتي ذکر خدا از ياد برود انسان امام کش هم ميشود.
جناب محمد بن ابي بکر دو ساله بود که پدرش از دنيا رفت، مادرش همسر جعفر طيار بود. در جنگ موته که جعفر شهيد شد، اسماء با ابوبکر ازدواج کرد و بعد که ابوبکر از دنيا رفت با اميرالمؤمنين ازدواج کرد. دو ساله بود که پدر را از دست داد. لذا با مادر آمد منزل اميرالمؤمنين و منزل اميرالمؤمنين بزرگ شد. تربيتش تربيت علوي بود. پرورش او دست اميرالمؤمنين بود. تربيت در بين عوامل شخصيت فائق است بر تمام عوامل، حتي پسر يزيد بر عليه يزيد شورش کرد و گفت: پدرم غاصب بود. تربيت همه چيز را عوض ميکند. اين بحث بسيار مهمي است. آنقدر اميرالمؤمنين خوب تربيتش کرده بود يک مدح عظيمي از محمد ميکند. محمد هم عاشق اميرالمؤمنين بود. يک جمله ميگويم که بايد يک کتاب نوشته شود، اينکه اميرالمؤمنين دائم ميگفت: محمد فرزند من است و من او را مانند فرزند خودم پرورش دادم. دختري داشت که امام باقر با او ازدواج کرد و امام صادق متولد شده است. يعني امام صادق از فرزند من متولد شده است. آنقدر در محضر اميرالمؤمنين محبوب بود که گفتند: اين محمد نزد اميرالمؤمنين همسنگ ابوذر بود کنار پيغمبر. ميگويد: «محمد بن ابي بکر ولداً ناصحا و عاملاً کادحاً و سيفاً قاطعاً و رکناً دافعاً» اميرالمؤمنين ميگويد. هيچ ابايي نداشت که صراحتاً بگويد اميرالمؤمنين خليفه بلافصل پيغمبر است و يک نفرت عظيمي داشت به ابوسفيان و خاندان ابوسفيان، نفرت عظيمي به معاويه داشت و شجاعت عجيبي داشت. بارها فرمانده بخشي از لشگر کرده بود. اميرالمؤمنين در جنگ جمل و جنگ صفين، با اينکه در جنگ جمل آن طرف خواهرش بود اما شجاعت فوق العاده از خودش نشان داد و آخر شهيد شد. معاويه لشگر فرستاد به سرکردگي عمروعاص و به شهادت رسيد. عمروعاص دستور داد جنازهاش را داخل شکم يک الاغ مرده گذاشتند و آتش زدند و اين خلاف شرعهايي که بني اميه کردند يکي دو تا نيست. وقتي خبر شهادتش به اميرالمؤمنين رسيد خيلي ناراحت شد. فرمود: «کان لله عبداً صالحا و لنا ولداً صالحا» نقل شده بعد از شهادتش خواهرش عايشه هميشه نفرين ميکرد هم به معاويه و هم به عمروعاص.
يک جمله بگوشم و آتش بر دلها بزنم. اميرالمؤمنين آنقدر محمد را با فضيلت تربيت داده بود که جامع فضايل بود. اسماء از تمام فرزندانش بيشتر محمد را دوست داشت. وقتي محمد شهيد شد اسماء از شدت غم از دنيا رفت. وقتي محمد از اميرالمؤمنين تربيت پيدا کند آنوقت علي اکبري که از فضيلتش نميتوانيم بگوييم، چه بود! چقدر براي أباعبدالله سنگين بود. وقتي ميخواست ميدان برود فقط براي علياکبر ريشش را گرفت و با خدا صحبت کرد و فقط علي اکبر را معرفي کرد و غير از علي اکبر هيچکس را به خدا معرفي نکرد. شما يک عتيقهاي داشته باشيد نميفروشيد، مجبور باشيد بفروشيد ميفروشيد ولي به خريدار ميگوييد: قدرش را بدان. اين خيلي برايم نفيس بود. خيلي برايم عزيز بود. خبرنگار يزيد ميگويد که فقط براي علي اکبر نتوانست در خيمه بماند و راه افتاد. يکوقت ديديم وسط ميدان علي اکبر جلو و حسين پشت سرش و فقط در علي اکبر، عمر سعد را نفرين کرد و گفت: نسل مرا از اين فرزند قطع کردي، خدا نسلت را قطع کند. تعبيري دارد که به هيچکس اين تعبير را ندارد، وقتي علي اکبر به ميدان رفت، امام حسين نتوانست از علي اکبر دل بکند. علي اکبر بيست بار وارد لشگر شد و بيرون آمد، تشنه تشنه بود اما شهيد نميشد. علي اکبر با درايتش فهميد و آمد با کنايه از پدر خواست که پدر مرا از دلت بيرون کن! ميدانست حسين آب ندارد، مگر ميشود اکبر بيايد و بگويد: به من آب بده. اينکه گفت: «العطش قد قتلني» يعني پدر از دلت بيرون نميآوري اما عطش مرا از پا درآورد. حسين با کنايه گفت: از دلم بيرون آوردم و انشاءالله از دست جدت سيراب شوي.
شريعتي:
اين اشکها به پاي شما آتشم زدند *** شکر خدا که در عزاي شما آتشم زدند
اربعين هست و جهان يکسره هيأت شده است *** حرم يار مهياي زيارت شده است
«السلام عليک يا أبا عبدالله و علي الارواح التي حلت بفنائک عليک مني سلام الله ابدا ما بقيت و بقي الليل و النهار و لا جعله الله آخر العهد مني لزيارتکم، السلام علي الحسين و علي علي بن الحسين و علي اولاد الحسين و علي اصحاب الحسين…»
«والحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين»
فایل تصویری این برنامه
فایل صوتی این برنامه