برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: مسير سلوک الي الله
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عاملي
تاريخ پخش: 04- 07-98
شريعتي: بسم الله الرحمن الرحيم، اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
من بي تو دمي قرار نتوانم کرد *** احسان تو را شمار نتوانم کرد
گر بر تن من زبان شود هر مويي *** يک شکر تو از هزار نتوانم کرد
سلام ميکنم به همهي دوستان عزيزم، بينندهها و شنوندههاي گرانقدرمان، به سمت خداي امروز خوش آمديد. حاج آقاي عاملي سلام عليکم و رحمة الله، خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي عاملي: بسم الله الرحمن الرحيم، عرض ادب و احترام دارم خدمت حضرتعالي و همه مردم عزيز. خدا را شاکرد هستيم که کنار سفرهي عزاي حضرت أباعبدالله نشستيم. انشاءالله عزيزان خوب مواظبت و مراقبت کنند، بدخرجي و ولخرجي نکنند و از ثواب عظيمي که مخصوص هست براي عزاي أباعبدالله الحسين، خوشحالم که ما لبيک گفتيم به سنت حضرت ختمي مرتبت، چون بالاترين عزا و روضه را براي أباعبدالله الحسين، آقا رسول الله داشتند و ما اقتدا کرديم به سنت حضرت ختمي مرتبت و از اين جهت اهل سنت هستيم و در سنت نميشود تبعيض کرد و اگر در سنت مرتکب تبعيض شويم، عمل به هوا و هوس کرديم، نه به سنت. خدا فرمود: «فَلْيَحْذَرِ الَّذِينَ يُخالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَنْ تُصِيبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ يُصِيبَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ» (نور/63) اگر با سنت پيغمبر مخالفت کنيد فتنه و عذاب پشت سرش هست. در تمام امور ما بايد اقتدا کنيم، در عزاداري براي أباعبدالله الحسين به حضرت ختمي مرتبت اقتدا کرديم.
شريعتي: از پيامهاي محبت آميز شما خيلي خيلي متشکريم، براي رسيدن به خداي متعال منزل به منزل پيش ميرويم، بحث امروز شما را خواهيم شنيد.
حاج آقاي عاملي: بحث ما به اينجا رسيد که اساس عالم براي پذيرايي است. دعوت خدا براي پذيرايي است. تمام انبياء عزيزاني هستند که براي ما دعوتنامه آوردند. کتابهاي آسماني هم دعوت براي پذيرايي است. دربارهي قرآن وارد شده که قرآن ادبستان است، مدرسه است. منتهي صحبت سر اين است که استفاده از پذيرايي خاص خداوندي مقدماتي لازم دارد. خود برزخ هم مقدمه است که کافر آمادگي پيدا کند براي سوء العاقبه ابدي و مؤمن آمادگي پيدا کند براي ضيافت خاص خدا. اگر اين مقدمات فراهم نشود، مثل اين است که شما به طفل نان بدهيد و طبيعي است که خفه شود.
طفل را گر نان دهي بر جاي شير *** طفل مسکين را از آن نان مرده گير
چون که دندانها برآرد بعد از آن *** هم به خود گردد دلش جوياي نان
مرغ پر نارسته چون پران شود *** طعمهي هر گربهي درّان شود
بعضي عنايتها ذاتاً خوب است، ولي استعداد نباشد، نقش شر را ايفا ميکند، لذا آن استعداد و قابليت و آمادگي بايد در انسان پيدا شود. انبياء آمدند آن قابليت و درک و احساس و زمينه را فراهم کنند که ما کنار سفرهي فاخر بنشينيم. در بعضي آيات هست که ذاتاً خوب است اما استعداد نباشد، «لَبَغَوْا فِي الْأَرْضِ وَ لكِنْ يُنَزِّلُ بِقَدَرٍ ما يَشاءُ إِنَّهُ بِعِبادِهِ خَبِيرٌ بَصِيرٌ» (شوري/27) حضرت سلمان در محضر حضرت ختمي مرتبت بودند که صحبتهاي خاصي حضرت ختمي مرتبت براي سلمان داشتند، يک کسي وارد شد، حضرت مطالبشان را قطع کردند. آن آقايي که تازه وارد شده بود، عرض کردند: يا رسول الله، ادامه بدهيد ما استفاده کنيم. حضرت فرمود: «ان العسل يَضُّر بالرضيه» مطلب بسيار بالايي است. معلوم ميشود معارف در يک سطح نيست. حضرت فرمودند: عسل براي طفل ضرر دارد. يعني تو ظرفيتش را نداري. خيليها قدشان بلند ميشود اما ذائقه، ذائقهي طفل است.
همه اندرز من به تو اين است *** که تو طفلي و خانه رنگين است
شب معراج يک خطابي به پيغمبر ميشود، يا احمد، مثل بچهها نباش! اين خطاب براي ماست. دل بزرگ، آرزوهاي بزرگ، ذائقه بزرگ، تمام سفرههاي خاص براي انسانهاي بزرگ است. کسي که اين بزرگيها را ندارد، طبيعي است متناسب با ذائقهاش از او پذيرايي ميکنند. ما در زندگي آرماني دو تا تولد داريم. تولد اول غير اختياري است. تولد دوم اختياري است. در اختيار ماست. کسي بخواهد، کسي نخواهد. «قُلْ آمِنُوا بِهِ أَوْ لا تُؤْمِنُوا» (اسراء/107) آيه قرآن است. ميخواهي ايمان بياور و ميخواهي نياور. در تولد اول ما حيوان هستيم. در تولد دوم ما انسان هستيم. همه انبياء آمدند، کتابهاي آسماني براي تولد دوم آمدند. همه انبياء به يک تعبيري، ماما و قابله و کمک کار براي زايش دوم هستند. پايينتر از آن در شأن ما نيست. در شأن خدا هم نيست که با آن پذيرايي کند، در روايت هست که »لا تصلح لکم و لا تصلحون لها» عثمان بن مظعون هم که از دنيا رفت، پيغمبر چنين صحبتي کرد که شأن تو آنقدر بالا بود، از عثمان بن مظعون، حتي يکوقت عثمان بن مظعون آمد گفت: يا رسول الله، من ميخواهم خودم را عقيم کنم. حضرت فرمود: نه، در مذهب من عقيم شدن نيست. «فَإِنَّ اخْتِصَاءَ أُمَّتِي الصِّيَام» اگر چنين فکري داري برو روزه بگير. حضرت فرمود: نه دنيا برازنده تو بود و نه شأن تو بود.
يکوقتي يکي از ائمه اسم فرزندش را عثمان گذاشته بود. گفتند: چه نيتي کردي؟ حضرت فرمودند: عثمان بن مظعون. يعني شايستگي فوق العادهاي داشت. قرآن بارها به تولد دوم اشاره کرده است. «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْيِيكُمْ» (انفال/24) «يحييکم» براي حيات مادي نيست، اين را ما داريم. منظور حيات ديگري است. حياتي که خدا از آن به ما خبر ميدهد. خدا ما را به آن سفره دعوت ميکند. «مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما كانُوا يَعْمَلُونَ» (نحل/97) ما زنده هستيم، اما دوباره ميگويد: حياتي که خدا از آن به طيب تعبير ميکند. اين نظام، نظام طيّب است. اگر کسي طيّب نباشد، نظام پس ميدهد. مثل بدن سالمي که غذاي ناپاکي بخورد، بدن برميگرداند و اينطور است. نظام، نظام طيّب و سلامتي است. «اللَّهُمَّ أَنْتَ السَّلَامُ وَ مِنْكَ السَّلَامُ وَ لَكَ السَّلَامُ وَ إِلَيْكَ يَعُودُ السَّلَام و دارُکَ دار السلام» همه جا که سلامتي مطلق شد، ميگويد: «حَيِّنَا رَبَّنَا مِنْكَ بِالسَّلَام» اين زندگي دوباره که براساس سلامتي است. سلامتي اعتقاد، اخلاق، رفتار، اين «لما يُحييکُم» براي حيات خورد و خوراک نيست، از اين آيات معلوم ميشود که انسان علاوه بر اينکه يک حيات حيواني و طبيعي دارد، يک تولد ديگري هم دارد. اساس در پذيرايي همان است. اگر کسي حيات اول را داشته باشد و دوم را نداشته باشد، به نسبت دومي ميت است، لذا گاهي به زنده، ميت اطلاق ميشود. در روايت هست که «الکافر ميتٌ» اميرالمؤمنين در نهجالبلاغه ميگويد: «ذلک ميتٌ الاحياء» ميت احساس ندارد و يک مردهاي بين زندههاست.
ما با احساس زندگي ميکنيم و با احساس لذت ميبريم و با خدا نجوا ميکنيم. با احساس شاهکارهاي رفتاري درست ميکنيم. اگر اين احساسها خراب شود، تعبير به ميت کرده است. هرکس خوار باشد، خواري براي او آسان ميشود. کسي اهانتش کند، تحقيرش کند، ميپذيرد. در ادامه ميگويد: هرچقدر به ميت جراحت بزني، ميت احساس ندارد. اين تعبيراتي که کردند بسيار بالا است. حيات واقعي همان تولد دوم است. اين جمله اينقدر براي من لذتبخش است که «يا لَيْتَنِي قَدَّمْتُ لِحَياتِي» وقتي انسان از دنيا ميرود، بساط آخرت را ميبيند، ميگويد: اي کاش براي حيات خودم کار ميکردم. ميبيند آنجا حيات است نه اينجا، آنچه اينجا هست را حيات نمينامد. اينکه انبياء شفاعت ميکنند، علماء شفاعت ميکنند، شهداء شفاعت ميکنند، چون هر سه نقششان نقش احياگري است. هرکس هر نقشي اينجا دارد، در آخرت همان نقش را دارد. «وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولى فَلَوْ لا تَذَكَّرُونَ» (واقعه/62) اينجا را ميبينيد خدا ميگويد، چرا آنجا را نميبينيد؟ اين سه طايفه براي خودشان کار نميکنند. شهيد هيچوقت دنبال نفع شخصي نيست. امکان ندارد کسي زندگي خودش را براي اينطور چيزها فدا کند. انبياء و علما هم همينطور، لذا به اينها نقش احياء ميدهند. «يا لَيْتَنِي قَدَّمْتُ لِحَياتِي» (فجر/24) در زيارتنامه ميخوانيم «المحيا محياكم و الممات مماتكم» يعني زندگي آنها شهادت ميدهد که حيات آن چيزي است که آنها دارند. لذات مقطعي، لذات عضوي، لذات طبيعي، با اينها نميتوانيم حقيقتي به نام هستي را تعريف کنيم.
شريعتي: اين تولد تاريخ و وقتي دارد؟
حاج آقاي عاملي: هروقت اراده کرديد. يک ارادهاي که در دعا ميخوانيد، خدايا يک چيز براي رسيدن به انس تو لازم است، اين عزم و اراده خيلي مقدمه ميخواهد. امر خلق الساعه نيست. هم از جهت عملي، هم از جهت نظري، تمام مطالبي که از نظر نظري ميگيريم، اينطور نيست که يک لحظه بگذرد. اينها آثار روحي دارد. دانستن، ديدن، شنيدن، صحبت کردن، خدا ميگويد: «لَها ما كَسَبَتْ وَ عَلَيْها مَا اكْتَسَبَت» (بقره/286) نميگويد: «لها ما عملت» الآن شما غيبت کرديد، نميگويد: «لها ما عملت». از اين حرف شما يک چيزي را کسب کرديد. کارهاي خوب، کارهاي خير، هرچقدر تفکر زيبا داشته باشد، اراده خوب داشته باشد، اينها همه مواد صورتهاي برزخي ماست. خيالات، خاطرات، خطورات، همه تأثير دارد. وقتي اينها اصلاح ميشوند آنوقت لحظه به لحظه ميبيند احساسش عوض ميشود. نگاهش عوض ميشود، لذتش عوض ميشود. يکوقت لذتش اين است که من يک خانهاي داشته باشم که هيچکس آن خانه را نداشته باشد. نميگذارد عکس هم بگيرم و بايد انحصاري براي من باشد. باور کردنش مشکل است، خانمي رفته دو لباس خريده، به فروشنده گفته: باز هم از اين لباس داريد؟ چون خيلي متمول بوده اينها را قيچي کرده که ديگر کسي غير از او نداشته باشد!! اينها نشان طفولت است. هرچه ببيند دلش ميخواهد و نميتواند در مسائل کلان سير کند.
ميخواهم وارد بحثي شوم که بدن مادي ما يک تغذيهاي دارد، وقتي انسان متولد ميشود، تولد دوم، نوزاد دوم، يک تغذيهاي دارد.
جانور فربه شود ليک از علف *** آدمي فربه ز عزّ است و شرف
آدمي فربه شود از راه گوش *** جاور فربه شود از حلق و نوش
همه اعضاء و جوارح مثل دهليز است. نفس ناطقه انساني از اينها تغذيه ميکند. «إِنْ خَيْراً فَخَيْرٌ وَ إِنْ شَرّاً فَشَرٌّ» تولد اول يک اقتضايي دارد، چون نوزاد مادي است، سنخيتاش با خاک است. اما نوزاد دوم سنخيتاش با خاک نيست.
جان کشيده سوي بالا بالها *** تن زده اندر زمين چنگالها
اين اقتضاي دو نوزاد است.
جان ز هجر عرش اندر فاقهاي *** تن ز عشق خاربن چون ناقهاي
دو تا اقتضا و دو تا مسير، يعني يک دوراهي که درست شد، يکي تيمار بدن مادي، طبيعي است که بساط عالم براي اينها نيست. اين کائنات و اراده حکيمانه، همه ذراتي که با ما حرف ميزنند. همه ذراتي که کرامت هستند، تغذيه ظاهري و مادي نيست. مرحوم قاضي ميگفت: سراغ کرامت نرويد، تمام ذرات کرامت هستند. خدا کرامت درست کرد. من گاهي تعبير ميکنم نانوتکنولوژي که نانو يعني کوچکترين ذرهاي که روي دفتر شما حرکت ميکند. تمام نيازهاي زندگياش را دارد. شايد شما يک کارخانه چند کيلومتري بخواهيد درست کنيد، باز هم نتوانيد چنين کاري بکنيد. اين پيام بزرگي دارد و معلوم ميشود ما را براي يک جايگاه بسيار رفيعي دعوت کردند و هيچ ثروتي بالاتر از اين نيست که کسي در زندگي اين را متوجه شود. هيچ خوشبختي بالاتر از اين نيست.
در تولد اول ما يک اعضا و جوارحي داريم. تولد دوم هم همينطور است. حواس پنجگانه که داريم آن هم همينطور است. يعني نوزاد دوم اعضاي معنوي دارد. چشم و گوش معنوي دارد. اگر آنها حاصل شود، همه چيز حاصل شده است. اميرالمؤمنين ميگويد: وقتي پيغمبر را غسل ميدادم، تمام در و ديوار گريه ميکردند که پيغمبر ما از دست رفته است. پيغمبر ما فرمود: يا علي هرچه من ميبينم تو هم ميبيني و هرچه من ميشنوم تو هم ميشنوي. اگر مرعيات و مصنوعات ظاهري باشد، ما هم شريک هستيم و اين ديگر فضلي براي اميرالمؤمنين نيست. معلوم ميشود غير از اين مرعيات ظاهري چيزهاي ديگر هم هست. آقاي بروجردي ميفرمودند: ما يک چيزهايي ميديديم، يک چيزهايي ميشنيديم، مرجعيت همه را گرفت. آقاي اشتهاردي ميفرمود: گاهي مثل طفل گريه ميکرد. قابليت داشت. بعضي در اين عالم ظرفشان پر شده است. وقتي دلش پر از کينه است. پر از شهوت و تفاخر و منيت است، ديگر جا ندارد. يعني خدا اينجا تقصيري ندارد. هر وادي به اندازه خودش آب ميگيرد. شأن خدا خيلي بالاتر از اين است که بگويد: نه، شأن خدا خيلي بالاتر از اين است که بخل بورزد. شأن خدا خيلي بالاتر از اين است که نخواهد بندهاش بزرگ شود. يعني غيرت خدا اين اجازه را نميدهد. در روايت هست که «وَ مِنْ غَيْرَتِهِ حَرَّمَ الْفَوَاحِش» از غيرتي که به ما دارد، فواحش و کارهاي بي عفتي را حرام کرده است. هرچقدر سراغ بي عفتي بروي، شکستي. تو شکستي، خدا شکست. روز قيامت خدا ميگويد: من مريض شدم، چرا عيادت من نيامدي؟ بنده ميگويد: خدايا تو مريض شدي؟ ميگويد: بله، بنده وقتي مريض شد، من مريض شدم. ديگر اکرام بالاتر از اين؟ کرامت بالاتر از اين؟ عيادت او بروي، عيادت خدا رفتي. يعني چه تعلقي، خدا چه نگاهي به بنده خودش دارد؟ اين مطالب غوغا است.
آقايي ميگويد: من مريض بودم، زمان اميرالمؤمنين، داشتم در آتش تب ميسوختم. يکباره ديدم حالم خوب است. گفتم: نماز جمعه اميرالمؤمنين بروم. سر نماز حالم بد شد. اميرالمؤمنين ديد حال من خراب است. بعد از نماز که محضرش مشرف شدم، گفت: فلاني يک مؤمن مريض نميشود الا اينکه ما مريض شويم. گفتم: اينهايي که اينجا نشستند را ميفرماييد؟ فرمود: در شرق عالم و در غرب عالم مريض شود ما مريض ميشويم. اين يک ارتباطي هست بين امام و کسي که مأموم واقعي است و اسرار آميز است. اويس از خليفه دوم سؤال کرد که کدام دندان پيغمبر در احد شکست؟ گفت: نميدانم. گفت: ولي من ميدانم. براي اينکه وقتي آن دندان پيغمبر شکست، آن دندان من هم شکست. اين را تابع ذاتي ميگويند. جناب سلمان فارسي در مداين بود، دلش نميخواست آنجا باشد مگر آن چيزي که علي اينجا دلش ميخواست. گاهي شما احساس کرديد که بيجا دلتان گرفته است؟ چون امامت دلش گرفته است. «وَ ما أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا» (اسراء/85) اين اسرار خيلي عجيب است. معلوم ميشود يک حساب خاصي باز کردند براي کسي که برسد به نقطهاي.
اين نوزاد دوم هم همينطور چشم و گوش دارد. در روايت هست که دو چشم سر و دو چشم قلب، با اين چشم يک مرعيات خاص را ميبينيد و با دو چشمي که در قلب شماست، يک مرعيات ديگر را ميبينيد. در روايت هست که «إِذَا أَرَادَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِعَبْدِهِ خَيْراً» اگر خدا خير بندهاي را بخواهد، آن دو چشمي که در قلبش هست را باز ميکند، تا جمال عالم را ببيند. آنوقت جمالي که دل را ميبرد، رفت ديگر برگشت نيست. «إلهي من ذا الذي ذاق حلاوة محبّتك فرام منك بدلًا» دنبالش يک بدلي بخواهد، شيريني به کسي ده که محبت نچشيده است. آنوقت ميفهمد که چرا امام سجاد عرض کرد:«يا عملي و بُغيتي و يا سُؤلي و مُليَتي، يا نعيمي و جنتّي و يا دُنيايَ و آخرتي» ميگويد: من بالاي درختي بودم، شب بود بالاي درخت رفتم. يک آقايي پاي درخت تا صبح عبادت کرد. صبح که شد گفت: خدايا شب تمام شد ولي من سير نشدم. آمدم پايين ديدم امام سجاد است. آن کسي که نماز نميخواند نميدانم چه از دست داده است.
اندر همه عمر من، شبي وقت نماز *** آمد بر من خيال معشوقه فراز
بگشاد ز رخ حجاب و ميگفت به ناز *** باري بنگر که از که ميماني باز
آن هم باز يک عنايتي است که خدا نشان بدهد که چه از دستش رفته است. همان تعبيري که امام حسين در دعاي عرفه نوشته است: «آنکه تو را دارد چه ندارد و آنکه تو را ندارد، چه دارد؟» آقا رسول الله فرمودند: صف جماعت را درست کنيد. من جلو را نگاه کنم، پشت سرم را ميبينم. اين چشم، چشم سر نيست. چشم سر جلو را نگاه کند، پشت سرش را نميبيند. اميرالمؤمنين فرمود: «لو كشف الغطاء ما ازددت يقينا» اگر پردهها همه کنار بروند، اين ديواري که بين ما و بين ملکوت هست، کنار برود، چيزي براي من اضافه نميشود. يعني اين ديوار براي شما ديوار است. «يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْب» براي شما عيب است.
آقاي مطهري در مورد علامه طباطبايي ميفرمود: علامه طباطبايي چشمش پردهي طبيعت را پاره کرده است. يکي از شاگردانشان، استاد ما حضرت آيت الله مظاهري ميفرمودند: من بيست سال در خلوت و جلوت علامه بودم، يک ترک اولي از ايشان نديدم. اين خلوص است. يادمان باشد اخلاص سرّ است. يعني اسرار و آثار خاص دارد. آثاري سري دارد. روز به روز که سالک بتواند خودش را خالص کند، رفته رفته عيار جان بالا برود، آنوقت بدن مادي چون عيار بالا است، نميتواند اين را بکشد و بايد برود. اميرالمؤمنين ميگويد: متقين، اگر اجلي که خدا تعيين کرده، يک لحظه ديگر جان در بدن نميماند. بخاطر عياري که بالا رفته است. ما مأمور هستيم عيار جان را بالا ببريم. اساس اخلاص اين است که تمام سلولهاي شما به اين نتيجه برسد که مؤثر در اين عالم يک ذات لا يتناهي است. اميرالمؤمنين «لا يستميل أحدا الى نفسه» چرا؟ چون ميدانست احد کارهاي نيست. «و الله من ورائهم محيط بيده ملکوتُ کل شي» ملکوت يعني فرمان، فرمان همه چيز دست خداست.
يک قصه بگويم خيلي ارزشمند است. يکي از علما ميگويد: من زمان سابق، زمان شاه با قطار مشهد ميرفتم. چشمم به نامحرم افتاد و متأسفانه اين نگاه مکث کرد. يکباره گفتم: اي خدا، من دارم به زيارت علي بن موسي الرضا ميروم. کاري که کردم با زيارت سنخيت ندارد. خيلي ناراحت شدم. همينطور غصه خوردم، به مشهد رسيدم. ديدم پاي من به حرم نميرود. حياء، حياء! اين نمازي که ميخوانيم، اگر کسي حياء نداشته باشد، ديگر نماز، «تنهي عن الفحشاء و المنکر» نيست. نماز چطور «تنهي عن الفحشاء و المنکر» است؟ بخاطر حياء، حياء ميکند که ديگر در برابر خدا بايستد. ميگويد: از شدت حياء نتوانستم به حرم بروم. به منزل آيت الله ميلاني رفتم، ديدم با علامه طباطبايي نشستند و مشغول صحبت هستند. حضرت آيت الله ميلاني هم از عجايب علماي ما بوده است و خيلي حالات معنوي بالايي داشته است. اين دو نفر با هم صحبت ميکردند، من نشستم نگاه کردم، يکباره ياد قصه قطار افتادم که اين چه کاري بودم کردم؟ تا اين حالت به من دست داد، علامه طباطبايي فوري بحث را قطع کرد و صورتش را به سمت من گرفت و گفت: فلاني خدا بندگاني دارد عملشان خوب است ولي از آنها خوششان نميآيد. بعضي بندگاني هم دارد عملشان بد است ولي از آنها خوششان ميآيد. من متوجه شدم اي داد بي داد! اينها همان اعضاي معنوي است که چشم ظاهري ميبيند، پاي ظاهري نيست اما راه ميرود.
پروين اعتصامي يک سرمايه است براي ما، ميگويد:
چشم جان را بي نگه ديدارهاست *** پاي جان را بي قدم رفتارهاست
اي خدا بنما تو جان را آن مقام *** کاندر آن بي حرف ميرويد کلام
شريعتي: خيلي نکات خوبي را شنيديم. انشاءالله اين نکات هميشه همراه ما باشد براي رفتن به سمت خدا، امروز صفحه 176 قرآن کريم را تلاوت خواهيم کرد. اين هفته قرار است از شخصيت جناب ابوحمزه ثمالي صحبت کنيم.
«إِنَّ وَلِيِّيَ اللَّهُ الَّذِي نَزَّلَ الْكِتابَ وَ هُوَ يَتَوَلَّى الصَّالِحِينَ «196» وَ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا يَسْتَطِيعُونَ نَصْرَكُمْ وَ لا أَنْفُسَهُمْ يَنْصُرُونَ «197» وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَى الْهُدى لا يَسْمَعُوا وَ تَراهُمْ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ وَ هُمْ لا يُبْصِرُونَ «198» خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلِينَ «199» وَ إِمَّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ «200» إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ تَذَكَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ «201» وَ إِخْوانُهُمْ يَمُدُّونَهُمْ فِي الغَيِّ ثُمَّ لا يُقْصِرُونَ «202» وَ إِذا لَمْ تَأْتِهِمْ بِآيَةٍ قالُوا لَوْ لا اجْتَبَيْتَها قُلْ إِنَّما أَتَّبِعُ ما يُوحى إِلَيَّ مِنْ رَبِّي هذا بَصائِرُ مِنْ رَبِّكُمْ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ «203» وَ إِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ «204» وَ اذْكُرْ رَبَّكَ فِي نَفْسِكَ تَضَرُّعاً وَ خِيفَةً وَ دُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ وَ لا تَكُنْ مِنَ الْغافِلِينَ «205» إِنَّ الَّذِينَ عِنْدَ رَبِّكَ لا يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِهِ وَ يُسَبِّحُونَهُ وَ لَهُ يَسْجُدُونَ»
ترجمه آيات: همانا ولىّ و سرپرست من، خدايى است كه اين كتاب آسمانى را نازل كرده است و او همهى صالحان را سرپرستى (و هدايت) مىكند. (بتها) و كسانى كه به جاى خدا مىخوانيد (و مىپرستيد)، نه مىتوانند شما را يارى نمايند و نه خود را يارى مىكنند. و اگر آنان (بتپرستان يا بتها) را به هدايت فراخوانى، نمىشنوند و مىبينى كه آنان به تو نگاه مىكنند، و حال آنكه نمىبينند (گويا به تو مىنگرند، ولى نگاهشان خالى از هرگونه شعور و دقّت است). عفو و ميانهروى را پيشه كن (عذر مردم را بپذير و بر آنان آسان بگير)، و به كارهاى عقل پسند و نيكو فرمان بده، و از جاهلان اعراض كن. و اگر از طرف شيطان (و شيطان صفتان) كمترين وسوسه و تحريك و سوءنيّتى به تو رسيد، پس به خداوند پناه آور كه قطعاً او شنوا و داناست. همانا كسانى كه تقوا پيشه كردهاند، هرگاه وسوسههاى) شيطانى به آنان نزديك شود، متوجّه مىشوند (وخدا را ياد مىكنند)، آنگاه بينا مىگردند. و برادرانشان، (شيطان صفتان گمراه،) آنان را در انحراف مىكشند و نگه مىدارند و هيچ كوتاهى نمىكنند. و هرگاه آيهاى براى آنان نياورى (و چند روزى تلاوت وحى قطع شود)، مىگويند: چرا آيهاى برنگزيدى؟ بگو: من فقط چيزى را پيروى مىكنم كه از سوى پروردگارم بر من وحى مىشود. اين (قرآن) بصيرتهايى از سوى پروردگارتان است و براى كسانى كه ايمان آورند، مايهى هدايت و رحمت است. و هرگاه قرآن خوانده شود، به آن گوش دهيد و ساكت شويد (تا بشنويد)، باشد كه مورد رحمت قرار گيريد. و پروردگارت را از روى خوف وتضرّع، آهسته و آرام در دل خود و در هر صبح و شام ياد كن و از غافلان مباش. همانا كسانى كه مقرّبان درگاه پروردگارت هستند، از پرستش او سر باز نمىزنند، او را تسبيح مىگويند و براى او سجده مىكنند.
شريعتي: اشاره قرآني را بفرماييد و از شخصيت ابوحمزه ثمالي براي ما بگوييد.
حاج آقاي عاملي: از جامع ترين آيات در موضوع اخلاق اجتماعي آيهي «خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلِينَ» است و از جهت فصاحت غوغاست. خدا سه مطلب اساسي را که بخواهيم يک زندگي سالم داشته باشيم، حيات طيبه داشته باشيم، اينجا جمع کرده است. اول «خُذِ الْعَفْوَ» عفو در زندگي شخصي است. در مسائلي که مربوط به اجتماع هست و حق الناس هست، يعني بيت المال است، در اينطور چيزها مسألهي عفو را نداريم. حتي حضرت به والي خودش براي مسئول بازار اهواز که خيانت کرده بود، آبرويش را بريزد. آنجا بحث عفو را نداريم. اما در زندگي اجتماعي وقتي که مسائل شخصي است، «خُذِ الْعَفْوَ» مطلب اساسي است. در روز قيامت هم خدا ميگويد: کسي که عفو کرده و باعث اصلاح شده بلند شود من خودم جزايش را ميدهم. خدا اعلام ميکند هرکس بر ذمهي من حق دارد، بلند شود. همه تعجب ميکنند مگر ميشود کسي بر ذمهي خدا حق داشته باشد. اين نشانه بزرگي انسان است و اگر عفو نکند يعني تشفي خاطر، که از بدترين و پستترين حالات روحي انسان است که لذت ببرد از اينکه کسي را خراب و ذليل کند. توفيقات بزرگي پشت سرش هست. جايي که انسان عفو بکند و باعث اصلاح زندگي کسي شود، هدر نميرود. «وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ» يعني شما حق نداريد در زندگي اجتماعي تماشاگر باشيد، بايد نهز از منکر بکنيد و امر به معروف بکنيد. کارهاي خوب را ترويج کنيد. ساکت نشويد، اگر ميبينيد حقي ضايع ميشود و ساکت باشيد، شيطان هستيد. اگر يک جايي جنايت باشد و شما تماشاگر باشيد، شما را شريک جنايت مينويسند. چون راضي شدي. اينها همه از امتيازات مذهب ماست. مذاهب ديگر امر به معروف و نهي از منکر، مسئوليت اجتماعي اينطور نيست. آنوقت کسي بگويد: به تو چه ربطي دارد، من يک جمله بگويم با آب طلا نوشته شود کم است. خدا در قرآن بگويد: من ولايت دادم. اگر کسي بگويد: به تو چه ربطي دارد من کار خلاف ميکنم، خدا بگويد: من ولايت دادم که دخالت در زندگي او کني. «وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْض» (توبه/71) يعني من ولايت دادم. اين مسئوليت اجتماعي است و کاري که آن آقا کرده اگر بي تفاوت باشيم، کل جامعه را سيئه ميگيرد و دودش به چشم همه ميرود. جامعه وقتي يکپارچه هست و واحد مجموعي است. حساسيت براي کارهاي خوب و اينکه کارهاي بد برچيده شود. گاهي ميگويند: اين وظيفه شرعي نيست، وظيفه عقلاني و انساني ماست و گاهي ميگويند: اين با موازين بين المللي جور نيست.
در اردبيل يک نشست و سميناري بود براي تبيين مفهوم دخالت در عرصهي بين المللي، من خيرخواهي ميکنم براي يک کشور مسلمان ديگر، اين دخالت است يا نه؟ کشيشي قرآن را پاره کرد، بانوي اول يک کشور او را محکوم کرد. ما ميتوانيم بگوييم: دخالت است. «وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلِينَ» در مطلب سوم خدا غوغا کرده است. هرکس خطايي کرده و جاهل است، قيد جهالت را لحاظ کن. اکثر کساني که کار خلاف ميکنند جاهل هستند و جهالت عذر هست. تأويل عذر هست. کسي که جهالت را به عنوان عذر نپذيرد، خيلي آدم سنگدلي است. جاهل است، نميداند آمده اين کار را کرده است. در خانه ندانسته يک کاري کرده است. در مدرسه ندانسته يک کاري کرده است. در بازار جاهل بوده يک کاري کرده است. ميدانيد چقدر از ناهنجاريهاي اجتماعي با همين آيه برچيده ميشود. حضرت سؤال کرد که با مردم چطور معامله ميکنيد؟ گفت: ما شاقول ولايت را داريم. هرکس اهل ولايت است ميپذيريم و هرکس اهل ولايت نيست، رد ميکنيم. حضرت فرمود: خدا اينطور نگفته است. خدا فرمود: «إِلَّا الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ لا يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَ لا يَهْتَدُونَ سَبِيلًا» (نساء/98) مستضعفيني که ابزار تحقيق ندارند، اهل ولايت نيست اما عنود هم نيست. جاهل است، اما طردش ميکني.
من در يک دبيرستان براي سخنراني رفتم، يک جواني به من نامهاي داد، در نامه فحش و بد و بيراه گفته بود به بزرگان دين و نظام، آنقدر اين جوان دلش صاف بود که اسمش را هم نوشته بود. زنگ زدم به رئيس دبيرستان و گفتم: شما يک دانش آموز بسيار خوبي داري و من دلم ميخواهد با اين دانشآموز صحبت کنم. گفت: اسمش چيست؟ گفتم: اسمش اين است. گفت: حاج آقا اين همينطوري خوب نشده است. ما خيلي رويش کار کرديم خوب شد!! گفتم: باشد، من ميخواهم با او صحبت کنم. فردا يک چيزي به من گفت که من گريه کردم. گفت: حاج آقا مدت مديدي است که پدرش با او قهر است. تا متوجه شد که شما از اين جوان خوشتان آمده، پدر خودش آمده آشتي کرده است. آورديم نشستيم گرههاي ذهنياش را باز کرديم. اميرالمؤمنين به فرماندارش ميگويد: تو را به فلانجا ميفرستيم، برو گرههاي ذهني را باز کن. مکل اين جوان حل شد و رفت.
جناب ابوحمزه ثمالي از خواص اصحاب امام سجاد بود و سه فرزندش در معيت جناب زيد بن علي شهيد شدند. رابطهي صميمي با امام سجاد دارد. دعايي که امام سجاد قرائت کردند و اين بزرگوار به ما رسانده است يک ثروت است، سنتهاي الهي، توحيد، اخلاق درونش است. خودش هم صاحب کرامت بود. يک دختر بچهاي داشت نزد شکسته بند برد. شکسته بند نگاه کرد و گفت: اين خيلي کار دارد. رفت وسايل بياورد اين دختر بچه خيلي گريه ميکرد. ابوحمزه خيلي دلش سوخت، بلند شد يک دعايي از امام سجاد بلد بود، دستش را روي شکستگي گذاشت و دعا را خواند. دست کاملاً درست شد. شکسته بند آمد دست را گرفت و گفت: مثل اينکه اين يکي نبود، اين دست بود! ديد اصلاً شکستگي ندارد. گفت: شکستگي چه شد؟ گفت: يک دعايي از آقايم امام سجاد خواندم درست شد. گفت: اينها سحر شما شيعه است! گفت: اين دعاي امام سجاد است و سحر نيست. قسم خورد دعا را به من بده، نداد و گفت: تو سحر ميخواني و به تو نميدهم. از اين دعا غافل نشويد. لازم نيست اين دعا را ماه رمضان بخوانيد. اين را هروقت بخوانيد يک توفيق بزرگي است. «الهي لا تؤدبني بِعُقوبَتک» مرا ادب کن اما با عقوبت خود ادب نکن، با آقايي ادب کن. «أَدَّبْتَ عِبَادَكَ بِالتَّكَرُّم» يعني خدا گاهي با آقايي خودش ادب ميکند. اميرالمؤمنين در جنگ بودند، ابن عباس يک کاغذي دست او داد. گفت: مسائل فقهي است، جوابش را بگوييد. اميرالمؤمنين نگاه کرد، گفت: اينها هيچوقت در لشگر من رخ نميدهد. اينها را از کجا آوردي؟ گفت: اينها را معاويه فرستاده است. دشمن علي آورده بيابان و اين همه گرفتاري درست کرده و احکام فقهي نوشته که بپرس به من بگو. تا گفت معاويه، اميرالمؤمنين يک چيزي گفته است که معجزه رسالت خاتميت بوده است. «من ابوالحسن آقا هستم»!
شريعتي: خيلي نکات خوبي را شنيديم. دعا بفرماييد و آمين بگوييم.
حاج آقاي عاملي: عاليترين مراتب عبوديت و معرفت در عمر دنيا خدا به هر پيغمبر و ولي داده است، انشاءالله از سر تفضل به همه بينندگان عزيز و حضرتعالي مرحمت کند.
شريعتي:
از ازل شور حسين بن علي در سر ماست *** تا ابد در دل خود داغ محرم داريم
السلام عليک يا أبا عبدالله…
«والحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين»
فایل تصویری این برنامه
فایل صوتی این برنامه