برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: مسير سلوک الي الله
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عاملي
تاريخ پخش: 28- 06-98
شريعتي: بسم الله الرحمن الرحيم، اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
شادي براي تو، غم عالم براي من *** از ماههاي سال، محرم براي من
آواي آسماني داود مال تو *** خاموشي مقدس مريم براي من
از عشق خود جدايم و جاي گلايه نيست *** اين بود ارث حضرت آدم براي من
بي مهري است رسم محبت براي تو *** تنهايي است مونس و همدم براي من
يوسف که نيستم، ولي آن بندهام که هيچ *** نگذاشته است صاحب من کم براي من
بگذار عمر در گذر عشق طي شود *** حتي اگر نشد که تو يک دم براي من
سلام ميکنم به همهي بينندهها و شنوندههاي گرانقدرمان، در اين روزها و شبهايي که نام سيدالشهداء (ع) در گوشه کنار شهر و دل ما ميدرخشد، خوشا به حال آنهايي که زير پرچم و خيمهي امام حسين هستند. حاج آقاي عاملي سلام عليکم و رحمة الله، خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي عاملي: بسم الله الرحمن الرحيم، عرض ادب و احترام دارم خدمت حضرتعالي و همه مردم عزيز. انشاءالله سنخيت خوبي در ايام محرم با حضرت أباعبدالله پيدا کردند و بيعت خوبي با حضرت انجام دادند. عزاداري بيعت است. فقط حسين و زيارتنامه حسين مصافقه دارد، هيچ امامي زيارتش مصافقه ندارد. مصافقه يعني دست به دست گذاشتند، بيعت که ميکنند دست روي دست ميگذارند و فقط زيارتنامه امام حسين لبيک دارد. هفت بار ميگوييم: لبيک يا داعي الله! چون حسين هفت بار گفته است «هل من ناصر ينصرني»، «لبيک يا داعي الله… إِنْ كَانَ لَمْ يُجِبْكَ بَدَنِي عِنْدَ اسْتِغَاثَتِكَ وَ لِسَانِي عِنْدَ اسْتِنْصَارِكَ فَقَدْ أَجَابَكَ قَلْبِي وَ سَمْعِي وَ بَصَرِي» حسين اگر آن زمان نبودم که زبان من به تو لبيک بگويد، الآن تمام وجودم به تو لبيک ميگويد. ما خيلي بايد مواظب باشيم که دروغگو نباشيم. لبيک معني دقيقش اين است که حاجيها هم لبيک ميگويند، لبيک يعني خدايا مدام دم در تو مقيم و خادم هستم. يعني دم در تو اقامت ميکنم و جاي ديگر نميروم. لذا امام صادق وقتي ميخواست لبيک بگويد، رنگش ميپريد و نميتوانست بگويد. سؤال ميکردند آقا چرا به اين حال افتاديد؟ ميفرمود: ميترسم من لبيک بگويم و خدا بگويد: «لا لبيک علي سعديک» عزاداري لبيک است و بيعت با حسين است. لبيک گفتن به حسين لبيک گفتن به تمام اوصاف حسين است. سيره و مرام حسين است. بيعت با حسين است. بيعت، باع، يبيعُ، يعني فروختند. بيعت ميکني يعني حسين جان خودم را به تو فروختم. خودم را وقف تو کردم، انشاءالله اين محرميت، محرميتي باشد که راه براي صعود عوالمي که حضرات معصومين در شأنشان هست که ما را به آنجا ببرند مقدمه پيدا شود که ما به آن عوالم صعود کنيم.
شريعتي: از ازل شور حسين بن علي در سر ماست *** تا ابد در دل خود داغ محرم داريم
انشاءالله هميشه نام و ياد امام حسين در زندگي ما زنده باشد که مثل يک ستاره ميدرخشد تا بتوانيم راه را پيدا کنيم. با نکاتي که حاج آقاي عاملي ميفرمايند براي رسيدن به سمت خدا، منازل و قدمهايي که بايد طي شود. فايلهاي صوتي و متني برنامه در سايت برنامه و کانال برنامه موجود است. بحث امروز شما را خواهيم شنيد.
حاج آقاي عاملي: در وهلهي اول قبل از اينکه سير کنيم، لازمهاش اين است که بدانيم اينجا کجاست. از کجا آمديم و براي چه آمديم؟ اين ماهيت عالم تا مشخص نشود، مسير را نميتواند طي کنيم، موضوع تفکر هم که ميگويند: تفکر، تفکر، چقدر فضيلت دارد، تفکر در اين موضوعات کلان هست نه در کارهاي جزئي، يکوقتي خيال ميکند طرف اينجا «ما هِيَ إِلَّا حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا» بياييم اينجا بخوريم و بخوابيم، لذتهاي مقطعي و ناگهان بانگي برآمد خواجه مرد! يکوقت در آينه نگاه ميکند، ميبيند: گل رويت بپژمرد آخر، وين طراوت در او نماند باز! شما به بن بست رسيديد، اينکه نشد. لذات مقطعي که آخرش اين باشد که سوهان قم را بخوري، گز اصفهان بخوري و قند بگيري و فشار بگيري، بن بست است. فکر بلندي براي ما هست. طراوتي که دارد که فريب اين طراوت را بخورم و فسادي براي ديگران درست کنم. خانمي اهل حجاب شده بود. گفتند: چطور شد شما اهل حجاب شدي؟ ميگفت: من صبح تا شب در خيابان که ميرفتم، همه تماشا ميکردند، لذت من اين بود که بالاخره چشمان بيشتري دنبالم باشم. اما يکوقتي خدا يک عنايتي و يک نسيمي در دلم گذاشت، که در دلم گذاشت که غسال دارد مرا غسل ميدهد و چنان وحشيانه مرا ميپيچاند، آن لحظه من فهميدم چقدر راه را اشتباه رفتم. براي همين بيدار شدم و ديدم که نبايد براي ديگران زندگي کنم. نه وادي مرد سالاري وحشتناکي درست کنم چشمهاي بيگانه و آلوده را نوازش کنم. اول بايد دنيا تعريف شود، تعريف ما اين است که اين عالم، عالم پذيرايي است و خدا ما را به ضيافت دعوت کرده است. «أنت دعوتني اليک» ما در اين عالم مهمان هستيم و 124 هزار داعي فرستاده است. 124 هزار داعي براي من فرستاده است.
من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم *** لطفها ميکني اي خاک درت تاج سرم!
تمام کتابهاي آسماني دعوتنامه است. قرآن دعوتنامه است. اين نيست که در تلقين بگوييم: «والقرآن کتابي» آنوقت خدا با ما در قرآن صحبت کرده است. پذيرايي اينجا يک پذيرايي عمومي است ولي همه است، ولي پذيرايي در شأن خدا با اين ماديات نميشود. «لَا تَصْلُحُونَ لَهَا وَ لَا تَصْلُحُ لَكُم» ما آب طلا بايد نوشت. نه اين دنيا براي شما صلاحيت دارد و نه شما براي دنيا، يعني شأن شما خيلي بالاتر از اين است که خدا با دنيا از شما پذيرايي بکند. در لذتهاي مادي چيز تازهاي نيست.
بغداد همان است که ديدي و شنيدي *** رو طلعت نو جوي که آن را تو نديدي
از ديگ جهان، يک دو سه کفگير که خوردي *** باقي همه ديگ آن مزه دارد که چشيدي
حالا که اين نشئه پذيرايي در شأن ما نيست، يک راهي براي آسمان هست. «وَ فِي السَّماءِ رِزْقُكُمْ وَ ما تُوعَدُونَ» (ذاريات/22) خدا ميگويد: روزي شما در آسمان است. هرچه من به شما وعده دادم، در آسمان است. بهشت را وعده دادم، در آسمان است. جهنم را وعده دادم، در آسمان است. يک جملهاي خدا گفته است، حضرت امام در درس اخلاقشان روي اين نکته دست ميگذارند. اين نکات اخلاقي که از حضرت امام مکرر ميگويند، من اينها را از حضرت آيت الله اشتهاردي ياد گرفتم. به طور مفصل در درس اخلاق امام بودند و يادداشت برداشتند. «وَ يُنَزِّلُ لَكُمْ مِنَ السَّماءِ رِزْقاً وَ ما يَتَذَكَّرُ إِلَّا مَنْ يُنِيبُ» (غافر/13) خدا ميگويد: من روزي را از بالا ميفرستم ولي هرکس نميفهمد. حضرت امام ميگويد: همه ميفهمند باران از آسمان است، پس معلوم ميشود که رزق آن است که جنبه سماوي داشته باشد، «وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنْزِلَ مَعَهُ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» (اعراف/157) تابع شويد به پيغمبري که با قرآن نازل شده است. يعني پيغمبر با قرآن نازل شده است. اميرالمؤمنين فرمود: من به طرق آسمان تا طرق زمين آشنا تر هستم. لذا ما از همين راه آسماني که پيغمبر ميگويد، يعني من در بالا هستم، شما بالا بياييد. ما بايد از طريق آسماني برويم به عالمي که عالم بي رو و رنگ است.
کين جهان چاهي است بس تاريک و تنگ *** هست بيرون عالمي بي بو و رنگ
اين راهي که ما بالا ميرويم، خيلي ميتوانند براي ما مسدود کنند. درها را ببندند.
جان همه روز است لگد کوب خيال *** وز زيان و سود و از خوف زوال
ني سوا ميماندش ني لطف و فرش *** ني به سوي آسمان راه ظفر
غرق شويد در کارهاي روزمره، اين را بگيرم، اين را بخرم، اين را بدهم، اين انقباض و انبساط و غصه، نتوانستي به خودت برسي. پيغمبر فرمود: « أُفٍ لِرَجُلٍ لَا يُفَرِّغُ نَفْسَهُ فِي كُلِّ جُمُعَةٍ لِأَمْرِ دِينِهِ» (کافي/ج1/ص40) من بيزار هستم از کسي که روز جمعه خودش را در اختيار دينش قرار ندهد. لذا آسمان بسته شد. در اين نشئه، در اين مرتبه که مرتبهي حيواني است يک پذيرايي دارد اما مرتبهاي که انسان، انسان شده است يک پذيرايي ديگر است. انسان که به اين دنيا ميآيد اول به شکل يک حيوان است، بالقوه انسان است. حضرت امام در درس اخلاقشان ميگويد، فرق من و بز اين نيست که من انسان هستم و بز انسان نيست. فرق ما اين است که من ميتوانم انسان شوم و بز نميتواند انسان شود و الا من هم آب ميخواهم و او هم آب ميخواهد. من مسکن ميخواهم و او هم مسکن ميخواهد. بعضي تا آخر در همان مرتبه حيوانيت ميمانند و در صف حيوانات هم محشور ميشوند. کساني که به اين بحث علاقه دارند، صدراي شيرازي يک تفسير دارد خيلي خواندني است. به «وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ» (تکوير/5) رسيده است. در اين آيه خيلي خوب بحث کرده است. تعداد حيوانات آخرت از تعداد حيوانات دنيا بيشتر است. معنياش اين است که گاهي حيوانات دنيا قدرت تمثيل آلودگيهاي باطن ما را ندارند. شتر نيست، شتر، گاو، پلنگ است و در آخرت حيوانهايي به محشر ميآيند که به نظر خنازير خيلي در کنار آنها زيبا هستند. يعني صورتهايي هست که خيلي وحشتناک است. ملکاتي که در اثر رفتار درست شده آن چهرهها را ساخته است. ما هميشه براي خودمان قيافه ميکشيم، اين قيافهها را خدا در رحم مادر کشيده است. اما قيافهي روح ما دست خود ماست. يک دروغ قيافه درست ميکند. يک خيانت ناموسي قيافه درست ميکند. در روايت هست اگر خواستي کار خلافي بکني اول از آنکه روي زمين هست حياء کن. اگر ديدي از آن حياء نميکني، از آنچه در آسمان هست، حياء کن. اگر ديدي نه از آنچه روي زمين هست حياء ميکني، اگر نه از آنچه در آسمان هست حياء ميکني، در روايت هست خودت را در رديف يهائم بگذار. اين اشاره است که حياء بزرگترين عامل صيانت زندگي ماست. اگر حياء رفت ما بزرگترين پايگاه صيانت را از دست داديم.
اميرالمؤمنين در نهجالبلاغه فرموده است، الصورة صورة انسانه و القلب قلب حيوانه» صورت، صورت انسان است ولي قلب، قلب حيوان است. حيوان چه احساسي دارد جز درندگي، جز اينکه دو معده داشته باشد که در يک معده پر کند و با يک معده نشخوار کند. خدا ما را خلق کرده و ما زنده هستيم، در قرآن ميگويد: من ميخواهم شما را زنده کنم، معلوم ميشود ما دو تا زندگي داريم، «مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً» (نحل/97) ما ميخواهيم اين را زنده کنيم با اينکه زنده هستيم، معلوم ميشود ما دو تولد احتياج داريم. بحث اصلي ما اين است، اين هفته جرقهاش را ميزنيم و تفسيرش براي هفته آينده باشد. «وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما كانُوا يَعْمَلُونَ» اين حيات دوم که بيايد، بهترين پذيرايي را شروع ميکنيم. پيغمبر هم کارش اين است که شما را دوباره زنده کند. کار پيغمبر اين است، ميفرمايد: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْيِيكُمْ» (انفال/24) پيغمبر يک کارش اين است که زنده را دوباره زنده کند. تشبيه ميکنند به مرغي که به دنيا ميآيد، يکبار مرغ با تخم ميآيد و يکبار هم بايد اين تخم باز شود و جوجه بيرون بيايد. در روايت هست که «لن يلج ملكوت السموات من لم يولد مرتين» کسي که دو بار متولد نشود، نميتواند به اسرار آفرينش واقف شود. ما احتياج به دو تولد داريم. جلوات از تولد دوم به بعد است. سفره از تولد دوم به بعد است.
تولد دوم براي همه هست. يک گاوميش هم سبلان را نگاه ميکند و من هم نگاه ميکنم.
گر بديدي حس حيوان شاه را *** پس بديدي گاو خر، الله را
تمام تولد دوم است. تولد دوم در متون شعري ما، متون عرفاني ما خيلي جالب مطرح شده است. خدايا ميشود در دنيا نظيرش را پيدا کرد. به يکي از عرفا گفتند: من ميخواهم خدا را ببينم. گفت: برو گمشو! گفت: من ميخواهم خدا را ببينم. گفت: برو گمشو! گفت: چرا فحش ميدهي؟ گفت: جوابت است و فحش نيست. برو گم شو!
گويند که کدخداي اين خانه چه شد *** چون کد برود، خدا عيان خواهد شد
دنيا را طلا کني به اين شاعر بدهي، کم است. چه الهامي شده، چه ترکيبي، چه استخدام کلماتي، طي طريقي کرده تا اين زبان را پيدا کرده است.
غير نطق و غير ايما و سجل *** صد هزاران ترجمان خيزد ز دل
اي خدا را بنما تو جان را آن مقام *** کاندر آن بي حرف ميرويد کلام
کد يعني روستا، ما آذريها به روستا، کَد ميگوييم. کدخداي اين خانه چه شد، چون کد برود… يعني ديگر روستا را نبايد ببيني، روستا را ببيني، کدخدا را نميتواني ببيني. شما عينک زديد، اگر به عينک نگاه کني ديگر بيرون را نميبيني. يعني اين کلمات را دست شما دادند، يعني ابزار است، عينکي که شما داريد، براي اين است که بيرون را ببينيد. نه اينکه عينک را نگاه کنيد. کلمات بايد شما را ببرد و عبور بدهد، وقتي عبور کرديد، حال عوض ميشود. در عالم ديگري سير ميکنيد. امام حسين گفت: من قتيل عبرات هستم. عبره به هر اشکي نميگويند: عبره. به اشکي عبره ميگويند که شما را عبور بدهد و ببرد. و الا دمعه ميشود! با حسين هماهنگ ميشويم و حرکت ميکنيم. هنر حسين روح حماسي بود که در کربلا بود. اين همه گريه ميکنيم صرفاً براي قصابي که نيست. چقدر جنايت در تاريخ شده است. حضرت زينب(س) در کوفه خطبه خواند، مردم چنان گريه ميکردند، حضرت فرمود: هيچوقت اين اشک چشم شما خشک نشود و هميشه چشم شما گريان باشد. اين دمعه است. اينکه در روايت است يک قطره اشکي که در دستگاه أباعبدالله الحسين است به جهنم بيافتد، ميتواند حرارت جهنم را خاموش کند. جهنمي که اميرالمؤمنين ميگويد: زمين و آسمان نميتواند حريفش شود. اما يک قطره اشک چشم امام حسين حريفش ميشود. اين اشکي که شما را با حسين همراه کند. با مرام حسين همراه کند.
يکوقتي کسي عباي اميرالمؤمنين را بوسيد. گفت: ولايت اين نيست که عباي مرا ببوسي. ولايت، محبت اين است که با فکر و مرام من همراه شوي. به حضرت گفت: من هم شما را دوست دارم، هم فلاني را دوست دارم. حضرت فرمود: چشمت ايراد دارد، برو چشمت را معالجه کن! هم امام حسين باشد، هم مدل ماهوارهاي باشد. در نطقهاي که هوس باشد عشق کور است. با هوس نميشود کربلا بروي. به حضرت زينب گفت: براي من لباسي بياور که هيچکس تمنا نکند. حضرت زينب رفت، يک لباسي آورد، حضرت أباعبدالله پوشيدند و ديدند خيلي تنگ است. گفتند: خواهر، اين لباس ذلت است. من لباس ذلت نميپوشم. ديگر عاشق حسين را بکشي، چه زن و چه مرد، لباس تنگ نميپوشند. عشق هميشه غيرت دارد به شئون معشوق، عشق بدون غيرت هوس است.
کيست در اين انجمن، محرم عشق غيور *** ما همه بي غيرتيم آينه در کربلاست
کسي به آقاي بهجت گفت: من اميرالمؤمنين را خيلي دوست دارم. آقاي بهجت اين شعر را خواند و گفت: خيليها ميگويند: ما ليلا را دوست داريم ولي ليلا به هيچکس محل نميگذارد. ما اين قطره را احتياج داريم. کربلا همه قطره است. چرا؟ چون حسين کاري کرده که همه را مديون خود کرده است. در ميدان گفت: اوضاع به جايي رسيد که غير از من هيچکس نميتواند تغيير بدهد. آن تغيير باعث شد که «و لله حجة البالغة» محقق شود. لذا در زيارتنامه ميخوانيد، خدا با تو کتابش را تفسير کرد. چه طوفاني است در اين قطره! يکوقتي گفتند: از گلپايگان براي قم سيل ميآيد. به آقاي بروجردي اطلاع دادند، آقاي بروجردي دستور داد اطراف شهر را ديوار بکشند که سيل وارد شهر نشود. پيرمردها و جوانها همه ريختند با کيسههاي شن درست کردند. سيل که آمد، حضرت آيت الله اشتهاردي ميگفت: ما محضر آقاي بروجردي بوديم. در عرض چند لحظه سيل از ديوارها فراتر رفت و وارد فيضيه شد. آقاي بروجردي سريع به خانه رفتند و يک دستمالي آوردند، از آن دستمال، يک تکه خاک را انداختند داخل رودخانه، آقاي اشتهاردي ميگفت، تا اين کار را کردند، من با خط مشخص کرده بودم که سيل تا کجا آمده است، به محض اينکه خاک به سيل رسيد، سيل فروکش کرد. محضر آقا آمديم و گفتيم: اين خاک چه بود؟ گفت: من يک زماني کربلا رفته بودم، جناب کليددار، چون ضريح در قسمت بالاست، مستحب است شهيد هرجا افتاد آنجا دفنش کنيد. امام حسين وقتي همينجا که قبرش هست افتاد، به خاطر ناموس که لشگر به خيمه ريخته بودند، خودش را به طرف خيمهها کشيد. آمد به چاله افتاد، گودال قتلگاه، هرچه خواست از چاله بيرون بيايد، نتوانست. از قبر شريف فعلي يک خطي به طرف خيمهها بکشيد، به گودال ميرسيد. در گودال که نتوانست بيرون بيايد، از شدت غيرتش با صداي بلند گريه کرد. اين پيامي باشد براي عزيزاني که دلشان پاک است اما حجاب را رعايت نميکنند. آنوقت امام سجاد آمدند و أباعبدالله را از گودال قتلگاه آوردند، مستحب است هرجا افتاد، همانجا دفن شود. اينجا آوردند. آقاي بروجردي فرمودند: کليددار، کليد را باز کرد و من پايين رفتم. آنجايي که حضرت علي اکبر پايين پا دفن است. از آنجا خاک برداشتم و آن خاک بود که من در آب انداختم. تربت امام حسين «شفاءٌ من کل خوف، شفاءٌ من کل داء» شفاء هست براي هر دردي و از هر ترسي، زمزم چرا پيدا شد؟ دل حاجيان سوخت. سوز دل حاجيان زمزم را درست کرد. من از شما سؤال ميکنم، سوز دل هاجر چه بود، يا سوز حسين؟ محضر آ ميرزا اسماعيل دولابي بوديم. صحبت شد که چطور ميشود با يک ذره خاک حسين، طوفان خاموش شود؟ گفت: اين خاکي که داخل آب مياندازي، اين خاک با طوفان صحبت ميکند. ميگويد: طوفان چه خبر است، تو طوفان هستي؟ من طوفان را در کربلا ديدم! اين طوفان خجالت ميکشد و فروکش ميکند.
شريعتي: داغ محرم هميشه در دل ما تازه است و انشاءالله امام حسين عنايتي بکند و اين اشکها راه را باز کند و همراه شويم به عنوان عبره، «أنا قتيل العبرات» انشاءالله حضرت ما را عبور بدهند. امروز صفحه 169 قرآن کريم را تلاوت خواهيم کرد.
«وَ لَمَّا رَجَعَ مُوسى إِلى قَوْمِهِ غَضْبانَ أَسِفاً قالَ بِئْسَما خَلَفْتُمُونِي مِنْ بَعْدِي أَ عَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّكُمْ وَ أَلْقَى الْأَلْواحَ وَ أَخَذَ بِرَأْسِ أَخِيهِ يَجُرُّهُ إِلَيْهِ قالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَ كادُوا يَقْتُلُونَنِي فَلا تُشْمِتْ بِيَ الْأَعْداءَ وَ لا تَجْعَلْنِي مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ «150» قالَ رَبِّ اغْفِرْ لِي وَ لِأَخِي وَ أَدْخِلْنا فِي رَحْمَتِكَ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ «151» إِنَّ الَّذِينَ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ سَيَنالُهُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ ذِلَّةٌ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُفْتَرِينَ «152» وَ الَّذِينَ عَمِلُوا السَّيِّئاتِ ثُمَّ تابُوا مِنْ بَعْدِها وَ آمَنُوا إِنَّ رَبَّكَ مِنْ بَعْدِها لَغَفُورٌ رَحِيمٌ «153» وَ لَمَّا سَكَتَ عَنْ مُوسَى الْغَضَبُ أَخَذَ الْأَلْواحَ وَ فِي نُسْخَتِها هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِلَّذِينَ هُمْ لِرَبِّهِمْ يَرْهَبُونَ «154» وَ اخْتارَ مُوسى قَوْمَهُ سَبْعِينَ رَجُلًا لِمِيقاتِنا فَلَمَّا أَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ قالَ رَبِّ لَوْ شِئْتَ أَهْلَكْتَهُمْ مِنْ قَبْلُ وَ إِيَّايَ أَ تُهْلِكُنا بِما فَعَلَ السُّفَهاءُ مِنَّا إِنْ هِيَ إِلَّا فِتْنَتُكَ تُضِلُّ بِها مَنْ تَشاءُ وَ تَهْدِي مَنْ تَشاءُ أَنْتَ وَلِيُّنا فَاغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا وَ أَنْتَ خَيْرُ الْغافِرِينَ»
ترجمه آيات: و همين كه موسى (از كوه طور) به سوى قوم خود برگشت (و گوسالهپرستى آنان را ديد)، به حال خشم و تأسّف گفت: پس از من بد جانشينانى برايم بوديد، آيا بر فرمان پروردگارتان (كه ده شب ماندن مرا تمديد كرد)، پيشى گرفتيد؟ (و صبر نكرديد تا از كوه طور برگردم.) آنگاه الواح (تورات) را (به كنارى) افكند و (از شدّت غضب، موى) سر برادرش را گرفت و به سوى خود كشيد. (هارون) گفت: اى فرزند مادرم! حقيقت اين است كه اين گروه مرا در ضعف قرار داده (به حرفم گوش ندادند) ونزديك بود مرا بكشند. پس (من بىگناهم و) كارى نكن كه دشمنان را به شماتتم برخيزانى (و شاد شوند) و مرا با ستمگران قرار مده! (چون خشم موسى فرو نشست) گفت: پروردگارا! من و برادرم را بيامرز و ما را در رحمت خويش وارد كن و تو مهربانترين مهربانانى. قطعاً كسانى كه گوساله را (به پرستش) گرفتند، به زودى خشمى از سوى پروردگارشان و ذلّتى در زندگى دنيا به آنان خواهد رسيد و اين گونه دروغپردازان را كيفر مىدهيم. و كسانى كه مرتكب بدىها وگناهان شده وپس از آن توبه كرده و ايمان آورند، پس از آن توبه، بىگمان پروردگارت آمرزنده و مهربان است. و چون خشم موسى فرو نشست، الواح را (از زمين) برگرفت و در نوشتههاى آن براى كسانى كه از پروردگارشان بيم دارند، هدايت و رحمتى است. و موسى براى (آمدن به) ميعادگاه ما، از قوم خود هفتاد مرد را برگزيد. پس همين كه (در پى درخواست ديدن خدا) زمين لرزه آنان را فرا گرفت گفت: پروردگارا! اگر مىخواستى، مىتوانستى آنها و مرا پيش از اين (آمدن به طور) بميرانى، آيا مارا به خاطر كارهاى بىخردان ما هلاك مىكنى؟ اين صحنه جز آزمايشى از جانب تو نيست كه با آن، هر كه را (سزاوار بدانى و) بخواهى گمراه مىكنى و هر كه را بخواهى (و لايق بدانى) هدايت مىكنى، تو ولىّ و سرپرست مايى، پس ما را ببخشاى و بر ما رحم كن، كه تو بهترين آمرزندگانى.
شريعتي:
در داغ تو کوه از کمر ميشکند *** محمل نشکست بلکه سر ميشکند
تو از دل من چه انتظاري داري *** وقتي که نماز در سفر ميشکند
ثواب تلاوت آيات امروز را به حضرت زينب کبري، اسطورهي صبر و مقاومت و بردباري تقديم ميکنيم. اشاره قرآني را بفرماييد.
حاج آقاي عاملي: اين آيات مربوط به ماجراي حضرت موسي بعد از هلاکت فرعون است و حوادثي که در امت حضرت موسي اتفاق افتاد بعد از هجرت حضرت موسي به طور، در اين ماجرا اصول بسيار حساسي مطرح شده است. خدا قصهسرايي نميکند و بلکه سوژههاي حساس ديني را مطرح ميکند. نکته اول اين است که بسياري از رسوم ميتواند اختلافات را حل کند و ريشه اختلافات را برطرف کند. حضرت موسي گفت: خدايا تو هارون را براي من جانشين کن. يعني وضع جانشين دست پيغمبر نيست و خدا بايد اين کار را بکند. لذا در قرآن هرجا بحث امامت هست خدا به خودش نسبت ميدهد. ميگويد: «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّة»، «إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماما»، «يا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْض» پيغمبر حق ندارد بعد از خودش خليفه تعيين کند. لذا حضرت موسي اين را ميفهميد، گفت: «وَ اجْعَلْ لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِي، هارُونَ أَخِي، اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي، وَ أَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي» (طه/29-32) شريک رسالت من شود. خداوند فرمود: «قَدْ أُوتِيتَ سُؤْلَكَ يا مُوسى»(طه/36) اين تقاضايي که کردي ما اجابت کرديم و ما هارون را به عنوان امام نصب کرديم. انسانها حق تعيين امام بعد از پيغمبر را ندارند. امام رضا فرمود: امام مثل ستارهاي است که اهل توهم دستشان به آنجا نميرسد. نکته دوم اينکه حضرت موسي وقتي امت را براي چهل روز ترک ميکند، گفت: هارون جانشين من است. امت را به حال خود رها نکرد. آيا عقل موسي بيشتر است يا عقل پيغمبر ما. پيغمبر ما که ميخواهد براي ابد امت را ترک کند، آيا کمتر از موسي است که حضرت موسي تعيين کرد و حضرت ختمي مرتبت تعيين نکند. نکته سوم اينکه بعد از حضرت موسي امت بت پرست و گوساله پرست شدند. بعد متوجه شدند اشتباه کردند. «وَ لَمَّا سُقِطَ فِي أَيْدِيهِمْ» پشيمان شدند، اين چه کاري بود ما کرديم؟ «وَ رَأَوْا أَنَّهُمْ قَدْ ضَلُّوا» فهميدند که راه را اشتباه رفتند. «قالُوا لَئِنْ لَمْ يَرْحَمْنا رَبُّنا وَ يَغْفِرْ لَنا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِينَ». نکته چهارم اينکه امت به حرف هارون گوش ندادند، غلبه با بت پرستها شد. «قالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَ كادُوا يَقْتُلُونَنِي» حضرت موسي گفت تو بعد از من چه کار کردي اينطور فساد درست شد؟ گفت: ملامت نکن، آنها غلبه پيدا کردند و عده ما کم بود. غلبه با مشرکين شد. اين را نه خدا پذيرفت نه حضرت موسي. پس معلوم ميشود حکم بالغلبه درست نيست. ما حق نداريم بگوييم «الحق لمن غلب» ما حق نداريم بگوييم «نحن مع من غلب» ميتوانم براي شما متون فقهي بخوانم از عامه که صراحتاً ميگويند: اطاعت امام جائر واجب است ولو حاکم بالغلبه باشد. حاکم بالغلبه هم باشد، باز هم خدا نه تنها نميپذيرد، غضب هم ميکند. «إِنَّ الَّذِينَ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ سَيَنالُهُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ ذِلَّةٌ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُفْتَرِينَ» اگر جامعه مشتق شود و يک عده اين طرف و يک عده آن طرف، هرکس غالب شد شما سراغ همان برويد. پيغمبر اين همه تشکيلات ريخته و آخر نتيجه «بعثت لأتمم مکارم الاخلاق» نتيجهاش اين شود که «نحن مع من غلب» اين امکان ندارد. نکته پنجم اين است که رسول خدا از طرف عامه و خاصه فرمود: در امت من همه چيزي که در بني اسرائيل اتفاق افتاد، اتفاق ميافتد. «لَيَأْتِيَنَّ عَلَى أُمَّتِي مَا أَتَى عَلَى بَنِي إِسْرَائِيلَ حَذْوَ النَّعْلِ بِالنَّعْلِ» همه اينها را تطبيق کنيد، آنچه بعد از پيامبر رخ داد.
من چند کلمه از بانوان کربلا بگويم، بانوان کربلا و بچهها که چهل بچه را نوشتند، بيش از چهل بچه کنار حسين بود. حضرت آيت الله اعتمادي، استاد بنده به من گفت: پدرم فرمود: بيش از هشتاد بچه بود که خيليها سالم به مدينه نرسيدند. بچهها حق دارند ذمّه ما و حضرت علي اصغر سند مظلوميت امام حسين است و امام حسين با مظلوميت توانست مدرسه امام باقر و امام صادق را درست کند. خانمها شاهکار کردند و حسين مأمور بود خانمها را بياورد. چون پيغمبر دستور داد که خدا ميخواهد تو را شهيد و خانمها را اسير ببيند. چرا اين کار را کرد؟ چون امام حسين ميدانست اگر مرد بعد از شهادت امام حسين صحبت کند، نميگذارند ولي اگر زن صحبت کند نميتوانند تعرض کنند. فرهنگ عرب اين است. اميرالمؤمنين فرمود: هرکس در زمان ما به خانم تعرض ميکرد، نسلش بد نام ميشد. ميگفتند: اين به خانم تعرض کرد. لذا در مجلس ابن زياد تا امام سجاد جواب ابن زياد را رد کرد، گفت: جلاد بيايد. ولي حضرت زينب چنان خطبه خواند غوغا کرد. در شام چنان خطبه خواند. راوي ميگويد: در کوفه اگر نميديدم زينب را، خيال ميکردم علي آمده و خطبه ميخواند. معجزهي بشريت خطبههاي حضرت زينب است. خطبهاش در مجلس يزيد را ببينيد، «فكد كيدك و اسع سعيك و ناصب جهدك» اين همه مصيبت ديده، در مجلس ابن زياد يک خطبهاي خواند، ميدانستند در شام حضرت زينب غوغا ميکند، گفتند: عمداً روحيهاش را خراب کنيم. از باب الساعه وارد کنيد که روحيهاش خراب شود. از هفت تالار وارد کاخ کنيد، تمام سفرا را وارد کنيد تا روحيهاش خراب شود. سر حسين را در تشت بياوريد تا روحيهاش خراب شود. زينب نتواند خطبه بخواند. چقدر زينب در خطابه مشهور بود. همه جنايتها را کرد، يکباره ديدند در بين زنها يک غرشي شروع شد و يک غوغايي کرد.
يک زني از لشگر امام حسين نيست و از لشگر ابن زياد است، يکباره ديدند ميله خيمه را گرفت و بيرون آمد و به لشگر عمر سعد حمله کرد. يک جمله گفته است که اي کاش نميگفت. زن خيلي غيوري بود. تا روز قيامت براي اين جمله ميسوزيم و گريه ميکنيم. «أَ تُسْلَبُ بَنَاتُ رَسُولِ اللَّه» گريه ما قدسي است و تا روز قيامت گريه ميکنيم.
شريعتي: امروز ميخواهيم از طرف حضرت زينب و قافله اسرا به امام حسين سلام بدهيم.
از چشم يار قامت دلدار ديدني است *** نام حسين از لب زينب شنيدني است
السلام عليک يا أبا عبدالله…
«والحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين»
فایل تصویری این برنامه
فایل صوتی این برنامه