حجت الاسلام والمسلمين عاملي– منازل سلوک
برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: منازل سلوک
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عاملي
تاريخ پخش: 31- 05-98
شريعتي: بسم الله الرحمن الرحيم، اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
احساس از هفت آسمان ميبارد احساس *** بوي گل سرخ است يا بوي گل ياس
عالم همه تفسير لبخند تو اي عشق *** از باي بسم الله بخوان تا سين والناس
باب الحوائج تشنهتر از ديگران است *** اين راز را تنها تو ميداني و عباس
تاريخ را هرجا ورق زد باد، اي داد *** پايي به زنجير است يا دستي به دستاس
اما تو ميبخشي و تو باباي رضايي *** والکاظمين الغيظ و العافين للناس
فردا که سر از سجده برداري درختان *** پر گشتهاند از دانههاي سرخ گيلاس
سلام ميکنيم به امام موسي بن جعفر و همه دوستداران حضرت، انشاءالله زيارت حضرت در کاظمين نصيب همه ما شود. حاج آقاي عاملي سلام عليکم و رحمة الله، خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي عاملي: بسم الله الرحمن الرحيم، عرض ادب و احترام دارم خدمت حضرتعالي و همه مردم عزيز. ولادت حضرت موسي بن جعفر را تبريک ميگويم. پيغمبر ما فرمود: دوازده امام فرزندان من در روز قيامت همه يک نقشي دارند، نقش آنها را دانه دانه گفتند، علي ساقي کوثر است، به موسي بن جعفر که ميرسند، ميگويند: ليست شيعهها دست موسي بن جعفر است و ليست دشمنان هم دست موسي بن جعفر است. نقشي که پيغمبر ما تعيين کرده براي ائمه در روز قيامت، مرتبط است با نقشي که در اين دنيا دارند. علي اگر ساقي کوثر است، تجسم و ملکوت عدالت علي است که کوثر شده است. کوثر، کوثر عدل است. کوثر حکومت آرماني اميرالمؤمنين است که در اينجا تصوير کردند و بخاطر آن هم شهيد شدند.
شريعتي: انشاءالله با دستان باب الحوائج بهترين عيديها را بگيريم. ما داريم به سمت خداي متعال حرکت ميکنيم و حاج آقاي عاملي از منازل اين راه، سختيها و زاد و توشهاي که ناگزير هستيم براي ما ميفرمايند که انشاءالله امروز ادامه فرمايشات ايشان را خواهيم شنيد.
حاج آقاي عاملي: روح کلي حاکم بر شريعت ما نشان ميدهد که خداي متعال براي رحمت و عنايت، سفرههاي فاخر، بشريت را خلق کرده است و انبياء را براي تربيت انسان فرستاده که مستعد بشوند براي اين عنايات، کتابهاي آسماني را فرستاده براي اينکه انسان قابليت داشته باشد براي ورود به عنايات خاصه حضرت احديت و اين عالم براي حرکت به آن سمت است نه براي اينکه با جزئيات مشغول شود. ناگهان بانگي برآمد خواجه مُرد! يعني امر قابل دفاع در برابر خداي متعال داشته باشد. انبياء برنامهريزي کردند که بشر ذائقهاش عوض شود و فکرش بزرگ شود، آن کسي که طي عقبات نفس کرده منازل را طي کرده و رفته رفته به عالمي وارد ميشود که ميگويد:
من که امروزم بهشت نقد حاصل ميشود *** وعدهي فرداي زاهد را چرا باور کنم
کسي که حرکت نکرده است، بحث ما در اين بود که ميبيند ديگر هيچ چيز قابل تغيير نيست. اين بسيار هشدار بزرگي است. خيليها آرزو ميکنند که «ليتَ»هاي قرآن را بخوانيد آنجا اولين حرف اين است که «ربّ ارجعونِ» روي رجعت دست ميگذارند، يعني هرچه هست در اين دنياست. وقتي سوار تابوت ميشود، حرفش اين است که من مهلت ميخواهم «أجلّوني» أجل يعني مهلت، اهل سنت ميگويد: «أين تذهبون بي» اين را داد ميزند که مرا کجا ميبريد؟ وقتي ميگويد: «رب ارجعونِ» ندا ميرسد: «كَلَّا إِنَّها كَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ» (مؤمنون/100) اين حرفي است که اين آقا ميزند، اما بازگشت نيست و در دستگاه ربوبي شوخي نيست. اميرالمؤمنين ميفرمايد: آستين بالا بزنيد، قسم به خدا اين قضيه جدي است و شوخي نيست. اگر عملش خوب باشد نميگويد: «أجلوني» ميگويد: «عَجلّوني» يعني عجله کنيد. يعني بساط انسي و مقاماتي که ميبيند، در بستر ميبيند و هنوز روح از بدن خارج نشده است. از اين مطلب معلوم ميشود هرچه هست در اين دنياست و ما بايد قدر دنيا را بدانيم. دنيا بد نيست! هم برزخيها ميخواهند دنيا بيايند، حتي کسي که شهيد شده ميخواهد اين دنيا بيايد بخاطر لحظهاي که بر او گذشته است اما ياد خدا نکرده و در برابر ربّ نايستاده است. «إن أهل الجنة لا يندمون علي شيء» اهل بهشت بر چيزي پشيمان نيستند، «من أمور الدنيا إلا علي ساعة» مگر بر لحظهاي که «مرت بهم في الدنيا» در دنيا بر آنها گذشته، «لم يذكروا الله تعالي فيها» (إرشادالقلوب، ج 1، ص 52) در آنجا در حال ذکر نبودند، ببينيد ذکر چه غوغايي کرده است. کساني که در عالم ذر هستند،
يکي از عرفا ميگويد: من عالم ذر يادم هست. من نميخواستم بيايم، به من يک جملهاي را گفتند راضي شدم بيايم. به من گفتند: اگر به دنيا بروي، دست يک پيرزن گرفتار را بگيري، بهتر از اين است که هزاران سال در عالم زر بماني، لذا دنيا جاي خوبي است. «الدنيا دار صدقٍ اما لمن صدقها و دار عافية لمن فهم عنها» دنيا راست است براي کسي که راست است، اگر کج باشد، دنيا هم کج ميشود. «كَمَا تَدِينُ تُدَانُ» هرطور معامله کني همانطور پيش ميآيد. آنقدر اميرالمؤمنين خوب گفته است، کسي که سر خودش کلاه گذاشته و خودش را فريب داده است براي او نه، کسي که زبان دنيا را بفهمد، مقصود اين دنيا را بفهمد، دار عافيت است. «و دار غنى لمن تزود منها» دار ثروت است براي کسي که از اينجا توشه بگيرد. اين جز از معصوم صادر نميشود. در اين دنيا کسي که کار کرده ميشود در آخرت ثروتمندترين باشد. يکي از عرفا ميگفت: آقاي بهجت ثروتمندترين مرد دنياست. اين حالات روحي ثروت است. يکوقتي جبرئيل نازل شد و گفت: يا رسول الله، کليد خزائن الارض را برايت آوردم. ثروت همه در اختيار توست. گفت: آخرش چه ميشود؟ گفت: آخر از دنيا ميروي! حضرت فرمود: من از خدا ميخواهم وقتي داشته باشم شاکر باشم و وقتي نداشته باشم، صابر باشم. شکر ملکهي نفساني است. صبر ملکهي نفساني است.
حضرت ميفرمايد: فضايل اخلاقي بالاتر از خزائن الارض است. کسي که روحيهي شکر دارد، شکر يعني ادب زندگي در برابر خدا، هرچيزي يک ادبي دارد. ادب اين زندگي شکر است. يعني اين نعمت را از خدا بدانيم. اگر نعمت را از خدا بدانيم ديگر تکبر نميکنيم. عُجب تو را نميگيرد، چون براي تو نيست. خدا در سورهي نساء ميگويد: چه ميشد انسانها شاکر ميشدند؟ اين ثروت است که کسي صابر و شاکر باشد. يعني وقتي به مشکلي برخورد حبس نفس داشته باشد که به آن حلم ميگويند. وقتي ضيغ معيشت دارد، از صبر اگر خارج شود، طرف آلودگي و حرام نرود. عجله نکند ثروتمند شود. انسانها از استطاعت عمومي خارج نشوند. يک جواني هم هوس آنها را بکند و ببيند راهي ندارد جز اينکه به کار خلاف برود. ما شريک جرم ميشويم. حضرت ختمي مرتبت فرمود: ميخواهيد دلها در جامعه نسبت به هم مهربان باشند؟ از استطاعت عمومي خارج نشويد. کسي که در اين عالم حرکت نکرده و منازل را طي نکرده، مصيبتش اين نيست که قابل تغيير نيست و هيچي، بعد از مرگ ميبيند هيچ چيز قابل تغيير نيست. يک مصيبت عجيبي انسانها را ميگيرد آن هم اين است که ميبيند ديگر نميتواند اسم خدا را بر زبان بياورد. اين لطفي است خدا به ما اجازه داده با خدا حرف بزنيم.
سيد بن طاووس جشن گرفت، آمدند گفتند: عزا نيست. عيد فطر و عيد غدير نيست، اين چه جشني است که گرفتيد. گفت: من امروز بالغ شدم و به سن تکليف رسيدم و از امروز خدا مرا مورد خطاب قرار داده و گفته: سيد نماز بخوان و سيد روزه بگير. براي همين جشن گرفتم که تخاطب شروع شد. وقتي بر آقا رسول الله وحي نازل ميشد گاهي حالش بسيار خارج ميشد، گاهي دستش را به شانه بعضي از اصحاب ميگرفت. سورهي انعام را هفتاد هزار فرشته براي حضرت آوردند. جناب صدوق ميگويد: اين غشوه در اثر تخاطب با خدا بود.
من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم *** لطفها ميکني اي خاک درت تاج سرم
به من اجازه دادي که نماز بخوانم و در برابر تو بايستم. امام سجاد ميگويد: خدايا اگر واجب الطاعه نبودي نماز نميخواندم. «لَوْ لَا الْوَاجِبُ مِنْ قَبُولِ أَمْرِكَ لَنَزَّهْتُكَ مِنْ ذِكْرِي إِيَّاكَ» من برايت نماز بخوانم! حضرت امام قصهي سيد بن طاووس را ميگويد که در پانزده سالگي جشن گرفت. و ميفرمايد: ما در نود سالگي هم اين معرفت را پيدا نميکنيم که اين آقا در پانزده سالگي پيدا کرده است. يعني فهميده آنچه دين از ما ميخواهد تکليف نيست، تشريف است. شرافت دادن است نه کلفت، کلفت يعني زحمت، لذا به کنه آن برسي، ما حق داريم نماز بخوانيم و حق داريم روزه بگيريم و قرآن بخوانيم. کساني که ميگويند: خدا حق ندارد به ما تکليف کند، ما از خدا حق ميخواهيم، آنها نتوانستند کنه قضيه را بفهمند. اين پذيرايي خدا در اين عالم است. آنوقت چه حرف زدني که مثل جندة النار در برابر خدا بايستد. اينها همه چيزي است که بايد رفت، ذائقه بايد اينها را درک کند.
اهل جهنم وقتي ميخواهند خدا را ندا بزنند، چند بار که صدا بزنند ديگر اسم خدا نيست. گاهي ميگويند: «يا مالِكُ لِيَقْضِ عَلَيْنا رَبُّك» نميتواند با خدا صحبت کرد، ديگر تمام شد. اينجا ميتوانستي نماز بخواني، نخواندي، ديگر تمام شد. آنجا نميتواند خدا را صدا بزند، به مالک ميگويند: «يا مالِكُ لِيَقْضِ عَلَيْنا رَبُّك» گاهي به خزنهي جهنم ميگويند. «لِخَزَنَةِ جَهَنَّمَ ادْعُوا رَبَّكُمْ يُخَفِّفْ عَنَّا يَوْماً مِنَ الْعَذاب» خدا خيلي حساب شده حرف زده است. خدا يک اصل بزرگي را به ما ياد داده است که ديگر بعد از مرگ تمام شد. بعد از هزار سال تصفيه شدن اسم خدا يادشان ميآيد، آنوقت ميگويند: يا حنان و يا منان! يک جواني نزد پيغمبر ما آمد، گفت: يا رسول الله، براي من شفاعت ميکني؟ حضرت فرمود: اسم تو چيست؟ گفت: يا رسول الله! اسمم را فراموش کردم. رفت از پدرش پرسيد و گفت: اسم من چيست؟ گفت: پسر اسمت را نميداني؟ اسمت اين است. محضر پيغمبر آمد و گفت: اسم من اين است. حضرت فرمود: همچنان که اسمت از يادت رفت، روز قيامت اسم من هم از ياد عدهاي از امت ميرود. ديگر نميتوانند پيغمبر خود را صدا بزنند. چون اينجا سنخيتي با پيغمبر نداشتند. پيغمبر چهل سال طوري زندگي کرد که به او امين گفتند. خودش گفت: من پدرم هستم!
پسر گر ندارد نشان پدر *** تو بيگانه خوانش، نخوانش پسر
شير را بچه همي ماند بدو *** تو به پيغمبر چه ميماني بگو
سنن النبي علامه طباطبايي بايد در خانهها باشد. سيرهي پيغمبر را جمع کرد و ترجمه هم شده است. ما روز قيامت نگوييم: «يا لَيْتَنِي اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِيلا» اي کاش من شباهتي به پيغمبر داشتم. پيغمبر در تمام عرصهها براي گفتن حرف دارد. گفت: همچنان که از يادت رفت، روز قيامت هم اسم من از يادت ميرود. در روايت هست يک عده در محشر اين طرف و آن طرف ميروند، ملائکه ميگويند: شما مگر در دنيا پيغمبر نداشتيد؟ ميگويند: چرا. ميگويند: خوب صدا بزنيد. ميگويند: اسمش را فراموش کرديم. کلمات طيبه، احتياج به طيب بودن دارد. در روز آخرت حاکميت از آن ملکات است. آن حاکم ميشود و از حالت احتضار، ملکات حاکم ميشود، ملکات حالت روحي است که باعث ميشود افعال مناسب آن حالت به سهولت صادر شود. ملکه شجاعت دارد به راحتي ميدان ميرود. ملکه سخاء دارد تا مستحق را ديد، پول ميدهد و دستش نميلرزد. چون ريشهي روحي دارد ملکه شده است. وقتي فضايل به مرحلهي ملکات برسد ارزش دارد. آنوقت اين ملکات حاکم ميشوند، ملکهي شهوت حاکم شده و با پيغمبر هيچ مناسبتي ندارد. ملکهي بخل حاکم شده و محشر آمده، طمع، روايت هست که طمع شراب شيطان است. به هرکس بخوراند، فقط در روز قيامت از اين مستي بيدار ميشود. وقتي مالک، ملکه شود اين چه مناسبتي با پيغمبر دارد؟
يکوقتي رسول الله ديد که کنار کعبه، يک آقايي ميگويد: خدايا مرا ببخش، ميدانم که نميبخشي. حضرت فرمود: از کجا ميداني نميبخشد؟ گفت: گناهم خيلي بزرگ است. حضرت فرمود: گناهت بزرگ است يا رحمت خدا بزرگ است؟ گفت: گناهم بزرگ است. گناهم اين است که ثروت دارم، از دور که فقيري ميبينم انگار به جانم آتش ميافتد و بخيل هستم. آقا رسول الله فرمود: از من دور شو، ميترسم من پيغمبر و خاتم الانبياء به آتش تو بسوزم! يعني لعنت وقتي نازل شود، ديگر پيغمبر را نميشناسد. سر سفرهي هارون الرشيد، منصور امام صادق را به مهماني دعوت کرد، سفرهي بزرگي بود. آن طرف سفره براي يکي از سرهنگان منصور شراب آوردند. امام صادق اين طرف بلند شد، گفتند: آقاجان کجا؟ فرمود: من ديگر در اين سفره نمينشنيم. گفتند: براي آن آقا آوردند. حضرت فرمود: «أن اللعنة إذا نزلت تعم من في المجلس» لعنت اگر نازل شود، امام هم نميشناسد.
يکوقتي آقايي اينقدر در بانک پول داشت، من در جريان بودم. سودي که ميگرفت بسيار هنگفت بود. کارمند بانک به من گفت که به ايشان گفتم: آقاجان، چند تا فقير داريم خيلي گرفتار هستند. ميشود مقداري از اين پول به اينها بدهيد؟ يک جمله گفت: من ضامن زندگي يک مشت گدا و گرسنه نيستم. خدايا پناه بر تو! آنجا ميبيند که بالاخره از ياد ميرود. اين هم يک مشکلي است که اگر آلودگي باشد، اين آلودگي باعث ميشود کلمات طيبه از ياد انسان برود. اينهايي که ميگوييم زماني هست که زمان احتياج است.
شريعتي: اين ملکه شدن نامها و يادها و ملکه شدن صفات خوب، در اين دنيا با تمرين و ممارست اتفاق ميافتد يا چيزي فراتر از اين است؟
حاج آقاي عاملي: اعمالي که انجام ميدهيم ناپايدار است. اما همين عمل ناپايدار باعث ميشود حقيقتي در ما پيدا شود پايدار، ما به اين ملکه ميگوييم. يعني يکبار و دوبار که تکرار شود، ملکه ميشود. يک آقايي رباخوار بود، ميگفت: من اولين بار که ربا ميخوردم دستم ميلرزيد، وقتي تکرار شود ديگر ملکه ميشود، ديگر نميترسد. اوصاف روحي همينطور است. من در برابر شما نشستم، شما ميبينيد من خوش اخلاق هستم، با شما با اخلاق خوب صحبت ميکنم، اين ملکه نباشد فايده ندارد. چرا؟ براي اينکه خانه ميروم ميبينم نوشتهاي که چند سال روي آن کار کردم بچه برداشته پاره کرده است. يکباره عصباني ميشوم و بچه را تنبيه ميکنم چون ملکه حسن خلق در من درست نشده است. هروقت اخلاق در اثر حدوث حوادث و تغيير شرايط فرق کرد، يعني ملکه نيست. مثال بزنم، آقايي رفته بود مبل خريده بود. مبلها را خانه آورد. بچه سوزن را برميدارد و تمام گلهاي منقوش اين مبلها را خراب ميکند. يک جاي حساسي را دست ميگذارد. گفت استاد است آن عاليجناب، شيطان گاهي ميداند کجا دست بگذارد.
صاحب جواهر، جواهر را نوشته فقه است، اصول را هم نوشته بود. اصول را بچه داخل چاه مياندازد. الآن صاحب جواهر اصول ندارد و فقه دارد. چه عکس العملي نشان داده است. اين بچه آمد تمام گلهاي مبل را خراب کرد. مرد آمد، اگر حسن خلق ملکه شود اينجا کاملاً مسلط بر خودش است، مالک خودش هست. يکي از علماي اخلاق به بچههايش گفت: نگذاريد سفها بر شما مالک شوند و شما مملوک شويد. گفتند: مگر ميشود ما مملوک شويم؟ گفت: بله، آنها يک کارهايي ميکنند که شما عصباني شويد و آنها مالک ميشوند و شما مملوک! ما براي خيلي چيزها مملوک ميشويم، براي پول و رياست. کدام مرد بزرگي است که عمل کند، ابن ابي الحديد در مورد اميرالمؤمنين فرمود: در پي شکار ميل کسي نبود!
اين مرد خانه آمد ديد همه چيز خراب شده است، مبلها پاره شده است، سوزن را برداشت آنقدر به دست اين بچه زد و بچه بيهوش شد. بچه را بيمارستان بردند، نگو اين سوزن سمي بود و آفتي داشت و آلوده بود و دست تمام آلوده شد. معالجه طول کشيد و گفتند: دست بايد قطع شود. دست که قطع شد، اين طفل يک جمله به پدر ميگويد: بابا به آقاي دکتر بگو دست مرا بده، قول ميدهم ديگر دست به مبل نزنم. شما اين مرد را ببينيد که نفهميد گل اصلي اين بچه است. نه آن گل غير جانداري که آنجا منقوش است. آقاي طاها نجف از علماي بزرگ اخلاق در نجف بود، هيچوقت نديده بودند عصباني شود. خانمش اين را امتحان ميکند که ببيند اين عصباني ميشود يا نه. چرا عصباني نميشود؟ چون ملکه است. ملکه نباشد از کوره در ميرود.
حاج محقق انصاري خطيب مشهور بزرگ زمان آقاي بروجردي بود. کلمات قصارش هنوز هم هست، يک شخصي به آقا گفت: من از کوره در رفتم، چه کار کنم؟ گفت: چرا داخل کوره رفتي حالا در ميروي؟ آقا آفتابه را پر ميکرد که وضو بگيرد، بيرون ميآيد ميبيند آفتابه نيست. آفتابه پر نيست. به خانمش ميگويد: آفتابه کجاست؟ گفت: مگر من ضامن آفتابهي شما هستم؟ آفتابه را پيدا ميکند و سر چاه ميآيد که پر کند ميبيند سطل نيست، گفت: خانم سطل کجاست؟ گفت: مگر من ضامن سطل شما هستم؟ آنوقت پيدا ميکند سطل را داخل چاه ميکند، ميخواهد بيرون بياورد وسط راه نميتواند، گريه ميکند. خانم از دور نگاه ميکند، ميبيند تست مثبت است، عصباني شد. اما زورش نميرسد به خانم، از عصبانيت گريه ميکند. ميآيد طناب را ميگيرد و بيرون ميآورد. ميگويد: چرا گريه کردي؟ گفت: من گريه ميکنم براي اينکه تا حالا نفهميدهام که يک آفتابه پر کردن احتياج به اين همه مقدمه دارد، گريه ميکنم چقدر به تو ظلم کرد، گريه ميکنم که فردا جواب خدا را چه بدهم؟ من اين همه به تو ظلم کردم و نفهميدم اين آفتابه که پر ميکني و وضو ميگيرم اين همه مقدمات نياز دارد و زحمت دارد. ديگر عصباني نشود.
شريعتي: انشاءالله اين راهکارها و فن اخلاق را ادامه ميدهيم. يک ضرب المثلي را حاج آقاي عاملي به من ياد دادند که هميشه دعا ميکنيم «اللهم وفقنا لما تحب و ترضي و اجعل عاقبة امرنا خيرا» ايشان فرمودند: بروي فقيه دهر شوي يا کشيش دير شوي، مهم نيست، مهم اين است که عاقبت بخير شوي. امروز صفحه 141 قرآن کريم آيات 102 تا 110 سوره مبارکه انعام را تلاوت خواهيم کرد. چقدر خوب است ثواب تلاوت را به امام کاظم(ع) هديه کنيم.
«ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ خالِقُ كُلِّ شَيْءٍ فَاعْبُدُوهُ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ وَكِيلٌ «102» لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ «103» قَدْ جاءَكُمْ بَصائِرُ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ أَبْصَرَ فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ عَمِيَ فَعَلَيْها وَ ما أَنَا عَلَيْكُمْ بِحَفِيظٍ «104» وَ كَذلِكَ نُصَرِّفُ الْآياتِ وَ لِيَقُولُوا دَرَسْتَ وَ لِنُبَيِّنَهُ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ «105» اتَّبِعْ ما أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ «106» وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ ما أَشْرَكُوا وَ ما جَعَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظاً وَ ما أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِوَكِيلٍ «107» وَ لا تَسُبُّوا الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَيَسُبُّوا اللَّهَ عَدْواً بِغَيْرِ عِلْمٍ كَذلِكَ زَيَّنَّا لِكُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ ثُمَّ إِلى رَبِّهِمْ مَرْجِعُهُمْ فَيُنَبِّئُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ «108» وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ لَئِنْ جاءَتْهُمْ آيَةٌ لَيُؤْمِنُنَّ بِها قُلْ إِنَّمَا الْآياتُ عِنْدَ اللَّهِ وَ ما يُشْعِرُكُمْ أَنَّها إِذا جاءَتْ لا يُؤْمِنُونَ «109» وَ نُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَ أَبْصارَهُمْ كَما لَمْ يُؤْمِنُوا بِهِ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ نَذَرُهُمْ فِي طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ»
ترجمه آيات: آن است خداوند، پروردگار شما، معبودى جز او نيست، آفريدگار هر چيز است، پس او را بپرستيد و او نگهبان و مدبّر همه چيز است. چشمها او را در نمىيابد، ولى او چشمها را در مىيابد و او نامرئى و دقيق و باريك بين و آگاه است. همانا از سوى پروردگارتان، مايههاى بينش و بصيرت، (كتب آسمانى و دلائل روشن) براى شما آمده است. پس هر كه بصيرت يافت، به سود خود اوست و هر كس كورى گزيد، به زيان خويش عمل كرده است و من نگهبان و ضامن (ايمان شما به اجبار) نيستم. و بدينسان آيات را در شكلهاى گوناگون بيان مىكنيم، (تا وسيله هدايت شود ولى كافران ايمان نياورده) و گويند: تو (نزد كسى) درس خواندهاى! (بگذار بگويند، ولى ما) براى كسانى بيان مىكنيم كه اهل فهم و علم باشند. تنها آنچه را از سوى پروردگارت به تو وحى شده پيروى كن، معبودى جز او نيست و از مشركان روى بگردان. و اگر خداوند مىخواست (همه به اجبار ايمان مىآوردند و) شرك نمىورزيدند (ولى سنّت الهى چنين نيست) و ما تورا بر آنان نگهبان قرار نداديم و تو وكيل (ايمان آوردن) آنان نيستى. و به (معبود) كسانى كه غير خدا را مىخوانند ناسزا نگوييد كه آنان نيز از روى جهل و دشمنى به خداوند ناسزا مىگويند. ما اين گونه عمل هر امّتى را برايشان جلوه داديم. سپس بازگشت آنان بهسوى پروردگارشان است، پس خداوند آنان را به آنچه مىكردند خبر مىدهد. و با سختترين سوگندهايشان به خدا قسم ياد كردند كه اگر معجزه و نشانهاى برايشان بيايد، قطعاً به آن ايمان خواهند آورد. بگو: معجزات، تنها نزد خداست (و به دست اوست) و چه مىدانيد (بلكه ما مىدانيم) كه اگر معجزهاى هم بيايد، (باز هم) آنان ايمان نخواهند آورد. همانگونه كه در آغاز ايمان نياوردند، اين بار نيز دلها و چشمهايشان را دگرگون و واژگون مىكنيم و آنان را در طغيانشان رها مىسازيم تا سرگردان بمانند.
شريعتي: اشاره قرآني را بفرماييد و براي ما از جناب عمار ياسر بگوييد.
حاج آقاي عاملي: در اين صفحه خداي متعال دو صفت را از پيامبر ما سلب کرده است. دستور داده اعلان کند که «وَ ما أَنَا عَلَيْكُمْ بِحَفِيظٍ من حفيظ نيستم. خدا فرمود: «وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ ما أَشْرَكُوا وَ ما جَعَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظاً وَ ما أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِوَكِيلٍ» تو وکيل نيستي، حفيظ نيستي. خداي متعال در قرآن پنج وصف را به پيغمبر ثابت کرده و پنج وصف را از پيغمبر سلب کرده است. آنهايي که ميخواهند روح کلي شريعت ما را بدست آورند، آنهايي که ميخواهند سبک تبليغ دين ما را بدست آورند، آنهايي که ميخواهند بدانند نظر اسلام به مخالفين چيست، اينها را ملاحظه کنند. آنقدر اين بحث جالب است در کتاب آتش تأويل بر خرمن تنزيل، به طور مبسوط اينها را توضيح داديم. وظايف تبليغي پيغمبر را که خدا ميخواهد بيان کند، پنج عنوان را به پيغمبر اثبات و پنج عنوان را از حضرت سلب ميکند. آئينهي تمام عيار اسلام شناسي، کسي ميخواهد اسلام را بشناسد، اينها را نگاه کند، دعواي فرقهها، کسي ميخواهد بفهمد سبکي که وهابيت در پيش گرفته درست است يا درست نيست، همين را بخواند و همه چيز حل ميشود.
عناويني که نفي شده عبارت است از 1- حفيظ، يعني پيغمبر تو مأمور هستي تذکر بدهي، بيشتر از تذکر بر عهدهي تو نگذاشته است. بالاتر از بلاغ را حفظ ميگويند. خداوند فرمود: تو حفيظ نيستي. 2- مُصيطر، «فَذَكِّرْ إِنَّما أَنْتَ مُذَكِّرٌ، لَسْتَ عَلَيْهِمْ بِمُصَيْطِر» (غاشيه/21 و22) مصيطر يعني صيطره پيدا کردن، شمشير را بالاي سرش بگيري، بگويي: بايد شما مسلمان شويد. وقتي لشگر اسلام يک جايي را فتح ميکرد، مخيّر ميکرد و زور و اجبار نميگفت. ميخواهي بپذير يا نپذير. 3- حسابگر، پيغمبر تو حسابگر از اين امت نيستي. حساب اينها را دست تو نداديم. «انما حسابه عند ربّک» هرکسي که کافر شده، خدا ميگويد: خودم به حسابش رسيدگي ميکنم. «فَإِنَّما عَلَيْكَ الْبَلاغُ وَ عَلَيْنَا الْحِساب» 1400 سال پيش اينها را گفته است. يکوقت يک برنامهي تبليغي در اروپا داشتيم، من با اروپاييها تحدي کردم و گفتم: ما اينها را 1400 سال قبل داشتيم، شما هم داريد؟ وقتي پيغمبر يکي از صحابي خود را براي تبليغ ميفرستد، ميگويد: حق نداري يک راهب را از رهبانيت و اسقف را از اسقفيت خود برگرداني.
4- مکره بودن و جبار بودن، حق نداري کسي را اکراه کني، آزاد بگذار. حق نداري بر کسي جبار باشي و بگويي: بايد دين مرا بپذيري. «وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ لَآمَنَ مَنْ فِي الْأَرْضِ كُلُّهُمْ جَمِيعاً» اگر من ميخواستم همه را مسلمان ميکردم. «أَ فَأَنْتَ تُكْرِهُ النَّاسَ حَتَّى يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ» تو ميخواهي اکراه کني همه مؤمنين باشند. ما ميدانيم که اينها چه ميگويند، تو جبار نيستي. «فَذَكِّرْ بِالْقُرْآنِ مَنْ يَخافُ وَعِيد» فقط تذکر و تمام! اين مأموريت توست. وقتي پيغمبر ما جزيرة العرب را گرفت، اصحاب گفتند: يک تهديد کني يهودي و نصاري را و اينها مسلمان شوند، هيبت ما بيشتر ميشود. تا اين را گفتند، آيه نازل شد «وَ ما أَنَا مِنَ الْمُتَكَلِّفِينَ» (ص/86) من از طريق غير شرعي براي خودم هيبت درست نميکنم. حضرت فرمود: من راضي نيستم خدا را ملاقات کنم در حالي که از طريق غير شرعي من براي خودم تکلف درست کردم. ذيل آيهي «وَ ما أَنَا مِنَ الْمُتَكَلِّفِينَ» را نگاه کنيد، پيغمبر راضي نشد اين کار را بکند.
5- وکيل، «وَ ما أَرْسَلْناكَ عَلَيْهِمْ وَكِيلًا» (اسراء/54) يعني تو ضامن نيستي. «وَ لا تُسْئَلُ عَنْ أَصْحابِ الْجَحِيم» (بقره/119) از تو نميپرسند چرا اين جهنميها، جهنمي شدند؟ پيغمبر بيشتر از تذکر بيايد بگويد، من بايد شما را حفظ کنم که جهنم نرويد. وکيل بودن است و حفيظ بودن است. اما عناوين اثباتي، 1- مبلغ، پيغمبر را مبلغ معرفي ميکند. «ما عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلاغُ» (مائده/99) يعني مأموريت نداري شمشير بدست بگيري و بگويي: ميخواهم دنيا را از شرک تطهير کنم. کساني که مستنکف از عبادت هستند را اعدام کنم. 2- مبيّن، «وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاس» (نحل/44) قرآن من احتياج به مبيّن دارد، تو مرجعيت رسمي هستي، براي تبيين آيات، اگر مرجعيتي رسمي نباشد و هرکس يک جور آيه را تفسير ميکند و پشت هر تفسيري يک گروهي قرار ميگيرد و امت فرقه فرقه ميشود. لذا بعد از پيامبر هم بايد معلوم شود مبين چه کسي است. ما اعتقاد داريم پيغمبر مبين را تعيين کرده و به روايت اهل سنت خود اميرالمؤمنين است. 3- مذکر«فَذَكِّرْ إِنَّما أَنْتَ مُذَكِّرٌ» 4- مبشّر و منذر بودن، آيات مفصلي است. «إِنَّا أَرْسَلْناكَ بِالْحَقِ بَشِيراً وَ نَذِيراً وَ لا تُسْئَلُ عَنْ أَصْحابِ الْجَحِيم» (بقره/119) قط بشارت بده و انذار کن، يک عده جهنمي هستند تو مسئوليت داري که اين حتماً جهنم نرود، اينطور نيست. پيغمبر پاسخگوي جهنم رفتن مردم نيست، بعد از اينکه اتمام حجت کرده است، تذکر داده است. يک فرقه پيدا شدند و بگويند: ما مسئول هستيم نگذاريم مردم جهنم بروند و اين همه انفجارات و تخريبات و نسل کشيها. يک عده را خدا در قرآن کافر معرفي کرده از آنهايي که اطراف پيغمبر بودند. «و قد قالوا کلمة الکفر» آيا پيغمبر با آنها معاملهي وهابيت را کرد؟ تکفير شد، پيغمبر شمشير کشيد که کافر شده و بايد بکشم؟ خدا چند جا گفته اينها کافر شدند. اما پيامبر حکم تکفيري که اجرا ميکند، اجرا کرد؟ حتي منافقين! به پيغمبر گفت: ما ميدانيم و تو نميداني در دل اينها چه ميگذرد. 5- هادي، «وَ إِنَّكَ لَتَدْعُوهُمْ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيم» (مؤمنون/73)
جناب عمار جزء محرم اسرار اميرالمؤمنين بود و جزء اصحاب خاص آقا رسول الله بود. تا آخر ثابت قدم ماند در راهي که آقا رسول الله فرموده بود. در نود سالگي در صفين شهيد شد، پيامبر او را به عنوان شاخص حق معرفي کرد. لذا در صفين يک عده هرجا که عمار ميرفت، ميرفتند چون ميگفتند: پيغمبر او را شاخص قرار داده است. حق را گذاشته بودند که علي است. عمار هرجا ميرفت آنها هم آنجا ميرفتند. دربارهي عمار همين بس که پيغمبر اخبار غيبي خاص را به ايشان خبر داده بود. يکوقتي حرف شد به عمروعاص گفت: پيغمبر به من دستور داد با ناکثين بجنگم که جنگيدم. دستور داد با قاسطين که شما هستيد، بجنگم و جنگيدم. به من دستور داد با مارقين بجنگم اما نميدانم الآن مارقين هستند يا نيستند؟ از اين معلوم ميشود پيغمبر او را جزء اصحاب سر خود ميدانست. به مقامي رسيد که اين حرفها را به او ياد داده بود و خيلي هوشمند بود. حوادثي که پيدا شد يک ذره از بصيرت عمار کاسته نشد و اميرالمؤمنين که ميگويد: «أين عمار» شاخص بصيرت بود. ترازو بود، امام صادق به يکي از اصحابش فرمود: «أنت ميزان الله» دو ترازوي بدون دو کفه هستي. اينکه حوادث ناکثين و مارقين را پيغمبر اينطور به عمار ياد ميدهد، معلوم ميشود تمام حوادث بعد از پيغمبر مقابل چشم پيغمبر است. اين براي ما خيلي مهم است. امت اگر ميخواهند يکجا جمع شوند، همين نقطه کافي است. مگر ممکن است اين جزئيات را به عمار بگويد اما دست روي دست بگذارد؟ انشاءالله ما هم جزء ذوات مقدسهي معصومين باشيم.
شريعتي: در روز ولادت حضرت باب الحوائج انشاءالله دعاهاي ما مستجاب شود. دعا بفرماييد و آمين بگوييم.
حاج آقاي عاملي: از خداي متعال ميخواهم سنگيني بيشتر نهضت حضرت ولي عصر را بر دوش ما بگذارد و ما را جزء منتظرين حقيقي و مواليان خاص و سرداران خاصه حضرت وليعصر قرار بدهد. خدا را قسم ميدهم به مظلوميت حضرت موسي بن جعفر بقيهي دوران غيبت حضرت وليعصر را به مادرش حضرت زهرا ببخشد.
شريعتي: انشاءالله، ايام بر شما مبارک باشد.
«والحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين»
فایل تصویری این برنامه
فایل صوتی این برنامه