برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: منازل سلوک
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عاملي
تاريخ پخش: 24- 05-98
شريعتي: بسم الله الرحمن الرحيم، اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
بي قرار تو ام و در دل تنگم گلههاست *** آه، بي تاب شدن عادت کم حوصلههاست
مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب *** در دلم هستي و بين من و تو فاصلههاست
بي تو هر لحظه مرا بيم فرو ريختن است *** مثل شهري که به روي گسل زلزلههاست
باز ميپرسمت از مسألهي دوري و عشق *** و سکوت تو جواب همهي مسألههاست
سلام ميکنم به همه شما دوستان عزيزم، بينندهها و شنوندههاي گرانقدرمان، به سمت خداي امروز خوش آمديد. حاج آقاي عاملي سلام عليکم و رحمة الله، خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي عاملي: بسم الله الرحمن الرحيم، عرض ادب و احترام دارم خدمت حضرتعالي و همه مردم عزيز.
شريعتي: قرار شد راه بيافتيم و از بيت نفس خارج شويم و زاهد شويم به سمت خداي متعال و بحث امروز شما را خواهيم شنيد.
حاج آقاي عاملي: بسم الله الرحمن الرحيم، بحث ما در اين بود که اين عالم و اين نشئه براي اين است که انسان با طي منازل سلوک، براي عنايات بزرگ قابليت پيدا کند. انسانها در اين دنيا خودشان تعيين ميکنند در آخرت و اينجا چه سفرهاي داشته باشند. همه سفره دارند و سفرهها متفاوت است. بعضي به سفرههايي اکتفا کردند که نشان ميدهند آن را به عنوان ارزش و قيمت خودشان پذيرفتند. خدا در قرآن ميگويد: «أَذْهَبْتُمْ طَيِّباتِكُمْ فِي حَياتِكُمُ الدُّنْيا وَ اسْتَمْتَعْتُمْ بِها» (احقاف/20) لذتهاي خودتان را در دنيا برديد، لذتهايي که به عنوان مقصد براي خود گرفتيد، لذت را برديد، ديگر از من چه ميخواهيد؟ براي بعضي خدا ميگويد: مزدت را گرفتي، عالمي که رياکار است، عالمي که آخرت ميآيد، خدا ميگويد: بخاطر عالم بودن خود قيمتها را پايين با تو حساب نميکردند؟ ميگويد: چرا. خدا ميگويد: بخاطر عالم بودن تو سابق به سلام با تو نبودند؟ آنها اول سلام ميدادند، ميگويد: چرا. خدا ميگويد: «أخذت اجرک» ديگر مزدت را گرفتي. در اين عالم دلخوشي انسانها قيمت انسانهاست و آرزوهاي انسانها قيمت انسانهاست. انسانها خودشان قيمت خودشان را تعيين ميکنند، به چه چيزي در اين عالم دلخوشي دارند؟ علاوه بر اينکه ارزششان همان است مسير ابديتشان هم همانجا مشخص ميشود. معلوم ميشود خودش را در اين پذيرفته که ارزش من همين است. خدا هم به همان نگاه ميکند و با انسان معامله ميکند. بحث ما در اين بود که اگر اين منازل طي نشود در يک لحظه گاهي اوضاع عوض ميشود بر اثر جرقهاي که نفس دارد. اگر انسان ساخته و پرداخته نشود، آن جرقه باعث ميشود ايمانش بسوزد و انسانيت او بسوزد.
زمان خيلي قديم انبار باروت بودف، اين قصه را حضرت آيت الله اشتهاردي براي ما در درس اخلاق ميگفتند، ميفرمودند: زمان سابق محوطهاي که انبار باروت بود، آنجا نوشته بودند: با اسب نعل دار وارد نشويد. علتش اين بود که ممکن بود نعل اسب به سنگ بخورد و جرقهاي درست شود و آنوقت انبار منفجر شود. چقدر بعيد است اما احتياط ميکردند. نفس هم همينطور است، ممکن است جرقهاي درست شود، صدراي شيرازي ميفرمايد: من دو نفر را ديدم با هم بحث ميکردند، غيبت ميکردند، اين دهانش را باز ميکرد آتش بيرون ميآمد و او دهانش را باز ميکرد، آتش بيرون ميآمد.
برو بفروش اين چشمي که داري، که در ديدن ندارد استواري!
يکي چشم دگر بي غش و بي عيب، به دست آورد براي ديدن غيب
يعني اعمال ما همه باطني دارد، صورتي در زير دارد آنچه در بالاستي! گاهي انسان در يک حالتي است که خداي متعال از آن حالت خوشش نميآيد. مثلاً زندگي يک جواني را دارد آتش ميزند. از سر دل بخواهي و اشتهاي نفس و از سر ارضاي احساسات پست، احساسات بر دو قسم هستند. احساسات عميق و بعضي احساسها خيلي کم عمق هستند. احساس پست، با يک احساس تا ابد زندگي کسي را آتش زد. يا از حيثيت يک ملت هزينه کرد. يکوقتي يک کاري کرده است از حيثيت ملت هزينه شده است. يکوقت از بيتالمال هزينه ميشود و يکوقت از آبرو و حيثيت، آنوقت در چنين حالتي، روايت ما چيز عجيبي ميگويند. ميگويند: خدا در اين لحظه قسم ميخورد که ديگر تو را نميبخشم. بعد از آن هرچه تلاش ميکند برگردد نميشود. بدبياري پشت بد بياري، نميداند اين سنگ از کجا خورده است. امام صادق فرمود: در حديث است که وقتي فکر گناه کرديد، ديگر جلو نرويد. چون گاهي خدا در حالت گناه انسان را ميبيند و قسم ميخورد که ديگر تو را نميبخشم.
هر سو دود آن کس ز در خويش براند *** آن را که بخواند، به در کس ندواند
در يک روايتي هست وقتي کسي شراب ميخورد، مست ميشود و نماز از دستش ميرود، ملائکه و فرشتهها مذمت ميکنند که چه کاري بود کردي؟ چرا خودت را از ضيافت نماز محروم کردي؟ از شراب ناب که در نماز بود، از دست دادي و رفتي اين شرابي کذايي را خوردي، وقتي ملائکه اينطور مذمت ميکنند بنده خدا را، خدا يک جمله دارد و از سر غيرت اين جمله را ميگويد که بدا به حال تو! البته خدا نفرين و دعا ندارد چون خدا همه کارها دستش است. يعني تمام بدي زندگي تو را گرفت! اينجا باز گرفتار ميشويم.
يک نکته مهم اين است که حسن ظن به خدا داشته باشي. در زندگي هميشه حسن ظن داشته باشيم. اگر بلايي پيش آمد نگو خدا مرا ميزند. بگو: لطف است. سوء ظن به خدا گناه بسيار بزرگي است و جامه بسياري از گناهان است. به حضرت امام گفتند: سيد مصطفي شهيد شد. فرمود: از الطاف خفي خداست. چه نگاه خوبي به خلقت و به تعامل خدا، ما گاهي نميدانيم سنگ از کجا خورده است. گرفتاري پيدا ميکنيم و در عين حال که بايد حسن ظن به خدا داشته باشيم، بايد مواظب باشيم همه چيز را به حساب خدا بنويسيم، به شرطي که خودمان کوتاهي نداشته باشيم. کسي که دروغ ميگويد، يک بويي از او متصاعد ميشد، اين بو ميرسد به عالم بالا به مشام ملائکه، ملائکه نفرين ميکنند و گاهي کارش خراب ميشود. مشام ما الآن کار نميکند، يک روزي اين مشام که در آخرت به ما ميدهند کار ميکند.
زانيان را گند اندام نهان *** خمر خواران را بود گند دهان
گند مخفي کان به دلها ميرسيد *** گشت اندر حشر محسوس و پديد
ما الآن بوي دروغ را نميفهميم و استشمام نميکنيم، هرکس که نماز جمعه ميرود، ملائکه جلوي در ميايستند و اسامي آنها را مينويسند. وقتي خطبه شروع شد، ملائکه قلم را روي کاغذ ميگذارند و صفحهها را ميگردند. ميگويند: فلاني هفته گذشته آمده بود، چرا الآن نيامده است؟ بگويند: مريض است يا گرفتاري شغلي دارد، دستشان را بالا ميگيرند و دعا ميکنند. گاهي کار اينطور درست ميشد و عالم، عالم عجيبي است. «معرفة الاسباب» يک چيزي است که کدام سيم کجا متصل شده است. يک عارفي نميآمد سر سفره پادشاه ظالم بنشيند، پادشاه گفت: برويد از بيابان کبک بگيريد و ديگر براي من نيست، سفره باز کنيد، اگر اين عارف آمد گفت: نه من مال تو را نميخورم، من بگويم: براي من نيست. عالم را دعوت کرد و گفت: بايد بخوري، گفت: معذور هستم. از مال تو نميخورم! گفت: ما اين را از بيابان گرفتيم. گفت: بله، ولي سر سفرهي شما رنگ گرفت. آنهايي که مال مردم ميخورند و بي حساب در اموال تصرف ميکنند، کارشان خيلي مشکل است.
رسول الله به بني نجار گفت: شهيدتان را آزاد کنيد. بخاطر هفت درهم حبسش کردند و نگه داشتند. با اينکه شهيد است. در روايت است هر گناهي را خون شهيد تطهير ميکند، «كُلُّ ذَنْبٍ يُكَفِّرُهُ الْقَتْلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ إِلَّا الدَّيْن» (من لا يحضر الفقيه/ج3/ص378) حقالناس طور ديگر است. يعني وحشتناک است که يک لحظه انسان حق الناس بر گردنش باشد و تبدل نشئه شود يعني عالمش عوض شود و ديگر هيچ جبراني هم ممکن نيست. آنجا ميگويد: واي، خدا در قرآن ميگويد: يکبار نگو واي! بلکه خيلي بگو واي! به تعبير من هزاران بار بگو: واي، «وَ إِذا أُلْقُوا مِنْها مَكاناً ضَيِّقاً مُقَرَّنِينَ دَعَوْا هُنالِكَ ثُبُوراً» (فرقان/13) وقتي به جاي تنگ انداخته ميشوند، چرا مکاني تنگ؟ روحش اينجا جاي تنگي بوده است. مجال درست نکرد که روحش اعتنا پيدا کند و تنگ ميشود. در روايت هست روح بعضي مثل ميخ در ديوار است. ميخ در ديوار تحت فشار است. خدا ميگويد: «مُقَرَّنِينَ دَعَوْا هُنالِكَ ثُبُوراً» يکبار نگو واي! زياد بگو واي! اينها همه انگيزه ميشود براي اينکه ما حرکت کنيم، طهارت نفس پيدا کنيم، کف نفس پيدا کنيم، نورانيت باطن پيدا کنيم. ذائقه فاخر پيدا کنيم، آرزوهاي بزرگ داشته باشيم، قلبهاي بزرگي داشته باشيم. قلبي که خدا ميگويد: زمين و آسمان مرا نگرفت ولي قلب مؤمن گرفت. حضرت امام ميگويد: ما اين قلبي که خدا ميگويد: قلب مؤمن مرا گرفت، آنقدر کوچکش ميکنيم که حضرت امام ميگويد: اگر گنجشک بخورد، سير نميشود. بعد خودش تفسير ميکند که چه قلب تنگ و تاريکي دارد آن کسي که از اين همه کمالات به يک لباس اکتفا کرده است. به يک عبا و قبا و يک آرايش، اين قلب خيلي وسيع است و ذائقهاش فراتر از اينهاست که با اينها تنظيم شود.
گاهي آنقدر ندامت و پشيماني ميگيرد وقتي که ميبيند هيچ چيز قابل تغيير نيست، آنوقت عرق ميگيرد و در روايت هست که جاي نرم گوش عرق ميگيرد. اين عرق گرما نيست، چون در آخرت «إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَت» (تکوير/1) آفتابي در کار نيست. اين عرق دو چيز است: 1- عرق شرم 2- عرق حسرت. عرق شرم آنجا هم به جايگاه خودش واقف ميشود و هم به جايگاه خدا، ميبيند خدايا چه بي ادبي کرده نماز صبحش را نخوانده است. چه بي ادبي کرده نماز ظهرش را نخوانده است. آنجا متوجه ميشود هر نمازي يک اثري دارد. روايت داريم علم آنقدر پيشرفت ميکند در آينده ممکن است در چين يک پروانه پر بزند و اثرش در اين طرف دنيا ديده شود. عالم، عالم جزيرهاي نيست. همه متصل هستند.
اگر يک ذره را برگيري از جاي *** خلل گيرد همه عالم سرا پاي
يک خانمي نزد پيغمبر آمد و گفت: يا رسول الله، شوهر من به حرف من گوش نميداد. دائم در خانه دعوا بود. من خيلي خوب سحر بلد هستم، او را سحر کردم، بعد از اين اينقدر خانه آرامش پيدا کرده که هيچ دعوايي نيست. ميگويم: بنشين، مينشيند و ميگويم: بخواب، ميخوابد. آقا رسول الله خيلي ناراحت شد، پيغمبر ما فرموده است: خدا به من قدرتي داده که ميتوانم با يک جمله يک عالم حرف بزنم. ما خيلي غصه ميخوريم که چرا صدر اسلام گفتند: «کفانا کتاب الله» احاديث پيغمبر را آتش زدند. يکي از آن کلمات جامع همين است. فرمود: عصباني شدم، گفتند: «أُفٍّ لَكِ كَدَّرْتِ دِينَكِ لَعَنَتْكِ الْمَلَائِكَةُ الْأَخْيَارُ لَعَنَتْكِ مَلَائِكَةُ السَّمَاءِ لَعَنَتْكِ مَلَائِكَةُ الْأَرْض» (بحارالانوار/ج100/ص250) تمام خاکها از اين کار تو تيره شدند و تمام درياها از اين کار تو تيره شدند. اين روايات را سهل نگيريد. ارادهي ما تأثير دارد. اعمال ما تأثير دارد، کارهاي خير ما در مسير حوادث تأثير دارد. شترش در حج گمشده بود، حضرت به اين مضمون فرمود: اگر توکل تو درست بود، ناقه گم نميشد. توکل يک باور باطني است، يعني اين حالات روحي تأثير دارد در مسير حوادث خارجي. گاهي نيت ميکنيد کارتان بد ميشود. گاهي نيت خوب ميکنيد، انجام هم نداديد، خود کارها درست ميشود. حضرت فرمود: خاک را تيره کردي. درياها را تيره کردي. ملائکه آسمان و زمين به تو لعنت فرستادند. چرا ملائکهي زمين و آسمان لعنت ميکنند؟ چون اين بر خلاف غايت خلقت کار کرده و اثر داره در ملائکه و ملائکه اين اثر را ميبينند. لذا روايت هست که براي معلم خير جنبندهي سوراخها، ماهيهاي درياها و ملائکهي آسمانها همه استغفار ميکنند. چون معلم خير به غايت خلقت خدمت ميکند و اثرش به همه ميرسد. ماهي دريا هم احساس ميکند که کاري که معلم خير کرده است به من هم رسيده و استغفار ميکند. چه اسراري را براي ما گفتند؟
خدا دنبال بهانه است که کار همه را درست کند. در آخرت شيطان گردنش را جلو ميآورد و ميگويد: انگار قرار است خدا مرا هم ببخشد. بعضي را دستور ميدهند جهنم ببرند، راه ميافتد. بقيه در قيامت روزي که همه دفاع ميکنند خدايا! يک کسي سرش را مياندازد و ميرود. خدا ميگويد: اين را بياوريد، تو چرا حرف نزدي و اعتراض نکردي؟ گفت: خدايا حق با توست. خدا ميگويد: برگرد. يکي را ميآورند خدا دستور ميدهد به جهنم ببرند. اوضاعش خراب است. ميرود جهنم برميگردد يک نگاهي ميکند. خدا ميگويد: برگردد! چرا اينطور نگاه کردي؟ گفت: خدايا آخر من اميدم اين نبود. اينطور با من معامله کني. خدا گفته است اين دروغ ميگويد، هيچوقت اينطور اميد به من نداشت ولي اين دروغش را قبول دارم. دروغش را هم قبول کنيد!
بعضي را که جهنم ميآورند، اينها را که کنار جهنم جمع ميکنند، اينهايي که خرابي بزرگي درست کردند انسانها را ضله گذاشتند، خانوادهها چشمها را گريان کردند، مال حرام خانه آوردند و حق بچه را ادا نکرده، اينها را که جمع ميکنند جهنم بريزند. اينها ميگويند: خدايا به ما اجازه بده کنار جهنم يک خرده به حال خودمان گريه کنيم و بعد ما را جهنم ببر. گريه يعني شکستگي دل. خدا ميگويد: اگر کسي دنبال من است و جستجو ميکند مرا پيدا کند، هرکجا دلي شکسته است من آنجا هستم. آنها گريه ميکنند به اينها خطاب ميشود که اگر شما در دنيا ذرهاي از اين گريه را داشتيد، ذرهاي از اين خضوع و دل شکستگي را داشتيد، کارتان به اينجا نميرسيد. خدا چه معاملهاي ميکند؟ اين خودش يک بحثي است، چون دل که شکست قيمت پيدا ميکند. هرچه بشکند از قيمت ميافتد جز دل شکسته. دل که شکست زبان پيدا ميکند. ميگويند: در دنيا اين گريه را اگر داشتيد کار به اينجا نميرسيد. مستحب است کسي را که لحد ميگذارند، کسي برود دو تا دوش او را محکم تکان بدهد و بعد تلقين را بخواند. حتماً اين تکان دادن تأثير دارد و بعد بگو: «اسم افهم يا عبد الله» علماي اخلاق به اينجا ميرسند ميگويند: اين تکان دادن بايد از همينجا شروع شود و اينجا بايد دامنش را تکان بدهد و بگويد: خدايا هرچه بود ريختم و با خدا معامله کند، اينجا آثارش ديده ميشود. خلاصه صحبت اين شد که طي طريق در اين عالم نداشته باشيم ممکن است در يک لحظه شش عالم را بايد طي کنيم، الآن در طي يکي از اين عوالم هستيم، آنوقت اين عالم عوض ميشود، عوض شد از اين شش عالم نميشود به ديگري برگشت. آنجاست که متوجه ميشود چه اهميتي داشت که در اين عالم بايد حرکت ميکرد.
يک آقايي عتيقهجات نفيسي جمع کرده بود. گاهي ميرفت داخل خانه و اينها را نگاه ميکرد. يک وقتي رفت، در بسته شد و داخل عتيقهجات ماند، خواجه طوسي ميگويد: «لا يحتاج اليه في الحال مقدم علي ما يحتاج اليه في المآل» آنچه الآن به آن نياز داري، مقدمه است بر آن چيزي که در آينده احتياج داري. الآن داخل طلا و جواهر است، به چه دردش ميخورد؟ انشاءالله خداي متعال ما را موفق کند مسير را خوب طي کنيم.
شريعتي: انشاءالله بيدار شويم و قبل از اينکه ما را تکان بدهند، تکان بخوريم. چه خوب گفت:
ما کشتهي نفسيم بسا وقت که برآيد *** از ما به قيامت که چرا نفس نکشتيم
انشاءالله نفسمان را همينجا بکشيم، مسير را حرکت کنيم و حاج آقاي عاملي هم دست ما را بگيرند. امروز صفحه 134 قرآن کريم، آيات 53 تا 59 سوره مبارکه انعام را تلاوت خواهيم کرد. انشاءالله با اين آيات نوراني راه و مسير و طريق را به ما نشان بدهند و دست به دست پيغمبر و اهلبيت گرانقدرشان و با نور قرآن کريم راه را پيدا کنيم و عازم شويم.
«وَ كَذلِكَ فَتَنَّا بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لِيَقُولُوا أَ هؤُلاءِ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنْ بَيْنِنا أَ لَيْسَ اللَّهُ بِأَعْلَمَ بِالشَّاكِرِينَ «53» وَ إِذا جاءَكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِآياتِنا فَقُلْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْكُمْ سُوءاً بِجَهالَةٍ ثُمَّ تابَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَصْلَحَ فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ «54» وَ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ وَ لِتَسْتَبِينَ سَبِيلُ الْمُجْرِمِينَ «55» قُلْ إِنِّي نُهِيتُ أَنْ أَعْبُدَ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ قُلْ لا أَتَّبِعُ أَهْواءَكُمْ قَدْ ضَلَلْتُ إِذاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُهْتَدِينَ «56» قُلْ إِنِّي عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَ كَذَّبْتُمْ بِهِ ما عِنْدِي ما تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ يَقُصُّ الْحَقَّ وَ هُوَ خَيْرُ الْفاصِلِينَ «57» قُلْ لَوْ أَنَّ عِنْدِي ما تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ لَقُضِيَ الْأَمْرُ بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِالظَّالِمِينَ «58» وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُها إِلَّا هُوَ وَ يَعْلَمُ ما فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلَّا يَعْلَمُها وَ لا حَبَّةٍ فِي ظُلُماتِ الْأَرْضِ وَ لا رَطْبٍ وَ لا يابِسٍ إِلَّا فِي كِتابٍ مُبِينٍ»
ترجمه آيات: و اين گونه بعضى از مردم را به وسيلهى بعضى ديگر آزمايش كرديم، تا (از روى استهزا) بگويند: آيا اينانند آنهايى كه خداوند، از ميان ما بر آنها منّت نهاده است؟ آيا خداوند به حال شاكران داناتر نيست؟ و هرگاه كسانى كه به آيات ما ايمان دارند نزد تو آيند، پس بگو: سلام بر شما! پروردگارتان بر خودش رحمت را مقرّر كرده است كه هر كس از شما از روى نادانى كار بدى انجام دهد و پس از آن توبه كند و خود را اصلاح نمايد، پس قطعاً خداوند، آمرزنده و مهربان است. و ما بدين گونه آيات را (براى مردم) به روشنى بيان مىكنيم، (تا حقّ آشكار) و راه و رسم گناهكاران روشن شود. بگو: من از پرستش آنها كه به جاى خدا مىخوانيد نهى شدهام. بگو: من از هوسهاى شما پيروى نمىكنم، كه در اين صورت گمراه شده و از هدايت يافتگان نخواهم بود. بگو: همانا من از طرف پروردگارم بر دليل آشكارى هستم، ولى شما آن را دروغ پنداشتيد. آنچه را شما (از عذاب الهى) با شتاب مىطلبيد به دست من نيست فرمان جز به دست خدا نيست كه حقّ را بيان مىكند و او بهترين (داور و) جدا كنندهى حقّ از باطل است. بگو: اگر آنچه كه دربارهى آن شتاب مىكنيد نزد من بود (و به درخواست شما عذاب نازل مىكردم،) قطعاً كار ميان من و شما پايان گرفته بود، ولى خداوند به حال ستمگران آگاهتر است (و به موقع مجازات مىكند). و گنجينههاى غيب، تنها نزد خداست و جز او كسى آن را نمىداند و آنچه را در خشكى ودرياست مىداند، و هيچ برگى از درخت نمىافتد جز آنكه او مىداند و هيچ دانهاى در تاريكىهاى زمين وهيچ تر وخشكى نيست، مگر آنكه (علم آن) در كتاب مبين ثبت است.
شريعتي: اشاره قرآني را بفرماييد و بعد از جناب مسلم بن عقيل براي ما بگوييد.
حاج آقاي عاملي: اين آيه «إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ» از آيات بسيار نفيس هست و معناي مهمي دارد. خداي متعال فرمود: اينجا ميگويد حکومت براي من است. خداي متعال چند چيز را براي خودش نگه داشته است. اولي حکومت و دومي قانون گذاري است، سومي اطاعت است، «لِيُطاعَ بِإِذْنِ اللَّه» بايد من اجازه بدهم از کسي اطاعت کنيد. حکومت را به هيچکس نميدهد، قانونگذاري به هيچکس نميدهد و اطاعت، اجازه نداده کسي همه چيز را به مؤمن واگذار کرده «و لم يفوض اليه أن يکون ذليلاً» گفته حق نداري خودت را ذليل کني، چون براي من هستي و منصوب به من هستي. حکومت قانون، خداي متعال گفته: براي من است. چرا؟ چون هردو تصرف است. کسي که حاکم است در انسانها تصرف ميکند. کسي که وضع قانون ميکند در انسانها تصرف ميکند. هيچ تصرفي مثل اين دو تصرف نيست. از طرفي هرکس بايد برود در مال خودش تصرف کند. انسانها ملک خداست پس غير خدا حق ندارد نه براي انسانها حکومت درست کند و نه قانون وضع کند براي انسانها، براي همين است که حکومتي که آن حکومت را خدا امضاء نکند، غير شرعي ميشود. قانوني را که خدا وضع نکند باز هم آن قانون تصرف به غصب است. اين انحصار البته ناشي از غيرت خدا و محبت خداست. خدا ميخواهد بگويد: من بندگان خودم را دست هرکسي نميدهم. از سر غيرت پيغمبر راهها را فرستاده، از سر غيرت به ما امامان را فرستاده و از سر غيرت و محبت به ما کتاب آسماني را فرستاده «وَ مِنْ غَيْرَتِهِ حَرَّمَ الْفَوَاحِش» (أمالي/ص427) اگر زنا را گفته حرام است از سر غيرت گفته حرام است. اگر ميگويد: خانم حجاب داشته باشد از سر غيرت به ناموس خودش گفته است. بشريت ناموس خداست، انسان بنيان خداست و خدا خودش اين را بنا نهاده است. ملعون است کسي که اين بنا را منهدم است. آنوقت خدا محال است انسانها را بسپارد دست امثال صدام، اينهايي که بالاخره نامحرم با بشريت هستند. اگر روز قيامت يک نفر بلند شود و بگويد: خدايا من به نمايندگي از انسانها ميخواهم صحبت کنم. خدايا ما را به چه کسي سپردي؟ اينها شأن ما را شکستند، کرامت ما را شکستند، شکنجه کردند و عزت ما را به هم ريختند، زندگي ما را تيره و تار کردند. آنوقت خدا بايد جواب داشته باشد يا نه، حکومت و قانون شأن خداست. اين را ليبراليسم جديد فهميده و آمدند خويشتن مالکي درست کردند. خود آئيني درست کردند. خويشتن مالکي يعني انسان براي خودش است. نه اينکه خدا مالک انسان است. انسان مالک خودش است و خدا حق ندارد تکليف براي انسان تعيين کند، انسان حق دارد بر ذمّهي خدا، اسقاط جنين را هم اينطور اجازه ميدهند. ميگويند: بدن انسان ملک خانم است و آن بخشي از بدن خودش است و ميتواند اين کار را بکند. از همينجا ما فلسفهي ولايت فقيه را ميفهميم. ولايت فقيه يعني ولايتي که مأذون از طرف خداست. چون انسان ملک خداست، «ان الحکم الا لله» خدا ميگويد: حکومت براي من است. خدا بايد تفويض کند، آنوقت به پيغمبر و ائمه ما تفويض کرده و قرار است بعد از ائمه بشريت به دست چه کسي سپرده شود، به جانورهاي درنده، اين هيچوقت در غيرت و شأن خدا نيست.چون حکومت تصرف است و خدا هيچوقت اجازه نميدهد بيگانه در ملک خدا تصرف کند، لذا به چند پيغمبر گفته است که برو امت را از دست اين نامحرمها بگير. حضرت موسي به فرعون گفت: «أَنْ أَرْسِلْ مَعَنا بَنِي إِسْرائِيلَ» (شعرا/17) تو حق نداري بر اينها حکومت کني و بر اينها بيگانه هستي. شايد گفت: تو حق نداري عباد خدا را داشته باشي. همه آنها را بايد به من بسپاري. «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا لِيُطاعَ بِإِذْنِ اللَّه» (نساء/64) اگر خدا اجازه نداده از شياطين اطاعت شود برويم ما اطاعت کنيم، شرک است.
خدا فرمود: «إِنَّ الشَّياطِينَ لَيُوحُونَ إِلى أَوْلِيائِهِمْ لِيُجادِلُوكُمْ وَ إِنْ أَطَعْتُمُوهُمْ إِنَّكُمْ لَمُشْرِكُونَ» (انعام/121) اگر از شياطين اطاعت کنيد مشرک هستيد. آمريکا شيطان بزرگ است. اطاعت کني مشرک هستي، چطور شده وهابيت نشسته در قبرستان و ميگويد: کُفُر، چرا شرک فقط در قبرستان است؟ خدا چند جا از شرک صحبت کرده است و يکي اينجاست. چرا از اين صحبت نميکنيد؟ چرا توحيد شما توحيد قبوري است؟ سيد قطب ميگويد: توحيد اسلام توحيد قصوري است نه قبوري، قصوري يعني حمله کن به قصر زمامداران «اذْهَبْ إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى» (طه/24) مثل ابراهيم بگو: «أُفٍ لَكُمْ وَ لِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ» (انبياء/67) اين توحيد است. قهرمان توحيد مگر نيست؟
دو مطلب از حضرت مسلم عرض کنم. يکي اينکه آقا رسول الله روضهي مسلم را خوانده است. به اميرالمؤمنين فرمود: من عقيل را دو بار دوست دارم يکبار براي اينکه خودش آدم خوبي است و يکبار براي اينکه ابوطالب آن را خيلي دوست دارد. بعد فرمود: «و ان ولده لمقتولٌ في محبته ولدک» فرزند عقيل بخاطر فرزند تو يعني حسين شهيد ميشوند. مؤمنين براي مسلم گريه ميکنند. يعني از مؤمنين براي مسلم اشک چشم خواسته است. ملائکه هم بر مسلم درود ميفرستند. بعد حضرت گريه کرد و گفت: خدايا به تو شکايت ميبرم، از مصيبتهايي که امت من بعد از من ميبينند. يعني حتي قصهي مسلم و قصهي کربلا را ديده، قصهي صفين را ديده و با جزئياتش گفته است. قصهي جمل را با جزئيات گفته است. پيغمبري که همه اينها را ديده مگر عقل کل نيست. انسان عاقل دست روي دست ميگذارد يا تدبير ميکند. اينها را ملاحمه ميگويند، ملاحمي که در مورد امت هست که امت چه مصيبتهايي ميبينند همه را جمع کردند، همه را جمع کنيد ما حصل اين است که پيغمبر امت را سر خودش وا نگذاشته است و حتماً تدبيري کرده است و گرنه نعوذ بالله شريک جرم ميشود.
اما دربارهي مسلم يک جمله بگويم که انشاءالله ساعتها در برنامه بحث کنيم. در منزل هاني، هاني ابن زياد را دعوت کرد آنوقت دستش را زد و گفت: هروقت من دستم را به دستم ميزنم بيا بيرون، مسلم را از پشت پرده ترور کن. هرچه دستش را زد مسلم بيرون نيامد و ابن زياد فهميد و فرار کرد. هم جان خودش و هم جان مسلم به خطر افتاد. گفت: مسلم چرا اين کار را نکردي؟ مسلم يک جمله گفت، ما الآن به او احتياج داريم. مسلم گفت: پيغمبر ما فرموده است «الْإِسْلَامَ قَيَّدَ الْفَتْكَ» (کافي/ج7/ص375) اسلام با ترور مخالف است. آيت الله کمرهاي ميگويد: بارک الله مسلم که نگذاشتي يک لکه ننگ به دامن آل علي بيافتد. خيلي آدم بزرگي بوده است، براي همين اميرالمؤمنين دامادش کرد. يک فيلسوف ايراني ميگويد: کرسي تدريس براي اسلام ميخواستند در اروپا، من رفتم شرکت کردم از عامه و يهودي و صهيونيستها شرکت کردند، من برنده شدم. صهيونيستها خيلي ناراحت بکنند آمدند مناظره گذاشتند مرا خراب کنند و کرسي را از من بگيرند. در مناظره کار به جاي باريکي رسيد که اينها همه تروريست هستند. به أبا عبدالله الحسين توسل کردم، که اينجا به دادم برس. يکباره خدا حرف مسلم را در دلم گذاشت. وقتي حرف مسلم را گفتم ورق برگشت و مسلم مرا نجات داد. انشاءالله درس خوبي از سفير بزرگ أباعبدالله الحسين بگيريم.
شريعتي: دعا بفرماييد و آمين بگوييم.
حاج آقاي عاملي: از خداوند ميخواهم که عنايات خاصه اهلبيت را شامل حال ما بکند، ما را غديري کند و با صاحب غدير محشور کند و جزء مواليان اهلبيت قرار بدهد.
شريعتي: براي عيد غدير در اردبيل رسم خاصي هست؟
حاج آقاي عاملي: يکي از مراسمي که در عيد غدير در اردبيل برگزار ميشود، روز عيد غدير همه ميخواهند بروند به پيغمبر و اميرالمؤمنين تبريک بگويند، چون دستشان به اميرالمؤمنين نميرسد منزل سادات ميروند و نيت ميکنند که به اميرالمؤمنين تبريک ميگوييم. اينها خانه خانه به منازل سادات ميروند. ما آمديم سادات را جمع کرديم در مسجد بزرگ، مخصوصاً علماي سادات، اهل شهر به مسجد ميآيند و اين اجتماع خيلي ارزش دارد. اين يک مانور عظمت است و براي سادات و غدير خوب است. اگر سادات عزيز اين کار را انجام بدهند دين ما، شريعت ما، براي شعائر و اجتماع خيلي حرمت قائل است.
شريعتي: انشاءالله اين اتفاق بيافتد. بهترينها را براي شما آرزو ميکنم. انشاءالله همه زير سايه پيغمبر و اهلبيتشان باشيم.
«والحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين»
فایل تصویری این برنامه