برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: مسير سلوک الي الله
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عاملي
تاريخ پخش: 02- 08-98
شريعتي: بسم الله الرحمن الرحيم
خدايا حق محمد و آل محمد بر ما بسيار عظيم است، پس «اللهم صل علي محمد و ال محمد و عجل فرجهم» سلام ميکنم به همه دوستان عزيزم، بينندهها و شنوندههاي گرانقدر راديو قرآن، کم کم روزهاي پاياني ماه صفر است، انشاءالله از اين سفره عزايي که پهن شده نهايت بهره و استفاده را ببريم. به ايام رحلت نبي مکرم اسلام حضرت محمد مصطفي (ص) نزديک ميشويم و همينطور شهادت پرسوز امام رضا(ع). حاج آقاي عاملي سلام عليکم و رحمة الله، خيلي خوش آمديد. ايام را تسليت ميگويم.
حاج آقاي عاملي: بسم الله الرحمن الرحيم، عرض ادب و احترام دارم خدمت حضرتعالي و همه مردم عزيز. در آستانهي وفات حضرت ختمي مرتبت هستيم. شب معراج آقا رسول الله فرمودند: يک حاجت مقضيه نزد من داري که هرچه بخواهي ميدهم، انسان کامل بايد چيزي بخواهد که آن را بگيرد همه را گرفته است. لذا پيغمبر ما معجزه کرده است. عرض کرد: من از تو عبوديت ميخواهم.
اگر يکبار گويي بنده من *** رود از عرش بالا خنده من
دعا مستجاب شد، صبح آيه نازل شد «سُبْحانَ الَّذِي أَسْرى بِعَبْدِهِ» (اسراء/1) به خودش نسبت داد. من فرصت را غنيمت ميدانم و از خداوند ميخواهم همان عبوديتي که شب معراج بر حضرت ختمي مرتبت مرحمت فرمود، آن را بر همه بينندگان محترم و بر همه ما نه از سر استحقاق، بلکه از سر تفضل و کرم به همه ما مرحمت بفرما.
شريعتي: ما براي رفتن به سمت خداي متعال که منزل به منزل همراه شديم، از تولد دوباره براي ما گفتند، فرمودند: اين تولد دوباره حتي احساسات ما را هم جهت ميدهد. مقداري در مورد احساس قرار هست صحبت کنيم. نکات شما را خواهيم شنيد.
حاج آقاي عاملي: جلسات گذشته عرضد شد که انسان دو تا تولد دارد. يک تولدي که در اختيارش نيست اما تولد دوم در اختيار انسان است. در تولد اول حيوان هستيم و در تولد دوم خصايص انساني داريم. اقتضائات انساني که ما با آن تعريف ميشويم. آن ما به الامتياز ماست و اقتضائاتش يکي اين است که احساسهاي خاص خودش را دارد. تا در مرحلهي اول هستيم احساسات حيواني است و اگر کسي به تولد دوم نرسد، زندگياش مشحون است. از احساسهاي حيواني، احساسهاي کم عمق، احساسهايي که مشترک است بين انسان و حيوان جز اختصاصات انسان نيست. مثالها زديم. اينکه يکي بخورد و يکي نگاه کند، اين احساس حيواني است. هنر اين است که انسان هرچه دارد سهيم شود.
آنهايي که بالغ شدند، تولد دوم داشتند، احساسهايي که آنها براي بشر تصوير کردند استثنايي است. اميرالمؤمنين ميفرمايد: «لعّل باليمامه» شايد در منطقه يمامه کسي گرسنه باشد. در تاريخ سراغ نداريم کسي به خاطر احتمال گرسنه باشد. يکوقت قطعاً کسي گرسنه است، ميگويد: ميخواهد من مواسات کنم، مواسات يعني او را اسوه قرار بدهم. بگويم: او ندارد، من هم مثل او باشم. اما يکوقتي احتمال ميدهد که در مملکت من کسي احتمالاً گرسنه باشد پس من هم بايد گرسنه باشم. آستانهي طهارت نفس و مناعت نفس چقدر بالاست. آمدند ديدند گريه ميکند، گفتند يا اميرالمؤمنين چرا گريه ميکني؟ فرمود: هفت روز يا ده روز است برايم مهمان نيامده است. هفت روز است يکه خوار شدم و ميترسم خدا قصد اهانت مرا داشته باشد که من در سفره تنهايي کنار سفره مينشينم. گريه کاشف از اين است که از عمق وجودش اين وظيفه انساني را داشته است. يعني اين وظيفه انساني را داشته است که من نبايد يکه خوار باشم. گاهي اينها اينطور بودند که تفحص ميکردند نکند در اطراف زندگي ما کسي گرسنه باشد. کسي غصه داشته باشد، دردي داشته باشد. بحث تفحص يک منشور اخلاقي خوب براي ماست اگر بخواهيم به آنها اقتدا داشته باشيم. ميرفتند شبها جستجو ميکردند. ايامي که منصوب است به حضرت أباعبدالله، وقتي بني اسد آمدند با امام سجاد حضرت را دفن کنند، ديدند زخمهاي کهنهاي در بدن امام حسين هست. سؤال کردند اين زخمها زخمهاي کهنه است. شانه حضرت زخمي است، شما حساب کنيد که چقدر بايد بار فقرا را به دوش بکشد که زخمي شود. حضرت فرمودند: پدرم شبها خوراک با خود ميبرد به مناطقي که احتمال فقرا بود، جستجو ميکردند و نيازها را برطرف ميکردند.
يکوقتي امام سجاد رد ميشدند، ديدند کسي کنار درخت افتاده است. صحابه حضرت آمد گفت: برويم، او نصراني است و تشنه است. حضرت فرمود: هر جگر آتش گرفته از تشنگي را کسي سيراب کند، ثواب دارد. يعني چه راحت را بگير برويم. خدا دست روي انسانيت گذاشته و گفته: «وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَنِي آدَمَ» يعني بني آدم کرامت ذاتي دارد. يکوقت اميرالمؤمنين ديدند کسي دارد گدايي ميکند. گفت: اين چرا در مملکت من گدايي ميکند. رفتند آمدند گفتند: مسيحي است. حضرت فرمودند: تا زماني که بدنش جان داشت و توان داشت و از او کار کشيديد، حالا که از توان افتاده گدايي کرديد، ولو مسيحي است، حضرت اولين بار تأمين اجتماعي را داير کردند و گفتند: اين را بايد از بيت المال تأمين کنيد، با اينکه مسلمان نيست ولي «وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَنِي آدَمَ» علامه طباطبايي ميگويد: ما بچه که بوديم پدر بزرگ ما يک کاغذهايي داشت در کيسه ريخته بودند. بعداً ديدم پدربزرگ ما مرتبط شده با کساني که به محضر امام زمان رسيدهاند، محضر امام زمان رسيدند با آنها صحبت کرده، اين نظريهاي است که ميشود ارتباط درست کرد با ارواح نه احضار، يکوقتي با شيخ بهايي ارتباط درست کرده بودند، گفته بود مرا ول کنيد، يکي از علماي بسيار بزرگ شيعه از دنيا رفته است. من بايد بروم! آنوقت ارتباط را قطع کردند، آمدند ببينند چه کسي فوت کرده است، ديدند حضرت آقاي حجت کوه کمري، آنوقت پدربزرگ ما، اين را آقاي پهلواني براي ما نقل کردند. پدربزرگ ما مرتبط شده بود، هرچه آنها امام زمان را زيارت کرده بودند، مطلب گفته بودند، شنيده بود، نوشته بود. آقاي پهلواني ميفرمود: گاهي اينها را در جلسه ميخواند. يکي از اينها را که آورد براي ما خواند، از حضرت سؤال کرده بود: آقاجان ما را فراموش ميکنيد يا ما را فراموش نکنيد؟ حضرت فرموده بودند: مگر ممکن است انسان جان خودش را فراموش کند؟ اين تعبيرات، تکليف آور است.
بعضي از روات گردن ما حق دارند، مرحوم شيخ عباس قمي ميگفت: روايت که ميخوانيد، روات را بگوييد. اينها گردن ما حق دارند و زحمت کشيدند. بعضي از اين روات اينقدر گزارش خوب دادند، از خلوتخانه معصوم، اينها را کجا ميشود پيدا کرد؟ يکي از روات ميگويد: من در رهبه بودم که اميرالمؤمنين در کوفه تشريف آوردند، من آنجا ظاهراً خوابيده بودم اما نخوابيده بودم. حضرت را نگاه ميکردم که نصف شب چه ميکند؟ ديدم به فقرا رسيدگي کرده و آمد. شانهاش را به ديوار زد و آنوقت حضرت علي يک تعبيري گفته است، با خدا صحبت و نجوا ميکند و عرض ميکند: خدايا يک وظايفي ک داشتم را انجام دادم، اي کاش ميدانستم که آيا نگاه خاص خودت را که پذيرايي است، با اين نگاه به من نگاه ميکني يا صورتت را از من برگرداندي؟ يکوقت خدا صورتش را برميگرداند.
از خدا برگشتگان را کار چندان سخت نيست *** سخت کار ماست که از ما خدا برگشته است
در دعاي ندبه ميخوانيم، «وَ انْظُرْ إِلَيْنَا نَظْرَةً رَحِيمَةً، نَسْتَكْمِلُ بِهَا الْكَرَامَةَ عِنْدَكَ» يک راوي هم گزارش خوبي از خلوت امام سجاد داده است. رفيقي داشتم اهل جبهه بود، چشمهاي اشکباري داشت. ميگفت: زماني که آقاي اراکي در حرم حضرت معصومه نماز صبح ميخواندند، من يک ساعت قبل از اذان ميآمدم با حضرت معصومه نجوا ميکردم و بعد محراب ميرفتم. در برابر ضريح ايستادند، من هم کنارشان ايستادم. گفتم: خدايا من دعا بلد نيستم. اين بزرگوار هرچه ميخواهد، من هم ميخواهم! وقتي خواستند محراب بروند، دولا بودند و کمرشان موازي با زمين بود. کمک ايشان کردم و گفتم: حضرت آقا دعا کنيد آدم شوم. گفت: با دعا کسي آدم نميشود! گفتم: چه کنم؟ دو مطلب ياد داد. گفت: مواظب باش آنچه از دهانت بيرون ميآيد طيّب و طاهر باشد. حضرت آيت الله اين شعر را خواندند:
رزق را روزي رسان پر ميدهد *** ورنه بي روزي بود يک عنکبوت
يعني نبايد عجله کني. عصباني که شدي تصميم نگير. گاهي دندانهايش را ميگذاشت روي هم و حبس نفس ميکرد، حبس نفس يعني حلم، حلم را که فرض ميکنند، يعني حبس نفس عند الغضب، يکي از مراجع ميگويد: تصميماتي که در حال غضب گرفتم، کفاره ميدهم. امام سجاد ميگويد: حاضر هستم گوشت دستم بريده شود ولي شيعيان ما دو چيز نداشته باشند، يکي افشاء سرّ يکي هم اينقدر سبک باشند که سريع تصميم بگيرد. طبيعي است که در آن شرايط خرابي درست ميشود. ديدند امام سجاد مسجدالحرام ميرود، دنبال راه رفتم و ببينم چطور با خدا حرف ميزند؟ حرف زدن با خدا هنر است. ديدم عرض کرد: «الهي عُبِيدُک بفنائک» عبد يعني نوکر، عبيد يعني نوکرک! يعني نوکر پست تو آمده است. اول گفت: «عبيدُک بفنائک» فناء يعني دَم در، دم در خصوصيت دارد. يک کارواني به کربلا آمده بود. خادمي نصراني داشتند. اينها آمدند داخل حرم، او مسيحي بود نگذاشتند بيايد. خادم حرم ميگويد: شب که در عالم رؤيا اسم زوار را مينوشتند، امام حسين به من گفت: يک نفر ماند! گفتم: کسي نمانده است. گفت: يک نفر دم در است! گفتم: مسيحي است. حضرت فرمود: آيا بر بساط ما وارد نشده، دم در ما نيامده و مهمان ما نيست؟ کسي دم در آمده نبايد دست خالي برگردد.
يک آقايي به کربلا آمده بود. پاهايش همه تاول زده بود. جلوي ضريح پاهايش را دراز کرد. گفت: يا حسين پاهاي مرا ببين، به خاطر عشق تو به چه روزي افتادم. خادم گفت: پاهايت را جمع کن! دلش شکست و گفت: آقاجان اينطور پذيرايي ميکنيد، خداحافظ! خادم فردا در به در دنبالش بود. ديشب حضرت فرموده بود: کليد را به من بدهيد، من نميخواهم شما کليددار من باشيد! يکي از طرفهاي ما رئيس کاروان ميگويد: زوار را به کربلا ميبردند. اما يکي از اينهايي که جرء عشاير بود حال خوبي داشت. معلوم بود آدم باحالي است. آمديم اولاً فرات را که ديد، فرات خيلي رودخانهي بزرگي است. محکم سرش را به شيشه زد و گفت: حسين جان! اين همه آب… وقتي ميخواست وارد حرم شود کنارش ايستادم ببينم چطور صحبت ميکند؟ يکبار با عشاير دشت مغان رفتم، همه جزء عشاير و دامدار بودم. ادبياتي که داشتند و با خدا صحبت ميکردند استثنايي بود. اين عشاير که ميخواست وارد شود از دم در ايستاد و گفت: حسين جان من متمول نيستم و پول زياد ندارم، پولهايم را جمع کردم، اينقدر گشتم تا تو را پيدا کردم، روز قيامت هم تو اينقدر بگرد تا مرا پيدا کني!
اين همان زباني است که با طهارت دست انسان ميآيد، «الهي عبُيدک بفنائک» يعني نوکر پست تو دم در آمده است. «الهي مسکينُک بفنائک، الهي سائلک بفنائک، الهي فقيرُک بفنائک» اين آقا حق بزرگي بر گردن ما دارد که آن خلوتخانه را براي ما تفسير کرده است. در دعاي ديگر هست «الهي عَبْدُكَ بِبَابِكَ أَقَامَتْهُ الْخَصَاصَةُ بَيْنَ يَدَيْكَ يَقْرَعُ بَابَ إِحْسَانِكَ بِدُعَائِهِ وَ يَسْتَعْطِفُ جَمِيلَ نَظَرِكَ بِمَكْنُونِ رَجَائِهِ فَلَا تُعْرِضْ بِوَجْهِكَ الْكَرِيمِ» يعني خدايا بنده تو آمده است نزديک در، خصاصة کشيده تا به اين نقطه آمده است. در را ميزند، صورتت را از من برنگردان. اميرالمؤمنين شبانه رفته به فقرا رسيدگي کرده و اين ناشي از يک احساس بسيار متعالي است. بعضي احساسها بوي خون ميدهد. شخصي که معني اشک چشم يتيم را نميفهمد، وقتي يتيم گريه ميکني يعني چه! در روايت هست نان سلاطين را نخوريد، خمير آن نان از اشک چشم مساکين گرفته شده است.
دنياي ما فقر عواطف و احساسهاي انساني دارد. اين آتشي که براي بشريت درست شده است. آدمخواري امري خلق الساعه نبوده است. منابعي که پمپاژ عواطف به جامعه ميکند، آنجا خراب شده است. اولين اشتباه آخرين اشتباه است. ما نبايد مسيري را برويم که ما را از فقر عاطفي سر دربياوريم. نهاد خانواده که به هم بخورد، مرکز عواطف، مقام معظم رهبري فرمود: خانواده سلول جامعه است. وقتي پمپاژ عواطف است، سستترين دوران تربيت عواطف به هم بريزد، نتيجه ميشود که بشريت را وجه المصالحه قرار دادند. چقدر طفل الآن جانش را در فلسطين و يمن و سوريه از دست ميدهد؟ آنقدر بشريت معاصر افول کرده است. توصيه ميکنم در برنامه سمت خدايي يکوقتي موضوعي را مورد بحث قرار بدهيد سيره عاطفي معصومين و سيره عاطفي حضرت ختمي مرتبت، سيره عاطفي اميرالمؤمنين، خيلي در اين خصوص به حضرات معصومين تهمت زدند، اما اينها عواطفشان غوغا است. اميرالمؤمنين عواطفي که به يتيم داشت، با دست خودش عسل را برميداشت، با دست خودش در دهان يتيم ميگذاشت. ميگويند: وقتي ميرفتم ميديدم با يتيمان چه ارتباطي درسي کرده، آرزو ميکردم اي کاش من هم طفل بودم که اين ملاطفت حضرت شامل حال من هم ميشد؟ آقا رسول الله به خادمش گفت: از فردا اين بز را ندوش! چون شيرش را بيشتر ميگيري براي بره چيزي نميماند. اميرالمؤمنين جنگ را وقت زوال شروع ميکرد. گفتند: يا علي! تو پهلوان جنگ هستي و الآن وقت حمله نيست. ميگفت: براي دو چيز وقت زوال جنگ را شروع ميکنم، آفتاب که از نصف النهار ميگذرد يعني ظهر رحمت نازل ميشود و روز به طرف تاريکي ميرود. ميخواهم دشمن از تاريکي استفاده کند و جان سالم به در ببرد. اين چه عواطفي است؟ چه معرفتي است! وقتي جنگ جمل تمام شد اميرالمؤمنين گريه کرد و گفت: اي کاش من بيست سال پيش مرده بودم. نميديدم اينقدر جمعيت کشته شد! هيچوقت اميرالمؤمنين جنگ را شروع نکرد. نداي «هل من مبارز» را برداشت.
حرت أباعبدالله الحسين هم همينطور بود که حر در يکجا، يکي از شعارهاي جهاني امام حسين اين است که جنگ ممنوع! ما جنگ را شروع نميکنيم. وقتي حر با هزار نفر حرکت ميکرد، زهير در يک نقطه گفت: يا حسين، اگر اجازه بدهيد اينجا موقعيت جغرافيايي طوري است که من نميگذارم يک نفر سالم بماند. حضرت گفت: من هيچوقت جنگ را شروع نميکنم. اميرالمؤمنين آنقدر در جنگ التماس ميکرد، جنگ نشود، ميگفتند: حضرت ترسيد! گفتند: تدبير ندارد! حضرت ميگويد: من ده سالم نبود که وارد جنگ شدم! به من ميگوييد: تدبير ندارم. اينکه شبها ميرفتند با يک احساس پاک سراغ فقرا، با يک احساس انساني لذت ميبردند از اينکه توانستند اشک طفلي را برطرف کنند و آرزوهاي مبارک طفل را برآورده کنند، علتش اين بود که ميترسيدند اگر من اين احساس مسئوليت را نداشته باشم که بايد با خبر شوم همسايه من چطور است، در محله من کدام خانواده مشکل دارد؟ در پايين شهر من چه کساني مشکل دارند. شب آمد به والي گفت: مال مرا دزديدند. والي گفت: اگر نميخوابيدي، نميدزديدند. گفت: فکر کردم شما بيدار هستيد، خوابيدم. کسي که مسئوليت ميپذيرد بسيار خطرناک است از اين جهت که فردا سؤال و جواب دارد. سرنوشت و عزت ملت دست آقايي است که مسئوليت دارد.
حضرت يعقوب دستور دادند حيواني را ذبح کردند و براي همه احسان دادند، احسان که تمام شد در را بستند. يک مردي فهميد اينجا سفره احسان هست آمد ديد در بسته است و سهمي از گوشت قرباني به او نرسيد. خيلي گرسنه بود. سرش را روي سنگ گذاشت و خوابيد. نزديک سحر بود جبرئيل نازل شد و به حضرت يعقوب گفت: ديشب مرد غريبي که روزهدار بود، پشت در گرسنه خوابيد و از تو چيزي به او نرسيد، منتظر بلا باش! جامعه اينطور باشد که يک عده بخورند و يک عده نخورند، منتظر بلا باش! فرمود: من اطلاع نداشتم. گفت: حرف من اين است که چرا اطلاع نداشتي؟ اگر اطلاع داشتي و اين کار را ميکردي اسمت را از ليست انبياء پاک ميکردي. چرا تفحص نکردي؟ در فاميل و اقرباء، صله رحم براي اين نيست که لم بدهي. صله رحم را گذاشتند ببيني که فاميل و دوستان چه مشکلي دارند؟ در اين ميان که اين صحبت را ميکرد، حضرت يوسف رسيد و گفت: «يا أَبَتِ إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي ساجِدِينَ» (يوسف/4) من چنين خوابي ديدم. يازده ستاره و ماه و قمر بر من سجده کردند. حضرت يعقوب به حرف جبرئيل رسيد و فهميد که زمينه بلاء آماده شده و فوراً به حضرت يوسف گفت: «يا بُنَيَّ لا تَقْصُصْ رُؤْياكَ عَلى إِخْوَتِكَ» (يوسف/5) مبادا اين قصه را نقل کني، «فَيَكِيدُوا لَكَ كَيْداً» او هم به اخويها نگفت، به خالهاش گفت و خالهاش به اخويها گفت و زمينه توطئه درست شد، حضرت يوسف چهل سال از پدر پير جدا شد. آنقدر گريه کرد که چشمانش نابينا شد. «وَ تَوَلَّى عَنْهُمْ وَ قالَ يا أَسَفى عَلى يُوسُفَ وَ ابْيَضَّتْ عَيْناهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظِيمٌ» (يوسف/84)
جناب ابوحمزه ثمالي ميگويد: صبح جمعه با امام سجاد نماز خوانديم و منزلشان رفتيم. ايشان که به منزل رسيد به خدمتگزارش گفت: امروز هرکس دم در آمد برنگردان و چيزي به او بده. گفتم: مولاي من بعضي از اينها مستحق نيستند. اگر برگردانند طوري نيست. گفت: ميدانم ولي ميترسم در ميان اينها مستحقي باشد و آنوقت برگردد و بلايي که به يعقوب نازل شد به خاندان ما نازل شود. نظام عالم چقدر دقيق است که يک سر بي شام روي سنگ گرسنه خوابيد، خدا آمد سر يوسف را از بالشت برداشت و در چاه گذاشت!! يک سر بي شام گرسنه اين بلا را نازل کرد. اگر در جامعه طيف عظيمي گرسنه باشند، چه اتفاقي ميافتد؟ اين حرفهاست که احساس درست ميکند و باعث ميشود منازل سلوک را طي کنيم. تأثيري که رسيدگي به فقرا دارد، ميليونها ذکر ندارد. ذکر تکان خوردن لب است. مرحوم مهندسي ميگفت: لب که تکان ميخورد بايد دل تکان بخورد. دل با احساس تکان ميخورد.
شريعتي: اينها تلنگر است و موعظه است، خوش به حال کساني که حواسشان هست و در اين مسير حرکت ميکنند. امروز صفحه 204 قرآن کريم را تلاوت خواهيم کرد.
«وَ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مَسْجِداً ضِراراً وَ كُفْراً وَ تَفْرِيقاً بَيْنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ إِرْصاداً لِمَنْ حارَبَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ مِنْ قَبْلُ وَ لَيَحْلِفُنَّ إِنْ أَرَدْنا إِلَّا الْحُسْنى وَ اللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ «107» لا تَقُمْ فِيهِ أَبَداً لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوى مِنْ أَوَّلِ يَوْمٍ أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فِيهِ فِيهِ رِجالٌ يُحِبُّونَ أَنْ يَتَطَهَّرُوا وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُطَّهِّرِينَ «108» أَ فَمَنْ أَسَّسَ بُنْيانَهُ عَلى تَقْوى مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوانٍ خَيْرٌ أَمْ مَنْ أَسَّسَ بُنْيانَهُ عَلى شَفا جُرُفٍ هارٍ فَانْهارَ بِهِ فِي نارِ جَهَنَّمَ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ «109» لا يَزالُ بُنْيانُهُمُ الَّذِي بَنَوْا رِيبَةً فِي قُلُوبِهِمْ إِلَّا أَنْ تَقَطَّعَ قُلُوبُهُمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ «110» إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَيَقْتُلُونَ وَ يُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَيْهِ حَقًّا فِي التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِيلِ وَ الْقُرْآنِ وَ مَنْ أَوْفى بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بايَعْتُمْ بِهِ وَ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ»
ترجمه آيات: و (گروهى ديگر از منافقان) كسانى هستند كه مسجدى براى ضربه زدن به اسلام و براى ترويج كفر و تفرقهافكنى ميان مؤمنان و كمينگاهى براى (مساعدت) به دشمنان ديرينهى خدا و پيامبرش ساختند، و همواره سوگند مىخورند كه جز خير، قصدى نداريم! (ولى) خداوند گواهى مىدهد كه آنان دروغگويانند. در آن (مسجد ضرار،) هرگز (براى نماز) نايست، همانا مسجدى كه از روز نخست بر اساس تقوا بنا شده، سزاوارتر است كه در آن نماز برپادارى. (زيرا) در آن مسجد، مردانى هستند كه دوست دارند خود را پاك سازند و خداوند پاكان را دوست مىدارد. آيا كسىكه بنيان (كار) خود را بر پايهى تقوا و رضاى الهى قرار داده بهتر است، يا كسىكه بنياد (كار) خويش را بر لبهى پرتگاهى سست و فروريختنى نهاده كه او را در آتشِ دوزخ مىاندازد؟ خداوند گروه ستمگر را هدايت نمىكند. بنيانى را كه منافقان بنا نهادند، همواره موجب تحيّر و سردرگمى در دلهاى آنان است. (آنها راه نجاتى ندارند،) مگر آنكه دلهايشان (از نفاق) جدا شود (يا با مرگ، متلاشى شود) و خداوند دانا و حكيم است. همانا خداوند از مؤمنان، جانها و اموالشان را به بهاى بهشت خريده است. آنان در راه خدا مىجنگند تا بكشند يا كشته شوند. (وفاى به اين) وعدهى حقّ كه در تورات و انجيل و قرآن آمده بر عهده خداست و چه كسى از خدا به عهدش وفادارتر است؟ پس مژده باد شما را بر اين معاملهاى كه به وسيلهى آن (با خدا) بيعت كرديد و اين همان رستگارى بزرگ است.
شريعتي: انشاءالله توفيقاتي که در اين ماه نصيب ما شده است و برکاتي که در اين ماه از حضرات معصومين نصيب ما ميشود قدر بدانيم. اشاره قرآني را بفرماييد و از شخصيت جابر بن عبدالله انصاري بشنويم.
حاج آقاي عاملي: سوره توبه، قصه مسجد ضرار است. خداي متعال لحن و ادبياتش در قرآن فرق ميکند. گاهي ادبيات اينقدر تند است که گويي خداي متعال عصباني است و گاهي خيلي نرم است. اگر کسي کتابي در اين موضوع بنويسد ارزش دارد. بعضي جاها به پيغمبر ميگويد: اگر پيغمبر چيزي قاطي دين ما کند، «وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الْأَقاوِيلِ، لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمِينِ، ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتِينَ» (حاقه/44 و 45) تعارف ندارد و تند ميگويد. از جمله جاهايي که خيلي تند است قصه مسجد ضرار است. به پيامبر ميگويد: حق نداري بروي آنجا نماز بخواني. مسجد ضرار را يک عده منافق درست کردند تا اختلاف در امت اسلامي درست کنند. بحث ما همين اختلاف است. خدا به اختلاف حساسيت دارد. خدايي که اينقدر به اختلاف حساسيت دارد هيچوقت امت را سر خود رها نميکند که در آتش اختلاف بسوزند. از طرفي خداي متعال مفصل مقدمات درست کرده است که امت در اختلاف نيافتند. کساني که اختلاف درست ميکنند اسم آنها را مشرک گذاشته است. «وَ لا تَكُونُوا مِنَ الْمُشْرِكِينَ مِنَ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُم» (روم/31و32) هر پيغمبري که فرستاد گفت: «أَنْ أَقِيمُوا الدِّينَ وَ لا تَتَفَرَّقُوا فِيه» (شور/13) به پيغمبر گفت: نروي در دين اختلاف درست کني. «وَ لا تَكُونُوا مِنَ الْمُشْرِكِينَ» چطور کسي که ايجاد اختلاف ميکند شرک به او صدق ميکند؟ کسي را شريک خدا کرده است، يعني بخشي از اوصاف خدا را به غير خدا داده است «و مِنَ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُم»
آنهايي که به شرک حساس هستند، چرا در قبرستان رفتند و گفتند: کُفر کُفر، بدعه، بدعه! شرک و توحيد فقط در قبرستان است؟ از قرآن چندين آيه شرک را بخوانم که ربطي به قبرستان ندارد. خدا ميگويد: هرکس از شيطان اطاعت کند، «وَ إِنْ أَطَعْتُمُوهُمْ إِنَّكُمْ لَمُشْرِكُونَ» (انعام/121) اينها هم مشرک هستند. چرا از شيطان بزرگ، آمريکا اطاعت ميکنيد؟ چرا شيوخ وهابيت هيچ حرفي نميزنند، بن سلمان دو دستي همه چيز را تقديم آمريکا کرده است؟ اين شرک نيست؟ شرک فقط در قبرستان است، نشستيد ميگوييد: بدعه! شرک ديگر هست که هرکس ايجاد اختلاف کند مشرک است. چه کسي اختلاف ايجاد ميکند؟ کسي که ميگويد: غير از من همه کافر هستند. در دنيا فقط يک طائفه ميگويد: غير از ما همه کافر هستند، او هم وهابيت است. هرکس مسلمان ميشد با شمشير محمد بن عبدالوهاب ميگفت: اول اعتراف کن که تمام آباء و اجدادت مشرک بودند و بعد وارد شو! ميگفت: شرک زمان ما از شرک زمان پيغمبر بدتر است. تمام بلاد شرک، اسامي شهرهاي اسلامي را بلاد شرک گذاشته است. وقتي ميگويد: همه بايد مثل من فکر کنند، هرکس را من تکفير کردم تو هم بايد تکفير کني. من شيعه را تکفير کردم، تو هم تکفير نکني کافر هستي. اين شرک نيست؟ چرا شما اينجا حرف نميزنيد؟
اگر خدا يک چيزي اختيار کند کسي حق ندارد در برابر خدا دکان باز کند و چيز ديگري را انتخاب کند و اگر انتخاب کند شرک است. «وَ رَبُّكَ يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَ يَخْتارُ ما كانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ سُبْحانَ اللَّهِ وَ تَعالى عَمَّا يُشْرِكُونَ» (قصص/68)اينجا چرا از شرک حرف نميزنيد؟ شرک فقط قبرستان است؟ لذا آنها را توحيد قبوري ميگويند. سيد قطب ميگويد: توحيد ما توحيد قبوري نيست، توحيد قصوري است. يعني به قصر طاغوت حمله کن نه اينکه قبرستان برو. به حضرت موسي ميگويد: «اذْهَبْ إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى» (طه/24)
از وقت استفاده کنيم. جناب جابر بن عبدالله انصاري پنج امام را درک کرده است. نفس پيغمبر را خورده و علاوه بر آن نفس پنج امام را خورده است. حديث غدير، حديث ثقلين، حديث منزلت، حديث «أنا مدينه العلم» حديث سد باب، خيلي روايت از ايشان نقل شده است. در فقه صاحب فتوا بوده و جزء شرطة الخميس بوده است. امام باقر و امام صادق هم از ايشان روايت نقل ميکنند. امام باقر و امام صادق به ايشان احتياج ندارند. امام باقر پيغمبر را نديده بود و ميگفت: «قال رسول الله» چرا از ايشان نقل ميکنند؟ تا اهل سنت سند را ببينند و بپذيرند. پيغمبر ما خبر داده بود فرزندي به نام محمد ميآيد که باقر علم است، دائم به مسجد ميآيد و داد ميزد: باقر علم کجاست؟ آخر سر امام باقر را درک کرد و سلام پيغمبر را رساند. اين بزرگوار دو فضيلت بسيار بزرگ دارد. يک فضيلتش اين است که در کوچههاي مدينه راه ميرفت و فرياد ميزد: «عليٌ خير البشر من أبا فقد کفر» بهتر از علي روي کره زمين کسي نيست. هرکس قبول نکند کافر است. مردم ببينيد نسبت به علي محبت داريد يا نه؟ اگر نداريد برويد علتش را از مادر بپرسيد. در روايت هست که هرکس خنکي محبت ما را در دلش چشيد، برود به مادرش دعا کند.
دومين قضيه اين است که به زيارت حضرت امام حسين آمد، دومين زائر است. اولين زائر حضرت زينب بود که آمد آداب زيارت را به جا آورد و زيارت بالاي سر را کوفه گذاشت. آن زماني که سر مبارک را بالاي نيزه ديد. جناب جابر آن زمان نابينا بود، خطر را به جاي خريد و آمد، در فرات غسل کرد. قدمها را کوتاه برداشت تا قدم زياد شود و زياد حساب کند، يعني يک قدم چه غوغا ميکند در زيارت حسين، آمد لباس احرام پوشيد. حديث است اگر کسي لباس احرام ندارد لباسش را وارونه بپوشد و آستينها را آويزان کند و لباسش را لباس احرام کند. احرام بست، مگر اينجا مکه است؟ صحابي پيغمبر، شيعه و سني چه ارادتي به اين آقا دارند. با احرام آمد غسل و زيارت کرد. چرا؟ چون به اين حقيقت رسيده بود که حقيقت حج امام است. ميدانيد چرا حج درست شد؟ براي اينکه ابراهيم گفت: خدايا مرا امام کن، خدا گفت: بايد دو امتحان بدهي تا امام شوي؟ پيغمبر بود ولي گفت: من پيغمبر باشم و قدرت دست من نباشد، من نميتوانم کار فرهنگي کنم. قدرت را به من بده تا من امام شوم. توليت همه انسانها را به من بده. خدا فرمود: من توليت انسانها را به هرکس نميدهم. دو تا امتحان بدهي توليت انسانها را به تو ميدهم. 1- بايد ثابت کني که شجاع و نترس هستي. رهبر بايد شجاع باشد، رهبر که ترسيد همه چيز از دست ميرود. رهبر مرعوب دشمن باشد. 2- بايد ثابت کني که تعلق نداري. فردا بگويي اين پسر من است. اين دختر من است. فردا بگويي اين ستاد ما کار کرده است. گفت: حاضر هستم، گفت: در شجاعت برو بتها را بشکن. هيچکس نميتوانست اين کار را بکند. دو ماه هيزم جمع کردند و با منجنيق داخل آتش انداختند. در شجاعت قبول شد. در امتحان دادن که من تعلق ندارم رگها تعلق را قرار بود ببرد نه رگ اسماعيل را، آنوقت در اثبات اين مطلب حج درست شد. روح حج امامت است. امام نباشد خدا مکه را نميخواهد. انسان کامل نباشد خدا مکه را نميخواهد. «لا أُقْسِمُ بِهذَا الْبَلَدِ» (بلد/1) چرا؟ «وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ» حالا متوجه شديد چرا ثواب زيارت کربلا بالاتر از حج است؟ چون حج بدون حسين اسير ميشود. اولين کسي که حج را تعطيل کرد حسين است. سال 60 هجري دستور تعطيلي داد. اين ميتوانست که حسين کعبه حقيقي است. امام حسين هشتم ذي الحجه به اصحابش گفت: عمره را انجام بدهيد به کربلا برويم. گفتند: اجازه بدهيد فردا تمتع را انجام بدهيم؟ گفت: نه، التماس کردند اجازه بدهيد دو روز آنجا بمانيم؟ گفت: نه، امسال حج تمتع ما جاي ديگري است. همه به حسين التماس ميکردند و تنها کسي که التماس نميکرد قمر بني هاشم بود. امام حسين گفت: برادر همه ميگويند، تو چيزي نميگويي؟ گفت: حسين حج من تويي!!! ما عاجز هستيم از اينکه دربارهي چنين شخصيتي حرف بزنيم.
شريعتي:
آنقدر سينه زدم دور حرم تا ديدم *** کعبه شش گوشه شد آنگاه دلم مُحرم شد
نکات خيلي خوبي را شنيديم. دعا بفرماييد و آمين بگوييم.
حاج آقاي عاملي: خدايا تو نعمت بزرگي مثل رهبريت به ما دادي، تو را قسم ميدهم دست رهبر ما را در دست امام زمان بگذار.
شريعتي: انشاءالله چشم ما به جمال نوراني حضرت وليعصر روشن شود.
«والحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين»
فایل تصویری این برنامه
فایل صوتی این برنامه