تغییر سایز-+=

سمت خدا | نگاه عرفانی به واقعه کربلا

شریعتی: «بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم» رکاب آهسته آهسته ترک خورد و نگین افتاد پر از یاقوت شد عالم، سوار از روی زین افتاد دگرگون شد جهان، لرزید دنیا، زیر و رو شد خاک دمی که زینت دوش نبی روی زمین افتاد پس از بی مهری دریا، قسي القلب شد آتش به جان دودمان رحمة للعالمین افتاد خدایا هیچ زخمی بدتر از دلواپسی‌ها نیست که چشمش سوی خیمه لحظه‌های واپسین افتاد برای من نگه‌دار و بیاور زخم‌هایت را اگر خواهر مسیرت سوی من در اربعین افتاد اَلسَّلامُ عَلَی الحُسَینِ وَ عَلَی عَلِیِّ بنِ الحُسَینِ وَ عَلی اَولادِ الحُسَین وَ عَلی اَصحابِ الحُسَینِ». سلام به آقای رنج‌های عظیم، سلام به روز ولادتش، سلام به روز شهادتش و سلام به همه‌ی آن‌هایی که حسینی‌اند و همه‌ی آن‌هایی که در داغ اباعبدالله همچنان می‌سوزند. این جا سمت خدا است. در روز عاشورای حسینی 1400 با احترام با افتخار همراه شما هستیم. عزاداری‌هایتان قبول باشد ان‌شاءالله. خیلی خوش آمدید. حاج آقای عاملی سلام علیکم و رحمه الله اعظَمَ الله اُجورَکُم.

حجت الاسلام عاملی: و علیکم السلام و رحمه الله. خدا را شاکریم که توفیق عرض ادب به ساحت قدسی حضرت اباعبدالله الحسین در روز عاشورا در این برنامه مبارک پیدا کردم. برای همه‌ی عزیزان محرمیت با حضرت اباعبدالله، حشر حسینی در دنیا و در آخرت و حیات طیبه‌ای که حضرت اباعبدالله الحسین تصویر کرده است برای همه‌ی عزیزان از خدای متعال مسالت دارم. ان‌شاءالله جزو عزاداران واقعی حضرت باشیم و توشه‌ی بسیار فاخری برای ابدیت خودمان ان‌شاءالله از عاشورای امسال داشته باشیم.
شریعتی: ان‌شاءالله. جای همه‌ی آن‌هایی که عاشورای سال‌های قبل و عاشوراهای گذشته بودند و امسال نیستند خالی است. ان‌شاءالله همه‌شان مهمان سفره پربرکت حضرت اباعبدالله الحسین(ع) باشند. برنامه امروز را با احترام تقدیمتان می‌کنیم. ببینیم که حاج آقای عاملی برای ما چه به ارمغان آوردند و بنا است چه نکاتی را بشنویم.
حجت الاسلام عاملی: «بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم».یک نگاه بسیار مبارک به قضیه‌ی عاشورا نگاه عرفانی است. در این نگاه شخص حضرت اباعبدالله الحسین (ع) بلا گریز نیست. بلا می‌خواهد. و میدان کربلا میدان مغازله است. میدان ابتهاج است.  نه فقط از این جهت که  اخلاق طبیعت مادی شکسته می‌شود، هر گرانی و کَسل، خود از تن است. فقط این نیست. بلکه قهرمان بزرگ «اَرَضیتَ عَنّی» است. هر قربانی که می‌آورد می‌گوید: «اَرَضیتَ عَنّی».عارف دنبال همین است. بزرگ‌ترین غایت عارف، عشق عارف، لذت عارف، این است که بگوید خدایا «اَرَضیتَ عَنّی» و از خدا جواب بگیرد. و لذا غوغای ابتهاج حضرت در کربلا قابل تصویر نیست. قابل تصور نیست. کاری که حضرت اباعبدالله الحسین (ع) از جهت عرفانی در کربلا کرده است، عنایتی که خدا به او کرده است، حضرت را در اوج قرار داده است و تجلی جمال حضرت حق کاری با اباعبدالله الحسین (ع) کرده است.
چنان تجلی جانان نموده شعله ورم
که محو اویم و از حال خویش بی خبرم
بلا می‌خواهد.
ز چهار سو به سرم باش ای خدنگ بلا
که سینه‌ای است به پهنای کربلا سپرم
شریعتی: که سینه‌ای است به پهنای کربلا سپرم.
حجت الاسلام عاملی: این بیتش محشر است.
مسیر از او، ره از او، سیر از او، سلوک از او
حسین از اوست من در میانه رهگذرم
مسیر از او، ره از او، سیر از او، سلوک از او
حسین از اوست من در میانه رهگذرم
در جای دیگر از غزل گفته است:
من آن نیم که شوم مست هفت خط قدح
مگر شراب ناب شهادت کند از من
ما از این نگاه می‌خواهیم آقای شریعتی امروز به کربلا نگاه کنیم. در این نگاه حسین بیچاره نیست.  امام در اوج لذت است. آن قدر کمک برای امام حسین می‌آید. چهار هزار ملک الان در کربلا هستند، آن زمان که آمدند برنگشتند. آمدند امام حسین راکمک کنند. حضرت نپذیرفت و فرمود: «فَبِما یَبطَلَ اللهُ هَذا الخَلقَ المَعکُوس». خدا پس این مردم معکوس را با چه امتحان کند. ابتهاجی، درخشندگی که چهره امام داشته است. یک نمازی که خوانده است در اوج آرامش. خبرنگار یزید می‌گوید هر چه شهید می‌آمد درخشندگی جمال حضرت بیشتر می‌شد. «ما رَاَیتُ مَکثُوراً قَط» کسی را مثل حسین من ندیدم که این گونه در کربلا هر چه شهید می‌آمد ابتهاج حضرت، جمال حضرت، درخشندگی حضرت بیشتر می‌شد.  اصحابشان هم همینطور بودند. هر کس که ملحق می‌شد به کربلا، خانه‌اش را خراب می‌کردند. اصحاب حضرت اسم خودشان را روی تیر می‌نوشتند، می‌انداختند آن طرف. کار مخفیانه نداریم. می‌خواهید بکشید، بکشید.
شریعتی: آمدیم که فدا شویم.
حجت الاسلام عاملی: می‌خواهید خراب کنید، خراب کنید. حتی وقتی عابس را سنگ انداختند، لباسش را درآورد. آن جا یک غوغایی بود. در محاصره است اما فتح و ظفر نه عده دارد، نه عُده دارد. از فتح و ظفر صحبت می‌کند.
حضرت از شدت معرفتی که داشته اولاً، از شدت طهارتی که حضرت داشته است. اولاً دنیا برای حضرت خیلی تنگ بود. دعای عرفه خیلی چیزها را حکایت می‌کند. می‌گوید: «الهي تَضیقُ بِیَ الأرض بِرُحبِها». امام حسین را با این نگاه تماشا کنید. یعنی خدا که می‌گوید: «ما وَسَعَنی اَرضي وَ لا سَمائي وَ لکِن یَسَعُنِی قَلبُ عَبدِی المُومِن». این دنیا تنگ است. و مدام هم از غربتش شکایت دارد. «اَشکُو اِلَیکَ غُربَتی وَ بُعدَ داری» به یک نقطه‌ای حضرت رسیده است. عطش به اوج رسیده است. مدام می‌گوید بده. مدام شراب طهور است برای حضرت. سر می‌کشد اما باز صحبتش این است که خدایا بده. «الهي حَقِقنی بِحقائِقِ اَهلِ التُوحید». یکی از اساتید می‌گفت همین تکه مستجاب شد کربلا درست شد.می‌گفت: «اللَّهُمَّ اَغنِني بِإرادَه عَن اِرادَتی» خدایا با اراده‌ات اراده من را بگیر. هیچ اثری از من نماند.
تا بود یک ذره از هستی بجای
کفر باشد گر نهی در عشق پای

هم اراده من را بگیر وهم تدبیر من را بگیر. حضرت تدبیر نکرده است. «اللَّهُمَّ اَغنِني بِإرادَه عَن اِرادَتی وَ بِتَدبیرِکَ لی عَن تَدبیری». اما باز شکایت می‌کند، تشنه است. مرا فرات ز سر برگذاشت و تشنه‌ترم. در یک کلمه هوس آشیانه کرده است.
عنقای قاف را هوس آشیانه بود
غوغای نینوا همه در ره بهانه بود
کربلا یک ظاهری دارد، یک باطنی دارد. در باطن شمر نشسته است. هر انسان عارف در برابر خدا انجام می‌دهد می‌گوید نشد. بعضی از ریاضت‌ها که درست می‌شود از همین جا شروع می‌شود. دو نفر پاهایشان از عبادت ورم کرده بود. طبق روایات ما، یکی حضرت ختمی مرتبه، یکی حضرت زهرا. «طه ما اَنزَلنا عَلَیکَ القرآنَ لِتَشقي». امام این گونه است. هر چه می‌خواهد ادا کند، ادای شکر کند، نمی‌شود، نشد. تا این که یک معامله عجیب برای امام درست شد با آن عطش، و آن عرفان. با آن نیازی که داشت که مدال «وَ رِضوانُ مِن الله اکبر» بگیرد. چکار کند؟ این عطش را عارف می‌فهمد که چه عطشی است. که خدایا چه نگاهی به من داری. «لَیتَ شیعَتی عَن آزرو في امّا رَضوا عِنّی». تمام همت این جا است. همه چیز را فراموش می‌کند، فقط این جا است. یک وقت دید که یک معامله‌ای درست شد خودش را، اهل بیتش را، عزیزانش را، جوانانش را، حرمش را، عزتش را یعنی آن عزتی که در اوج عزت است، یعنی عزتی که بیاید به حصار بیفتد همه چیزش را بشکنند اما خودش نشکند، یک وقت دید چنین معامله‌ای درست شد. الان این جا جایش است که همه چیزش را بدهد برای یک جمله، بگوید: «اَرَضیتُ اَنّی» خدایا راضی شدی. این یک فرصت است. این‌ها در کنار معرفت پیغمبر است. وقتی که می‌خواست به طرف کربلا رفت بیتوته کرد. گفت خدایا آنی که در نگاه تو برتر است، آن که در نگاه پیغمبر برتر است، من آن را می‌خواهم. خدا شهادت را انتخاب کرد. توبی برای اهل شهادت، توبی برای خانواده شهدا. نه تنها شهادت خودش، بلکه عزیزانش را هم قربانی بدهد. نمی‌دانید برای عارف چه لذتی دارد وقتی نمی‌تواند کاری انجام دهد، هر کاری انجام می‌دهد. می‌گوید: «ما عَرَفناکَ حَقَّ مَعرِفَتِک وَ ما عَبَدناکَ حَقَّ عِبادَتِک». وقتی می‌گوید چنین فرصتی پیدا شود. حالا بزرگترین کاری که می‌خواهد همه کار را انجام دهد این جا است که در هر فدا کردنی یک ابتهاجی امام حسین دارد. «الهی رَضِا بِرِضائِک تَسلیماً لِامرِک». امام صادق فرمود: «وَ تَفسیرُ الرِضا سُرورُ القَلب». اگر پرده از صورت رضا برداری خوشحال است.
شریعتی: یک ابتهاج باطنی.
حجت الاسلام عاملی: بله. ما ظاهر کربلا را نگاه می‌کنیم. امام حسین در اوج ابتهاج بود. همه چیز را داده است، می‌خواهد هزار بار تکرار شود باز بدهد. درباره‌ی غیر امام این شعر را گفتند:
خنک آن قماربازی که بباخت هر چه بودش
بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر
امام از بدو حرکت در ابتهاج این معامله بود اما از تاسوعا کار حضرت بسیار عجیب شد. چون دیگر آن معامله نزدیک شد. «اِنَّ تاسوعا یَومَ حوصَرِ فیهِ الحُسین».از همه جا به محاصره افتاده بود. دیگر آرام آرام قربانی‌ها را آماده می‌کند. گاهی با خدا صحبت می‌کند. این آنقدر مرا می‌سوزاند. می‌گوید خدایا این قربانی را می‌دهم اما، تعبیر عامیانه است، قدرش را بدان. شما یک عتیقه داشته باشید نمی‌فروشید. مجبور شوید بفروشید می‌برید عقیقه فروش. می‌گویید من این را مجبور شدم بفروشم ولی تو قدر این را بدان.
شریعتی: سفارش می‌کنیم.
حجت الاسلام عاملی: علی اکبر را آورد، گفت خدایا این عتیقه را آوردم، قدرش را بدان. «هذا اَشبَهُ الناس بِرَسُولِ الله». خَلقاً، خُلقاً، منطقاً. این همان عتیقه است که وقتی می‌خواهی تحویل دهی…
شریعتی: خیلی خاطرش را می‌خواهی.
حجت الاسلام عاملی: بله. شب عاشورا که حضرت به اوج انقطاع رسیده بود، گفت همه بروند. شب عملیات است گفت همه بروند. عجیب است. ناگهان دیدند صورتش را گرفت طرف علی اکبر گفت پسرم تو هم برو. صورتش را گرفت طرف قمر بنی هاشم گفت برادر تو هم برو. توحید را ببینید. در برابر حداقل 30هزار لشکر می‌خواهد تنهای تنها باشد. گفت نترسید که شما را مزمت کند، بیایید دست یکی از بچه‌های من را بگیرید ببرید. که اگر کسی شما را توبیخ کرد بگویید فرزند حسین را نجات دادم. بعد گفت: «فَاِنَّ القَوم اِنَّما یَطلُبُونَنی». این‌ها من را می‌خواهند، شما را نمی‌خواهند. همه بروید. حساب کنید. لشکر محاصره است، رذل‌ترین انسان‌ها جمع شدند. اهل بیت در محاصره است. می‌گوید همه بروید. تصوری داشته باشید ببینید چه غوغایی است. هیچ کس نتوانست حرف بزند، همه سرشان را پایین انداختند. تنها کسی که جرات کرد صحبت کند حضرت قمر بنی هاشم بود. گفت آقاجان خدا به ما نصیب نکند آن روزگاری را که ما بدون تو زنده باشیم. بعد اصحاب شروع کردند «اِن شَرَقَت شَرَقنا وَ اِن غَرَبتَ غَرَبنا» شرق بروی شرق می‌آییم، غرب بروی با تو غرب می‌آییم. هزار جان داشته باشیم فدا می‌کنیم. به اصحاب گفت شما تشریف ببرید. اهل بیتش را جمع کرد، یک سخنرانی کرد در تاریخ نظیر ندارد. یک سخنرانی تا به حال نظیرش نبوده و نخواهد بود. امکان ندارد. می‌دانید چه سخنرانی بود؟ سخنرانی سکوت.
همه را جمع کرد، آقایان جلو نشستند، خانم‌ها عقب نشستند. بچه‌ها هم کنار نشستند. حضرت هیچ صحبت نکرد، فقط نگاه کرد و گریه کرد. آقا که گریه کرد، آقایان گریه کردند. حضرت که گریه کرد، خانم‌ها گریه کردند. خدا رحمت کند مرحوم شوشتری را می‌گوید اگر آقایان گریه کنند، خانم‌ها گریه می‌کنند، بچه‌ها گریه می‌کنند. همه گریه کردند. این چه گریه‌ای بود. ارباب مقاتل می‌گویند فردا را تصویر کرد. چه چیزی را تصویر می‌کرد که حضرت گریه کرد؟ گریه خوف که نبود. آن‌ها نمی‌ترسند، «لایَخافُ لَدَيَّ المُرسَلُونَ».ذره‌ای خوف نداشت. گریه بر سختی امتحان هم نبود. ابتهاج بود، مغازله بود. بعضی‌ها می‌گویند صحنه فردا را تصویر کرد، صحنه‌ی اسارت را. شیخ عباس می‌گوید غارت را نمی‌شود نوشت. مصیبت اطفال را تصویر کرد، این جمله را تصویر کرد. آن‌هایی که می‌خواهند امروز خوب دلشان را خالی کنند. غارت که شد خانم‌ها را که می‌زدند، «یَلُوزُ بَعضُهُنَّ علی بَعض».بعضی از خانم‌ها به بعضی دیگر از خانم‌ها پناه می‌آوردند. آقای میانجی فرمود ولی همه به زینب پناه می‌آوردند. ولذا حضرت زینب از همه بیشتر مورد ضرب بود. جناب سکینه می‌گویند وقتی چشم خود را باز کردم بیهوش شده بودم. عمه‌ام را بالا سرم دیدم اما تماماً دیدم بدنش کبود است. همه این جوری می‌گویند، من هم یک جمله بگویم. من احساس می‌کنم امام حسین گریه شرمندگی است. گریه‌ی شرمندگی بود. یک فرصتی بود من روضه شرمندگی امام را بخوانم. از خیلی‌ها شرمنده بود، از خانم‌ها شرمنده بود، از بچه‌ها شرمنده بود، از آن طفل شرمنده بود. حضرت زینب (س)، که جنازه دو طفل را آورد فوراً رفت خیمه حضرت زینب چون از شرمندگی امام خبر داشت. آن شب حضرت با خدا خلوت کرد. این که صلاة مودع داریم، شب مودع هم داریم. مناجات مودع هم داریم. حضرت فرمود: «صَلِّ صَلاةِ مُوَدَعٍ». نمازی بخوان که انگار آخرین نماز شما است. دیگر بعد از این نماز نمی‌خوانید، یعنی عمرتان تمام شده است. آن شب هم از همان شب‌ها بود. آن شب را هم با التماس از دشمن گرفته بود. عده‌ای از لشکر عمر سعد آن شب با ناله امام و ناله اصحاب به حضرت ملحق شدند.
شریعتی: شب عاشورا، دیشب.
حجت الاسلام عاملی: بله. یک نجوایی بود دیشب در خیمه‌ها. می‌دانید که ابتهاج به اوج رسیده است. اشک، اشک شوق است. اشک، اشک مغازله است. دیشب عجیب بوده است. تا که شب را عبادت کردند تا صبح، تا صبح رسید و وقت اذان شد. امام موذن داشت. در این قافله که حرکت کرده بودند از مدینه، همواره موذن اذان می‌گفت. اما آن صبح یک اتفاق عجیبی افتاد. حضرت خطاب به موذن گفت اجازه بده، امروز اذان صبح را علی اکبر بگوید. صدای اذان را از حلقوم مبارک علی اکبر بشنویم. چرا؟ چون صدایش صدای پیغمبر بود. «اَشبَهُ الناس بِرَسُولِ الله خَلقاً خُلقاً وَ مَنطِقاً». علی اکبر تنها قربانی است که وقتی راه افتاد امام حسین نتوانست بماند. پشت سرش راه افتاد. نتوانست در خیمه‌ها بماند. تنها کسی است که وقتی خواست او را به خدا معرفی کند، فقط علی اکبر را معرفی کرده  است. که خدایا این گونه است. وقتی معرفی می‌کند از محاسنش گرفت. یک دست در محاسن، یک دست در آسمان. امام زمان باید بیاید اسرارش را باز کند.  علی اکبر تنها کسی است  که در شهادتش فرمود: «مَا أَجرَأهُم عَلَی الرِّحمَنِ». عجب جراتی بر خدا دارم. و تنها کسی بود که از دل امام بیرون نرفت. هر چه وارد لشکر شد شهید نشد. و چون کیاست بالایی داشت فهمید از دل امام بیرون نرفته است. تا در دل امام است شهادت ممکن نیست. لذا آمد مودبانه با کنایه گفت پدرجان «العَطَش قَد قَتَلَنی».. می‌داند آب نیست. بیاید زخم به دل پدر بزند، نه. می‌گفت پدرجان تو مرا از دل بیرون نمی‌کنی. وارد لشکر می‌شد و بیرون می‌آمد. گفت: «العَطَش قَد قَتَلَنی». این کنایه بود به این که اجازه بده من شهید بشوم. این جا است که امام حسین هم با کنایه جوابش را داد. که ان‌شاءالله با دست جدت سیراب بشوی. روضه علی اکبر را وارد شدیم. تنها کسی است که مدال «مَمسُوسُ في ذاتِ الله» گرفت. چون خانم‌ها رهایش نمی‌کردند. امام حسین دید علی اکبر خیلی تغییر کرد. آمد دید دور او را خانم‌ها گرفتند. گفت پسرم را رها کنید، «مَمسُوسُ في ذاتِ الله». در اسلام دو نفر مدال «مَمسُوسُ في ذاتِ الله» گرفتند. یکی امیرالمومنین است که پیغمبر این مدال را به او داد. پشت سر او حرف می‌زدند که خشن است. گفت: «ارفَعُوا أَلسِنَتَکُم مِن شَکَایَةِ عَلِیٍّ فَإِنَّهُ مَمسوُسُ فِی ذَاتِ الله». یکی هم علی اکبر است. ساده بگویم، ممسوس یعنی دیوانه‌ی خدا، یعنی از مرحله عشق به مرحله جنون رسیده است.
شریعتی: ذوب شده است.
حجت الاسلام عاملی: چه مقامی است. از اختصاصات علی اکبر است. اما یک اختصاصی دارد آتش می‌زند. آن هم امام حسین می‌دانست چند لحظه دیگر سر مبارک بالای نیزه‌ها است. اما محاسن مبارکش را با خون علی اکبر خضاب کرد تا با خون علی اکبر محاسنش بالای نیزه برود. آن روز امام پا به میدان مغازله گذاشت. این مغازله دیگر با همه‌ی مغازله‌ها فرق دارد. اولاً خودش ذبح عظیم است، «وَ فَدَیناهُ بِذِبحٍ عَظیم». خدا به دنیا می‌گوید قلیل، به یک گوسفند می‌گوید عظیم. «وَ فَدَیناهُ بِذِبحٍ عَظیم». خودش ذبح عظیم است. اما یک قربانگاهی برای خدا درست کرد که در طول تاریخ هیچ کس درست نکرده است. تا برسد به شراب ناب «سَقاهُم رَبُّهُم شَراباً طَهُوراً». همه مربوط به این بود. «سَقاهُم رَبُّهُم شَراباً طَهُوراً». از همین طریق حضرت به آرامش برسد. یعنی آتش عشق همه جای او را آتش زده است. اگر بخواهد آرامش پیدا کند با این قربانی‌هاست. هر چه قربانی می‌دهد در این مغازله، هر چه مدال «وَ رِضوانُ مِن الله اکبر» می‌گیرد آرامش پیدا نمی‌کند.
شریعتی: که این نفس به اطمینان برسد.
حجت الاسلام عاملی: «یا ایَّتُهَا النَفسُ المُطمَئِنَةُ». حضرت فرمود سوره جدم را بخوانید. گفت سوره جدت چیست. گفت والفجر است. گفت این چه ربطی به امام دارد. گفت مگر آخرش را نخواندید، «یا ایَّتُهَا النَفسُ المُطمَئِنَةُ».
شریعتی: این همان آرامش است.
حجت الاسلام عاملی: برای جدم حسین است.
شریعتی: «راضیَّةً مَرضیَة».
حجت الاسلام عاملی: هم خودش راضی است، مرضیه غوغا است. یعنی من از تو راضی هستم. حالا خدا هم آمد در این معامله کارهای عجیبی کرد، خیلی عجیب. سخت‌ترین بلاها را نصیب امام حسین کرد. اولاً یک بلای حضرت بلای تشنگی بود. وقتی آسمان را نگاه می‌کرد آسمان را تار می‌دید. لب زخمی، زبان زخمی، دهان زخمی. زبان در دهان نمی‌چرخد. «صَغیرُهُم یُمیتُه العَطَش وَ کَبیرُهُم جَلده». تشنگی آنقدر عجیب بود که بچه‌ها را می‌کشت و بزرگترها یک چیزی که آبدار باشد آب آن برود، آن جور بودند. آرزو داشت در کربلا بود سه چیز را می‌دید: تشنگی را می‌دید، علی اصغر را می‌دید، و زیر سم اسب‌ها که بدن مبارک بود آن را می‌دید. آنقدر تشنگی در کربلا عجیب بود که امام سجاد وقتی روی قبر یک مصیبتی از مصائب کربلا را بنویسد نوشت: «هذا قَبرُ حُسِینِ بنِ عَلی الَّذی قَتَلُهُ عَطشانا». تشنگی 3 نفر هم عجیب بود چون جیره خود را به بچه‌ها می‌دادند. یکی خودِ امام حسین بود، یکی قمر بنی هاشم که غیرتش اجازه نمی‌داد آب بخورد سقا بود، یکی هم حضرت زینب سلام الله علیها. از همه بالاتر تشنگی امام حسین بود. اولاً روز عاشورا روزه بود. پیغمبر فرمود: «وَلیَکون إفطارَ مِنّی». آن وقت 10 مهر، تاریخ را حساب می‌کنند 10 مهر است. خرماها رسیده است حسین بیا. در نامه‌ها می‌نویسند. یعنی فصل خرما پزان. نمی‌گذارند هیچ جا را بکند و آب بدست بیاورد. خیمه کنده است، اطراف خیمه‌ها خندق کنده آتش درست کرده است که حمله نکنند به خیمه‌ها. آتش آن جا شدید است، هر کس شهید می‌شود خیمه‌اش را آتش می‌زنند. حرارت زیاد است. تقلا می‌کند جنازه‌ها را در خیمه‌ی شهدا می‌آورد. همه تشنگی است. تشنگی آنقدر عجیب است که هر کس آمده خیمه رجز خوانده و برگشته است، برای تشنگی امام حسین رجز خوانده است مثل حضرت قاسم، مثل جناب حر. اما تشنگی آن زمان شدید شد که مفصل از امام حسین خون رفته است. هر چقدر از بدن خون برود تشنگی بیشتر می‌شود. در گودال قتلگاه با آن تشنگی دید که مشک را آوردند. من روز عاشورا در کربلا این شبیه را دیدم. دید مشک آوردند. آب مشک را زمین ریختند. گفتند یاحسین این آب را زمین می‌ریزیم، اما به تو آب نمی‌دهیم. یک تعبیری دارند وحشتناک است. آنقدر خون رفته بود که «یَلوکُ بِلِسانِه». حضرت مدام زبان خودش را با دندان فشار می‌داد تا بزاق دهان باز شود. یک آقایی می‌گوید که من حضرت زینب را در خواب دیدم. گفتم یک جمله‌ای می‌گویند. این را تو گفتی؟ گفت، گفتم. بالای تل گفتم. حضرت آمد دید خدایا برادر آتش گرفته است، دارد در آتش می‌سوزد. به هیچ کس التماس نکرد. همه را می‌شناخت. چشمش را به آسمان گرفت. من آذری می‌گویم. گفت آی گون حرارتی، یاندوگ الله، یاندو قارداشوم. یعنی ای آفتاب حرارت را کم کن، برادرم سوخت. بلاهایی که خداوند برای امام حسین آورد. چون روز عاشورا است این‌ها را وارد شدیم. یک ابتلای بزرگش اسارت اهل بیت بود. آقای رسول الله در روز آخر برای امام روضه خوانده است. امیرالمومنین  روضه خوانده است. امام حسن در آخرین لحظه خود روضه خوانده است. چون مصائب همه در کربلا بود. یک اشاره کنم. دیگر روضه صریح نخوانم. حضرت زهرا (س)، می‌خواهم بگویم شب سخنرانی کرد سخنرانی سکوت، همواره گریه کرد. راوی می‌گوید من شب کشیک می‌دادم دیدم که سایه رد شد. بلند شدم دنبالش راه افتادم. دیدم رفت در یک گودی نشست شروع به گریه کرد. رفتم دیدم قمر بنی هاشم است. گفتم تو که هستی که این جا نشستی گریه می‌کنی؟ گفت: «انا قَمَرُ عَشیرَه». گفتم اباالفضل تو اهل گریه نبودی. گفت عصر از خیمه خواهرم می‌گذشتم، دیدم بچه‌ها را خوابانده است. گفتم خدایا فردا خواهرم زینب در برابر این‌ها که به هیچ حرمتی احترام قائل نیستند. حضرت زهرا (س)، امیرالمومنین در مسجد نشسته بود. گفت چه مصیبتی برای مرد سخت‌تر است؟ چپ و راست را نگاه کرد که نامحرم نباشد. گفت مصیبت بزرگتر این است که اهل بیتش در برابر چشمانش اسیر شود. حضرت زینب (س)، عزیزان خیلی من را ببخشند روز عاشوراست عرض می‌کنم. حضرت زهرا یک بار سیلی خورد. اما وقتی کاروان به مدینه برگشت، عبدالله این خیمه‌ها را می‌گشت حضرت زینب را پیدا نمی‌کرد. اسرا و بچه‌ها را وسط گذاشته بودند و به هم بسته بودند. یک طرف امام سجاد، یک طرف حضرت زینب (س). این اطفال را حضرت اباعبدالله به زینب سپرده بود. هر تازیانه‌ای که می‌آمد زینب خودش را سپر می‌کرد. چندتا اجمال عرض می‌کنم. یک بلای عجیبی که شد طفل شیرخواره‌اش بود. من خیال می‌کنم اوج ابتهاج زمانی بود که وقتی علی اصغر را دفع کرد، لباسش را تکان داد. یعنی خدایا دیگر هیچ چیزی نماند. یک تعبیری در حضرت علی اصغر دارد که در هیچ کس ندارد. آن هم این است که به خداوند عرض کرد: «لَقَد حَوَلش عَلَّیَّ ذلِک إنَّهُ بِعَینِک». خدایا این ابتلا برای من آسان می‌کند در برابر چشمان تو است. می‌دانید که این جا برای حضرت تسلی آسمانی آمد. چون بچه دستش بود. برگردد مادر دم در است، حضرت زینب دم در است. بقیه متحیرند خیلی عجیب است. آن جا تسلی آمد که: «دَعهُ یا حُسِینُ؛ فَإنَّ لَهُ مُرضِعاً». از حضرت صادق سوال کردند که آسمان ندا آمد که پیش ما کسی است که به او شیر بدهد، چه کسی است. گفت مادرم زهرا. معلوم می‌شود حضرت زهرا در کربلا بوده است. آقا رسول الله بین السماء الارض بوده است. این هم یک ابتهاجی بود در  آن لحظه که بالاترین ابتهاج از آن زمان شروع می‌شود که دیگر این جا متوقف می‌شود. حضرت جنگ کرده است.
نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت
نه سیدالشهدا بر جدال طاقت داشت
نمی‌توانند نزدیک شوند. فقط تیر است که می‌بارد. تعبیر این است که: «سارِکَ القُنفُز». دیگر ترجمه نمی‌کنم. دیگر طاقت رفته است، به قلب مبارک هم تیر خورده است، بالای اسب ایستاده است، نمی‌توانند نزدیک شوند. آن که قتل صبری امام سجاد گفته است، یک تکه‌اش را اشاره می‌کنم. حضرت دو ضربت نیزه داشته است. یک ضربت نیزه آن زمان بود که بعد از ظهر عاشورا حدود ساعت 4 که پهلوی مبارکش را نیزه زدند، دیگر نتوانست خودش را روی اسب نگه دارد، حضرت افتاد. خدا رحمت کند مرحوم خسروشاهی واعظ بزرگ تبریز را. روز عاشورا که روضه می‌خواند به این جا که می‌رسید که حضرت از اسب افتاد، می‌گوید  ای وای آقام ییخیلدی. یعنی ای وای آقایم افتاد. وقتی پایین آمد گفت: «بسم الله». خدا رحمت کند آقای پهلوانی را، دید اسم حائل شد. آن حجوب نورانی را کنار گذاشت گفت: «فَبِالله». یکی هم در گودال قتلگاه یک نیزه دارد. حضرت وقتی آن جایی که حضرت زمین می‌افتد آن جا باید دفن شود.  امام سجاد هم برگرداند همان جا دفن کرد. حضرت از آن جا به طرف خیمه حرکت کرد چون متوجه شد  که دشمن به اهل بیت ریخته است. قربان چنین غیرت بروم. امروز یک سهمی از این غیرت داشته باشیم برای ما بس است. روی زمین به طرف خیمه‌ها حرکت کرد. از قبر شریف الان یک خط بکشید طرف خیمه‌گاه به گودال قتلگاه می‌رسید. حضرت حرکت کرد تا آمد به یک گودی رسید. به آن گودی که رسید دیگر از آن گودی نمی‌توانست بالا بیاید. تقلا می‌کرد. وقتی غیرت داشته باشید، ناموست مورد هجمه باشد و نتوانی کاری کنید، چه کار می‌کنید. «بَکاء بُکاءَ شَدیداً». چند جا حضرت با صدای بلند گریه کردند. یکی این جا است. این جا است که می‌خواست حرکت کند خودش را به سمت خیمه‌ها بکشاند، این جا می‌گویند که: «وَ نَحرُهُ مَنحُور». یعنی نیزه را در گلوی مبارک گذاشتند که حضرت نتواند تکان بخورد. این را بگویم تمام کنم.  از اسب که پایین افتاد این یک ظاهری دارد که در ظاهر دشمن زده است و از اسب پایین افتاده است. اما قضیه چیز دیگری بود.
اگر به قصد رسیدن به مقصد آمده‌ای
پیاده شو که رسیدن سواره ممکن نیست
شریعتی: پیاده شو که رسیدن سواره ممکن نیست.
حجت الاسلام عاملی: چه خوب است ما هم یک سهمی داشته باشیم.
شریعتی: یک وقتی شما اشاره کردید یکی از همشهریان شما پای منبر وقتی روضه می‌خواندید، روی پایش می‌زد، از عشایر بود، می‌گفت یاندوم الله.
حجت الاسلام عاملی: هیچ وقت یادم نمی‌رود. می‌گفت یاندوم الله، یاندوم الله. یعنی خدایا سوختم، سوختم. واقعاً مصائب امام حسین این گونه است.
شریعتی: و ما هم امروز از اول تا این جا سوختیم. و با این نگاهی که حاج آقای عاملی به قصه‌ی عاشورا داشتند که شاید کمتر گفته شده است و کمتر شنیده‌اید. خلاصه سفر کردیم. ان‌شاءالله به حق این اشک‌ها، به حق این گریه‌ها، به حق این سوزها، هر کسی هر حاجتی دارد ان‌شاءالله حاجت روا شود. مردم عزیزمان مشکلاتشان، گرفتاری‌هایشان، بیمارانمان، ان‌شاءالله خداوند لباس عافیت بر تنشان بپوشاند. گره‌ها یکی پس از دیگری باز شود. و ان‌شاءالله همه‌مان در محضر فیض سیدالشهدا جمع شویم. همه‌مان زیر خیمه‌ی او و زیر سایه حضرت باشیم که هیچ پناهگاهی بهتر از آن جا نیست و ان‌شاءالله مشمول شفاعت حضرت باشیم.
بر سیل اشک خانه بنا کردم ولی
این بیت سست را نفروشم به عالمی

ان‌شاءالله که خدای متعال به همه‌مان نظر لطف و عنایتش را لطف کند و ان‌شاءالله محروم نباشیم. مشرف می‌شویم به ساحت نورانی قرآن کریم، اگر اجازه می‌دهید حاج آقای عاملی. آیات پایانی سوره مبارکه حجر و آیات ابتدایی سوره مبارکه نحل را از صفحه‌ی 267 قرآن کریم خواهیم شنید. چقدر خوب است ثواب تلاوت آیات امروز را هدیه کنیم به روح بلند و آسمانی و ملکوتی حضرت زینب کبری (س) که از امروز رسالت حضرت آغاز می‌شود. و باید از امروز گفت: «سَلامُ عَلی قَلبِ زِینَب ِ صَبور». بازمی‌گردیم با احترام با افتخار همراه شما هستیم و در کنار شما. در روز عاشورا با سمت خدا. بفرمایید خواهش می‌کنم.

صفحه‌ی 267 قرآن کریم

شریعتی: عزاداری‌هایتان قبول باشد ان‌شاءالله. مجلس به سر رسید و نشد روضه‌ام تمام. وقت خداحافظی است، خیلی فرصت نداریم. روز خوبی بود در محضر شما و در محضر حاج آقای عاملی. دعا بفرمایید و ان‌شاءالله آمین بگوییم و خداحافظی کنیم.
حجت الاسلام عاملی: امروز روز استجابت دعا است. عنایت خدا است. اشک چشم‌ها در را باز می‌کند. ما امام  حسین را واسطه می‌کنیم. آن لحظه‌های حساس حضرت را واسطه می‌کنیم. حضرت آقای شریعتی، دو نفر در عالم اسلام در محاصره، مایوسانه چشمشان را گردانده است و نتیجه نگرفته است. یکی حضرت زهرا است بعد از این که خطبه خواند. خلیفه گفت این‌ها شهادت دهند. شاعر می‌گوید: «تُدیرُ مُقلَتَها» چشمانش را می‌گرداند که یک کسی بلند شود ولی هیچ کس بلند نشد. یکی هم وقتی امام حسین از اسب افتاد پایین، فوراً ایستاد. نخواست در برابر دشمن روی زمین قرار بگیرد. ایستاد. محاصره‌اش کردند، آن جا هم مثل مادر. چشمش را می‌گرداند تا شاید ناصری پیدا شود. خدایا تو را به این لحظه قسم می‌دهیم موانع استجابت دعا را برطرف بگردان. امروز هر عزیزی در هر کجا، هر حاجتی دارد به خاطر اسماء حسنی مستجاب بفرما. خدایا تو را قسم می‌دهیم به اسم اعظمت با عنایات خاصه خودت معضلات و مشکلات کشور ما را برطرف بفرما.
شریعتی: الهی آمین. خیلی ممنون و متشکرم. روضه‌هایی که در این دهه شنیدیم، این مصیبت‌ها، به قول عزیزی:
کاش ماجرای بیابان دروغ بود
این‌ حرف‌های مرثیه خوانان دروغ بود
ای کاش این روایت پر غم، سند نداشت
بر نیزه‌ها نشاندن قرآن دروغ بود
ای کاش گرگ تاخته بر یوسف حجاز
مانند گرگ قصه کنعان دروغ بود!
ان‌شاءالله که همه‌مان مشمول شفاعت حضرت سیدالشهدا علیه السلام باشیم. امروز هم تمام شد. ان‌شاءالله در عزاداری‌هایتان، در مجالس‌تان حتماً برای ما دعا کنید. به اتفاق حاج آقای عاملی عزیز و همه‌ی دوستان خوب سمت خدا از محضر شما مرخص می‌شویم. ان‌شاءالله امام حسین بهترین حالات را نصیب دل و جان  و روح و احوالمان کند ان‌شاءالله. از هرچه بگذریم سخن دوست خوش‌تر است.
«السَّلامُ عَلَیکَ یااباعَبدِالله»

 

برای مشاهده فایل تصویری روی لینک زیر کلیک کنید

 

کلیک کنید

 

فایل صوتی

 

 

لینک کوتاه :

darolershad.org/?p=8862

جدیدترین عناوین خبری

پربازدیدترین خبرها

مطالب مرتبط

ثبت دیدگاه

یک پاسخ ارائه کنید