بسم الله الرحمن الرحیم
نویسنده: آیت الله دکتر سید حسن عاملی
الحمدلله رب العالمین وصلی الله علی محمد و اله الطاهرین
از آنجا که این شخصیت بزرگ عالم اسلام [حضرت آیت الله احمدی میانجی] تأثیری بسیار بزرگ وحقی عظیم در زندگی این حقیر داشته، لازم دیدم با عرض ادب به ساحت قدسی آن سفرکرده که میلیون ها دل را با خود همراه کرده است، قطره ای از دین عظیم خود را اداء کرده و امدادی از روح بزرگ آن عزیز داشته باشم
ربع قرن است از طریق شبکه های محلی مخصوصاً شبکه سبلان با نشر اندیشه آن بزرگ مرد و بیان کلمات فاخرش در ابواب مختلف علمی با یاد آن عزیز مأنوسم. انتشار هزاران سی دی سخنرانی در کنار این شبکه ها مخصوصاً در قفقاز تا قره داغ تا مسکو تا سنت پترزبورگ که محل اقامت بسیاری از آذری هاست، سیل دلها را فریفته آن عزیز الهی کرده است و شاید در هیچ نقطه آذری چون استان اردبیل دلها مسخر آن بزرگ مرد الهی نباشد.
جذبه آن بزرگمرد الهی خصوصاً و جاذبه روحانیت عموماً شایسته ترین موضوعی است که حوزه های علمیه بعنوان نیاز بسیار ضروری در حیات روحانیت باید از آن بحث کنند. این بحث برای حوزه های علمیه ضروری ایست که یک شخصیت روحانی چگونه باید صید دلها بکند و بر قلبها حکومت نماید؛ اسرار این تأثیر را در چه عناصری باید جستجو کرد؟ خود حضرت آقا بارها می فرمودند:
“گاهی انسان یک منبر می رود، هزار نفر آدم می شود؛ گاهی هزار منبر می رود، یک نفر آدم نمی شود!”
او را در این باب باید مصداق اجابت این سخن معصوم دانست که:
“…وَ ارُزقني مِن نور إسمکَ هَیبة وَ سَطوَة تَنقادُ لِیَ القلوبُ وَ الأرواحُ وَ تَخضَعُ لَدَیَّ النُّفوسُ وَ الأشباحُ”
جاذبه او فقط برای حوزویان نبود، غیر حوزویان گاهی بیشتر مجذوب بودند؛ یک وقت جوانی کوچه و بازاری بصورت اتفاقی پای صحبتهای آقا نشست، بعد از درس اخلاق خطاب به آقا عرض کرد: “آقا! نوکرتم! آقا دوستت دارم!” آقا دست به شانه اش گذاشته فرمودند: “از شما التماس دعا دارم”!
طبعاً ما نباید از کنار این موضوع خطیر با اینگونه کلی گویی رد بشویم ونباید بگوئیم شکار دلها اکتسابی نیست بلکه موهوبٌ من الواحد الوهاب بلکه اسرار و رموزی دارد که با تدقیق در جزئیات تلاش و اوصاف روحی و رفتاری و علمی آن عالم متتبع و بحّاث و آن معلم اخلاق بدست می آید و حوزه های علمیه باید با این تراث با عظمت آشنا شوند و با تأسی به بزرگان خود هویت علمی ومعنوی خود را ارتقاء بخشند.
رسول گرامی اسلام الگوی کامل جذابیت
قبل از اینکه به اسرار جذبه آن معلم بزرگ وارد بشویم باید به این امر توجه نمود که اسوه اول در جذب و شکار دلها رسول معظم اسلام (صلی الله علیه وآله) است و همه فروع به آن اصل بر می گردد. خود حضرت آقا مبسوطة به اسرار جذبه حضرت وارد می شدند و می فرمودند: “از اسرار جذبه حضرت است که در خوشی ها و تنعمات و رفاه همیشه در آخر صف بودند و بالعکس در سختیها همیشه خود و اهل بیتش در صف مقدم قرار داشتند، وقتی زمینهای مدینه را بین اصحاب تقسیم می کرد، جبرئیل نازل شد که یا رسول الله برای خود چیزی نگذاشتید، فدک نیز مال زهراء.
از امیر مؤمنان نقل است که: وَ کانَ رسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله إذا إحمرَّ البأس و إحجمَّ النَّاسُ قَدَّمَ أهلَ بیتهِ فَوَقَی بهم أصحابَهُ حَرَّ السُّیوفِ وَ الأسنَّةِ و فرموده: کنَّا إذا إحمرَّ البَأسُ إتّقَینا برسولِ اللهِ (ص)فلَم یَکُن أحدٌ مِنَّا أقربَ إلَی العَدُوِّ مِنهُم و وقتی لشکر اسلام در صحرای بی آب و علف با چاههای خشکیده آب غافلگیر شد و حضرت با ظرف کوچک وضو همه را سیراب کرد، وقتی نوبت به معاذ رسید، عرض کرد: قبل از شما لب به آب نمی زنم، حضرت در اینجا جمله مشهور خود را فرمود که خادم قوم باید از همه آخرتر برخوردار شود: إشرَب فإنّ ساقِی القومِ آخرُهم شُرباً!!
طبیعی است رهبری که اینگونه باشد اصحابش بر سر تبرک بر آب وضویش در آستانه نزاع قرار بگیرند: “کادوا یقتتلون علی ماء وضوئه” و طبیعی ایست که موهای سرش را در مِنی تماماً به تبرک ببرند و اصحابش صباه نام بگیرند و خادمش ناله کند که در این دنیا طاقت دوری چند روز را ندارم در آخرت چکار خواهم کرد،آنگاه آیه نازل شود: «وَ مَن یطع الله والرسول فاولئک مع الذین أنعم الله علیهم من النبیین والصدیقین والشهداء والصالحین و حَسُن أولئک رفیقاً »
آنچه ذکر شد قاعده کلی است قضیهٌ فی واقعهٍ نیست، مرحوم سید محمد مجاهد وقتی به جنگ روسیه می رفت، در قزوین در حوضی وضو گرفت مردم تمام آب را به تبرک بردند.
بحث جاذبه رسول خدا مبسوط تر از آن است که در چند دقیقه تمام شود و آنچه گفته شد تیمن و تبرک و مقدمه برای بحث اصلی بود.
در اسرار جذبه معلم بزرگ حضرت آیه الله میانجی قطعاً نمی شود به یک امر خاص بتنهائی دست گذاشت، بلکه مجموعه رفتارها روشها منشها و اوصاف روحی ومعنوی ایست که وقتی جمع می شوند، شخصیتی جذاب و صیاد دلها درست می شود و سیل دلداده ها به دنبالش راه می افتند.
ذیلاً و اختصاراً در تصویر بعضی از آن امور می توان گفت:
1- منیت و تکبر نداشتند
هیچ امری مثل تکبر و منیت دلها را رم نمی دهد و این امر بدترین نجاست معنوی و روحی برای انسان است. تکبر فقط در شأن خداست: “الکبریاءُ ردایی” و هر کس با خداوند بر سر این ردا ء منازعه بکند، بر زمین زده می شود.
در مدت مدیدی که با حضرت آقا بودیم، بویی از منیت به مشام نرسید، هرچه بود تواضع بود. محال بود من من بگوید، محال بود از خودش، از علمش، از اجتهادش، از اجازاتش … صحبت بکند.
در خصوص آقای شاه آبادی استاد حضرت امام شایع کرده بودند که آقا حکیم است نه مجتهد، روزی در تهران یک نفر که برای پرداخت سهم مبارک امام نزد ایشان آمده بود، از ایشان خواسته بود که اجازه های اجتهادشان را ببیند، ایشان که به شدت از این عمل نارحت شده بودند، از همسرشان خواسته بودند صندوقی را که اجازه های اجتهادشان در آن قرار داشته، بیاورند و آنگاه در مقابل چشم او همه اجازات را پاره کرده بودند و در حالی که با دست به سینه خود اشاره می کرده اند، فرموده بودند: “علم در کاغذ نیست، قوه اجتهاد در اینجاست، اگر علماء به من اجازه اجتهاد داده اند، به خاطر صلاحیت علمی بوده ولی من خودم هرگز به دنبال گرفتن این اجازه ها نبوده ام”. در میان اجازاتی که ایشان از اساتید خود داشتند، تنها یک اجازه بدست آمده و آن اجازه ای است که مرحوم میرزا محمد تقی شیرازی (میرزای دوم) به ایشان داده بود و در میان یکی از کتابهای ایشان جا مانده بود. می نویسند همسر ایشان هر گاه از این قضیه یاد می کرد، می گفت: ای کاش آن روز هیچ یک از اجازات را به آقا نمی دادم.
حضرت استاد از همان منهلی آب خورده بودند که شاه آبادی خورده بود و آن منهل اهل بیت است.
حضرت استاد تا آخر عمر مسجد عبدالهی را که شاید کوچکترین مسجد قم است، عوض نکردند و با اینکه اجتهاد مسلم داشتند و در زمره مجتهدین طراز اول بودند، اما نه وعظ را رها و نه شهوت رساله نویسی پیدا کردند.
همه کسانی که پای صحبت حضرت استاد می نشستند، در جلسه اول مجذوب اشک چشم او می شدند؛ واقعاً چشم حضرت استاد چشم هطاله بود، انگار اجابت دعای رسول خدا بود که: “اللهمَّ أعطِنی عَینینِ هَطّالتین” با این حال می فرمود: “به اشک چشم خودم هم امیداوار نیستم! جائیکه امام سجاد بفرماید “لیتَ شِعري إلی ما یکونُ مَسیري” تکلیف دیگران روشن است:
پرّ کاهم در مصاف تند باد
خود ندانم در کجا خواهم فتاد
2- زهد و بساطت
نه دنبال ریاست طلبی بودند و نه دنبال جمع کردن دنیا، این دو امر بدترین تاثیر را در جذب دلها دارد. حضرت آقا در این باب جمله نغزی داشتند و می فرمودند:
“هر کس سراغ ریاست برود، هوا و هوس است و اگر ریاست سراغش بیاید و نپذیرد باز هوا و هوس است”.
یک قدم به سمت ریاست نرفت، ولی کج فهم و کج سلیقه هم نبودند که مسئولیت، تعیّن پیدا بکند اما نپذیرد و لذا در خبرگان رهبری شرکت کردند و در هر دوره با رأی فاخر انتخاب شدند، با اینکه روحیه ایشان به مطالب علمی و تحقیقی راغبتر بود.
بارها به ما می فرمودند: “قم از جاهای دیگر اقرب به هوا وهوس است” این حقیر اعتقاد دارد که در شق دوم فرمایش آقا خیلی ها مردود شده و از وظیفه مسلم خود تخطی کرده اند. حضرت آقا می فرمودند: آقایی می گفت زیر لحاف کرسی حال معنوی خاص پیدا کرده بودم و به شدت گریه می کردم در این اوج لذت معنوی بودم که پدرم مرا صدا زد ولی هر چه صدا زد جواب ندادم، چون می دیدم حال معنویم به هم می خورد!” آقا می فرمودند: “این حال حال شیطانی است” و در این باب این حدیث را می خواندند که: “الکمالُ کلُّ الکمالِ التفقهُ في الدین …” یعنی اوج کمال این است که انسان بداند الان وطیفه من چیست.
برای ما مثال می زدند که عالم بزرگ یک منطقه که هزاران مرید دستبوس داشت، تصمیم گرفته بود به روستا برود و بقیه عمر خود را در آنجا مشغول هدایت مردم شود، مردم اعتراض کرده بودند؛ فرموده بود: این همه مرید، این همه رفاه و این همه آسایش دارم، نمی توانم برای خدا ثابت کنم که برای او کار می کنم! مریدها هر چه خواستند منصرف بکنند نشد، آخر سر که دیدند حریفش نمی شوند یک روستای بسیار خوش آب وهوا و ییلاقی برای آقا پیدا کردند. وقتی به آقا اطلاع دادند قدری فکر کرد، آنگاه فرمود: آنجا هم نمی روم چون باز نمی توانم برای خدا ثابت کنم که برای او به روستای خوش آب و هوا و ییلاقی رفته ام!
حضرت آقا مثال می زدند که آقایی رفته بود مشهد در خواب دیده بود اسامی زوار حضرت را در محضر امام رضا ثبت می کنند، حضرت اسم او را خط زده و فرموده بود: او برای زیارت من نیامده است، او برای کوه سنگی آمده است. حضرت آقا در این خصوص حکایت بسیار جالبی هم داشتند ومی فرمودند” سال 43 به کربلا مشرف شدیم، مرحوم آیة الله سید احمد خوانساری و آیة الله داماد هم با ما بودند؛ نزدیکی های عاشورا آقای خوانساری که به تعبیر امام در تقوا در دنیا نظیر نداشتند، تصمیم گرفتند به ایران برگردند. این تصمیم برای ما جای تعجب بود که همه در ایران می خواهند روز عاشورا در کربلاء حاضر باشند ولی آقای خوانساری چند روز مانده به عاشورا می خواهند به ایران برگردند! موضوع را از آقای داماد پرسیدیم، فرمودند: تا آقای خوانساری باخبر شدند که به حسنعلی منصور تیر اندازی شده و وی کشته شده است و عده ای را گرفته اند، فرمودند من شرعاً دیگر نمی توانم در کربلا بمانم، ولی شما آزادید برای اینکه شما تکلیف ندارید اما من باید بروم، شاید بتوانم بعضی ها را نجات بدهم.
شق دوم این بحث این است که حضرت آقا تا آخر عمر، جمع دنیا نکرد. منزلی که می نشستند، محقر بود اما از سر خوش فهمی و خوش ذوقی و تقوا وقتی متوجه شدند این موضوع برای سایر علماء تعییر درست می کند، فوراً منزل را عوض کردند و موجب کسر شأن برای علماء نشدند اما باز دنبال جمع حطام دنیا نرفتند.
زهد را ترک مطلق معنا نمی کردند ومی فرمودند: زهد ترک دنیا برای اهداف برتر است، شدیداً مخالف بودند که زهد، ترک بیجا و بی جهت معرفی شود. مثال می زدنند به قصه سلمان در مداین و یکی از اصحابش که دنیا را ترک و اسباب زحمت خانواده خود را فراهم کرده بود و برخورد بسیار مترقی سلمان با این فرد را با مباهات خاصی نقل می کردند. باز مثال می زدند به کار جمعی از اصحاب زمان رسول خدا که زنهایشان به رسول خدا شکایت کردند که اینها به ما نزدیک نمی شوند، شبها نمی خوابند و همیشه روزه دارند و رسول خدا در حالی به مسجد جهت خطبه آمدند که عباشان بر زمین کشیده می شد و این در فرهنگ عرب نشان شدت غضب و نارحتی است.
زهد در تفسیر حضرت آقا بسیار مترقی بود، در عین حال هیچ وقت نمی آمدند مثل بعضی ها دنیا را جمع کنند و توجیه بیاورند که زهد نداشتن تعلق است نه نداشتن دنیا، و با این کج فهمی اشرافی گری کرده و با روی آوردن به زندگی تجملی باور مردم را نسبت به روحانیت خراب می کنند، بعضی درس اخلاق می گویند، اما ابایی ندارند که اشرافی گری بکنند! حضرت آقا هیچ وقت از این فرمایش نبوی تخطی نکردند که: “إستووا تستوِ قُلوبکم” یعنی از استطاعت عمومی خارج نشوید تا دلهایتان نفرت و ادبار و تدابر پیدا نکند و این یکی از اهداف برتر زهد است، یعنی غمگساری با مردم خصوصاً فقرا.
حضرت آقا در این باب به رسول خدا مثال می زدند که وقتی در ادوار بعدی منازلش را جهت توسعه مسجد خراب کردند و مردم از اندرون زندگی حضرت باخبر شدند به تعبیر صاحب “وفاء الوفاء” چنان ضجه ای از مردم بلند شد که راوی می گوید من تا آن زمان آن ضجه را در مدینه ندیده بودم. «و لکم فی رسول الله أسوة حَسَنَة» بعضی از علماء از جهت منزل، ماشین، جهزیه و عروسی فرزندان جور دیگری عمل می کنند که موجب خرابی باورهای مردم است و استدلال می کنند که آنچه مذموم است تعلق به دنیا ست نه خود دنیا! اینها معنی زهد را نفهیمدند.
أمیر المؤمنین فرمود والی باید خودش را با پایین ترین فرد جامعه تطبیق دهد: “لِکیلا یتبیغ بالفقیر فقره” تا فقر فقیر را فشار ندهد. معلوم می شود آنچه که بیشتر از خود فقر، فقیر را فشار می دهد، احساس تنها ماندن در وادی فقر است. عالم آنچنانی معلم اخلاق هم باشد، چشم هطاله هم داشته باشد، نمی تواند صیادی بکند! معلم اخلاقی که به وضع عمومی مردم و حساسیت مردم توجه نکند و در توزیع ثروت عمومی و فرصتهای شغلی عائله خود را مقدم بکند، ولو درس اخلاق بگوید و کتاب اخلاقی بنویسد، باور سوز و جزو قطاع الطریق است، اینها همان علمایی هستند که خداوند سوءظن را درباره آنها تجویز کرده و فرموده: «إتهموهُ عَلی دِینکم»
در هر حال حضرت استاد عاشق بی پیرایگی و بساطت بودند؛ می فرمودند: “من از داش مشدی ها امید شفاعت دارم” و از استاد خود حضرت آیه الله سید حسین قاضی نقل می کردند که به یک راننده تاکسی گفته بود: “خداوند شفاعت تو را نصیب من بکند”؛ گویا در این باب نظر داشتند به روایت: “أکثر أهل الجنة البله” و مستحب است ازدواج با زن بلهاء و در همه اینها مراد کسی است که مکر و حیله و خدعه بلد نیست و در ذیل «في شُغُل فاکِهُونَ» آمده که اهل جنت از این جهت بله هستند که خدا را گذاشته به نعم بهشتی مشغول شده اند.
3-اخلاص
حضرت استاد در انجام کارها به هیچ وجه تعینات و تشخصات و موقعیتهای اجتماعی را لحاظ نمی کرد، لذا مصداق کامل “لایَستمیلُ أحداً إلی نَفسِهِ” بود که از اوصاف بسیار بزرگ أمیر المؤمنین است. مدار فعالیتش رضای حق بود، می خواست جایی باشد و در موضوعی فعالیت بکند که رضای حق در آنجا بیشتر است.
موضوعات انتخابی تألیفات حضرت استاد این اصل را خوب تصویر می کند. این روحیه و این ثروت عظیم معنوی محصول یک یا دو روز نیست، نتیجه سالها ریاضت مخصوصاً نتیجه نفس بسیار فاخر اساتیدش بود. حکایتی از مرحوم علامه طباطبائی برای ما نقل می کرد که آنرا به آقای پهلوانی که جزو اندرونیهای علامه بود و تمام کلمات علامه را جمع کرده بود، نقل کردند فوراً آن را یادداشت کرده و تعجب کردند که نتوانستنه اند آن را از علامه ثبت کنند. حکایت این بود که آقا می فرمودند: به علامه طباطبائی خیلی اصرار کردم کتاب خاصی را به ما تدریس کنند، اما نپذیرفتند؛ اصرار از ما زیاد شد، آخر سر برگشتند و فرمودند: “من هنوز جوابی برای خدا آماده نکرده ام تا عمر طلبه ها را با کتابی ضایع کنم که خود به آن اعتقاد ندارم!” یعنی مرحوم علامه هر کاری را انجام می داده اول جوابی برای خدا آماده می کرده است و این نتیجه همان روایت است که می فرماید:”و أعدّ له جواباً”
نقل است که مرحوم مقدس اردبیلی وقتی کتاب شرح المختصر را برای صاحب معالم وصاحب مدارک تدریس می کردند، بعضی از مسائل آن را که به اعتقادش مدخلیتی در دین نداشت و نفعی بر آن مترتب نبود، احتیاطاً حذف می کردند و به آن دو شاگرد ممتاز نیز اجازه قرائت آن مسائل را نمی دادند. همچنین در تدریس کتاب شرح عمیدی که آنرا بهترین کتاب در آن زمان در علم اصول می دانسته اند، اجازه قرائت بعضی از مطالب آنرا که تأثیری در استنباط و اجتهاد نداشت، نمی دادند و تدریس آن قسمت ها را به اعتبار اینکه موجب اضاعه عمر طلبه هاست، خلاف احتیاط می دانستند .
آقای حسن زاده آملی می فرمود: “زمانی کتابی نوشتم و محضر علامه طباطبائی دادم تا از نظریاتش استفاده کنم، بعد از مدتی که به محضرش مشرف شدم، دست روی جمله ای گذاشته و فرمودند: چرا این جمله را نوشتی؟ هر چه دقت کردم، عیبی ندیدم؛ جمله این بود: خدایا مرا برای خطابات محمدی مستعد کن، حضرت آقا فرمود: چرا دعای شخصی کرده ای؟ من از آن روزی که خودم را شناخته ام دعای شخصی نکرده ام!!”
مرحوم آقای مشکینی به این دعای امام سجاد علاقه خاصی داشتند که: “اللهمَّ اغفِر لِحَیِّنا و مَیِّتنا وَ صَغیرنا وَ کَبیرنا وَ ذَکَرنا وَ أنثَانا حُرِّنا وَ مَملوکِنا “. در روایت است که: “إذا دَعَا أحدَکُم فَلیُعِمَّ ….” و روایت شده که اگر امام جماعت دعای شخصی کند، خیانت به مأمومین کرده است.
4-جاذبه رفتاری و دقت در حقوق
رفتار اجتماعی سهم عظیمی در جذبه و نفرت دارد. بعضی از علماء از فضل بسیار خوبی برخوردارند، اما در آداب معاشرت مهارت ندارند و با یک رفتار غلط مردم را رم می دهند. حضرت استاد در این باب اسوه و سرآمد بودند و در این باب نیز علاوه بر استعداد و تلاش شخصی، مدیون اساتید خود بودند؛ در این باب می فرمودند: “با مرحوم علامه از کوچه ای رد می شدیم، بچه ها اهانت به آقا کردند، من تغیر کردم، علامه به شدت ناراحت شدند.” خود استاد می فرمود: “در منزل سه تا کتابخانه دارم، یکی در کنار بستر مادر مریضم تا به خواب برود، دیگری در آشپزخانه در کنار همسرم و دیگری در اتاق خودم” انگار به روایت نبوی عمل می کردند که: “جُلوس المرء عند عیاله خیر من إعتکاف في مسجدی هذا!”
حضرت استاد در این باب مکرر قصه مرحوم “طاها نجف” از مراجع اخلاقی عرب عراق را ذکر می کردند که بسیار شنیدنی است.
5- تبیین حکیمانه و عقلانی دین
خوش فهمی در فهم دین، در وعظ و خطابه،در تألیف، تعیین موضوع و… در جاذبه یک روحانی بسیار مهم است وبالعکس کج فهمی در متون دینی و بدسلیقگی در نقل مطالب و خطا در انتخاب موضوع، دلها را رم می دهد. حضرت استاد در نهایت خوش فهمی بود، هم در فهم دین و هم در عمل به دین.
یادم هست زمانی بنا گذاشتیم از اساتید برجسته اخلاق کشور از هر کدام یک دستور العمل برای طلاب بگیریم، اول از آقای مشکینی شروع کردیم، سپس سراغ یکی از اساتید بسیار متشخص کشور رفته و از ایشان دستورالعمل مبسوطی گرفتیم که نسخه منحصر به فرد آن در نزد اینجانب موجود است. وقتی نوبت به آقای میانجی رسید، ترسیدیم که استنکاف کند، از این رو دستور العمل آن استاد برجسته را به ایشان نشان دادیم تا به خیال خودمان ایشان را برای نوشتن دستورالعمل تشویق نمائیم! حضرت آقا وقتی آن دستور العمل بلندوبالای آن عالم برجسته اخلاق کشور را خواندند، در زیرش مرقوم فرمودند:
باسمه تعالی
برای طلبه ها مخصوصاً طلبه های جوان!
باید خوب بخورند، خوب بخوابند، خوب استراحت و تفریح کنند و بقیه را برای درس مشغول شوند والاّ این عبادات و مستحبات مانع درس است و طلبه ها را یک مقدس بی سواد خواهد کرد! طلبه ها باید واجبات را به جا بیاورند و حرام را دقیقاً ترک نمایند و مستحبات را به حدی که مانع درس و بحث و حفظ الصحة نیست، انجام دهند.” علی احمدی میانجی
حضرت استاد خیلی خوش فهم، خوش سلیقه و خوش فکر بودند، رگه های عقلانیت و حکمت در تألیفات و سخنانش موج می زند. یک سخن سخیف یک روایت ضد عقل یک حکایت مستبعد محال است در سخانش پیدا شود، امکان ندارد حرفی در تأیید عرفانهای کاذب که با زیبائیهای دین سازگار نیست در سخنانش پیدا شود.
روایاتی را که به ظاهر در مذمت زن وارد شده آنچنان تفسیر علمی می کردند که خود خانم ها مجذوب می شدند.
حضرت استاد در عین اینکه معتقد بودند شاگرد باید از استاد استفاده کند ولی متعقد به ارتباط خاصی که بعضی از عرفاء برای شاگرد و استاد تعریف می کنند؛، نبود ومعتقد بود که استاد برای گشودن راه است، در حالیکه با تقوا و ترک گناه و ترک عیب راه باز می شود و وجود استاد در همین مقدار در زندگی شاگرد ضروری است.
در این باب این روایت را می خواندند که:
اگر کسی یک عیب خود را اصلاح کند، خداوند ده عیب او را به او نشان می دهد و اگر ده عیب خود را اصلاح کند، صد عیب او را به او نشان می دهد…تأیید فرمایش حضرت استاد این روایت است که بعضی ها را “هَدَاهُ اللَّهُ بِغَيْرِ هِدَايَةٍ مِنْ مَخْلُوق”!
حضرت آیه الله بهجت مکرر می فرمایند: أستادُک عِلمُک [استاد تو دانش توست]!
حضرت استاد تجسم تبین حکیمانه و عقلانی دین بودند، به غلو بسیار حساسیت نشان می دادند. یادم هست در خصوص روایت “و لولا فاطمة لما خلقتکما” از حضرت آقا توضیح خواستم، با قاطعیت روایت را رد کرده و فرمودند سند ندارد و هر چه توجیه و برهان و استدلال آوردم، نپذیرفتند و فرمودند: احتیاج به این تأویلها نسیت و اظهار داشتند: جناب آقای سید مهدی روحانی نیز همین عقیده را دارند.
ایشان با همان حساسیتی که درباره غلو داشتند، در بعضی روایات بحار نیز خدشه می کردند؛ روزی با اشاره به یک روایت ضعیف در موضوع غلو فرمودند: من خیال می کردم آنرا فقط صاحب تحفة المجالس ذکر کرده، بعد دیدیم متأسفانه مجلسی نیز آن را در بحار آورده است. روایت این است که خلیفه دوم به منشأ رزق أمیرالمؤمنین (علیه السلام) حساس می شود که از کجا می آورد، از اینرو دنبال حضرت راه می افتد تا معما را حل کند، اما خود را در جای خاصی می یابد که یک عده مشغول کشاورزی هستند و عده دیگر مشغول کاری دیگر و… می پرسد اینجا کجاست؟ می گویند: از کجا می آیی؟ می گوید: از مدینه، می گویند: از آنجا تا اینجا یکسال فاصله است، می پرسد: حال چگونه برگردم؟ می گویند: با هرکس آمده ای، باید با همان کس برگردی! و …حضرت استاد می فرمودند: شخصیت حضرت أمیر آنقدر روشن و بلند است که احتیاج به این حرفها نیست.
روزی از حضرت آقا سوال کردم که متفلسف معاصر می گوید: دینی که در دست ماست دین اسطوره ای ایست و روحانیت نیز دین اسطوره ای را تبلیغ می کند و حیات خود را در دین اسطوره ای جستجو می کند، مثال زدم که ایشان می گوید در قضیه کربلا اسطوره موج می زند، مثل اینکه بعد از شهادت امام حسین هر سنگی را برداشتند زیر آن خون دیده شد، آقا فرمودند: تمام روایاتی که صحبت از خون زیر سنگ می کنند، مال صواعق ابن حجر است که از اهل سنت می باشد و شیعه چنین حرفی ندارد. البته قصه مرحوم آقای وجدانی فخر با علامه طباطبائی در روز عاشورا با این سخن منافات ندارد. مرحوم علامه در روز عاشورا کلوخی را شکسته و از طریق کشف به مرحوم فخر نشان می دهد که باطن کلوخ تماماً خون است این قضیه مکاشفه است در حالیکه حرف ابن حجر امر عمومی ایست که هر کس نگاه کرد، خون دید علامه از باطن و ملکوت صحبت می کند و ابن حجر از ظاهر.
- کثرت تتبعات علمی
از اصلی ترین زیبایهای یک عالم دینی علم و دانش اوست. بدون علم، یک عالم در نهایت، یک عابد است؛ حضرت استاد می فرمود: خداوند در اعتراض ملائکه به خقلت آدم که او خون خواهد ریخت و فساد خواهد نمود، با یک جمله جوابشان را داد و فرمود: «وَعَلـَّم آدَمَ الأسماءَ کـُلـَّهَا» یعنی من عابد نمی خواهم بلکه عالم عابد می خواهم و عالم خون نمی ریزد و در روی زمین فساد نمی کند.
حضرت استاد عالمی بسیار متتبع و تلاشگر بودند. وسعت اطلاعات و کثرت ارجاعات در کتابهای ایشان هر محققی را متحیر می سازد و وجود تألیفات بسیار تحقیقی مثل مکاتیب الرسول، مکاتیب الأئمه و ظلامة الزهراء و… نشانی بر اوج تتبع و تلاش و خستگی ناپذیری ایشان است. خودش می فرمود: سه بار به شرح بیست جلدی ابن ابی الحدید معتزلی که در واقع یک تاریخ بسیار مبسوط است، فهرست نوشته ام!
حقیر بارها تجربه کرده بودم که ایشان در خصوص تاریخ اهل بیت در هر بابی نفیس ترین و ناب ترین اطلاعات را در اختیار داشتند و مثل دریا به تلاطم در می آمدند.
حضرت استاد در این فضلیت نیز مدیون اساتید خود بودند. می فرمودند: زمانی با علامه طباطبائی که به شدت مریض بودند به حضور طبیبی حاذق وارد شدیم، بعد از معاینه گفت: از امروز دیگر حق مطالعه ندارید والا مرگ شما حتمی است! وقتی از مطب بیرون آمدیم، از حضرت علامه سؤال کردم: آیا مطالعه خواهید کرد؟ فرمودند: اگر مطالعه کنم و بمیرم، بهتر است از اینکه بدون مطالعه بمیرم! حضرت استاد می فرمود: عجیب این است که علامه تفسیر وزین المیزان را بعد از نهی دکتر نوشتند!!
حقیر عرض می کنم یکی از دکاتره دانشگاه مدینه در کتاب خود بنام «الإتجاهات التفسیریة في القرن الرابع عشر » که اختصاص به بررسی تفاسیر عمده قرن بیستم دارد و در شیعه فقط به المیزان و الفرقان بهاء داده است، درباره المیزان می نویسد: تعجبم درباره این کتاب تمام نمی شود، من درباره این کتاب همان را می گویم که اهل سنت درباره کشاف می گویند که “لولا إعتزال الزمخشری لکان تفسیره من أحسن التفاسیر”، می نویسد: من هم می گویم “لولا رفض الطباطبائی لکان تفسیره من أحسن التفاسیر الموجودة فی العالم”!!
حضرت استاد می فرمود: گاهی به محضر علامه طباطبائی مشرف می شدم، می دیدم که در زیر زمین منزلشان زیج درست کرده اند، از علت این کار سؤال می کردم، می فرمودند: علوم مثل باغات است، هر وقت از باغی خسته می شوم به باغی دیگر وارد می شوم!
آیه الله سید عزالدین زنجانی می فرمودند: محضر علامه مشرف شدم، دیدم با دست مُرتعش تفسیر می نویسند، اما نقطه نمی گذارند، بلکه بعد از اتمام صفحه، کل صفحه را نقطه گذاری می کنند، سؤال کردم، فرمودند: حساب کرده ام اینجوری چند دقیقه مقرون به صرفه است!! از طرفی فرصت دوباره خوانی ندارم، با اینکار هم نقطه گذاری و هم بازخوانی می کنم!
بالاخره تلاش مضاعف حضرت استاد [میانجی]باعث شد، هم شیعه با تألیفاتی چون “مکاتیب الرسول” مکانت بسیار بلندی در نزد اهل سنت یافت و تمام کتابخانه های اهل سنت به این کتاب مزین گشت و هم حضرت استاد با تألیفاتی چون تبرک، سجده بر خاک، ظلامة الزهراء و… به مدال و خلعت با عظمت “مرابط” که از طرف معصومین به علمای شیعه داده شده است، دست یافت و هم پذیرایی خاصی از صاحب شریعت دریافت کرد که نمونه آن هدیه کتاب مکاتیب الرسول توسط رسول خدا به یکی از علماء در عالم رؤیا بود، در حالیکه هنوز کتاب به زیور چاپ آراسته نشده بود و این پیام بزرگی برای طلاب محترم در زمان ما دارد که با جدیت کار کنند و فهرستها را از دست ندهند و بدانند که تلاش آنها ضایع نمی شود که إنّ اللهَ لایُضیعُ أجرَ مَن أحسنَ عَمَلاً؛
“ذره ای خاک در این میکده ضایع نشود” و بدانند که خداوند کار زیبا را بالاخره آشکار خواهد کرد و همیشه از آن تشکر خواهد نمود: یَامَن أظهرَ الجَمیلَ
این نوشته را تشویقاً و تحریضاً برای طلاب معظم با این قصه به پایان می بریم که مرحوم آیه الله مستنبط صاحب “القطرة” و امام جماعت حرم أمیر المؤمنین اخوی داماد آقای خوئی می گوید: بعد از تألیف القطرة که در فضایل أمیر المؤمنین است (و جداً کتاب بسیار خوبی است)، در خواب دیدم سرم روی زانوی حضرت زهراء است، تعجب کردم که درست است سیدم، اما من کجا و این عنایت کجا؟! و در این لحظه بود که حضرت صدیقه کبری فرمودند: “هذا جزاءُ مَن ألّف القطرة”!!!
هرنکته ای که گفتیم در وصف آن شمائل
هرکس شنید گفتا: “لله درّ قائل”