جستجو
جستجو
تغییر سایز-+=

مناجات استاد حسن زاده آملی

بسم الله الرحمن الرحيم

الهى نامه استاد حسن زاده آملى

الهى! بحق خودت حضورم ده و از جمال آفتاب آفرينت نورم ده.

الهى! راز دل را نهفتن دشوار است و گفتن دشوارتر.

الهى! يا من يعفو عن الكثير و يعطى الكثير بالقليل از زحمت كثرتم وارهان و رحمت وحدتم ده.

الهى! ساليانى مى پنداشتم كه ما حافظ دين توايم، استغفرك اللهم در اين ليلة الرغائب هزار و سيصد و نود فهميدم كه دين تو حافظ ما است احمدك اللهم.

 

 

الهى! چگونه خاموش باشم كه دل در جوش و خروش است و چگونه سخن گويم كه خرد مدهوش و بيهوش است.

الهى! ما همه بيچاره ايم و تنها تو چاره اى و ما همه هيچكاره ايم و تنها تو كاره اى.

الهى! از پاى تا فرقم در نور تو غرقم يا نور السموات و الارض انعمت فزد.

الهى! شان اين كلمه كوچك كه به اين علو و عظمت است پس يا على يا عظيم شان متكلم اينهمه كلمات شگفت لا تتناهى چون خواهد بود.

الهى! واى بر من اگر دانشم رهزنم شود و كتابم حجابم.

الهى! چون تو حاضرى چه جويم و چون تو ناظرى چه گويم.

الهى!چگونه گويم نشناختمت كه شناختمت و چگونه گويم شناختمت كه نشناختمت.

الهى!چون عوامل طاحونه چشم بسته و تن خسته ام راه بسيار ميروم و مسافتى نمى پيمايم. واى من اگر دستم نگيرى و رهاييم ندهى.

الهى!خودت آگاهى كه درياى دلم را جزر و مد است يا باسط بسطم ده و يا قابض قبضم كن.

الهى! دست با ادب دراز است و پاى بى ادب، يا باسط اليدين بالرحمة خذ بيدى.

الهى! بسيار كسانى دعوى بندگى كرده اند و دم از ترك دنيا زده اند، تا دنيا بديشان روى آورد جز وى همه را پشت پا زده اند اين بنده در معرض امتحان درنيامده، شرمسار است بحق خودت “ثبت قلبى على دينك”

الهى! ناتوانم و در راهم و گردنه هاى سخت در پيش است و رهزنهاى بسيار در كمين و بار گران بر دوش يا هادى “اهدنا الصراط المستقيم صراط الذين انعمت عليهم غير المغضوب عليهم و لا الضالين”

الهى! از روى آفتاب و ماه و ستارگان شرمنده ام، از انس و جان شرمنده ام، حتى از روى شيطان شرمنده ام، كه همه در كار خود استوارند و اين سست عهد ناپايدار.

الهى! رجب بگذشت و ما از خود نگذشتيم و تو از ما بگذر.

الهى! عاقبت چه خواهد شد و با ابد چه بايد كرد.

الهى! عارفان گويند عرفنى نفسك، اين جاهل گويد عرفنى نفسى.

الهى! اهل ادب گويند به صدرم تصرفى بفرما اين بى ادب گويد بر بطنم دست تصرفى نه.

الهى! در راهم، اگر در باره ام گويى “لم نجد له عزما” چه كنم

الهى! آزمودم تا شكم دائر است دل بائر است”يا من يحيى الارض الميتة” دل دائرم ده.

الهى! همه گويند خدا كو حسن گويد جز خدا كو.

الهى! همه از تو دوا خواهند و حسن از تو درد.

الهى! آن خواهم كه هيچ نخواهم.

الهى! اگر تقسيم شود به من بيش از اين كه دادى نميرسد “فلك الحمد”

الهى! ما را ياراى ديدن خورشيد نيست، دم از ديدار خورشيد آفرين چون زنيم.

الهى! همه گويند بده حسن گويد بگير.

الهى! همه سرآسوده خواهند و حسن دل آسوده.

الهى! همه آرامش خواهند و حسن بى تابى، همه سامان خواهند و حسن بى سامانى.

الهى! چون در تو مى نگرم از آنچه خوانده ام شرم دارم.

الهى! از من برهان توحيد خواهند و من دليل تكثير.

الهى! از من پرسند توحيد يعنى چه؟ حسن گويد تكثير يعنى چه؟

الهى! از نماز و روزه ام توبه كردم، بحق اهل نماز و روزه ات توبه اين نا اهل را بپذير.

الهى! بفضلت سينه بى كينه ام دادى، بجودت شرح صدرم عطا بفرما.

الهى! عقل گويد الحذر الحذر، عشق گويد العجل العجل آن گويد دور باش و اين گويد زود باش.

الهى! ضعيف ظلوم و جهول كجا و واحد قهار كجا.

الهى! آنكه از خوردن و خوابيدن شرم دارد از ديگر امور چه گويد.

الهى! اگر چه درويشم ولى داراتر از من كيست كه تو دارايى منى.

الهى! در ذات خودم متحيرم تا چه رسد در ذات تو.

الهى! نعمت سكوتم را ببركت و الله يضاعف لمن يشاء اضعاف مضاعفه گردان.

الهى! بلطفت دنيا را از من گرفته اى بكرمت آخرت را هم از من بگير.

الهى! روزم را چو شبم روحانى گردان و شبم را چون روز نورانى.

الهى! حسنم كردى احسنم گردان.

الهى! دندان دادى نان دادى، جان دادى جانان بده.

الهى! همه از گناه توبه مى كنند و حسن را از خودش توبه ده.

الهى! گويند كه بعد سوز و گداز آورد حسن را بقرب سوز و گداز ده.

الهى! خودت گفته اى و لا تياسوا من روح الله نااميد چون باشم.

الهى! انگشترى سليمانيم دادى، انگشت سليمانيم ده.

الهى! سرمايه كسبم دادى، توفيق كسبم ده.

الهى! اگر ستار العيوب نبودى ما از رسوايى چه مى كرديم.

الهى! من الله الله گويم اگر چه لا اله الا الله گويم.

الهى! مست تو را حد نيست ولى ديوانه ات سنگ بسيار خورد، حسن مست و ديوانه تست.

الهى! ذوق مناجات كجا و شوق كرامات كجا.

الهى! علمم موجب ازدياد جهلم شد يا علم محض و نور مطلق بر جهلم بيفزا.

الهى! اثر و صنع توام چگونه بخود نبالم.

الهى! دو وجود ندارد و يكى را قرب و بعد نبود.

الهى! هر چه بيشتر دانستم، نادانتر شدم بر نادانيم بيفزا.

الهى! تا كعبه وصلت فرسنگها است و در راه خرسنگها و اين لنگ بمراتب كمتر از خرچنگ است، خرچنگ را گفتند بكجا ميروى گفت به چين و ما چين گفتند با اين راه و روش تو.

الهى! دل داده معنى را، از لفظ چه خبر و شيفته مسمى را، از اسم چه اثر.

الهى! كلمات و كلامت كه اينقدر شيرين و دلنشين اند خودت چونى.

الهى! اگر از من پرسند كيستى چه گويم.

الهى! هر چه بيشتر فكر مى كنم دورتر ميشوم.

الهى! گروهى كو كو گويند و حسن هو هو.

الهى! از گفتن يا شرم دارم.

الهى! داغ دل را نه زبان تواند تقرير كند و نه قلم يارد بتحرير رساند الحمد لله كه دلدار به ناگفته و نانوشته آگاه است.الهى محبت والد به ولد بيش از محبت ولد به والد است كه آن اثر است نه اين با اينكه اعداد است و عليت و معلوليت نيست پس محبت تو بما كه علت مطلق مايى تا چه اندازه است، يحبهم كجا و يحبونهم كجا؟!

الهى! از كودكان چيزها آموختم لا جرم كودكى پيش گرفتم.

الهى! چون است كه چشيده ها خاموشند و نچشيده ها در خورشند.

الهى! از شياطين جن بريدن دشوار نيست با شياطين انس چه بايد كرد.

الهى! خوشدلم كه از درد مينالم كه هر دردى را درمانى نهاده اى.

الهى! در خلقت شيطان كه آنهمه فوائد و مصالح است در خلقت ملك چه ها باشد.

الهى! ديده را بتماشاى جمال خيره كرده اى،دل را بديدار ذوالجمال خيره گردان.

الهى! خنك آنكس كه وقف تو شد.

الهى! شكرت كه دولت صبرم دادى تا بملكت فقرم رساندى.

الهى! شكرت كه از تقليد رستم و به تحقيق پيوستم.

الهى! تو پاك آفريده اى ما آلوده كرده ايم.

الهى! پيشانى بر خاك نهادن آسان است دل از خاك برداشتن دشوار است.

الهى! ظاهر ما اگر عنوان باطن ما نباشد در يوم تبلى السرائر چه كنيم.

الهى! شكرت كه كور بينا و كر شنوا و گنگ گويايم.

الهى! درويشان بى سر و پايت در كنج خلوت بى رنج پا، سير آفاق عوالم كنند كه دولتمندانرا گامى ميسر نيست.

الهى! بچهل و سه رسيده ام چند سال ايام صباوت بود و بعد از آن تا اربعين دوران نخوت جوانى و غرور تحصيل فنون جنون، اينك حاصل بيدارى دوساله ام آه گاه گاهى است يا لا اله الا انت جز آه در بساط ندارم از من آهى و از تو نگاهى.

الهى! عمرى آه در بساط نداشتم و اينك جز آه در بساط ندارم.

الهى! غبطه ملائكه اى ميخورم كه جز سجود ندانند كاش حسن از ازل تا ابد در يك سجده بود.

الهى! تا كى عبد الهوى باشم بعزتت عبد الهو شدم.

الهى! از نخوردن رسوائيم و از خوردن رسواتر.

الهى! سست تر از آنكه مست تو نيست كيست.

الهى! عبد الله و محمد و على و فاطمتين و حسين را به حسن ببخش و حسن را به محمد و على و فاطمه و حسنين.

الهى! همه اين و آن را تماشا كنند و حسن خود را كه تماشايى تر از خود نيافت.

الهى! هر كه شادى خواهد بخواهد حسن را اندوه پيوسته و دل شكسته ده.كه فرموده اى:انا عند المنكسرة قلوبهم.

الهى! دل بى حضور چشم بى نور است اين دنيا را نمى بيند و آن عقبا را.

الهى! فرد تنها تويى كه ما سوايست همه زوج تركيبى اند و صمد فقط تويى كه جز تو پرى نيست و تو همه اى كه صمدى.

الهى! حسين شير خوارم آهنگ برخاستن مى كند و از ناتوانى و بى تابى بر خود مى لرزد تا دستش را بگيرم و بايستانمش كه آرام گيرد حسن هم حسين تست و جز تو دستگيرى نيست بشير خوار حسين دست حسن را گير.

الهى! حسين شير خوار حسن را به حسن ببخش و حسن را بشير خوار حسين.

الهى! آنكه خواب را حباله اصطياد مبشرات نكرده است كفران نعمت گرانبهايى كرده است كه درى از پيغمبرى است.

الهى! مراجعت از مهاجرت بسويت، تعرب بعد از هجرت است و تويى كه نگهدار دلهائى.

الهى! تو خود گواهى كه در عصر سلخ شهر الله مبارك هزار و سيصد و نود چنان حسرتى بر اين بنده مستولى شد كه گوشه هاى چشمم با ناودان بهارى برابرى ميكرد و آههاى آتشينم جهنم سوز بود كه بيداران در اينماه رستگار شدند و اين خفته زيانكار، اين حسرت يكماه بود با حسرت يك عمر چه بايد كرد امشب كه ليله چهار شنبه بيست و سوم شوال المكرم هزار و سيصد و نود است از دل و جان توبه كرده ام و صميمانه بسوى تو رخت بسته ام يا الله يا الله يا الله يا الله يا الله يا الله يا الله يا الله يا الله يا الله مسافر تائبت را بپذير و توفيقش ده كه بر عهدش استوار باشد و همواره محو ديدار باشد.

الهى! نور برهانم داده اى نار وجدانم هم بده.

الهى! هشيار را با بستر و بالين چه كار و مست را با دين و آيين چه كار.

الهى! آنكه در نماز جواب سلام نمي شنود هنوز نماز گذار نشد ما را با نمازگذاران بدار.

الهى! خوشا آنكه بر عهدش استوار است و همواره محو ديدار است.

الهى! همه در راه خود استوارند حسن را در راهش استوار بدار.

الهى! توفيق ترك عبادتم در عبادتم ده.

الهى! حاضر با غافل برابر نيست حضور و غفلتم ده.

الهى! شكرت كه بسر من “مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة الجاهلية” رسيدم و امام شناس شدم و فهميدم كه امام اصل او قائم و نسل او دائم است.

الهى! آنكس تاج عزت بر سر دارد كه حلقه ارادتت را در گوش دارد و طوق عبوديتت را در گردن.

الهى! همه ددان را در كوه و جنگل مى بينند و حسن در شهر و ده.

الهى! در خواب سنگين بودم و دير بيدار شدم باز شكرت كه بيدار شدم خنك آنكه مشمول “آتيناه الحكم صبيا، و آتيناه رحمة من عندنا و علمناه من لدنا علما” است.

الهى! حسن هيولاى اولاى هيچ ندار است فقط قابل ديدار صورت يار است.

الهى! شكرت كه حقير و فقيرم نه امير و وزير.

الهى! چگونه حاضر نباشم كه معلوم تو بلكه علم توام وسع ربى كل شى ء علما.

الهى! چگونه از عهده شكر برآيم كه اين بى نام و نشانرا سر و سامان داده اى.

الهى! تا كنون ديوانه فرزانه نما بودم و اينك فرزانه ديوانه نما شدم.

الهى! فرزندان حسن هر گاه از كار خسته شدند از شنيدن يك بارك الله پدر چنان نيرو مى گيرند كه گويا خستگى نديدند اگر پدرشان يكبار بارك الله از تو شنود چه خواهد شد.

الهى! عاشق را با شعر و شاعرى و سجع و قافيه پردازى و الفاظ بازى چه كار.

الهى! پرندگان همه يكطرف و مرغ عشق يكطرف، گياهان همه يك جهت و گياه عشق يك جهت، همه درسها يكجانب و درس عشق يكجانب، همه يكسوى و عشق يك سوى.

الهى! بلبل به چمن خوش است و جعل به چمين.حسن را آنچنان كن نه اينچنين.

الهى! از خوردن در شگفتم كه جماد را حيوان مى كند و حيوان را انسان.

الهى! اين ايام معدوداتست و محرم ماه ارشاد در پيش، توفيقم ده تا هم اكنون قابل ارشاد شوم كه گفتار از دهن بى كردار نمودارى ندارد.

الهى! مرا بنعمت لقايت متنعم فرموده اى چگونه شكر آن بگذارم.

الهى! شكرت كه به جنت لقايت در آمدم.

الهى! از اربعين كليميم به روى اربعين و كليم(ع) و كريمه و واعدنا موسى شرمنده ام كه حق هيچيك را بجاى نياورده ام.

الهى! كجا سر دوست از دوست مستور است چگونه حسن دعوى دوستى كند كه مهجور است.

الهى! يك عمر امروز را فردا بردم توفيقم ده كه حال فردا را به امروز آورم.

الهى! ثمره درس و بحث و فكر و ذكرم اين شد كه جهانرا جهانبانى است و جان را جانانى.

الهى! قربان لب و دهانم بروم كه بذكر تو گويايند.

الهى! تا كنون از اين و آن بسويت راه مى يافتم و اينك از تو باين و آن آشنا ميشوم.

الهى! در شگفتم از آنكه در غربت از ياد وطن شكفته ميشود و در دنيا از ياد آخرت گرفته.

الهى! چونست كه در خود مى نگرم بتو نزديك ميشوم و در تو مينگرم از تو دور.

الهى! تو خود بزرگى و بر همه دست دارى.مرا بزرگ آفريدى و بر همه دست دادى، بارى از بزرگ آنچنان بزرگ اينچنين پديد آيد.

الهى! تا حال تو را پنهان مى پنداشتم و حال جز تو را پنهان ميدانم.

الهى! يكى حافظه قوى دارد و ديگرى هاضمه قوى خنك آنكه عاقله بالغه دارد.

الهى! آنكه را دل باز دادى دهن بسته است اين سخن پرداز دل بسته است.

الهى! مرا بر همه سلطنت دادى بسلطانت مرا بر من سلطنت ده.

الهى! حسن از دست خود چنان بود و در دست تو چنين شد شكرت كه آنچنان اينچنين شد.

الهى! تو را دارم چه كم دارم پس چه غم دارم.

الهى! هر كه را مى بينم با خودند مرا با خودت دار.

الهى! هر كه را مى بينم در تسخير و تصرف ملك مى گويد و مى كوشد حسن را سير در ملكوت ده و انس با جبروت و بزبان آنان گويا كن و در حضور مالك ملك و ملكوت و جبروت بدار.

الهى! از سجده كردن شرمسارم و سر از سجده برداشتن شرمسارتر.

الهى! يا لا اله الا انت اجازه خواهم كه هو هو گويم و انت انت.

الهى! اين كمترين را با قليل بدار.

الهى! در شگفتم از آنكه كوه را مى شكافد تا بمعدن جواهر دست يابد و خويش را نميكاود تا بمخزن حقائق برسد.

الهى! هر نقمت و زحمت بر حسن آيد نعمت و رحمت است و همه تلخيها در كامش شيرين تر از عسل است و هر دشوارى براى او آسان است جز اينكه گرفتار احمق شود بعزت و سلطانت در چنگ احمق گرفتارش مكن.

الهى! حسن را شير و پلنگ بدرد و با احمق بسر نبرد.

الهى! روى زمينت باغ وحش شد خرم آنكه از وحشيان برست.

الهى! شكرت كه بنده آزادم.

الهى! نمى گويم كه ظالم نيستم ولى شكر كه از عمال ظلمه نشدم.

الهى! سيلى سرازير شد تا قطره اى نصيب حسن گرديد.

الهى! شكرت كه اين كودك را در سايه اقبال بزرگان واسطه فيض گردانيدى.

الهى! گرچه علم رسمى سر بسير قيل و قال است باز شكر كه علم و كتاب حجابم شدند نه سنگ و گل و درهم و دينار.

الهى! بحرمت سر و سامان گرفته گانت اين بى سر و پا را آواره ات كن.

الهى! شكرت كه از دوستان دشمنانت و از دشمنان دوستانت نيستم.

الهى! شكرت كه دوستانت را دوست دارم و دشمنانت را دشمن.

الهى! نمى گويم كه از دوستانم ولى شكر كه از دشمنان نيستم.

الهى! شكرت كه بديدار حسن جمالت عاشقم و بگفتار ذكر جميلت شايق.

الهى! ما هر چه كنيم كم است و تو هر چه دهى بسيار يا من يعطى الكثير بالقليل.

الهى! شكرت كه صاحب منصب بى زوالم.

الهى! سگ گله و حائط و صيد، حرمت امانت را داشته باشند و حسن ظلوم و جهول با امانت تو خيانت كند.

الهى! كتابدار و كتابخوان و كتابدان بسيارند خنك آنكه خود كتاب است و كتاب آر.

الهى! خدا خدا گفتن مجازى ما كه اينهمه بركت دارد اگر بحقيقت گوييم چون خواهد بود.

الهى! واى بر حسن كه اگر به پايه اى بى باك شود تا بذات پاك و نامهاى گرامى و نامه سترگ و فرستادگان بزرگ و دوستان ستوده ات سوگند ياد كند.

الهى! دهن حسن به عطر ذكر تو معطر است حيف است كه بوى بد گيرد.

الهى! شمس اگر چه سلطان كواكب و نير اعظم و شمسيه عقد فلك و كوكب قلب و تسخير و ذهب و ملك و سراج وهاج جهان افروز است، ولى حسن نجم با قمر است كه سائر الليل و شمع بزم خلوت نشينان و مصباح شب زنده داران است كه عاشق سوخته را چراغى نيم افروخته بايد تا رازش آشكار نگردد و رسواى هر ديار نشود، ماه است كه چون سالك دل آگاه در تحول و اطوار است:گاه چون رخ زعفرانيش هلال است و گاه چون سالك مجذوب بدرمنير و گاه چون مجذوب سالك در محاق، گاه از شرم سوزد و گاه از شوق فروزد.

الهى! دنى تر از دنيا نديدم كه همواره همنشين دو نان است.

الهى! خردمندان خطاب ادخلى فى عبادى آرزو كنند و اين بيخرد گويد يا ليت بينى و بينهم امدا بعيدا كه نعمت عظيم الشان انسانى را كفران كرده ام و از رويشان شرمسارم.

الهى! دردمند ننالد چه كند. درمان ده تا بيشتر بنالم.

الهى! چهل و سه سال از من بگذشت نميدانم چهل و سه آن عمر كرده ام يا نه.

الهى! بنده را با كاش چه كار و ازليت و لعل چه حاصل.

الهى! راه تو، به بزرگى تو دشوار است و شگفتا كه اين مور لنگ را آرزوى ديدار است.

الهى! از گناه اين و آن رنج مى برم كه از چون تويى روى گردانيدند.

الهى! از دردم خرسندم كه درمانش تويى.

الهى! شيدايى جانان را با حور و غلمان چه كار.

الهى! شكرت كه تاكنون خواننده بودم و اينك گوينده.

الهى! اين بى تميز با اينكه عمرى در نحو و صرف صرف كرده است هنوز تميز بين منادى و منادى و مشتق و مشتق منه را نگذاشته است.

الهى! ادراك حرمان مى كنم شكرت كه بدردم رسيدم كه طبيب طالب دردمند است.

الهى! عمرى اهل شهرى را بسوى تو خواندم كه اگر خودم عامل يك صدهزارم آنچه گفتمى بودمى از ملك برتر شدمى ولى يا من اظهر الجميل و ستر القبيح يك شهر به حسن حسن ظن دارند و حسن به تو ويرا در رستاخيز رسوا مكن و از چشم آنان دورش بدار كه از روى همه شان شرمسار است.

الهى! در شگفتم از اين گله گله اشباه الناس و رمه رمه آدمى پيكر كه يكى نميگويد من كيستم.

الهى! حسن زاده چگونه دعوى بى گناهى كند كه آدم و حوازاده است نه ملك و چگونه از آمرزش تو نااميد باشد كه ربنا ظلمنا گواست نه بما اغويتنى.

الهى! هر چه راز بود به پيغمبرت گفتى و آن ستوده بر ما ننهفت در يافتن آنها ما را درياب.

الهى! عابد دون معبود است و امام اشرف از ماموم، آدم مسجود ملائكه است اين شيطان پرستان پست تر از ابليس اند.

الهى! رسولت فرموده شر العمى عمى القلب و چه نيكو فرمود كه كور چشم سر از مشاهده خلق محروم است و كور چشم دل از رؤيت حق، حسن را چشم سر بينا داده اى چشم دل بينا نيز ده تا خلق بين حق بين شود.

الهى! اسمم را حسن كردى كه الاسماء تنزل من السماء، خلقم را حسن كردى كه تبارك الله احسن الخالقين، خلقم را هم حسن گردان كه يبدل الله سياتهم حسنات.

الهى! روزگارى تو را به آواز بلند ميخواندم، اكنون از آن استغفار مى كنم كه اذنادى ربه نداء خفيا.

الهى! ساليانى به خواندن اشارات و اسفار و شفا و فصوص دل خوش بودم و اكنون بگفتن آنها عاقبت حسن را حسن گردان.

الهى! كدام بيشرمى از اين بيشتر كه بنده در حضور مولايش بى ادبى كند.

الهى! محاسن حسن به بياض مائل شد، وجه قلبش را نورانى كن كه از يوم تبيض وجوه و تسود وجوه انديشه دارد.

الهى! چه شگفتى از اين بيشتر كه ماء مهين خوانا و نويسا شود و سلاله طين گويا و شنوا.

الهى! اينهمه خواب و بيداريم رب ارجعون گفتن بود و از جناب شما پذيرفتن، ديگر به چه رو رب ارجعون گويم كه انا اليه راجعون گويم.

الهى! هراس حسن از خويش بيش از اهرمن است كه اين دشمن بيگانه است و آن آشنا و همخانه.

الهى! نعمتهايى كه به حسن داده اى تا قيامت نه تواند احصا كند و نه تواند از عهده شكر يكى از آنها برآيد.

الهى! آنچه به حسن داده اى همه از تفضل آن ولى نعم بود و گرنه اين منعم چه كارى كرده است تا بموجب آن استحقاق ثوابى را داشته باشد باز هم چشم توقع به تفضل آنجناب دارد كه دست ديگر نميشناسد.

الهى! يكى بئر حفر مى كند و قضا را به كنز ميرسد، حسن ضرب يضرب صرف ميكرد و به كنت كنزا دست يافت.

الهى! درباره انبيايت فرمودى: و جعلنا لكل نبى عدوا شياطين الجن و الانس، حسن پرتوقع ميخواهد كه نشانه تيرهاى شياطين زمانه نشود.

الهى! حسن كه منزلى طى نكرده و بمقامى نائل نشده اينهمه از اشباه الناس اشمئزاز دارد كسانى كه منازلى سير كرده اند و بمقاماتى رسيده اند از حسن چه قدر بيزارى ميجويند.

الهى! اينحرفها را كى به من ياد ميدهد و از كجا نازل ميشود.

الهى! حسن روزگارى نگذرانيد بلكه روزگار بر او گذشت.

الهى! شكرت كه از شرق تا غرب عالم به حسن خدمت مى كنند.

الهى! در شگفتم از كسيكه گويد به فلانى مرگ ناگهانى رسيد.

الهى! تاكنون بزحمتم از بيرون ميطلبيدم و اينك برحمتت از درون ميجويم.

الهى! شكرت كه در كسوتيم كه اهل معصيت از آن شرم دارند.

الهى! اين بنده از روى خود شرمنده است چگونه از پروردگارش شرمسار نباشد.

الهى! چگونه شكر اين نعمت گذارم كه اجازه ام داده اى تا نام نيكوى تو را بزبان آورم و در پيشگاهت با تو گفتگو كنم و نامه ات را بگشايم و بخوانم و گرنه اين التراب و رب الارباب.

الهى! چون از تو پرسم دانايان كليد سرگردانيم دهند كه در دل است، خود دل در كجاست.

الهى! چگونه حسن از عهد شكر جودت برآيد كه دار غير متناهى وجودت را به او بخشيدى.

الهى! شكرت كه ديدگان بينايم دادى كه پرتو جمال دل آرايت را در مرائى و مجالى اسماء حسنا و صفات عليايت تماشا مى كنم و از آن لذتى ميبرم كه خود دانى.

الهى! در پگاهى تنى چند را بر خاكدانى گرد آمده ديدم كه يكى با تيغه آهنى و ديگرى با تركه چوبى آن مزبله را با چه حرص و ولعى ميكاويدند تا باشد كه پاره پارچه اى يا چرمى يا كهنه ديگرى بدست آرند، حسن چگونه از عهده شكرت برآيد كه شب و روز كتاب تو را و كتابهاى اوليايت را ورق ميزند و دل آنها را مى كاود و از معانى آنها كه نسيم بهشتند دماغ جانش معطر مى گردد، بار خدايا اگر آن خاكدانيها بدان كار نباشند حسن پاك دان بدينكار نتواند بود پاداش نيك شان ده كه بر بنده حق دارند.

الهى! شكرت كه همه كواكب و ايام را براى حسن سعد گردانيدى.

الهى! جمعى از تو ترسند و خلقى از مرگ و حسن از خود.

الهى! از كتابها پاسخ پرسش خواستن و حل مشكل طلبيدن عيال سفره ديگران بودن است يا غنى و يا مغنى يا ملى و يا معطى تا كى جيره خوار اين و آن باشم و در كنار خوان آنان نشينم.

الهى! يكى نان دارد و دندان ندارد و يكى جان دارد و جانان ندارد شكرت كه حسن هم اين دارد و هم آن دارد.

الهى! ايام اواخر رجب يكهزار و سيصد و نود و يك برايم چون نيمه آن روز استفتاح بود كه بتدريس اسفار افتتاح كرديم بار خدايا چگونه شكرت كنم كه هر روز در وصف اسماء حسنى و صفات عليا، و اطوار جلوه هاى جانفزاى تو سرگرم و دل خوشم.

الهى! خوشا آنكه چون عين ثور چشيم بينا دارد و مانند قلب اسد و عقرب دلى آتشين و روشن و مثل جوزا در راه تو ميان خت بربسته است.

الهى! حسن غبطه حال عقرب ميخورد كه عقرب كجا و حسن كجا آن رو بمشرق دارد و اين مغربى است، آنرا قلب روشن است و اين را ظلمانى، آن تاج بر سر پيش چشمش ترازوى داد است و اين بيدادگر طغيان در ميزان كرده است، آن سير آسمانها مى كند و اين زمين را نپيموده است، آن شب و روز بيدار است و اين در خواب، آن بصراط مستقيم است و اين كجرفتار منحرف، آن هشيار براى دفع عدو سلاح تير و كمان و نيش از پشت دارد و اين غافل بى سلاح در كمند ديواندر و چه خوش گفته اند كه كونوا عقارب اسلحتها فى اذنابها فان الشيطان لن يراوغ الانسان الا من ورائه، لا جرم آن نيكبخت از هفت آسمان برتر شد و اين تيره بخت هنوز خاك نشين است.

الهى! شكرت كه بناز و نعمت پرورده نشدم و گرنه از كجا حسن ميشدم.

الهى! اگر حسن مال مى يافت و حال نمى يافت از حسرت چه مى كرد.

الهى! چونست كه اندوه تو مايه دل شادى است و بندگى تو برات آزادى.

الهى! شكرت كه روزنه اى از عوالم ملكوت را برويم گشودى رب زدنى علما، رب زدنى فيك تحيرا، رب انعمت فزد.

الهى! در اين شب دوشنبه بيستم شهر رسول الله يكهزار و سيصد و نود و يك از استغفارهايم و از عبادتهايم جملگى استغفار مى كنم يا تواب و يا غفور و يا رحيم يا من يحب التوابين توبه ام را بپذير.

الهى! من خودم را نشناختم تا تو را بشناسم.

الهى! حسن از حال مار غبطه ميخورد كه چون پير شود چهل روز گرسنه بماند و تحمل رنج گرسنگى كند سپس بزمين فرو رود و چون بيرون آيد پوست افكنده و جوان شده باشد كه كلمه و روح ممسوح تو مسيح عليه السلام به حواريون فرمود كونوا كالحية، مار پير از پوست بدر آيد و جوان شود جوانى حسن بگذشت و آثار پيرى در او نمودار شد و هنوز در حجابها گرفتار است.

الهى! تاكنون مى گفتم جهانرا براى ما آفريدى اكنون فهميدم كه خودت هم براى مايى.

الهى! ادراك مفاهيم اسماء كه بدين پايه لذت بخش است ادراك حقائق آنها چون خواهد بود.

الهى! حسن كه بدين اندازه حسن است حسن آفرين چون باشد فتبارك الله احسن الخالقين.

الهى! اگر حسن از تو جز تو خواهد فرق ميان او و بت پرست چيست.

الهى! از گفتن نفى و اثبات شرم دارم كه اثباتيم، لا اله الا الله را ديگران بگويند و الله را حسن.

الهى! شكرت كه دل بيدردم را بدرد آوردى.

الهى! شكرت كه اولم را بآخر ماول كردى و آخرم را باول مبدل.

الهى! شركت كه تا خودم را شناختم تن خسته و دل شكسته دارم.

الهى! تاكنون مى گفتم داراتر از من كيست كه تو داراى منى از آن گفتار پوزش خواهم كه اينك 13 شهر رمضان 1391 گويم داراتر از من كيست كه تو دارايى منى.

الهى! داراتر از من كيست كه تو دارايى منى.

الهى! ما هنوز حرفهاى اينجهانى را نفهميديم تا توقع آنجهانى را داشته باشيم.

الهى! چه فكرهايى ميكردم و بدنبال اين و آن ميرفتم و اين در و آن در ميزدم و موفق نميشدم و خدا خدا ميكردم كه چرا موفق نميشوم، بار خدايا شكرت كه جوابم را ندادى و چه نكو شد كه نشد و گرنه حسن نميشدم، تسليم توام حكم آنچه تو فرمايى لطف آنچه تو انديشى.

الهى! ندانسته از تو قرار ميخواستم اينك دانسته از تو بى قرارى مى خواهم كه مظهر يا من كل يوم هو فى شانم.

الهى! خوش آن منعم كه مظهر هو يطعم و لا يطعم است.

الهى! جايى كه محمد بن عبد الله انسان كامل صاحب مقام محمود خاتم انبياء ما عرفتك حق معرفتك و ما عبدتك حق عبادتك گويد حسن بن عبد الله انسان نماى جاهل بايد ما عبدتك و ما عرفتك گويد.

الهى! توانگران بآزاد كردن بندگان رستگارند اين تهيدست را به بنده كردن آزادان سرفراز فرما.

الهى! پنهانى و دزدكى ميگريم تا نامحرمان به حرم خانه سرم دست نيابند، و آشكارا لبخند دارم تا نابخردان ديوانه ام نخوانند.

الهى! تا بحال ميگفتم گذشته ها گذشت اكنون مى بينم كه گذشته هايم نگذشت بلكه همه در من جمع است آه آه از يوم جمع.

الهى! در فكر فهميدن حروف مقطعه كتابت بدينجا رسيدم كه تمام كلماتت حروف مقطعه اند خنك آنكه اهل قرآن است.

الهى! اين روزگار طوفانى تر از طوفان نوح است و قرآن كشتى نجات خوشا بحال اصحاب السفينه.

الهى! گاهى در انواع مخلوقات گوناگون تو ماتم و گاهى در افراد لونالون آنها و بيش از همه در اطوار جور واجور خودم رب زدنى فيك تحيرا.

الهى! بدا بحالم اگر مرگم به حتف انف باشد و بس يا حى و يا محيى جز تو كه حيوة دهد؟

الهى! تاكنون باميدوارى سر به بالا مى داشتم و خدا خدا مى كردم، اكنون بشرمسارى سر بزير افكندم كه چرا چون و چرا مى كردم.

الهى! اعيان تر از من كيست كه با تو همنشينم.

الهى! خوشا بحال كسانى كه لذات جسمانى شان عقلانى شد.

الهى! از تو شرمنده ام كه بندگى نكردم و از خودم شرمنده ام كه زندگى نكردم و از مردم شرمنده ام كه اثر وجوديم براى ايشان چه بود.

الهى! گوينده اى گفت كل من فى الوجود يطلب صيدا انما الاختلاف فى الشبكات تو خود گواهى كه بدترين شبكه شبكه صيد من است از شر آن بتو پناه مى برم كه جز تو پناهى نيست.

الهى! توفيقم ده كه يكبار استغفر الله و اتوب اليه بگويم كه هنوز از گفتن آن شرم دارم.

الهى! تاكنون خودم را بر منبر گوينده مى پنداشتم و حضار را مستمع ولى اكنون مى بينم كه گوينده تويى و من و مستمع هر دو مستمعيم.

الهى! شاه بخيال شاد است و حسن بعقل.

الهى! تا بحال ميگفتم لا تاخذه سنة و لا نوم الآن مى بينم مرا هم لا تاخذنى سنة و لا نوم.

الهى! وقتى حسن چشم باز كرد كه دست و پا بسته است.

الهى! شكرت كه دوستانم عاقلند و دشمنانم احمق.

الهى! شكرت كه به حسن دختر دادى و پسر دادى و از هر يك چيزها به وى خبر دادى.

الهى! تا بحال مى پنداشتم معرفت نفس مرقاة معرفت تواست شكرت كه مرقاة را اسقاط كردى و بسر اشارت نبى و وصى من عرف نفسه فقد عرفه ربه، اعلمكم بنفسه اعلمكم بربه آشنا فرمودى.

الهى! شكرت كه به هر سو رو ميكنم كريمه فانيما تولوا فتم وجه الله برايم تجلى ميكند.

الهى! شكرت كه دنيايم آخرتم شد.

الهى! شكرت كه از ظرف لغو زمانم بدر بردى و در ظرف فوق آن مستقرم كردى.

الهى! خوشا بحال كسانى كه هميشه محرمند كه ايشان محرم تواند.

الهى! وقتى بيدار شدم كه هنگام خوابيدن است.

الهى! الحمد لله كه در اينحال به از اين چه گويم و چه كنم.

الهى! چه كنم كه تاكنون از بيرون مى جستمت و درونى بودى و اكنون از درون ميجويمت و بيرونى شدى.

الهى! جز تو از انسان بزرگتر كيست و در پيشگاهت از من كوچكتر كيست.

الهى! شكرت كه پيشه ام گازرى و مامايى است.

الهى! روى زمينت حيوانستان شد حسن را بآسمان انسانستانت انس ده.

الهى! اين چه وادى است كه تا بخواهم سر مويى نزديك شوم فرسنگها دور ميشوم.

الهى! خاطر ما را از خطور خطيئه نگهدار.

الهى! بحق آنانى كه از ديده مردم غائبند اين غائب را در حضور بميران.

الهى! دل خوشم كه شاخه اى از شجره طوبايم.

الهى! ساعد علويم ده تا ابراهيم سان بت نفس را بشكنم و نفثم را نفس رحمانى گردان تا عيسى آسا در دمم.

الهى! خوشا آنانكه در فلوات عشق تو هائمند و از خود بدر شدند و بتو قائمند.

الهى! اين گدايان جان براى جماد مى دهند، حسن جان براى حيوة ندهد.

الهى! همه در شهر الله عبادت مى كنند و حسن تجارت سر بسر خسارت.

الهى! حسن بقدر سم الخياط يك روزنه به حسن مطلق راه يافت اينهمه لذت و ابتهاج دارد آنانكه برايشان هزار باب و از هربابى هزار باب ديگر گشوده شد چون خواهند بود و تو خود چونى.

الهى! تو كه يوسف آفرينى حسن از زليخا كمتر باشد و تو كه ليلى آفرينى حسن مجنون تو نباشد؟!

الهى! چگونه شكر اين موهبت را بجا آورم كه اگر شرق تا غرب را كفر بگيرد در كاخ ربوبى ايمانم سرمويى خلل راه نمييابد.

الهى! تاكنون به نادانى از تو ميترسيدم و اينك به دانايى از خودم ميترسم.

الهى! حسن كه از فهميدن كتب تدوينى اينهمه ابتهاج و لذت دارد كسانيكه كتب تكوينى را ميخوانند و زبانشان را ميدانند و مبين حقائق اسماءاند چگونه اند و كسى كه با تو در گفت و شنود است چگونه است.

الهى! ما كه از فاضل چشيده ديگران بدمستى ميكنيم چشيده ها چونند.

الهى! شكرت كه از اساتيد بى رنگ رنگ گرفته ام.

الهى! خوشا آنانكه فقط با تو دل خوش كرده اند.

الهى! لطف فرموده اى اين كمترين را با كتب آشنا كرده اى لطفت را مزيد بفرما و با صاحبان كتب آشنايش كن.

الهى! درجات پدر و مادرم را مزيد گردان كه اگر ايشان احسن نمى بودند من حسن نميشدم.

الهى! شكرت كه دارم كم كم مزه پيرى را ميچشم.

الهى! گاهى اعوذ بالله من الشيطان الرجيم ميگفتم، و گاهى اعوذ بك من همزات الشياطين، و گاهى اعوذ بك من شر الوسواس الخناس از امشب كه ليله سبت رابع صفر هزار و سيصد و نود و سه هجرى قمرى است اجارت مى طلبم كه رب اعوذ بك منى بگويم.

الهى! شكرت كه از ابلهان رنج مى برم.

الهى! اگر حسن جهنمى است جهنمى عاقلى را رفيق او گردان.

الهى! شكرت كه شب و روز به پرندگان بال و پر ميدهم.

الهى! حسن از حرف تا كمتر باشد كه فعلش چون ذاتش خاص اسم شريفت است، تاء قسم خاص تو باشد و حسن نباشد.

الهى! در شگفتم از كسانى كه چون و چرايى، و كاش كاش گويند.

الهى! اين و آن گويند بهاى يك گرده نان پنج قرآن است، حسن بى بها گويد هرگز آن ببها در نميآيد در ازاى هر لقمه و جرعه از ازل تا ابد شكرت

الهى! موج از دريا خيزد و با وى آميزد و در وى گريزد و از وى ناگزير است انا لله و انا اليه راجعون.

الهى! شكرت كه ديده جهان بين ندارم هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن.

الهى! اين كلمه ناتمام خوشحال است كه به اسم سه حرف از حروف مقطعه فرقانت را دارا است، كلمات تامه اى كه بحقيقت همه مقطعه قرآنت را دارايند چونند.

الهى! شكرت كه نفخه و نفثى از دم عيسوى را به حسن داده اى كه مرده زنده مى كند.

الهى! بحقيقت خودت مجاز ما را تبديل بحقيقت كن.

الهى! شكرت كه توشه اى جز توكل ندارم.

الهى! شكرت كه فهميدم كه نفهميدم و رسيدم كه نرسيدم.

الهى! شكرت كه در سايه انسان كامل بسر ميبرم.

الهى! شكرت كه جوانمرگ نشدم.

الهى! شكرت كه هر جايى يكجايى شدم.

الهى! شكرت كه شاخه اى از شجره طوبايم.

الهى! شكرت كه در حول حاملين عرشم.

الهى! بنعمت حضور قلبم را از خطور ذنوب باز دار

الهى! شكرت كه در اين شب مبارك بليلة القدر رسيدم(11 ع 1/1394 ه ق)

الهى! شكرت كه مجاز را قنطره حقيقت گردانيدى تا از ليلة القدر زمانى زمينى به ليلة القدر آسمانى رسيدم.

الهى! بحرمت راز و نياز اهل راز و نيازت اين نا اهل را سوز و گداز ده.

الهى! توفيق شب خيزى و اشك ريزى به حسن ده.

الهى! امروز بيناتر از من كيست كه تو را مى بينم و شنواتر از من كيست كه سخن تو را مى شنوم و گوياتر از من كيست كه از تو سخن ميگويم و داراتر از من كيست كه تو را دارم.

الهى! اين بنده ات را از نيت گناه حفظ كن.

الهى! شكرت كه دلم را بشروق جمالت و سير در نور كمالت نورانى كرده اى.

الهى! شكرت كه در اين ليله چهارشنبه بيستم جمادى يكم هزار و سيصد و نود و چهار درى از علم را برويم گشوده اى.

الهى! شكرت كه حيوانى را در قفس نكرده ام، دستم ده كه در قفس شده ها را رهايى دهم.

الهى! شكرت كه فهم بسيار چيزها را به حسن عطا فرموده اى و دهنش را بسته اى.

الهى! شكرت كه دى دليل بر اثبات خالق طلب مى كردم و امروز دليل بر اثبات خلق ميخواهم كيف يستدل عليك بما هو فى وجوده مفتقر اليك.

الهى! ظاهرم را چون باطن مخلصان گردان و باطنم را چون ظاهر مرائيان.

الهى! در شگفتم كه با نادانى اندوهگينم و با دانايى اندوهگين تر.

الهى! شكرت كه از آنچه در سر دارم اگر از سر گذارم سردارم و اگر نگذارم سردارم.

الهى! در راهم و همراه درد و آهم، آهم ده و راهم ده.

الهى! شكرت كه حسن تا كنون شاكر و حامد بود و اكنون شكر و حمد شد.

الهى! بقدر معرفتم، تو را پرستش مى كنم، كه به وفق اقتضاى عين ثابت، زمين شوره نبود مثل نابت.

الهى! آدم شبكور كجا و عبد شكور كجا؟كه شبكور شكور نباشد.

الهى! حسن زاده آدم زاده است چگونه دعوى بى گناهى كند.

الهى! اگر مذنب نباشد غفار كيست و اگر قبيح نباشد ستار كيست.

الهى! همه كار تو را مى كنند و حسنت هم بيكار نيست.

الهى! خروس را در شب خروش باشد و حسن خاموش باشد.

الهى! اگر الفاظم نارسا است داستان سنگ تراش و شبان موسى است.

الهى! با اجازه ات نام عالم را عشق آباد گذاشته ام.

الهى! حسن كه از شنيدن يك نداى التوحد ان تنسى غير الله اين همه ابتهاج دارد، ابتهاج خاتم گيرنده قرآن چه حد است و خود ابتهاج تو چونست.

الهى! به ابتهاج خودت و ابتهاج خاتمت، ابتهاج حسن و ديگر نفوس و الهه ات را مزيد گردان و وعده حق لدينا مزيدت را در حقشان اكيد فرما.

الهى! ميدانم كه ميدانى اما چگونه ميدانى خودت مى دانى الا يعلم من خلق و هو اللطيف الخبير.

الهى! اگر گويم سگ كوى توام، از روى سگ اصحاب كهف شرمنده ام.

الهى! مس سگ اصحاب كهف بى طهارت روا نبود و حسن را طهارت نباشد؟!.

الهى! شنيدم كه فرمودى چه كنم با مشتى خاك مگر بيامرزم.

الهى! شكرت كه اگر شاهدان اسمانى از حسن با خبر باشند، سهيل اهلا و سهلا گويد و كف الخضيب كف بر كف زند و زهره چنگ در چنگ.

الهى! صعود بر زخيم را به اعتلاى عقلانى ارتقاء ده.

الهى! به وحدتت خلوتم ده و به كثرتت وحدتم ده.

الهى! اگر من بنده نيستم، تو كه مولاى من هستى.

الهى! يا لحكم الحاكمين و يا ميسر كل عسير!حكم محكم كل ميسر لما خلق له بر حسن حاكم است، حكم آنچه تو فرمايى محض لطف است.

الهى! خوشا بحال كسانى كه نه غم بز دارند و نه غم بزغاله.

الهى! از سر دل نشينت لب دوختم، و از شر آتشينم سوختم.

الهى! آنچه از كلام تو نيوشيدم در خروشم، و آنچه از جام تو نوشيدم در جوشم، با اينهمه جوش و خروشم خاموشم به اميد آنكه دمبدم نيوشم و نوشم.

الهى! حسن را همين فخر بس كه مقام واقعى حلقه بگوشى ابدى، از چون تو سلطان حقيقى سرمدى دارد.

الهى! دلى همدم با آه و انين است و دلى همچون تنور آتشين است و دلى چون كوره آهنگران است و دلى چون قله آتش فشان است، واى بر حسن اگر دلش افسرده و سرد چون يخ باشد و پابند به مبرز و مطبخ.

الهى! در سجده بر شاكله هو هستم، اين مصدوق را مصداق كل يعمل على شاكلته قرار ده.

الهى! از پيمبرانى چيزها آموختم:از حضرت نوح نجى الله ففروا الى الله، و از حضرت يعقوب اسرائيل الله انما اشكوا بثى و حزنى الى الله.

الهى! حسن تويى و حسن حسن نما است.

الهى! اگر بهشت شيرين است بهشت آفرين شيرين تر است.

الهى! حقيقت حديث برزخى رؤيايم را كه قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم:معرفة الحكمة متن المعارف، مرزوقم بفرما.

الهى! گاه گاهى مينمايى و مى ربايى، نمودنت چه دل نشين است و ربودنت چه شيرين.

الهى! آنكه درد دارد آه و ناله دارد، شيرين تر اين كه سفير صادقت فرمود:ان آه اسم من اسماء الله تعالى فاذا قال المريض آه فقد استغاث بالله، حسن از ملت ابراهيم اواه است آه آه.

الهى! سفير كبيرت فرمود:المؤمن مرآة المؤمن، اگر من مؤمنم تو هم مؤمنى.

الهى! من از گدايان سمج، درس گدايى آموختم.

الهى! شكرت كه حسنت را سمت نون وقايه داده اى كه حسن آفرين و حسن وقايه يكديگرند، سبحانك اللهم.

الهى! نماينده ات فرمود القلب حرم الله، حرمت را حفظ بفرما.

الهى! لك الحمد كه حسن را با شاهدان اسمانى آشنا كرده اى و اطلس بى نقش نفسش را قبه زرقاء.

الهى! اگر مردم لذت علم را بدانند كجا اهل علم را سر آسوده و وقت فراغ خواهد بود.

الهى! هر كس به حسن حرفى آموخت، تو از وى راضى باش و او را از وى راضى بدار.

الهى! يا قابض و يا باسط!جزر بحر مد را در پى دارد و محاق قمر بدر را و ادبار فلك و عقل اقبال را و قوس نزول صعود را، قلب حسن در قبض است و اميدوار بسط است.

الهى! از قبض شاكى نيستم كه در مصحف عزيزت قبض را بر بسط مقدم داشته اى و الله يقبض و يبصط و اليه ترجعون فرموده اى، و نمايندگانت در مناجاتها به تاسى كلامت يا قابض و يا باسط گفته اند.

الهى! حسن در قبض صابر است كه قبض و قضا و جمع و قرآن با هم اند و بسط و قدر و فصل و فرقان با هم، اگر يوم الجمع نباشد يوم الفصل كدام است، و اگر قضا نباشد قدر كدام، و اگر قرآن نباشد فرقان كدام، و اگر قبض نباشد بسط كدام.

الهى! اگر جز اين در، در ديگر هست نشان بده.

الهى! كسانى كه ديرتر گرفته اند پخته تر و قوى تر شده اند، حسن خام است و لطف آنچه تو فرمائى.

الهى! عينم را چون علمش بى عيب و شين بدار.

الهى! تا تو لبيك نگويى كجا من الهى گويم.

الهى! معنى رسا است و وراى اين الفاظ ناروا است ما را به الفاظ نارواى ما مگير.

الهى! آنكه از مرگ مى ترسد از خودش مى ترسد.

الهى! شكرت كه يك زمينى آسمانى شد.

الهى! بسيار ما اندك است و اندك تو بسيار، و فرموده اى:گر چه بسيار تو بود اندك، ز اندكت مى دهند بسيارت.

الهى! عارف را بمفتاح بسم الله، مقام كن عطا كنى كه با كن هر چه خواهى كنى كن، با اينجا هل بى مقام هر چه خواهى كنى كن كه آن كليد دارد و اين كليددار.

الهى! همه الفاظ يونانيان يكسوى و اسم عالم بلفظ قوسموس يكسوى.

الهى! ابليس رجيم را بلا واسطه خطاب كنى، و انسان كامل را من وراء حجاب كه نه آن آيت قرب است و نه اين رايت بعد.

الهى! شكرت كه از افكار رهزن عاصمم بوده اى.

الهى! دل چگونه كالايى است كه شكسته آن را خريدارى و فرموده اى پيش دل شكسته ام.

الهى! اگر يكبار دلم را بشكنى، از من چه بشكن بشكنى.

الهى! آنكه دنبال درك مقام است غافل است كه مقام در ترك مقام است، حسن را در مقامش مقيم و مستقيم بدار.

الهى! با ستارى و غفرانت، جزا خواستن كفرانست.

الهى! همنشين از همنشين رنگ مى گيرد خوشا آنكه با تو همنشين است صبغة الله و من احسن من الله صبغة.

الهى! از جهنم بعد و حرمان از درك حقائق رهاييم ده.

الهى! لذت ترك لذت را در كامم لذيذتر گردان.

الهى! حسنت كودك زبان نفهم بهانه گير است، با هزار لن ترانى ارنى گواست.

الهى! چگونه از عهده شكرت برآيم كه روزى با كتاب موش و گربه عبيد زاكان فرحان بودم و امروز به تلاوت آيات قرآن الرحمن.

الهى! مجاز ما را تبديل به حقيقت بفرما.

الهى! آفتاب گردان و آفتاب پرست عاشق آفتاب باشند و حسن عاشق آفتاب آفرين نباشد؟

الهى! تو كه بى نياز بى انبازى و به رايگان مى بخشى، حسن هم كه درويش گداى تو است، بخششت را با درويشانت بيش بفرما.

الهى! با همه شيرين زبانى و شيرين كاريم نميدانم چه كاره ام.

الهى! اصطلاحات انباشته را دانش پنداشته ايم، يا نور السموات و الارض قلب ما را مورد مشيت العلم نور يقذفه الله فى قلب من يشاء قرار ده.

الهى! آكنده از عبارات اصطلاحاتيم كه حجاب معرفت شهودى شده اند، خوشا كسانى كه با قلب بى رنگ حامل عطايايت شده اند.

الهى! همين قدر فهميده ام كه خدا است و دارد خدايى مى كند

لینک کوتاه :

darolershad.org/?p=8358

جدیدترین عناوین خبری

پربازدیدترین خبرها

مطالب مرتبط

ثبت دیدگاه

یک پاسخ ارائه کنید