تغییر سایز-+=

بیست حکایت تربیتی برای جوانان و نوجوانان

بسم الله الرحمن الرحیم

بیست حکایت تربیتی برای جوانان و نوجوانان از استاد اخلاق آیت الله سید حسن عاملی

(اشاره: نوشته حاضر با اهتمام اداره آموزش و پرورش اردبیل و مجتمع آموزشی شهید باکری در سال 1377 به زیر چاپ رفت)

مقدمه

بسم الله الرحمن الرحیم؛ الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین و لا سیما بقية الله في الأرضین

بهترین سرود و طرب آور ترین هنرها و جذاب ترین زیبائی ها و عاشقانه ترین سرنوشت های زندگی انسان را کسانی آفریده اند که با سرکشیدن صهبای توحید، خود را در پرتو جمال و جلال لایتناهی مندک و در تماشاگه راز در عبودیت، زبان محرميّت یاد گرفته اند.

راقم این سطور همه ساله از باب اینکه “عِند ذکر الصالحین نـُزولُ االرحمة” (ذکر و یاد صالحان محل نزول رحمت الهی است) کلماتی چند از سوختگان و راحلان بی قرار جلوات توحید را از عُـشّ آل محمد صلوات الله علیهم [شهر مقدس قم] به دار الإرشاد اردبیل نقل و در اثناء مباحث طرح می نماید .

امسال که سال 1376 شمسی و 1418 قمری و مصادف با ماه مبارک رمضان است، بعضی از عزیزان و دوستان معظم تصمیم به چاپ مجموعه ای حکایات عرفانی و بعضاً روایی از سخنان مزبور را جهت استفاده دانش آموزان عزیز و مستعد این خطه گرفته اند.

هر چند در متن سخنرانی، مقدمه و مؤخره هر حکایتی در نوع استفاده از این حکایات دخالت تامّ دارد، با این حال صِرف نقل این حکایات نیز مخصوصاً برای دانش آموزان خالی از فایده نخواهد بود. از درگاه حضرت احدیت برای تمام دست اندرکاران و عزیزان دانش آموز، رضا و ثواب و لطف و کرم و توفیق الهی خواستارم.

سید حسن عاملی عامله الله بفضله ؛ اردبیل – رمضان المبارک 1418

  1. سید صدرالدین دزفولی

حضرت آیت الله بهجت فرمودند: “ما هفتصد سال از معنویت عقبیم، زمانی بود که در نجف اشرف کسی که اهل کرامت (1) نبود نادر بود، اینک کسی که اهل کرامت است نادر است”.

کاتب گوید: غالب بلاد به برکت انفاس اهل کرامت و علماء بالله مصونیت کامل داشت، سید صدرالدین دزفولی در دزفول ملجأ و مأوای اهل معرفت و محتاجان ناعلاج بود، شهر دزفول حتی بعد از فوت او در قبضه انفاس الهی آن بزرگ مرد بود! وقتی جنازه را در چادری در کنار رود دز قرار دادند و شیخ محمد غسال وارد چادر شد؛ بعد از لحظاتی مردم شاهد خروج مضطربانه و دلهره شیخ محمد شدند، وقتی از علت سؤال کردند گفت من وقتی شروع به غسل نمودم سید چشم باز کرد و گفت: آقاشیخ محمد! اول وضو بگیر بعد بیا مرا غسل کن!

  1. کیمیای وجود

مرحوم شیخ محمدحسین اصفهانی از اجلای عرفای اصفهان بود، آن جناب مدت مدیدی در تخت فولاد اصفهان مشغول کشف کیمیا می شود، اما نتیجه ای نمی گیرد، نصف شب که از تخت فولاد برمی گردد در بالای سی و سه پل پیرمردی او را به نام صدا می زند و می گوید: ” آقا شیخ محمد حسین کیمیا در وجود توست، آب را نگاه کن”، وقتی شیخ نگاه می کند می بیند آب رودخانه تماماً طلای مذاب است، این مبدأ تحول آن جناب می گردد و تصمیم می گیرد که خودش را در خارج از ذات خودش جستجو نکند.

حضرت آیت الله بهجت فرمودند: عارفی رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) را در خواب دید و سؤال کرد: شیخ انصاری چه حالی پیدا کرد؟ حضرت فرمود: “نـَجا بـِشـَفاعَتـِنا”(با شفاعت ما نجات یافت) سؤال کرد: سید محمدباقر چگونه شد؟ فرمود: “نـَجا بـِمَحَبـَّتـَنـِا” (بخاطر محبتی که به ما داشت، نجات یافت)؛ عرض کرد: شیخ محمدحسین چطور شد؟ فرمودند: “وَرَدَ عَلی الله فأعطاه کلَّ ما أرادَ” (مستقیم به محضر پروردگار وارد شد و هر چه خواست، خداوند به او عطا فرمود!”

  1. در فکر بود، در آن فکرها!

خدمت حضرت آیت الله بهجت عرض شد که نهی از منکر زنان بدحجاب از جهت تلازم با نگاه به نامحرم مشکل است. آقا فرمود: “ممکن است و مشکلی در کار نیست، حضرت آیت الله میرزا محمد تقی شیرازی در حفظ چشم آن چنان بود که گاهی با مواشی (چهار پایان) تصادف می کرد! وقتی در راه سؤال می کردند: آقا کجا می روید؟ می فرمود: “اجازه دهید فکر کنم بگویم”! حضرت آیت الله بهجت ادامه دادند: “آقا در فکر بودند در آن فکرها”!

مستم کن آنچنان که ندانم ز بیخودی در عالم چنان، که آمد کدام رفت

4.تغییر دادم!!!

حضرت آیت الله عزّالدین زنجانی فرمودند: “در زمان طاغوت یکی از فرمانداران اصفهان هر جمعه در باغی در خارج از اصفهان بساط فساد درست می کرد و جماعتی از اطرافیان را به آنجا دعوت می نمود و برای تکمیل حظوظ (لذت ها) نفسانی، هر جمعه زنی بدکاره را نیز در بساط مزبور با خود همراه داشت.

در اجتماع حضار هر جمعه مشاهده می کردند که در گوشه باغ پیرمردی با خدای خود خلوت کرده و مشغول عبادت است، در یکی از جمعه ها زن بدکاره به اطرافیان می گوید: “تصمیم گرفته ام امروز حال این پیرمرد را عوض کنم” با این حرف به طرف پیرمرد می رود و نیمه عریان در حال رقص این غزل حافظ را برای پیرمرد می خواند:

در کوی نیکنامی ما را گذر ندادند      گر تو نمی پسندی تغییر ده قضا را

و غزل را به آخر می رساند، پیرمرد سرش را بلند می کند و می گوید: “تغییر دادم”! با این حرف پیرمرد که نشان از اوج ولایت تکوینی او در این عالم دارد، زن به طور کلی منقلب گشته و جزو أعبد الناس (عابدترین مردم) آن منطقه می گردد.

یکی از فضلای معظم فرمود: پیرمرد برای نجات زن که هنوز روح ایمان و فطرت در او باقی بوده و استعداد برگشت داشته، مأمور بوده است.

  1. هر کدام که خدا توشه!

یکی از فرزندان معظم آیت الله العظمی گلپایگانی می گوید: “از آقا پرسیدم: آقا شما ترجیح می دادید طلبه بودید یا مرجع تقلید؟” بالبداهه (بیدرنگ) جواب دادند: “هر کدام که خدا توشه”!

  1. خلع روح

آیت الله شیخ جواد طهرانی در زمره کسانی بود که به مقام منیع تجرد نفس رسیده بودند. خود وی در اثبات تجرد نفس می نویسد: “الان که این کتاب را می نویسم لباسم را از دیوار آویخته ام، همچنانکه الان دارم لباسهایم را می بینم همینطور از خودم بیرون آمده و خودم را تماشا کرده ام.”

مجله خراسان در چهلم ایشان از زبان حضرت آیت الله العظمی اراکی نوشت: “آقای طهرانی حتی در نماز خلع روح داشتند”!

7.علت محرومیت

یکی از امتیازات بزرگ انسان از حیوان و حزب الله از حزب شیطان این است که وقتی از مقامی از مقامات معنوی محروم می شود خودش را در معرض سؤال قرار می دهد. امام سجاد (علیه السلام) این سؤال را با کلمه “ما لي؟” (مرا چه شده است؟) شروع می کند و در علت محرومیت احتمالاتی را مطرح می کند که از جمله آن این است: “… أو رأیتـَني مُستـَخِفـَّاً بـِحقـِّکَ فأقضـَیتـَني” (پروردگارا! شاید من حق تو را سبک شمردم، که مرا دور کردی).

یکی از فضلای معظم می فرماید: چهل سال پیش از حضرت آیت الله العظمی اراکی سؤال کردم: آقا “فـَأقضَیتـَني” یعنی چه؟ با لبخند فرمود: یعنی “برو گم شو”!

  1. خانه را جاروب نکردی!

یکی از عرفای عالی مقام مازندران هنگام تشرف مردی پاکدل به زیارت امام رضا (علیه السلام) نامه ای به او می دهد و از او می خواهد که پاسخ آن را هنگام مراجعت، از امام رضا (علیه السلام) بگیرد. او پس از تشرف به حرم، نامه را داخل ضریح انداخته و منتظر پاسخ می شود؛ هنگام مراجعت با شرمندگی کنار ضریح مطهر عرض می کند: “آقا من منتظر پاسخ هستم”. در این هنگام حرم مطهر بطور غیر منتظره ای برای او خلوت می شود و حضرت از ضریح مطهر به وی خطاب می کنند: “از طرف ما به صاحب نامه بگو:

آئینه شو جمال پری طلعتان طلب      جاروب کن خانه سپس میهمان طلب

وی وقتی به وطن مراجعت می کند، با شور و شوق عازم منزل عارف می شود تا بشارت پاسخ حضرت را به وی بدهد؛ وقتی در را می زند متوجه می شود آقا در دالان منزل همین بیت را زمزمه می کند.

  1. رحمت نازل شد

آیت الله کربلایی فرمودند: در محضر حضرت آیت الله انصاری همدانی به مواعظ یکی از علماء بالله که در منبر بود گوش می دادم؛ یک لحظه حالت معنوی فوق العاده ای در دلم احساس کردم و به من سبکی عظیمی دست داد، به محض پیدایش این حالت حضرت ایت الله انصاری در گوشم فرمود: رحمت نازل شد!

حضرت آیت الله استاد الأساتید آقا سیدعلی قاضی می فرماید: “من در تشخیص ماه مبارک رمضان احتیاج به رؤیت ماه ندارم و به محض ورود ماه مبارک رمضان از فضای معنوی کاملاً متوجه ورود ماه مبارک رمضان می شوم همچنانکه شما متوجه ورود گرما یا سرما به اتاق می شوید”. آن جناب در این باب تمسک می کند به احادیثی که می فرماید: در ماه مبارک رمضان شیاطین مغلوب می شوند و دیگر هیچ شیطانی در زمین نیست.

  1. اینقدر ها هم ولایت داریم!

در زمان آیت الله العظمی بروجردی یکی از مؤمنین از وی استفتائی (در خواست حکم شرعی) می نماید و آن مرحوم در جواب، مرقوم می فرمایند: “به فقیه گلپایگانی مراجعه شود” شخص سؤال کننده به خاطر زرنگی خاصی که داشته است، جوابیه را حفظ و بعد از فوت آیت الله العظمی بروجردی برای تبلیغ مرجعیت آیت الله العظمی گلپایگانی از کاغذ مزبور استفاده عظیمی می نماید.

این خبر به گوش آیت الله العظمی گلپایگانی می رسد؛ ایشان فرد مزبور را احضار و نوشته را مطالبه نموده و دیگر به او مسترد نمی نماید؛ آن شخص می گوید: “مالکیت” کاغذ از آن من است و شما شرعاً حق تصرف در آن را ندارید. آیت الله العظمی گلپایگانی با تبسم می فرماید: “اینقدرها هم ولایت داریم!”

  1. او درباره من غلو کرده!

یکی از مداحان قم در یکی از اعیاد در مجلس آیت الله العظمی بروجردی مدح بلیغی از ایشان می نماید؛ بعد از تمام شدن مجلس طبق روال همیشگی از آقا طلب انعام برای مداح می نمایند، آقا با صدای بلند می فرمایند: : “به او چیزی نخواهم داد او درباره من غلو کرده است.”

  1. طوفان در مصاف با خاکستر!

معاویه در کینه و عداوت با بنی هاشم چنان بود که نمی خواست حتی یک نفر از بنی هاشم زنده بماند. برای همین در جنگ ها آرزو داشت پای بنی هاشم را به معرکه بکشاند و بزرگان آنها را یک یک از میدان بردارد.

از مطالعه تاریخ معلوم می شود که صاحب ولایت کلیه الهیه، حضرت أمیر المؤمنین (صلوات الله و سلامه علیه) از این نیت شوم آگاه بود و به همین جهت ورود بنی هاشم را به جنگ تن به تن منوط به اجازه خویش کرده بود. اما معاویه با تهییج احساسات و غیرت بنی هاشم گاهی موفق می شد بعضی از جوانان غیور بنی هاشم را وارد معرکه کند.

یکی از این جوانان “عباس بن ربیع” از عمو زاده های حضرت امیر بود. این جوان غیور بدون اجازه به مصاف پهلوانی بزرگ از شام رفته و جنگ سخت و مشکلی را با او آغاز کرده بود، هر دو لشکر نظاره گر این رزم حماسی بودند تا بر شجاعت نماینده لشکر خود افتخار کنند تا اینکه بعد از جنگ سختی، بالاخره عباس حریف خود را به جهنم واصل و لشکر مولا را غرق شادی و شعف و فریادهای تشویق و تحسین ساخت.

راوی گوید: من دیدم کسی از پشت سر من عباس را به این آیه تشبیه می کند: «قاتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ بِأَيْديكُمْ وَ يُخْزِهِمْ وَ يَنْصُرْكُمْ عَلَيْهِمْ وَ يَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنين» (ای اهل ایمان با کافران به کارزار برخیزید تا خدا آنان را به دست شما عذاب کند و خوار گرداند و شما را بر آنان چیره کند و دلهای مؤمنان را به پیروزی شفا بخشد؛ بقره/14)

وقتی برگشتم دیدم خود أمیر المؤمنین است، ایشان از من پرسیدند: “این جوان شجاع چه کسی بود؟” عرض کردم: “یا أمیر المؤمنین از خود شماست، عباس بن ربیع است”، حضرت ناراحت شدند و با احضار عباس، او را توبیخ فرموده و از اینکه بدون اجازه ایشان به مصاف دشمن رفته است او را نکوهش کردند، اما در آخر او را به مدال “خدایا از لغزش عباس درگذر” او را مفتخر نمودند، سپس فرمودند: “هر وقت عوامل معاویه به قصد تهییج به سراغ تو آمدند، مرا خبر کن”.

بعد از مدتی عباس خبر داد که یکی از پهلوانان شام مرا به نام به مصاف می خواند. حضرت دستور دادند عباس لباس خود را با لباس مولا عوض کنند. آنگاه حضرت خودشان با لباس عباس به مصاف پهلوانی که عباس را تهییج می کرد رفتند. پهلوان با دیدن عباس سؤال کرد: “آیا علی اجازه داد یا خودسرانه آمدی؟!”

علی جوابش چه مثبت چه منفی دروغ بود و با اینکه دروغ در جنگ جایز است، باز مولا از آن استنکاف کرد و در جوابش این آیه را خواند: «أُذِنَ لِلَّذينَ يُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اللَّهَ عَلى‏ نَصْرِهِمْ لَقَدير» (به کسانی که مورد ستم واقع شدند اجازه جنگ داده شد و خداوند بر پیروزیشان تواناست؛ حج/39) سپس جنگ شروع شد.

آن جناب را دأب و شیوه در جنگ اینچنین بود که به یک ضربت طولی یا عرضی کار حریف را می ساخت، پهلوان اول دوم و سوم همه روانه جهنم شدند و این سلسله ادامه داشت که صدای عمروعاص خطاب به معاویه بلند شد که گمان نکنم این مبارز، عباس باشد که چنین زور و بازویی از او معهود نیست، معاویه گفت: چاره چه می اندیشی؟ گفت: یک فوج از لشکر را دستور ده تا بر سر عباس بریزند، اگر تکان نخورد یقین بدان که او علی است و بدین ترتیب شامیان متوجه شدند به جای پهلوانان بنی هاشم که می خواستند آنها را به میدان بکشانند، رئیس بنی هاشم خود به مصاف آنها آمده است.

  1. حقیقت قرآن

شاگرد با صفایی به استاد خود گفت: “من هر شب یک قرآن ختم می کنم، اما لذت و نورانیتی نمی گیرم”؛ استاد جواب داد: “قفل را باز نکردی و باطن را مشاهده نمی کنی « أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلى‏ قُلُوبٍ أَقْفالُها » (آیا در آیات قرآن نمی اندیشند یا دلهای آنان قفل شده است؟ محمد/24) امشب که قرآن را تلاوت می کنی تصور کن که من در کنار تو هستم”. شاگرد فردا آمد و گفت: “بیشتر از نصف قرآن را نتوانستم قرائت کنم”؛ استاد گفت: “امشب تصور کن سلمان صحابه پیامبر در کنار توست”،

فردا آمد و گفت: “فقط یک سوم قرآن را قرائت کردم”، گفت: “امشب تصور کن در محضر رسول الله تلاوت می کنی”، فردا آمد و گفت: “فقط سوره حمد را توانستم بخوانم”؛ استاد گفت: “امشب تصور کن که در محضر خداوند تلاوت می کنی”، فردا خبر دادند که شاگرد از دنیا رفت! استاد او را در خواب دید و از حقیقت امر سؤال کرد، گفت: “از خدا خواستم به برکت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نور و برکت قرآن را بر دلم نازل کند و چنین شد، ولی حتی بسم الله الرحمن الرحیم را نیز نتوانستم بخوانم، بسم الله را که شروع کردم، طاقتم تمام شد.

  1. سعه صدر

علامه سیدمحمدحسین حسینی طهرانی می فرماید: نوه آخوند ملا حسینقلی همدانی خودش در نجف اشرف برای حقیر گفت: در یک سفر زیارتی که مرحوم آخوند با اصحابشان پیاده به کربلا مشرف می شدند، در راه عربهای بیابانی ایشان را لخت می کنند و هر چه دارند می ربایند، سپس که ایشان را می شناسند به حضورشان می آیند و هرچه ربوده بودند تقدیم می کنند، مرحوم آخوند فقط کتاب های وقفی را که ربوده بودند، پس می گیرد و از گرفتن بقیه کتب و اموال خودداری می کند و می فرماید: “به مجرد سرقت، من ایشان را حلال کردم، چون راضی نشدم به واسطه من خداوند کسی را در آتش دوزخ بسوزاند”.

دریای فراوان نشود تیره به سنگی

عارف چو برنجد تنگ آب است هنوز

سبک باران بشور آیند از هر حرف بی مغزی

به فریاد آورد اندک نسیمی نیستانی را

  1. توجه به حقوق

طه نجف از معمرین (سالخوردگان) عرفانی نجف که حسرت دیدن “غضبِ شخصی” اش را بر دل دوستان گذاشته بود، در اواخر عمر شریفش مورد امتحان دوستان قرار می گیرد تا شاید بتوانند ولو یکبار ناظر غضب و عصبانیت او باشند! برای این کار همسر او را انتخاب می کنند و از او می خواهند آفتابه آقا را وقت ظهر برای تجدید وضو که هر روز آماده می کرده، آنروز آماده نکند.

زن فتیله را بالاتر می کشد و نه تنها آفتابه را پر نمی کند بلکه طناب را از دلو (سطل) جدا کرده و هر یک از آفتابه و دلو را به گوشه ای پرت می کند. آقا وقتی از اتاق مطالعه بیرون می آید، می بیند از آفتابه خبری نیست، وقتی از خانم سؤال می کند جواب می شنود که من ضامن آفتابه شما نیستم!

آقا خودش به نحوی آفتابه را پیدا می کند و تازه وقتی سر چاه می آید متوجه می شود که خبری از سطل و طناب نیست، بالاخره آنها را نیز پیدا کرده و سطل را به چاه می اندازد و شروع به کشیدن آب می نماید، اما در اثنای کشیدن، توان خود را از دست مسی دهد و به شدت می گرید.

زن که از دور ناظر قضیه بوده، دلش به حال پیرمرد عارف می سوزد و خودش را به او رسانده و سطل آب را از چاه خارج می کند. زن که خیال می کرده گریه آقا از غضب بوده و از این جهت گریه می کند که قادر به انتقام نیست، با خوشحالی از این که امتحان، نتیجه مثبت داده است از آقا سؤال می کند چرا گریه کردی؟

آقا جواب می دهد: “گریه ام برای این است که تا حال ندانسته ام یک آفتابه پر کردن این همه مقدمه می خواهد و من، غافل از این قضیه تا حال اینقدر به تو ظلم کرده ام و حالا گریه می کنم که چگونه در برابر خدا جوابگوی اینهمه تعدی خواهم بود!”

  1. نقل کرامات

دأب بزرگان عرفا بر کتمان مشاهدات و خوارق عادات (امور غیر معمول) بوده و غالباً از نقل کرامات و اخبار ار مغیبات و مکنونات (پوشیده ها) گریزان بوده اند، ولی نوادری (افراد کمیابی) نیز بوده اند که این قاعده را نقض کرده اند، گو اینکه آنها مأمور به اظهار بوده اند.

از جمله این نوادر عارف شهیر مرحوم آخوند ملا حبیب الله کاشی ( کاشانی) است، ظاهراً آن جناب در نقل کرامات از چیزی فرو گذار نمی کرده است، یکی از بزرگان معاصر با ایشان می گوید: “در خواب دیدم، در بهشت کاخ مجللی برای آقای کاشی ساخته اند، اما همه اش سوراخ سوراخ است، گفتند او خیلی “نقل کرامت” می کند.”

از خواب بیدار شدم و آمدم محضر آقای کاشی تا خواب را نقل کنم، تازه به آستان در رسیده بودم که از اندرون فرمود: “بیا تو، می دانم چه می خواهی بگویی، یک سوراخ هم بالای آن سوراخ ها!”

  1. خوب وارسی کردی!

شیخ عباس قوچانی از شاگردان برجسته و برازنده استاد الاساتید مرحوم سید قاضی است. از ایشان نقل است که آقای قاضی در مسجد کوفه حجره ای داشتند، ما نیز در آنجا جمع می شدیم و از معارف بلند و انفاس عجیب آن جناب بهره مند می شدیم. یک روز به پیشنهاد آقا قرار شد بیرون از کوفه قدم بزنیم؛

تازه به خارج شهر رسیده بودیم و آقا نیز مشغول صحبت و افاضه بودند که سر و کله ماری بزرگ و سیاه پیدا شد و توجه حضار را جلب و موجب انقطاع کلام آقای قاضی گردید، آقا با ملاحظه این وضعیت خطاب به مار فرمودند: “مـُت بـِإذن الله” (به اذن پروردگار بمیر) و با این سخن مار بی حرکت ماند.

بعد از این واقعه انگار مأموریت تمام شد و آقای قاضی با همراهان به حجره برگشت و قرار شد محفل انس در حجره دنبال شود که در این بین یکی از حضار که بعداً فهمیدیم قصد وارسی مار را داشته از استاد اجازه مرخصی خواست، بعد از لحظاتی که دوباره برگشت با خطاب آقای قاضی مواجه شد که فرمود: “آیا خوب وارسی کردی”؟!

  1. مباهله حق عمومی است؟!

مرحوم آیت الحق علامه طباطبایی را اعتقاد این بود که مباهله آیتی است عمومی که خدای متعال آن را پشتیبان حق قرار داده است، و می فرمود: “آیه مباهله در این که مباهله حق عمومیت دارد و اختصاص به مباهله نبی اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) با نصارای نجران ندارد، خالی از اشعار نیست و اخباری که از اهل بیت عصمت رسیده است،بر عمومیت مباهله صراحت دارد،

امام باقر (علیه السلام) در مناظره ای که با عبدالله بن عمیر در مشروعیت نکاح متعه (ازدواج موقت) دارد، عبدالله بن عمیر را به مباهله دعوت می کند. همچنین در روایتی امام (علیه السلام) یکی از شیعیان را که با بعضی از اهل تسنن مناظره مذهبی داشته، امر می کند که طرف خود را به مباهله دعوت کند.”

کاتب گوید: حضرت آیت الله انصاری شیرازی (2) از شاگردان برجسته مرحوم علامه می فرمود: “حضرت علامه طباطبایی این مرد پاک به قدری منزه بود که اعلام کرده بود حاضر است در جوامع بین المللی با علمای ادیان و مذاهب در قالب تشیع جعفری اثنا عشری مباهله کند.

کاتب گوید: ادعای مباهله ادعای ساده ای نیست؛ مباهله ریشه در ولایت تکوینی عظیمی دارد که جز از عهده کسانی که جوهر وجودشان با نور پروردگار این عالم نفیس گردیده برنیاید و آن جناب بر این طوفان قادر بود، این حقیقت از علماء بزرگ شیعه که از اهل بیت سیراب گشته اند در ادوار مختلف غیر معهود نبوده است.

میرزا محمد همدانی نقل می کند که مرحوم شیخ جعفر شوشتری در دهه آخر ماه رمضان در مسجد سپهسالار به اقامه جماعت و موعظه پرداخت؛ در یکی از این روزها بر فراز منبر با اهل معصیت مباهله نمود و چنین گفت: “مَن یـَزعـَم أنـَّه لا صانـِعَ و لا مَحشـَرَ فلیقـُل إنـّي بريءٌ مـِن حَولِ رَبِّ جَعفـَرَ فإن لم يَزهَق روحُهُ مـِن مَکانه فـَليبقِ عـَلی عِصیانِهِ” (هر کس را که گمان چنین باشد که مبدأ و معادی در بین نیست، پس بگوید: من از قدرت خدای جعفر در امانم، در این صورت اگر زنده بماند بر عصیان خود ادامه دهد!!!)

  1. فقط یک نگاه

حضرت آیت الله زاهدی از شاهکارها و اعاجیب (شگفتیهای) عالم معرفت بود. آن جناب با آن مقام بلند علمی در عشق اهل بیت متواضعانه به منبر می رفت، مرحوم سید مهدی خرازی می فرمود: “آن بزرگوار روزی در منزل ما مشغول افاضه بود که ناگهان مجلس وعط با صدای زشت و کریه ساعت آلمانی به هم خورد، آقا به محض شروع زنگ ساعت، نگاهی به طرف آن کردند و ساعت با همان نگاه خاموش گردید!

بعد از تمام شدن مجلس وقتی سراغ ساعت رفتیم، با کمال تعجب متوجه شدیم که ساعت کاملاً از کار افتاده و احتیاج به تعمیر دارد. ساعت به تعمیرکار داده شد، اما هنگام تحویل با واقعیت عجیبی مواجه شدیم، تعمیرکار از تحویل ساعت خودداری می کرد و می گفت: تا نگویید ساعت دست چه کسی بوده، آن را تحویل نمی دهم.

وقتی از علت این درخواست جویا شدیم، گفت: این ساعت دست فرد معمولی نبوده و خرابی آن کار یک آدم معمولی نیست، چون هرچه پیچ دارد همه باز است!” بله، فقط با یک نگاه!!

20.یک عمر نان جو!

حضرت آیت الله حجتی میانجی از ذخایر عرفای معاصر در شمار خواص اصحاب حضرت آیت الله بهاءالدینی است و در روزهای خاصی از هفته با ایشان به جمکران مشرف می شدند، آقای حجتی می فرماید: یک روز جوانی در تهران مقداری نان جو و نمک به من داد و با دادن دستور العملی گفت: با عمل به این دستورالعمل مشرف به ملاقات حضرت أمیر المؤمنین (سلام الله علیه) خواهی شد.

از این حادثه بیش از حد خوشحال شدم و جز در اینکه دستورالعمل را در قم یا در مشهد انجام دهم، تردید دیگری نداشتم، به قرآن تفأل زدم، فرمود: قم خوب است ولی مشهد خوبتر. به همین جهت با همسرم عازم مشهد شدم. در اثناء سفر تردید و دودلی به من دست داد که چرا به صرف حرف یک جوان به اینگونه سفری دست زده ام.

وقتی به مشهد رسیدم به محضر حضرت آیت الله میلانی مشرف شدم؛ تا وارد شدم ابتدا به سکون فرمودند: “تردیدی به خود راه مده، راه همین است که به تو گفته اند”، با این إخبار از غیب که کرامت خیلی بزرگی بود، با دلگرمی مشغول انجام دستورالعمل شدم، پنج روز گذشته بود که در اثر خوردن نان جو معده ام مشکل پیدا کرد.

به همین جهت باز به محضر حضرت آیت الله میلانی مشرف شدم تا در عمل به دستور، نان جو را تبدیل به نان گندم نماید، تا وارد شدم، فرمودند: “علی (علیه السلام) یک عمر نان جو خورد، تو پنج روز نتوانستی بر خوردن آن دوام بیاوری؟!

این حرف در من خیلی اثر کرد؛ زود آمدم منزل، نان جو را جلوی خود گذاشتم و به عشق مولا أمیر المؤمنین و سختیهایی که تحمل فرموده، های های گریستم؛ به شدت در حال گریه بودم که دیدم مه مانندی خانه را در بر گرفت و حضرت أمیر با حسنین (علیهما السلام) وارد شدند و…

وَالسَّلامُ عَلَی مَن اتـَّبـَعَ الهـُدَی

لینک کوتاه :

darolershad.org/?p=8383

جدیدترین عناوین خبری

پربازدیدترین خبرها

مطالب مرتبط

ثبت دیدگاه

یک پاسخ ارائه کنید