تغییر سایز-+=

سمت خدا | توصیه هایی برای بعد از دهه محرم(5)

ملایی:بسم الله الرحمن الرحیم. السلام علیک یا ابا‌عبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک. این روزها بسیاری از بندگان خوب خدا و عاشقان اهل بیت علیهم السلام یا زمزمه کرده‌اند و راهی شده‌اند یا دارید زمزمه می‌کنید در کنج خانه‌هایتان، در محل کارتان، شمایی که مشرف به عتبات نشده‌اید یا خیلی‌ها الآن در آستانه ورود به کربلا بهشت خدا را روی زمین زمزمه می‌کنند. پشت‌سر مرقد مولا/ رو به رو جاده و صحرا بدرقه با خود حیدر/ استقبال در کربلا با خود فاطمه زهرا است. بدرقه با خود حیدر پیش رو حضرت زهرا سلام الله علیها و هی می‌گوییم اینجا هر کی هر چی داره نذر حسین کرده. ما هم همه نفس‌هایمان، همه لحظه‌هایمان را، همه زندگی‌مان را، نذر حسین بن علی علیهم السلام می‌کنیم. سمت خدا خدای امروز را آغاز می‌کنیم. یک پنجشنبه دیگر در آستانه اربعین شهادت سید‌ و سالار شهیدان، ابا‌عبد‌الله الحسین (ع).

آقای عاملی: بسم الله الرحمن الرحیم. عرض ادب می‌کنم به همه‌ی عزیزانی که الان در فضای عزای حسینی زندگی می‌کنند. بزرگترین اجتماع تاریخ بشریت فقط در مکتب حضرت ابا عبدالله محقق شده، جاذبه‌ جاذبه‌ی استثنایی است، قدرت بسیار بسیار استثنایی است و کسانی که موفق نشدند در سرزمین کربلا حاضر شوند، بشارتی به این عزیزان می‌دهم. در یکی از جنگ‌ها، یکی از اصحاب گفت: ای کاش برادرم با ما بود، حضرت فرمود: «أَ هَوَى‏ أَخِيكَ مَعَنَا»  او می‌گفت ای کاش برادرم اینجا بود، ثواب حضور در رکاب شما را می‌برد، فرمود: «أَ هَوَى‏ أَخِيكَ مَعَنَا» آیا میل و عشق و علاقه‌ی برادرت با ماست؟ گفت: بله، گفت: «فَقَدْ شَارَکَنَا[نهج‌البلاغه:شَهِدَنَا]» شریک شد در ثواب این حرکتی که ما داریم. عزیزانی که نتوانستند به هر عللی در آن راهپیمایی عظیم قدسی حاضر شوند، از این جهت هیچ غصه‌ای نداشته باشند که «لِكُلِّ امْرِئٍ مَا نَوَى‏»  نیت می‌تواند کارهای بسیار بزرگی را انجام دهد. ما از خدای متعال می‌خواهیم که این راهپیمایی عظیم را به یک راهپیمایی جهانی تبدیل بکند و رفته رفته جهانی هم می‌شود علیه این قدرت اهریمنی استکبار جهانی که مثل اختاپوس خودش را بر اهل دنیا مسلط کرده. شعارهای امام حسین، شعارهای جهانی است، شعارهای زنده‌ی زمان معاصر ماست. ان‌شاءالله که خدای متعال همه‌ی ما را با این شعارها زنده بدارد و مشمول عنایات خاصه‌ی حضرت ابا عبدالله الحسین قرار بدهد.
ملایی: من از فرمایش اخیر شما این‌طور فهمیدم که دلخوشی سرسری نیست، دلخوشی واقعی است که «بُعد منزل نبود در سفر روحانی».
آقای عاملی: همین‌طور است. علتش هم این است که یک وقت شما در کربلا حاضرید، سنخیت پیدا نکنید، یک وقت نتوانستید بروید، اما آنقدر در عشق ابا عبدالله بی‌قرارید که آن بی‌قراری سنخیت را درست کرده است. عمده‌ آن سنخیت است. ممکن است کسی در کربلا باشد و آن سنخیت را پیدا نکند و برگردد، ممکن است کسی که نرفته آن سنخیت را پیدا بکند.
ملایی: «گر در یمنی چو با منی پیش منی»
آقای عاملی: احسنتم، حق مطلب را فرمودید.
ملایی: در هفته‌های گذشته برای ما از نکات، هشدارها، توصیه‌ها و یادآوری‌هایی می‌فرمودید که بعد از محرم و مخصوصاً پایان دهه‌ی اول عزاداری، باید حواس ما به آن‌ها باشد.
آقای عاملی: بحث ما در توصیه‌های هفت‌گانه‌ی بسیار ضروری برای بعد از محرم است. آن‌ها را دانه دانه شمردیم، به این توصیه رسیدیم که کربلا اسم یک حادثه‌ی خاص نیست، بلکه اسمی است برای یک سبک زندگی آسمانی که اصول زندگی آرمانی در این سبک زندگی تصویر شده است. آن‌ها الگوهای جاودانه‌اند، «شُهَدَاءُ دَارِ الْفَنَاءِ» بعد «شُفَعَاءُ دَارِ الْبَقَاءِ» و کسانی که با آن‌ها سنخیت پیدا می‌کنند، با آن‌ها هستند «السنخیة علّة الانضمام» اگر در این دنیا با آن‌ها زندگی کردند، در آخرت هم با آن‌ها هستند. بعضی‌ها در اینجا اظهار ارادت می‌کنند، ولی با آن‌ها زندگی نمی‌کنند. روایت است که [در] حالت احتضار، وقتی که مرگ می‌رسد و سؤال می‌کنند: «من ربّک» و می‌گوید خدا، خدا از بالا می‌گوید: «کذب»؛ دروغ گفت. وقتی او را رو به قبله می‌کنند، ملائکه او را از قبله برمی‌گردانند؛ چون رو به قبله زندگی نکرده است. مرگ عصاره‌ی زندگی ماست. «كَمَا تَعِيشُونَ تَمُوتُونَ»  و لذا آنچه اصل و اساس است این است که ما چه سهمی از سیدالشهداء، مرام حضرت و فکر حضرت و راه و روش حضرت داریم.
به بیان خصوصیت‌های این سبک زندگی رسیدیم. اگر یادتان باشد، گفتیم یکی از آن‌ها حساسیت به عزت است. در طول تاریخ بشریت هیچ‌کس مثل امام حسین روی عزت سرمایه‌گذاری نکرده است. یعنی آنقدر به ذلیل شدن حساس است که حاضر است بمیرد، اما ذلیل نشود. در طول تاریخ فقط سیدالشهداء این‌طور بوده که چنین حسابی باز کرده و بارها خودش گفته شأن من شأن کسی نیست که بترسد. ترس در ادبیات حضرت نیست. می‌دانید که ترس ریشه‌ی بسیاری از بزه‌هاست. از فقر می‌ترسد، دروغ می‌گوید. از فقر می‌ترسد، رشوه می‌گیرد. از فقر می‌ترسد، مال الارث را می‌خورد. از فقر می‌ترسد، رحم خودش و فامیلش را می‌کشد که مال‌ الارث را تنهایی تصرف کند تا آخر.
مرحوم سید جمال‌الدین اسدآبادی در پاریس کتابی نوشته، العروة الوثقی مجله‌ای بود که آنجا چاپ می‌شد. آنجا مقالاتی راجع به ترس می‌نوشت که یک امت نباید ترس داشته باشد. همه‌ی آن مقالات را جمع کردند که کتاب خوبی شده است. او ریشه‌ی همه‌ی بزه‌ها را به ترس برمی‌گرداند. اما در دستگاه ابا عبدالله صحبت ترس نیست، می‌گوید: «وَ هَلْ تَقْدِرُونَ عَلى أَکْثَرَ مِنْ قَتْلي»  وسط میدان در محاصره، هیچ‌کس هم [برای یاری] نبوده. هر کس باشد، دست و پای خود را گم می‌کند. بچه‌ها هستند، زن و بچه‌ها هستند، انسان‌های ارذل همه‌جا را گرفتند و الان معلوم است که بعد از شهادت حضرت چه سختی‌هایی برای حرم درست می‌شود، اما عجیب است که ذره‌ای نمی‌شکند. به تعبیر حضرت آیت‌الله میانجی دست و پای او را شکستند، ولی اراده‌ی او نشکست. آنجا می‌گوید: «وَ هَلْ تَقْدِرُونَ عَلى أَکْثَرَ مِنْ قَتْلي» آیا بیشتر از قتل من می‌توانید انجام بدهید؟ در ادامه‌ می‌فرماید: «مَرْحَباً بِالْقَتْلِ فِي سَبیلِ اللَّهِ».
ما باید هر سال یک شعار از کربلا داشته باشیم که ما این کار ولایت خودمان را انجام می‌دهیم که مثلاً «وَ أَمْرِي لِأَمْرِكُمْ مُتَّبِعٌ» یک سال شعار ماست، روی آن کار می‌کنیم، چون اسّ و اساس کربلا تبعیت از سیدالشهداء است. یک سال می‌گوییم: «مَعَكُمْ مَعَكُمْ لَا مَعَ غَيْرِكُمْ» این شعار ماست. و چقدر عالی است شعار این باشد که «مَرْحَباً بِالْقَتْلِ فِي سَبیلِ اللَّهِ» به قتل فی سبیل الله خوشامد می‌گوید. به فرمانده نیروهای آمریکایی در خلیج فارس در دوران جنگ گفتند که چرا نمی‌توانی کار را بکنی؟ گفته بود توازن قوا نیست. گفتند شما که ابرقدرت هستید، این‌ها جهان سومی‌اند. گفت آن‌ها قدرتی دارند که ما نداریم. آن قدرت چیست؟ «مَرْحَباً بِالْقَتْلِ فِي سَبیلِ اللَّهِ» یکی از آمریکایی‌ها گفته بود ما با ماهیت انقلاب اسلامی کار داریم، همین که «مَرْحَباً بِالْقَتْلِ فِي سَبیلِ اللَّهِ وَ لکِنَّکُمْ لا تَقْدِرُونَ عَلى هَدْمِ مَجْدي وَ مَحْوِ عِزِّي» تعبیر را نگاه کنید. می‌گویند: شما هر تلاشی که بکنید، هر چقدر کار کنید، نمی‌توانید مجد مرا از دستم بگیرید. الان چه کسی مجدی را دارد که امام حسین دارد؟ آمار نشان می‌دهد که بانشاط‌ترین مذهب دنیا مذهب شیعه است؛ چون هیچ مذهبی نمی‌تواند این‌همه جمعیت را جمع بکند. من خودم مهمانانی از اساتید دانشگاه‌های آلمان داشتند که روز عاشورا به اردبیل آمده بودند. می‌گفتند کار ما تحقیق روی ادیان است. فقط آمدیم ببینیم که این عزاداری چه خصوصیتی دارد که می‌تواند این‌همه جمعیت را جمع بکند. حزب‌ها، کلیساها، معبدها چقدر پول خرج می‌کنند که جمعیت‌شان را جمع بکنند، اما هزار یکش را نمی‌توانند جمع بکنند. این همه جمعیتی که سرازیر شده، چه غوغایی در دنیا درست کرده، این مجد است. «عَلى هَدْمِ مَجْدي وَ مَحْوِ عِزِّي وَ شَرَفي» نمی‌توانید به این‌ها دسترسی پیدا بکنید. «فَإِذاً لا أُبالِی بِالْقَتْلِ» من از قتل نمی‌ترسم.
خصوصیت این سبک زندگی این است که روح حماسی فوران می‌کند. هر چقدر فشار بیشتر می‌شود، تنازل نمی‌کند. آیا کسی می‌تواند پا در جای پای امام حسین بگذارد؟ بسم الله! هر چقدر که فشار بیشتر شود، تنازل نکند، برعکس، خطبه‌ها آتشین‌تر هم بشود. شما خطبه‌ی امام حسین را نگاه کنید؛ هر چقدر که به آخر می‌رسد، روح حماسی، روح غیرت و شجاعت فوران می‌کند، ذره‌ای احساس شکست [نیست.] جمله‌ای که نشان بدهد حضرت خودش را باخته، اصلاً نیست.
ملایی: اساساً صحنه‌ی عاشورا صحنه‌ی تکرار و تکثیر همین مفهوم است؛ یعنی قاسم بن الحسن می‌گوید: مرگ در راه خدا «أحلی من العسل»، اباالفضل العباس (سلام الله علیه) به نوع دیگری، علی‌اکبر به نوع دیگری.
آقای عاملی: اصحاب هم همین‌طور. به یکی از اصحاب سنگ‌پرانی کردند، لباسش را درآورد. گفت: با سنگ من را می‌ترسانید؟ همین آقا وقتی سرش را بریدند، از بالای تل رها کردند، سر آمد و در برابر پاهای حضرت ایستاد و با زبان حال گفت: یا ابا عبدالله، هر کس شهید می‌شود، تو با پایت بالای سرش می‌روی، ولی من با سر آمدم در مقابل پاهای تو. یعنی همه روحیه‌ی حماسی است. کربلا کتاب حماسه است، مدرسه‌ی حماسه است. امام حسین بحث عجیبی دارد، آنقدر این بحث عجیب است و آن هم اینکه، جان خودش، فرزندانش، اصحاب و حرمت حرم همه وابسته به یک کلمه است؛ به یک بله.
ملایی: اگر می‌گفت، تمام بود.
آقای عاملی: مطلب را خوب دقت کنید. جان خودش، جان فرزندانش… می‌دانید که اصلاً حضرت علی‌اکبر صحبت نکردند، تنها کسی که امام حسین بالای سرش گفت «مَا أَجْرَأَهُمْ عَلَى الرَّحْمَنِ»  حضرت علی‌اکبر است. چقدر این‌ها جری هستند بر خدا. تنها شهیدی که به خدا معرفی کرد، وقتی قربانی را آورد، گفت: خدایا «قَدْ بَرَزَ إِلَيْهِمْ غُلَامٌ يُشْبِهُ رَسُولَ اللَّهِ خَلْقاً»  یکی از علما می‌گوید عتیقه‌ای را که از اجدادت مانده، نمی‌فروشی، وقتی مجبور بشوی بفروشی، آن را به عتیقه‌چی می‌فروشی و می‌گویی: مجبور شدم این را بفروشم، قدرش را بدانید؛ این‌طور است. کربلا برای امام حسین خیلی سخت شد [بعد از شهادت] حضرت علی‌[اکبر]. تنها کسی که پشت سرش راه افتاد، وقتی به میدان رفت. راوی می‌گوید یک وقت میدان را نگاه کردیم، دیدیم در جلو علی‌اکبر و پشت سرش حضرت ابا عبدالله. تنها کسی بود که در شهادت او محاسنش را به دست گرفت. این سرّی است که امام زمان باید توضیح بدهد. از محاسنش گرفت و دستش را بالا گرفت. تنها شهیدی بود که آنجا بر عمر سعد نفرین کرد که نسل من را از این پسرم، از این فرزندم قطع کردی، خدا نسلت را قطع کند. بخواهم صحبت کنم، محشر است. همه‌ی این‌ها جانشان به یک بله وابسته است. حضرت قمر بنی‌هاشم سه امام را درک کرده، نفس سه امام به او خورده است. امام عصر او می‌گوید: «بنفسی أنت یا عبّاس» تنها کسی که امام عصرش می‌گوید: «بنفسی أنت». این‌ها که تعارف ندارند.
ملایی: حرم، دختران، همسران…
آقای عاملی: احسنت! عجب جایی را دست گذاشتید! همه‌ی این‌ها وابسته است به یک بله. آن‌وقت این بله را ما می‌گوییم، دشمن هم می‌گوید، هر کس نگاه کند می‌گوید چقدر سبک است. «ما أخّفها من کلمةٍ» به تعبیر یکی از عرب‌ها. چقدر سبک است، آسان بگو بله. بعداً هم برو کارهایت را بکن. اما حضرت می‌گوید: «ما أثقلها من کلمةٍ» این بله چقدر سنگین است. من در برابر ظلم بله بگویم؟ من با این بله ذلیل بشوم؟ حضرت اینقدر سرمایه‌گذاری می‌کند، این را نمی‌گوید، همه شهید می‌شوند، همه اسیر می‌شوند. این روحیه این بیست میلیون جمعیت را در کربلا جمع کرده است، یعنی این اجتماع بی‌حساب نیست. لذا کسانی که از مذاهب دیگر وارد این قضیه شدند، همه… در روایت هست که «جعل ریاستکم فی فطر المکلّفین» خدا ریاست شما را در فطرت مکلفین گذاشته است. هر کس اوضاع امام حسین را دیده، شیفته‌ی امام حسین شده است؛ یعنی [شیفته‌ی] کاری که حضرت کرده. و این را عقل نمی‌فهمد، قلب این مطلب را نمی‌کشد که شما به خاطر یک بله نگفتن این‌همه هزینه بدهید و عجیب این است که پدرش هم، حضرت امیرالمؤمنین گفت: من را به خلافت نیاورید. اگر بیاورید، کار من طوری است که نه عقل‌تان می‌فهمد، نه قلبتان می‌کشد. یعنی پسر و پدر هر دو یک مسیر. «ذُرِّيَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ»  به امیرالمؤمنین که التماس کردند، فرمود: «دَعُونِي وَ الْتَمِسُوا غَيْرِي»  من را رها کنید، کس دیگری را بیاورید. الان اوضاع به جایی رسیده که «هَذَا مَاءٌ آجِنٌ‏»  این مثل آب تلخ است «وَ لُقْمَةٌ يَغَصُّ بِهَا آكِلُهَا» این لقمه را هر کس بخورد، در گلویش گیر می‌کند. من را رها کنید. گفت: حالا که اصرار می‌کنید، این را بدانید؛ کار من، حکومت من، حکومتی است و روش من روشی است که «لَا تَقُومُ لَهُ الْقُلُوبُ وَ لَا تَثْبُتُ عَلَيْهِ الْعُقُولُ»  حضرت فرمود. من آنقدر از این جمله خوشم می‌آید. سر کسی هم کلاه نمی‌گذارد، از اول می‌گوید اوضاع من این‌طور است، بدانید. امام حسین هم چراغ را خاموش کرد، گفت: ببینید، من کشته می‌شوم. این‌طور نبود که سر کسی کلاه بگذارد، واقعیت را می‌گوید. من کشته می‌شوم. دو هزار نفر جمعیت اطرافش بودند و رفتند. گفت: اگر برای غنائم آمدید، نه، برای ریاست آمدید، نه، برای اینکه از من منصب بگیرید، نه، من شهید می‌شوم. آنجا هم امیرالمؤمنین این حرف را می‌گوید: «لَا تَقُومُ لَهُ الْقُلُوبُ» قلب‌ها نمی‌کشد. «وَ لَا تَثْبُتُ عَلَيْهِ الْعُقُولُ» عقل‌ها هم نمی‌فهمند. الان هم می‌گویند چرا امیرالمؤمنین در شورا یک دروغ نگفت؟ اگر یک دروغ می‌گفت، جنگ جمل با هفده هزار کشته نمی‌شد، جنگ صفین با 35 هزار کشته نمی‌شد، جنگ نهروان با ده هزار کشته نمی‌شد، کربلا نمی‌شد، حضرت زینب اسیر نمی‌شد، حضرت قمر بنی‌هاشم شهید نمی‌شدند، اهل بیت اسیر نمی‌شدند. برای یک دروغ! این مکتب، عجب مکتبی است! خدایا، اهل بیت عجب روشی دارند! چه بگویم؟ انسان واقعاً عاجز است در وصف این‌ها صحبت بکند. آنچه هست «إِنْ ذُكِرَ الْخَيْرُ كُنْتُمْ أَوَّلَهُ وَ أَصْلَهُ وَ فَرْعَهُ وَ مَعْدِنَهُ وَ مَأْوَاهُ وَ مُنْتَهَاهُ» یک جایی زیبایی ذکر شود، شما «كُنْتُمْ أَوَّلَهُ وَ أَصْلَهُ وَ فَرْعَهُ وَ مَعْدِنَهُ وَ مَأْوَاهُ وَ مُنْتَهَاهُ». چرا ما نمی‌توانیم سنخیت پیدا بکنیم؟ امام ما برای یک دروغ آنقدر هزینه پرداخت می‌کند، اما دروغ برای ما بسیار سهل و آسان است، در سیاست، در مدیریت، در تجارت.
ملایی: دوست داریم راحت بگوییم بله و تمام شود.
آقای عاملی: آن‌وقت می‌گوییم علی علی. فاصله، فاصله‌ی اخلاقی است. در بسته نیست، ما دست و پا بسته‌ایم. مثلاً بگوییم چرا به ما عنایت نمی‌کنند؟ خدا آن‌ها را برای افاضه خلق کرده، آن‌ها برای افاضه‌اند، آن‌ها واسطه‌ی فیض‌اند. اگر قابلیت باشد، افاضه‌ی حضرات معصومین قطعی است. یک مطلب دیگر را شروع می‌کنم که از حساسیت‌های این سبک زندگی است، آن هم حساسیت به مصالح کلان امت اسلامی است. مصالح شخصی را برای مصالح کلان فدا می‌کند. می‌گوید اگر از من بیعت می‌خواهید، من بیعت نمی‌کنم. حالا که شما من را رها نمی‌کنید، بگذارید من بروم برای یزید مرزداری بکنم. بسیاری از کنار این روحیه ساده گذشتند، اما در این عالمی مطلب هست، همان احساس جمعی است. احساس جمعی سرمایه‌ی پیشرفت در کشور است. کشوری که احساسات جمعی نداشته باشد، بدون شک پیشرفت ندارد. احساس جمعی به چه می‌گویند؟ نگو من، بگو ما. من وقتی به هتل می‌روم، نمی‌گویم این دستمال کاغذی متعلق به هتل است، می‌گویم متعلق به ملت من است. به حمام هتل که می‌روم، نمی‌گویم این آب هتل است، می‌گویم این آب ثروت ملت من است. وقتی که در کارخانه کار می‌کنم، نمی‌گویم این کارخانه متعلق به این آقاست، بلکه این کارخانه ثروت ملت من است. تمام کشورهای پیشرفته و الله العظیم با احیاء این اصل توانستند به جایی برسند. وقتی به کارگر نمونه‌ی ژاپنی می‌گویند چرا این‌همه طرح ابتکاری دادی و اول شدی؟ می‌گوید: برای اینکه از اروپا عقب نمانیم. نمی‌گوید من، می‌گوید ما. من راننده‌ای از ژاپن داشتم. گفتم: خوب همان‌جا می‌ماندی، درآمدش خوب بود، چرا آمدی؟ گفت: حاج آقا، پدرم درآمد. در کارخانه که کار می‌کردم، تا می‌نشستم کارگرها می‌ریختند سرم. می‌گفتم: به شما چه ربطی دارد؟ مگر کارخانه متعلق به شماست؟ گفتند: کارخانه در ژاپن متعلق به همه‌ی ماست. کارفرما هم دم در می‌ایستاد، برای همه یک رکوعی می‌کرد. ما ریشه‌اش را الان داریم بحث می‌کنیم که حضرت برای مصالح کلان امت فکر می‌کند، برای شخص خودش که فایده ندارد. امتی که مصالح کلان را زیر پا بگذارد، ثروت را ضایع بکند، اسراف بکند، در نعمت ریخت و پاش بکند
گر نه موشی دزد در انبان ماست         گندم اعمال چهل ساله کجاست؟
اول ای جان دفع شر موش کن        بعد از آن جمع گندم جوش کن
کسی باید اینجا ندایی بکند. آموزش و پرورش، اینجا چه کار کردی؟ دانشگاه، اینجا چه کار کردی؟ حوزه‌ی علمیه، اینجا چه کار کردی؟ مراکز فرهنگی -که هجده مرکز فرهنگی بودجه می‌گیرد- چقدر احساس‌های جمعی را احیاء کردید؟ جناب ادریس هانی یک مستبصر مغرب عربی است. عجیب است، فقط ایشان را دیدم که اینجا دست گذاشته، از بین این‌همه درس کربلا اینجا دست گذاشته، روی این مسئله کار کرده که حضرت می‌خواهد مرزداری بکند برای کشوری که در رأسش یزید است. اما مصالح امت در آن مرزداری است. چقدر می‌آمدند از حضرات معصومین سؤال می‌کردند، در تاریخ ببینید. حضرات معصومین کمک می‌کردند، تشفی خاطر نمی‌کردند. در مسائل فقهی که گرفتار می‌شدند، از حضرات معصومین سؤال می‌کردند، آن‌ها هم جواب می‌دادند. مصالح کلان این است که او این را یاد بگیرد. زمان خلفای راشدین هیچ فرقه‌ی فقهی درست نشد. چرا؟ چون هر وقت آن‌ها مشکلی داشتند، به امیرالمؤمنین [رجوع می‌کردند.] خلافت غصب شده، حق امیرالمؤمنین است، اما مصالح کلان بالاتر از این‌هاست. امیرالمؤمنین چقدر خیرخواهی کرد، در فتوحات، در مسائل دیگر که تاریخش مفصل است. بعد از خلفای راشدین فرقه‌سازی درست شد؛ چون دیگر امیرالمؤمنین نبود که به امیرالمؤمنین حواله بدهند. فرقه‌ها درست شد، فرقه‌های درباری درست شد. مذاهب فقهی از دویست گذشت. این یکی این‌طور فتوا می‌داد، آن یکی طور دیگری فتوا می‌داد. اوضاع قضایی کشور به هم ریخته بود که حکومت دخالت کرد و همه‌ را کنار گذاشت و گفت مذهب ما باید مذهب مالکی باشد، امام مالک راضی شد و شد چهار مذهب.
در تاریخ نوشتند که یک نفر از طرف پادشاه روم از معاویه سؤالی پرسید، معاویه ندانست. کاغذی نوشت و گفت از علی بپرسید و جوابش را به من بگویید. به محضر امیرالمؤمنین آمد و گفت: یا علی، جواب این چه می‌شود؟ گفت: تو که هستی؟ گفت: من از اینجا هستم. گفت: نه، تو از آنجا نیستی، تو را معاویه فرستاده. پادشاه روم سؤال کرد و معاویه جوابش را ندانسته، از من پرسیده. اگر ما باشیم چه می‌گوییم؟ می‌گوییم ما را به بیابان کشانده، سه ماه در بیابان ما را گرفتار جنگ صفین کرده، حالا از ما سؤال هم می‌کند. شاید چیز نامربوطی هم بگوییم. حضرت فرمود: سؤالت را از این دو پسرم بپرس که جوابت را بدهند. گفت: از همان پسری می‌پرسم که موهای سرش تا اینجاست. امام حسن مجتبی. یک وقت وسط میدان در جنگ صفین ابن عباس مسئله پرسید. حضرت فرمود: این در لشکر من اتفاق نمی‌افتد. راستش را بگو، این را از کجا آوردی؟ خدا آیت‌الله میانجی را رحمت کند، به اینجا که می‌رسید، می‌گفت: وزارت اطلاعات امیرالمؤمنین بسیار قوی بود. گفت: این را از کجا آوردی؟ گفت: آقاجان، این را معاویه فرستاده است. یک جمله گفته که من آرزو می‌کنم هر شیعه‌ای این جمله را بتواند بگوید. چقدر این جمله سنگین است. گفت: «أنا ابو الحسن القر» من ابوالحسن آقایم. با اینکه جنگ صفین است، کشت و کشتار است. چه تعبیر خوبی است؛ «أنا ابو الحسن القر» از این هم رد می‌شوم.
یک حساسیت دیگر این سبک زندگی اینکه، به جنگ حساس است. نمی‌خواهد جنگ اتفاق بیفتد. امیرالمؤمنین هم به جنگ حساس بود. بعد از اینکه جنگ گریه کرد، گفت: ای کاش بیست سال پیش مرده بودم و این روز را نمی‌دیدم. آنقدر در جنگ تأنّی می‌کرد و تأنّی می‌کرد که می‌گفتند تو می‌ترسی. گاهی می‌گفتند: «لا علم له بالحق» می‌خواهم کسی کشته نشود. خون انسان بسیار بسیار محترم است. در روایت هست «الإنسان بنیان الله ملعونٌ من هدم بنیانه». امام حسین هم همین‌طور. این سبک زندگی را نگاه کنید. جناب زهیر هزار نفر لشکر داشت، حر جلو آن‌ها را گرفته بود. آمدند از یک باریکه رد شوند، گفت: این کوه را پشت سر من می‌بینی؟ من این کوه را تکیه‌گاهم قرار می‌دهم و همه‌ی این‌ها را می‌کشم. یک نفر نمی‌تواند برگردد. به من اجازه بده، بعداً عده‌ی آن‌ها زیاد می‌شود.
ملایی: این را زهیر عرض کرد؟
آقای عاملی: زهیر گفت. حضرت گفت: «لم أکن لأبتدأ بالقتال» من جنگ را شروع نمی‌کنم. اگر پیغمبر را از شهرش خارج نمی‌کردند، اگر پیمان را نقض نمی‌کردند، پیغمبر هم سر جنگ نداشت. آن‌ها آمدند یا حمله کردند «قاتِلُوا الْمُشْرِكينَ كَافَّةً كَما يُقاتِلُونَكُمْ كَافَّةً»  اولین آیه‌ی قتال این است: «أُذِنَ لِلَّذينَ يُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا»  چون به شما ظلم شده، اذن دادند جنگ کنید. اگر نقض پیمان نمی‌کردند، حضرت این کار را نمی‌کرد. با یهودی‌های مدینه آن معادله را کرد، چون نقض پیمان کردند و الا با آن‌ها پیمان بسته بود. بعضی‌ها می‌گویند چرا ما با فلان کشور و فلان کشور پیمان بستیم. حضرت با یهودی‌ها پیمان بسته بودند. آن‌وقت زبان حضرت را بسته بودند، مکه که فتح شد، زبانشان باز شد. فرمود: «لا تقاتلوا إلّا من قاتلکم» دیگر حق ندارید با کسی جنگ بکنید، مگر اینکه کسی با شما شمشیر بکشد. چون تیزی برهانش بیشتر از تیزی شمشیر اوست. پیغمبر هم سر جنگ نداشت.
یکی از فضلای حوزه بحثی دارد که من خوشم آمد و می‌خواهم آن را اینجا عرض کنم. می‌گوید امام حسین بر یزید شورش نکرد، یزید بر امام حسین شورش کرد. چرا؟ برای اینکه گفت باید با من بیعت بکنی. امام حسین سر جایش نشسته بود، در خانه‌اش نشسته بود. پیغمبر و امیرالمؤمنین هیچ‌وقت برای بیعت اجبار نمی‌کردند، برای بردن به جبهه‌ هیچ‌وقت اجبار نمی‌کردند. این دو اجباری نداشت. گفت: یا بیعت می‌کنی یا تو را می‌کشم. حالا چه کسی شورش کرده؟ یزید شورش کرده. اینجا من به بهانه یک جمله‌ای می‌گویم. ابن تیمیمه، محمد عبدالوهاب و بقیه همه می‌گویند اگر حسین در خانه‌اش می‌نشست، صلاحش بیشتر از صلاح نهضتش بود. مگر می‌گذاشت در خانه بنشیند؟ او امام حسین را از خانه بیرون کشید. تو که این حرف را می‌زنی، اصلاً تاریخ را بلد نیستی، تو که می‌گویی اگر در خانه‌اش می‌نشست. مگر می‌گذاشت در خانه‌اش بنشیند؟ گفت: من بیعت نمی‌کنم، من ظلم را تأیید نمی‌کنم، هم‌زیستی با ظلم ندارم، تعایش با ظلم ندارم. پس چه کسی باعث شد [امام حسین] به جنگ برود؟ آن‌ها باعث شدند به جنگ برود. اینجاست که یک خصوصیت حضرت ابا عبدالله الحسین حساسیت به جنگ است.
یک خصوصیت این سبک زندگی این است که ذره‌ای حس انتقام و تشفی خاطر و دل خنک کردن ندارد. حتی زیر خنجر خطبه می‌خواند. این به چه معناست؟ به این معناست که آن‌ها بپذیرند. زیر خنجر که خطبه می‌خواند، نه علی‌اصغر مانده، نه علی‌اکبر مانده، نه اباالفضل مانده، نه اصحاب ماندند، نه بنی‌هاشم، همه شهید شدند، اما خطبه می‌خواند. فایده‌ی خطبه چیست؟ آن‌ها هدایت بشوند. فرض بفرمایید آن‌ها گفتند غلط کردیم. خطبه خواند و خطبه اثرش را گذاشت. همه‌ی عزیزان کشته شدند، می‌گوید فدای سرت، هدایت بالاتر است.
ملایی: همان‌جا نصیحت می‌کند.
آقای عاملی: این نکته بسیار عجیب است. زیر خنجر خطبه خواندن چیز بسیار عجیبی است. یعنی می‌خواهد این‌ها را هدایت کند، حالا آن‌ها گفتند بسیار خوب، ما حرفت را پذیرفتیم. این‌همه عزیزان شهید شدند، می‌گوید عزیزان فدای آن هدایت. این‌ها خودشان را برای هدایت انسان‌ها ممحض کردند، آن هم در مأموریت ثانویه، نه مأموریت اولیه. مأموریت اولیه به هم ریخت. در مأموریت اولیه قرار نبود سر مبارک امیرالمؤمنین شکافته بشود، قرار نبود حضرت زهرا بین در و دیوار بماند، قرار نبود کربلا درست بشود. در این مأموریت ثانویه تمام تمرکزشان این است که دین به‌صورت خالص ارائه بشود و حجت دست خدا باشد. شب عاشورا نامه‌ی کوفی‌ها را آتش زد که به دست عمر سعد نیفتد. این تشفی خاطر است؟ این را در زندگی خودمان ببینیم. از امروز دست در دست امام حسین بگذاریم و [بگوییم] تشفی خاطر و دل خنک کردن تمام. آنقدر فاجعه آبستن‌هاست آبرویش را می‌ریزم، پدرش را درمی‌آورم، ببین برایش چه کار می‌کنم. همه‌ کودکانه است.
دریای فراوان نشود تیره به سنگ        عارف که برنجد تنک آب است هنوز
حوصله‌ی جامعه باید بسیار وسیع باشد. در خودش جا بدهد، بسیاری از ناهنجاری‌ها را در سینه‌اش جا بدهد. روایتی درباره‌ی رسول خدا می‌خوانم که محشر است. «کان أصبر الناس علی اقذار الناس» پیغمبر ما اصبر الناس بود، باصبرترین انسان‌ها بود بر چه؟ «اقذار الناس» یعنی رفتارهای کثیف مردم. مثلاً پایش را جلو می‌آورد که ناخن من را بگیر یا اهانت‌آمیز صحبت می‌کند یا عبا را چنان کشید که ردش بر گردن حضرت افتاد. اصحاب هر چه خواستند کاری بکنند، گفت نه. «کان أصبر الناس علی اقذار الناس» و می‌فرمود که «أَعْرَفُ النَّاسِ بِاللَّهِ أَعْذَرُهُمْ لِلنَّاسِ»  کسی از شما خدا را از همه بیشتر شناخته که به مردم با چشم عذر نگاه کند، به مردم بد نگاه نکند، دنبالشان بد حرف نزند؛ بگوید این‌ها آدم‌های ناجوری هستند، به حرف گوش نمی‌دهند، کارها را خراب می‌کنند. پیغمبر ما آنقدر نماز خواند که پاهایش ورم کرد. من می‌ترسم این را بگویم، آقای شاه‌آبادی می‌گوید علتش این بود که چون هدایت خوب پیش نرفت، گفت ایراد از من است. نگفت ایراد از مردم است، خواست برای خودش زیاد برسد، که وارد عبادت شد، پاهایش ورم کرد، خدا فرمود: «طه * ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى‏» خدایا چه دین زیبایی است. چه بگویم؟ ما از این‌ها باید سهم بگیریم. اگر در زندگی ما تشفی خاطر باشد، نمی‌شود بگوییم حسینی هستیم. یک منزلی آب نبود، امام حسین می‌دانست، گفت آب بردارید. لشکر حر که رسید، رنگشان پرید؛ دیدند چاه آب ندارد. چون چاه‌ها منزل به منزل بود. دیدند آب خشکیده، الان خودشان از بی‌آبی می‌میرند، حیواناتشان می‌میرند. امام حسین گفت: بار شترها را باز کنید. دیدند چقدر آب… فکر قاتل‌های خودش را کرده، برای قاتل‌های خودش آب آورده است. راوی می‌گوید: من دیر رسیدم، داشتم از تشنگی از حال می‌رفتم. دیدم آقایی کنار ایستاده که بعد فهمیدم امام حسین است. مشک را به دست من داد و گفت بخور. چون از حال رفته بودم، آب می‌ریخت. گفت: مشک را بده من بگیرم، تو بخور. مشک را گرفت، من آب خوردم. بقیه‌ی آب را هم به سینه‌‌ی اسبم زدم. این آقا همان کسی است که پیشانی مبارک امام حسین را سنگ زده و شکسته است. امام می‌داند، اما قلب چقدر بزرگ است. چهار هزار فرشته به کمک امام حسین آمدند، دلش خنک نشد که خوب شد آمدید. همان چهار هزار فرشته الان هم در حرم هست، گریه می‌کنند. تنها قبر امام حسین باکی دارد، گریه‌کننده دارد و این یک سرّی دارد. گریه برای امام حسین ضروری است. اگر همه دست به دست هم بدهند و هیچ‌کس گریه نکند، بلا نازل می‌شود. همه باید گریه کنند و یک وقتی همه گریه می‌کنند. آن زمانی که محشر حضرت زهرا (سلام الله علیها) به خدا عرض می‌کند حسین را به من نشان بده، همان‌طور که هست. تمام اهل محشر می‌بینند که امام حسین می‌آید، از رگ‌ها خون فوران می‌کند، سرش را هم در دست گرفته. ضجه از محشر بلند می‌شود. مگر می‌شود انسان کاملی مثل امام حسین به شهادت برسد، بدنش پایمال سم اسب‌ها بشود، بلا نازل نشود؟
یک بحثی از هم سبک زندگی حضرت بگویم و بحث را تمام بکنم. آن هم این است که حضرت یکه‌خوار نیست. وقتی بنی‌اسد برای دفن می‌آیند که به امام سجاد کمک بکنند، می‌بینند که زخم‌های کهنه دارد. سؤال می‌کنند که آقا، این زخم کهنه چیست؟ می‌گوید: پدرم آنقدر برای رسیدگی به فقرا در کوچه‌ها می‌رفت… معلوم می‌شود با اسب هم نرفته که روی اسب بگذارد، روی دوشش بوده که هم ثوابش بیشتر باشد، هم سر و صدا نشود و آبروها حفظ بشود و ریا هم نشود. شما الان حساب بکنید، از امروز کسی شروع بکند کیسه‌ای روی شانه‌هایش برای فقرا حمل کند، تا چه زمانی باید این کار را بکند تا زخمی بشود؟ یعنی خودشان را برای بیچاره‌ها وقف کرده بودند. این‌طور نبود که این‌ها «یهمّ بنفسه» باشند، طواف بکنند هم نفس خودشان، همت‌شان تیمار بدن مادی باشد. این نشان بلوغ است که انسان از خودش بیرون بیاید، خودش را برای راحتی دیگران فدا بکند. این وصف متقین است. امیرالمؤمنین در خطبه‌ی همام گفتند. هرچه داشته با فقرا تقسیم می‌کرده. این یک وصفی است از اوصاف حضرت ابا عبدالله الحسین.
امیرالمؤمنین هم یکه‌خوار نبود. یک وقت گریه کرد، گفتند چرا گریه می‌کنی؟ گفت: ده روز است مهمان برای من نیامده، من یکه‌خوار شده‌ام. پیغمبر ما هم یکه‌خوار نبود. امیرالمؤمنین باید کسی را می‌آورد تا کنار سفره می‌نشست. حضرت ابراهیم خلیل هم یک علت خلیل شدنش این است که یکه‌خوار نبود. یکه‌خوار بودن برای انسان بالغ عیب است. یعنی الان انسان‌های پولدار از همه بیشتر به بهشت نزدیک‌اند، [البته] وقتی که یکه‌خوار نباشند. اما اگر یکه‌خوار باشند، از همه بیشتر به جهنم نزدیک‌‌اند. یک هنر بزرگ است که انسان سفره‌ای داشته باشد که عزت انسان‌ها در آن سفره حفظ شود. سود اصلی کسانی که ایجاد اشتغال می‌کنند، پول نیست. من بارها به خودشان گفتم. سود اصلی‌ آن‌ها این است که عزت را…
ملایی: نان سر سفره‌ی دیگران
آقای عاملی: دختر و پسر در خیابان پرسه می‌زند، تا اشتغال پیدا می‌کند و ازدواج می‌کرد، همه چیز تمام می‌شود. الان من بیکاران را به بعضی کارخانه‌ها می‌فرستم. صاحب کارخانه می‌گوید: حاج آقا، تا دو هفته کار می‌کند، بعد از دو هفته مرخصی می‌خواهد. می‌گوییم برای چه؟ می‌خواهد ازدواج بکند. اصلاً قلم نمی‌تواند این ثواب را بنویسد. حصار زمان و مکان بشکند، معلوم می‌شود که چقدر کار بزرگی کرده و انسان هم که از دنیا می‌رود، حرف اولش این است که خدایا من را به اموالم برگردان. «رَبِّ ارْجِعُونِ * لَعَلِّي أَعْمَلُ صالِحاً فيما تَرَكْتُ»  پیغمبر ما یک جمله گفته که همه را ترسانده، فرموده: «فِتْنَةُ أُمَّتِي الْمَالُ»  فتنه‌ی امت من عبارت است از مال. یعنی بیشتر با مال امتحان می‌شوند. کشاورزی که زکاتش را نداده، تاجری که خمسش را نداده است. پول که بیشتر از نیازت شد، یعنی پول دیگران است که خدا درس عبرت تو گذاشته است. این جمله از من یادگاری باشد؛ پول که از حد کفایت بالاتر رفت، به این معناست که خدا سهم دیگری را در پول و ثروت تو قرار داده تا تو را امتحان بکند، تا حقوق او را ادا بکنی. یعنی ثروت که فوران کرد، بسیار بسیار خطرناک است، اگر انسان حقوق مالی را ادا نکند. بعضی‌ها می‌گویند خمس دادم، زکات دادم. علاوه بر این‌ها «وَ الَّذينَ في‏ أَمْوالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ * لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ»  خدا آیه‌ای گفته که با این تمام… «إِنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ»  دو چیز عدالت را به هم می‌ریزد: یکی مال است، یکی اولاد. «إِنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ» نظام اجتماعی را دو چیز به هم می‌ریزد: یکی ثروت است، دیگری عواطف فرزندی است. ان‌شاءاللّه در همه‌ی این‌ها ما حساسیت داشتیم، مثل [حساسیتِ] امام حسین بر حق‌الناس و رسیدگی به انسان‌های افتاده.
صفحه‌ی 63 قرآن کریم
سوره‌ی آل‌عمران، صفحه‌ی 63 نکات مهمی دارد که چهار نکته را عرض می‌کنم. اول اینکه فرموده: «وَ لا تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ» یعنی خدا آخر را نگاه می‌کند. ما می‌گوییم اگر سنگ اول کج باشد، تا آخر کج است. اما خدا اول را نگاه نمی‌کند، می‌بیند آخر سر چطور از دنیا رفتید. این بسیار مهم است. در روایت آمده است گاهی انسان به اندازه‌ی دو بار دوشیدن شتر تا بهشت فاصله دارد، یک خطایی می‌کند و جهنمی می‌شود «فواق ناقة». آیه‌ی دیگر هم گفته «فَيَمُتْ وَ هُوَ كافِرٌ»  من آخر را نگاه می‌کنم. این هشدار بزرگی است که ما کفّ نفس داشته باشیم، قدرت روحی داشته باشیم، بهانه‌ی قدسی داشته باشیم، یک وقت از دنیا جایی چشمک بزند «يَكادُ سَنا بَرْقِهِ يَذْهَبُ بِالْأَبْصارِ»  این هشدار بزرگی است. آقای میانجی می‌فرمودند در کربلا عده‌ای تا لب جهنم آمدند و برگشتند، یک عده تا لب بهشت آمدند و برگشتند. جناب حر تا لب جهنم آمده بود و برگشت.
نکته‌ی دوم آیه‌ی «وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَميعاً وَ لا تَفَرَّقُوا» حبل الله یعنی قرآن. به قرآن تمسک بکنید «وَ لا تَفَرَّقُوا». ظاهراً باید می‌گفت «فلا تفرّقوا»، اما گفت «وَ لا تَفَرَّقُوا» چرا؟ خدا با یک جمله شاهکار کرده. اگر می‌گفت «فلا تفرّقوا» یعنی قرآن کافی است که تفرقه پیدا نکنید، در حالی همه‌جا تفرقه هست، می‌بینید که چقدر تفرقه هست. گفت: «وَ لا تَفَرَّقُوا» یعنی در کنار قرآن شما به مرجعیت علمی هم احتیاج دارید، به چیزهای دیگری هم احتیاج دارید تا تفرق درست شود و آن هم امامت است. این هم نکته‌ی بسیار مهمی است.
سوم: «وَ كُنْتُمْ عَلى‏ شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ» دو قبیله با هم دعوا کردند، خدا می‌گوید لبه‌ی جهنم بودید. من از شما سؤال می‌کنم، دو طائفه با هم دعوا کردند، اسمش را گذاشتید «عَلى‏ شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ»، الان که امت اسلامی این‌همه اختلاف دارند، خدا باید اسمش را چه بگذارد؟ اگر به دعوای دو طائفه حساس است، آیا خدا به این‌همه اختلاف حساس نبوده که تدابیر لازم را انجام بدهد؟ پیغمبر ما وقتی دو طائفه دعوا کردند، عصبانی شد، گفت: «أ بدعوی الجاهلیة و أنا بین أظهرکم» در برابر من دعوای جاهلی راه انداختید که من از فلان قوم هستم، دعوای قومی راه انداختید؟ این هم نکته‌ی سوم.
نکته‌ی چهارم عجیب است. «وَ لا تَكُونُوا كَالَّذينَ تَفَرَّقُوا وَ اخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْبَيِّناتُ وَ أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ عَظيمٌ» شما از آن‌هایی نباشید که تا کتاب آمد، بین‌شان اختلاف ایجاد شد. بارها و بارها خدا در این کتاب گفته در امت‌های گذشته، تا کتاب دادیم، اختلاف ایجاد شد. یعنی کتاب مایه‌ی اختلاف شد؟ «مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْبَيِّناتُ» خدا این راه را دیده، آیا ممکن است [با اینکه] این راه را دیده، تا اینجا آمده و قرآن را نازل کرده، برای قرآن تدبیری درست نکند که آن بلاها اینجا درست نشود؟ تا قرآن آمد، اختلاف ایجاد نشود؟ خدا کارش را انجام داده، پیغمبر هم کارش را انجام داده، مرجعیت علمی تعیین شده. امکان ندارد خدای متعال همین‌طور رها بکند که هر کس هر طور خواست قرآن را تأویل بکند. اما صحبت این است که امت مرجعیت علمی را تعطیل کردند. پیغمبر ما فرمود: من روز قیامت اولین کسی هستم که به محشر وارد می‌شوم، بعد از من قرآن است و عترتم و من از امتم سؤال می‌کنم، هم از قرآن سؤال می‌کنم و هم از امتم سؤال می‌کنم، از اهل بیتم سؤال می‌کنم.
ملایی: دلمان نمی‌آید که در آستانه‌ی اربعین آقا ابا عبدالله الحسین (علیه السلام) از کربلا و از اربعین و از حسین دوباره نشنویم. اگر صلاح می‌دانید، چند جمله‌ای ذکر مصیبتی باشد و دعایمان کنید.
آقای عاملی: مشهور است که اولین زائر برای حضرت ابا عبدالله الحسین جابر بوده، اما اولین زائر برای ابا عبدالله الحسین (علیه السلام) حضرت زینب (سلام الله علیها) بود. حضرت وقتی که بعد از شهادت سراغ بدن مبارک برادر آمدند، روز عاشورا دیده بودند که کجا افتاده، ولی هرچه نگاه می‌کردند، پیدا نمی‌کردند. تعبیر این است: «فَوَجَدَتْ». خدا حضرت آیت‌الله میانجی را رحمت کند، می‌گفت کلمه «وَجَدَ» به این معناست که مدام می‌گشت و می‌گشت که پیدا بکند، اما پیدا نمی‌کرد. چرا پیدا نمی‌کرد؟ یک جمله می‌گویم، عزیزان من در خلوت گریه کنند. خدایا من را ببخش، یا رسول‌الله من را ببخش. خواستند بلایی سر یکی از پیغمبرها بیاورند، گفت: «إِنِّي عُذْتُ بِرَبِّي وَ رَبِّكُمْ»  من به خدایم پناه می‌برم. این مصیبت‌ها را انجام دادید. «إِنِّي عُذْتُ بِرَبِّي وَ رَبِّكُمْ» یا رسول‌الله ما را ببخش، اما این بلا را سر امام حسین آوردند. آن آیه‌ی قرآن را کامل می‌خوانم؛ «إِنِّي عُذْتُ بِرَبِّي وَ رَبِّكُمْ أَنْ تَرْجُمُونِ‏» من به خدا پناه می‌برم که من را سنگسار کنید. حضرت زینب آمد، مدام سنگ‌ها را کنار می‌زد. سنگ‌ها را که کنار زد، جمله‌ی عجیبی گفت. گفت: برادر، من جایی پیدا نمی‌کنم که ببوسم. ألا لعنة الله علی القوم الظالمین.

 

 

فایل تصویری این برنامه

 

 

فایل صوتی این برنامه

 

 

 

 

 

 

لینک کوتاه :

darolershad.org/?p=7557

جدیدترین عناوین خبری

پربازدیدترین خبرها

مطالب مرتبط

ثبت دیدگاه

یک پاسخ ارائه کنید