تغییر سایز-+=

حکایات و روایات در باب عشق و طهارت

بسم الله الرحمن الرحیم

منبع: قدحی از معرفت 2، در باب عشق و طهارت

برگرفته از سلسله سخنرانیهای تربیتی و اخلاقی آیت الله سید حسن عاملی

برترین القاب، “العبد” است.

به آقای بهجت (رحمة الله علیه) هر چه اصرار کردند، دفتر باز کند، آقا فرمودند:من یک طلبه هستم ، چگونه دفتر باز کنم.

وقتی آقا در مشهد مقدس اقامت داشتند، منزل ایشان را عوض نمودند، ایشان ناراحت شدند که چرا منزل را عوض نموده اید؟

وقتی می خواستند رساله ایشان را تکثیر کنند و قصد داشتند که در عنوان رساله لقبی برایشان بنویسند، آقا فرمودند چیزی ننویسید و در نهایت نوشتند:” العبد محمد تقی بهجت”. که البته خود این عنوان لقب بسیار بزرگی است، اگر این لقب درست شود همه چیز تامین شده است.

مگر روشنایی روز است که مرا نگه می دارد؟

در یکی از شبها مرحوم علامه طباطبائی (رضوان الله تعالی علیه) را به یک میهمانی دعوت می کنند، در آن زمان کوچه ها تاریک بوده است. در نتیجه راه رفتن برای ایشان در چنین وضعی سخت بود، یکی از آقایان پیشنهاد می کند، که آقا اگر چنین مراسمی در منزل خودتان باشد بهتر است، وقتی که شما را به منزل دیگران دعوت می کنند، تشریف نبرید، الان شب است و تاریکی همه جا را فرا گرفته است. ممکن است حضرتعالی در این سن وسال زمین بخورید– توحید را ببینید– فورا آقا می فرمایند: مگر در روز، روشنائی روزاست که مرا نگه می دارد؟ و این آیه مبارکه را تلاوت می فرمایند: «قُلْ مَنْ يَكْلَؤُكُمْ بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ مِنَ الرَّحْمنِ بَلْ هُمْ عَنْ ذِكْرِ رَبِّهِمْ مُعْرِضُون؛ ( انبیاء 42)» “چه کسی شبها و روزها شما را از آسیب هایی که می خواهد به شما برسد، حفظ می کند. آیا روشنایی است که شما را نگه می دارد؟”

بقیه اش یادم نیامد!!

مرحوم علامه جعفری (اعلی الله مقامه الشریف) می فرمودند: شخصی از اهالی یک روستایی آمد و گفت: آقا آیا ممکن است برای تبلیغ به روستای ما بیایی؟ در خواست ایشان به من برخورد و گفتم: خیر. سپس رفتم جلو برای خواندن نماز جماعت، گفتم :«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ -إِنَّا أَنْزَلْناهُ في‏ لَيْلَةِ الْقَدْرِ» بقیه اش یادم رفت دوباره تکرار کردم اما باز هم بقیه اش یادم نیامد از پشت سرم همان روستایی گفت: «وَ ما أَدْراكَ ما لَيْلَةُ الْقَدْرِ».

ای وای تاریک شدم.

پادشاه مملکتی به اطرافیانش گفت: اگر فلان عارف را بر سر سفره خویش دعوت کنیم، نخواهد آمد، چه کار کنیم؟ یکی گفت: حال که ایشان غذای شاه را نمی خورند دستوربدهید کبکی بعنوان غذای ایشان بگیرند که اگر چنین کنید ایشان غذا را خواهند خورد.

عارف را دعوت کردند و گفتند: برای شما به جای غذای شاه، غذای دیگری از بیابان تهیه شده است. ایشان نیز قبول نموده و آمدند، همین که عارف یک لقمه از آن غذا را خورد فریاد زد: ای وای تاریک شدم.

پادشاه گفت: اینکه شما خوردید،غذای من نبود، از بیرون برایتان تهیه کرده اند. آقا فرمودند: سر سفره شما رنگ گرفته است، تو با حیازت خود پرنده را مالک شدی”من در واقع باز هم از ملک تو غذا خوردم”

غیراز حق چیز دیگری نمی تواند، به قلب ایشان راه پیدا کند.

آقای اراکی در مورد آقای خوانساری که دامادشان بودند، می فرمودند: ایشان جزو بوّابین است. عرض کردند: آقا بوّابین یعنی چه؟ فرمودند: ایشان دم در قلبشان نشسته اند، وغیراز حق چیز دیگری نمی تواند به قلب ایشان راه پیدا کند.

بنده به یکی از عرفا عرض کردم: آقا به جایی نرسیده ام، اشکال از کجاست. فرمودند: مراقبه ات ضعیف است، آنجا را درست کن.

 

امروز متوجه شده ام که بخیل نیستم .

طلبه ها دیدند که علامه بحر العلوم خوشحال است. عرض کردند: آقا چرا اینگونه خوشحال هستید؟ فرمود: 20 سال است که از خداوند می خواهم بخل را از من بردارد، امروز متوجه شده ام که بخیل نیستم .

عجیب بود که آقا قهوه را میل نفرمودند.

مؤسس حوزه آیت الله حائری قهوه را خیلی دوست داشتند. حضرت آیت الله آقای مشگینی می فرمودند: ایشان به یک میهمانی رفته بودند، صاحب خانه که می دانستند ایشان قهوه دوست دارند، قهوه درست کرده بودند.

اما با وجود اینکه آقا قهوه را دوست داشتند، فرموده بودند: نه! من قهوه نمی خورم! این ماجرا مورد تعجب همه شده بود که چرا با وجود اینکه ایشان قهوه را آنقدر دوست دارند، میل نفرمودند؟ بعدا که یکی از آقایان به صاحبخانه عرض کرده بود: عجیب بود که آقا قهوه را میل نفرمودند.

صاحبخانه می گوید: فلانی عجیب تر از آن را من برایت بگویم. وقتی ما داشتیم قهوه را درست می کردیم، قطره خونی در آن افتاده بود، بعدا به آقا عرض کردم: آقا چطور شد که شما قهوه را میل نفرمودید؟ فرمودند: من همینکه به قهوه نگاه کردم از آن مشمئز شدم.

این خانه صاحب دارد…

علی بن حسین (علیه السلام) جلوی در مسجد می ایستاد و وارد مسجد نمی شد، عرض می کردند: آقا چرا وارد مسجد نمی شوید؟ حضرت می فرمودند: این خانه صاحب دارد، بگذارید ابتدا از صاحب خانه اجازه بگیرم، بعد وارد شوم. عرض می کردند: آقا چطور متوجه می شوید که به شما اجازه داده شده است؟ حضرت می فرمودند: در آستانه در آنقدر ایستاده و یا ربّ یا ربّ می گویم تا اشک از چشمم سرازیرمی شود، آن هنگام است که می فهمم صاحبخانه اجازه داده است.

ربّنا …ربّنا!!

حضرت آیت الله میانجی (اعلی الله مقامه الشریف) می فرمودند: در مسجد الحرام بودم که حضرت علامه طباطبائی (رضوان الله تعالی علیه ) را دیدم، پیش ایشان رفتم و عرض کردم: آقا خدا را با چه زبانی بخوانیم؟ فرمودند: با همان زبانی که پیغمبران الهی خدا را با آن زبان خوانده اند. عرض کردم: پیامبران خدا را با چه زبانی خوانده اند؟ فرمودند: مگر قرآن نخوانده اید؟ پیامبران خدا را با اسم “ربّ” می خواندند، یا می گفتند: “ربّنا” و یا می خواندند:”ربّ”

حسین کشته اشک چشم است…

آیة الله بهجت (رحمة الله علیه) می فرمودند: وقتی کربلا مشرف شدید و موقع ورود به بارگاه اباعبدالله الحسین (علیه السلام) دیدید حال ندارید، وارد نشوید، بروید دوربزنید. چون اذن دخول حرم ابا عبدالله الحسین (علیه السلام) اشک چشم است. چرا؟ چون خودتان فرموده اید: “قتیل العبرات” حسین کشته اشک های چشم است. این اشک چشم است، که تو را با حسین هماهنگ می کند.

فرزندم مهدی وقتی بیاید…

آقا رسول الله (صل الله علیه وآله و سلم) زمانی که می خواستند حضرت مهدی (سلام الله علیه) را معرفی کنند، نفرمودند: فرزند زهراست، نفرمودند: فرزند علی است، با اینکه این بزرگواران حضور داشتند، دست گذاشتند بر پشت ابا عبدالله، در حالی که ایشان خردسالی بیش نبودند و فرمودند: فرزندم مهدی، پسر این فرزندم می باشد، چرا؟ چون حضرت می خواستند بفرمایند: فرزندم مهدی وقتی بیاید، راه کربلا را در پیش خواهد گرفت، راه حسین و هدف حسین را ادامه خواهد داد.

دو تومانی امام حسین و شاه یک جا جمع نمی شود!!

یکی از علما نقل می کند: در خواب دیدم شکم روحانی ساواک را پاره کردند و از داخل آن اسکناس های دو تومانی را بیرون آورند و گفتند: دو تومانی امام حسین و شاه یک جا جمع نمی شود. چون آن زمان برای روضه خوانی دو تومان می داده اند.

وانمود کن که دلت شکسته است….

در روایت هست اگر وارد مسجد الحرام شدی و دیدی دلت نشکسته، ادای دل شکسته را در بیاور. یعنی خدا حتی ادای دل شکسته شدن را هم قبول دارد. تباکی کن و وانمود کن که خدایا! دل من شکسته، من هم گریه می کنم. همچنانکه در مورد امام حسین هم روایت است که”من بکي اوبکي اوتباکي” یعنی

هر کسی گریه کند، یا بگریاند، یا وانمود کند که گریه می کند، امام حسین آن را هم می پذیرد و اثر دارد زیرا تباکی اظهارتعلق است.

یا اطهر الاطهرین

از عارفی پرسیدند: زیباترین نام خداوند متعال از میان حدود هزار اسم کدام است؟ عارف گفت: “یا اطهر الاطهرین” برای خدا اسمی زیباتر و وصفی بالاتر از این وجود ندارد.

مظهر یگانگی خدا، ما هستیم!!

امام صادق (علیه السلام) می فرمایند:«مُتَوَحِّدٌ بِالْوَحْدَانِيَّةِ مُتَفَرِّدٌ بِأَمْرِهِ فَخَلَقَ خَلْقاً فَقَدَّرَهُمْ لِذَلِكَ الْأَمْر(كافي ج‏1 ص 193)» “خداوند یکی است و برای این یگانگی مظهری خلق کرده است” که حضرت می فرمایند: “این مظهر مائیم”. َ «نَحْنُ أَهْلُ بَيْتٍ لَا يُقَاسُ بِنَا أَحَد(بحار الأنوار ج‏65 ص 1)»

ما دومی نداریم. شما اگر بخواهید برای حضرت امام صادق (علیه السلام) نمونه دیگری پیدا کنید، نمی توانید.

خداوند مرا تطهیر کرده …

حضرت زهرا (سلام الله علیها) وقتی در مسجد خطبه فدکیه را ایراد می فرمودند، سوالی مطرح نمودند، که اگر زمانی کسی شهادت بدهد، من بی عفتی کرده ام، چه می کنید؟ یکی از آنها که از رؤسا بود، بلند شد و گفت: شهادت را تنفیذ کرده و بر تو حد جاری می کنیم.

حضرت فرمودند: تو بر خدا و قرآن کفر ورزیدی، مرا خداوند تطهیر کرده است. مگر می توانی بر من حد جاری کنی و یا در حق من شهادت شهود را قبول کنی! پس تو اصلاً قرآن را قبول نداری!! این مظهر “یا اطهرالاطهرین” است.

معراجة إلی الله و معراجي الی السَّماء

حضرت فرمودند: نگویید یونس به درون شکم ماهی رفت و در دریا فرو رفت و من برای معراج به آسمان رفتم، اینطور نیست. اونیز مانند من به معراج رفت «لا تُفَضِّلُونِی عَلَی یُونُسَ بنِ مَتَّی فانّ معراجَهُ إلی الله ومعراجی الی السَّماءِ» وقتی حضرت موسی خواست با خدا حرف بزند، دانست که این مقام، عجب مقامی است.

فلذا وقتی خداوند فرمود: موسی آنچه در دست توست، چیست؟ قاعدتاً ایشان می بایست عرض می کرد “هي عصاي” این عصای من است. اما ایشان سخن گفتن را طول داد چون عظمت مقام را می دید و لذا عرض کرد:«قالَ هِيَ عَصايَ أَتَوَكَّؤُا عَلَيْها وَ أَهُشُّ بِها عَلى‏ غَنَمي‏ وَ لِيَ فيها مَآرِبُ أُخْر(طه18 )» “چنین مقامی، برای انسان آنچنان مستی می آورد که نوعا انسان آن را نچشیده و از این مقامها محروم مانده است.”

من به قلب مجرم هم وارد می شوم.

حضرت علامه حسن زاده آملی (مدظله العالی) می فرمایند: ما در این عالم محروم نداریم. خدای متعال وارد قلب همه می شود، حتی قلب کافر «كَذلِكَ سَلَكْناهُ في‏ قُلُوبِ الْمُجْرِ(شعراء 200)» خداوند می فرمایند: من به قلب مجرم هم وارد می شوم، اما چه کنم که ظرفی که وارونه باشد، رحمت مرا نمی تواند در خود جای دهد. هرچه در آن بریزی، چیزی باقی نمی ماند؟

و لذا خداوند می فرماید«فَسالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِه(رعد 17)» “تمام دره ها را به قدرظرفیتش پر می کنیم” کدام دره است که بر اساس ظرفیتش پر نشود؟ و لذا کلمه محروم نداریم، محروم یعنی استحقاق دارد، اما چیزی به او نمی دهند. در حالی که در عالم اینگونه نیست.

مثل آنها نباش!!

راوی به امام صادق (علیه السلام) عرض کرد: آقا بستگانم با من قطع رابطه کرده اند، حضرت فرمودند: تو برو، رابطه ات را قطع مکن. عرض کرد: آقا رفته ام.

حضرت دوباره فرمودند: دوباره برو، عرض کردم: آقا بارها رفته ام. حضرت فرمود: باز هم برو. بعد یک قانون کلی برای راوی فرمودند:«وَ لا تَکُن مِثلهُم» “مثل آنها نباش” اگر قرار باشد آنها بگویند: ما قهر کرده ایم و تو هم بگویی: من نیز قهرکردم، نمی شود.

خداوند متعال، خانه ای را در بهشت برای تو آماده می کند…

در اتوبوس نشسته بودم، دو نفر باهم صحبت می کردند و من نیز ناچارا می شنیدم. یکی از آنها گفت: فلانی مرا دعوت کرد و جلوی من آبگوشت گذاشت. با خودم گفتم: جوابت را خواهم داد، وقتی به خانه ما آمد، من هم جلوی او آبگوشت گذاشتم. این رفتارها چقدر کوچک و حقیرانه است.

در روایات است که اگر کسی به تو ظلم کرد و تو برای خوابیدن آتش دشمنی گفتی «أَيْ أَخِي أَنَا الظَّالِمُ (الكافي ج‏2 344)» “خداوند متعال خانه ای را در بهشت برای تو آماده می کند”

دریای فراوان نشود تیره به سنگ عارف چو برنجد تنگ آب است هنوز

کسانی که بر گردن خدا حق دارند….

وقتی خداوند متعال در قیامت اعلام می دارد، هر کسی که بر گردن من حق دارد، بلند شود؟ همه تعجب می کنند. از سوی خدا خطاب می آید: هر کسی هنگام نزاع از خود بخشش نشان دهد، تا مسأله اصلاح شود، بر گردن من حقی دارد.

قرآن می فرماید: «فَمَنْ عَفا وَ أَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ إِنَّهُ لا يُحِبُّ الظَّالِمينَ(شوری 40)» خدا می فرماید: “اجرک علی ً” انسان باید خیلی کوچک باشد، که این مدال را رها کرده و بگوید: نه من می خواهم دلم را خنک کنم، این عمل بسیار ناپسند است.

روحشان هنوز رشد نکرده است….

آقای میانجی می فرمودند: کسی برای من نقل کرد: که در رمی جمرات یکی از حجاج سنگی را به سر حاجی ایرانی زد، او نیز برگشت و به آن حاجی سنگ زننده فحش داد. به او گفتم: فحش می دهی؟ دوباره فحش داد. گفتم: چرا دو بار فحش دادی؟ گفت: چون فحش دادن کفاره دارد و من هم به اندازه گفتن دو فحش پول دارم، دو بار فحش دادم وگرنه اگر پول بیشتری داشتم، بیشتر فحش می دادم.

ببینید این حاجی هنوز مفهوم شعائر الله را درک نکرده است و هنوز در بند این است که باید در چنین مواردی دلم را خنک کنم. برخی از انسانها تنها از نظر جسمی رشد کرده اند، اما روحشان هنوز کوچک مانده است.

هر چیری که از روی ظلم از دست ما رفته است، دیگر آن را پس نمی گیریم.

آقا رسول الله فرمودند:« مُرُوَّتُنا أَهل البَیتِ، العَفوِ عمَّن ظَلَمَنا وَ إِعطاءُ مَن حَرَمَنا» مردانگی ما اهل بیت این است که در مورد کسی که به ما ظلم کرده است گذشت می کنیم. در جریان فتح مکه هر چه به حضرت گفتند که یا رسول الله به منزلتان تشریف ببرید حضرت فرمودند:«وَ هَل تَرَکَ عَقیلٌ لَنا داراً(بحارالانوار ج29 ص 396)» “عقیل که برای من خانه ای نگذاشته است” گفتند: یا رسول الله! خانه اتان را پس می گیریم. با اینکه در آن زمان قدرت در دست پیامبر بود ولی حضرت فرمودند: «مُرُوَّتُنَا أَهْلَ الْبَيْتِ الْعَفْوُ عَمَّنْ ظَلَمَنَا وَ إِعْطَاءُ مَنْ حَرَمَنَا( بحار الأنوارج‏74 ص143)» “هر چیری که از روی ظلم از دست ما رفته است، ما دیگر آن را پس نمی گیریم”

هر چه از شما برده ایم، پس می دهیم!!!

حاج ملا حسینقلی همدانی با کاروانی می رفتند که دزدان به کاروان زدند و همه دار و ندار ایشان را به غارت بردند. راهزنان که بعدا متوجه شدند ایشان ملا حسینقلی همدانی هستند و عالم بزرگواری می باشند فورا به کاروان برگشته و اموال ایشان را نیز آوردند و گفتند: آقا ما را ببخشید. ما هر چه از شما برده ایم، به شما پس می دهیم. آقا فرمودند: همان زمان که شما اموال مرا غارت کردید، من فورا دست به دعا بر داشتم و گفتم که خدایا به اینها غضب نکن، این اموال مال من است و من از آنها گذشتم و اموالم را به آنها بخشیدم، به همین خاطر من دیگر نمی توانم این اموال را از شما باز پس بگیرم. فقط یک کتاب وقفی در میان آن اموال بود که چون متعلق به من نیست و وقفی می باشد، آن را به من پس بدهید.

علم آنها به مرتبه شما قد نمی دهد…

آقای حسن زاده آملی (مدظله العالی) می فرمایند: به همراه چند نفر از دوستان جهت درس معالم نزد استادی رفتیم. اولین جلسه درس را که شروع کردیم دیدیم که عجب اشتباهی کرده ایم، ایشان اصلاً چیزی نمی دادند. فکر کردیم چه بکنیم، دوستانم گفتند: که ما نمی توانیم عمر خود را تباه کنیم و از جلسه بعدی یکی یکی کلاس را ترک کردند. من فکر کردم که اگر کلاس درس ایشان را ترک بکنم، ایشان سر شکسته خواهند شد. به همین خاطر در کلاس درس ایشان حاضر می شدم و وقتی استاد از من می پرسیدند: چرا دوستان شما به کلاس نمی آیند؟ من از درس ایشان تعریف می کردم و می گفتم که علم آنها به مرتبه شما قد نمی دهد. آقای حسن زاده می فرمایند: من یکسال در درس معالم این استاد حاضر شدم، بدون اینکه بهره و فایده ای برای من داشته باشد. فقط به خاطر اینکه ایشان دلشکسته نشوند.

پسرم برای من حسناتی نمی فرستد…

شخصی نقل می کرد: که در خواب دیدم، که در برزخ هستم و ارواح همگی از جلوی من حرکت می کنند همه به راحتی می رفتند، فقط یکی از آنها لنگان لنگان پشت سر آنها حرکت می کرد. ا ز او پرسیدم این چه حالتی است که تو داری؟ چرا پای تو می لنگد؟ گفت: اینها را که می بینی، همگی دارای فرزندان صالحی هستند و برای آنها حسناتی می فرستند. به خاطر همین است که آنها با نشاط می باشند، اما فرزندان من ناباب هستند. این شخص می گوید از خواب بیدار شدم و رفتم و پسر آن مرد را پیدا کردم. فهمیدم این پسرلباسشویی می کند و بسیار فقیر و عصبانی می باشد. او را درر کنار رودی مشغول شستن لباس یافتم، به او گفتم : فلانی! من پدر تو را در خواب دیدم و وضع خوبی هم نداشت و گفت که پسرم برای من حسناتی نمی فرستد. در این لحظه پسر عصبانی شد و مشتی را پر از آب کرد و به اطراف پاشید و گفت: بیا! اینهم احسان پدرم. من به منزل برگشتم. شب در خواب دوباره پدر او را دیدم، که بسیار خوشحال بود. پرسیدم حالت چطور است؟ گفت: در کنار آن رود یک ماهی کوچک از بی آبی در حال مرگ بود. وقتی پسرم آن آب را به اطراف پاشید، آن ماهی کوچک دوباره به رودخانه بازگشت. خداوند متعال به خاطر همین کار، این احسان را در حق من کرده است.

این قصه می خواهد به ما و به جوانترها یاد بدهد، که حتی زندگی یک ماهی کوچک هم دارای ارزش می باشد. پس با این حساب چطور آمال و آرزوهای دختری جوان را زیر پا می گذارند و به سادگی با دخالت پدرو مادر، این ارتباط مقدس را پاره می کنند.

بیرو ن از اینجا چه کاری انجام می دهی؟

از آقا رسول الله پرسید: یا رسول الله قلب من مرده است! چگونه می توانم آن را زنده کنم؟

چند چیز باعث مردن قلب می شود: پرخوری، پر خوابی، پر حرفی، سه تا ” پر” اند که انسان را خالی می کنند.

از آقا رسول الله پرسیدند: یا رسول الله این چه حالتی است که وقتی خدمت شما می رسیم، حال معنوی خوبی داریم، ولی وقتی از نزد شما خارج می شویم، دیگر این حال را نداریم؟ چرا قلب ما به این صورت است ؟ حضرت فرمودند: چون در جایی که من هستم شیطان وجود ندارد. یعنی برو و ببین که در بیرون از اینجا چه کاری انجام می دهی، که شیطان به سراغ تو می آید و تو حال معنوی برای نماز خواندن نداری؟

لذت سجده

امام سجاد (علیه السلام) وقتی می خواستند نماز بخوانند مانند سنبلی می لرزیدند، ایشان سالی چند بار پینه های پیشانی خود را بر می داشتند. انسان چقدر باید لذت معنوی بکشد، تا این گونه به سجده بیافتد.

آقای حسن زاده آملی (مدظله العالی) می گفتند: به سجده بیفتید و تا مراد خود را نگرفته اید بلند نشوید.

سجده، نزدیک ترین حالت بنده به خدا

مرحوم نخودکی (قدس سره الشریف) در مشهد سجده های طولانی داشت. وقتی می خواستند دربهای حرم مطهر را ببندند با وجود اینکه می دیدند، ایشان سجده رفته اند، درها را می بستند. چون می دانستند که ایشان همانطور در سجده خواهند ماند.

یکی از خادمان حرم می گوید: بارها دیده بودم ایشان به سجده رفته اند، در حالی که مقدار زیادی برف بر روی ایشان نشسته است و ایشان همچنان در سجده اند.

شاید باورش برایتان سخت باشد، که آقای بروجردی (قدس سره الشریف) دعای کمیل را در سجده می خواندند. حضرت می فرمایند: نزدیک ترین حالت بنده به خداوند، حالت سجده است.

باید پول او را زیاد کنم

به میرزای شیرازی گفتند: آقا! فلان طلبه کباب می خورد، منظورشان این بود که به این طلبه کم پول بدهید. پرسید: کباب می خورد؟ پاسخ دادند: بله. آقا گفت: این طلبه کباب خوراست، پس من باید بر اساس شأن او به او پول بدهم. باید پول او را زیاد کنم. در حالی که آن شخص آمده بود تا با این اخبار پول دریافتی طلبه را کم کند.

قبل از مرگش مبتلا به بلیه ای می شود…

امیر المومنین (علیه السلام) فرمودند:

«مَا مِنَ الشِّيعَةِ عَبْدٌ يُقَارِفُ أَمْراً نَهَيْنَا عَنْهُ فَيَمُوتُ حَتَّى يُبْتَلَى بِبَلِيَّةٍ تُمَحَّصُ بِهَا ذُنُوبُهُ إِمَّا فِي مَالِهِ وَ إِمَّا فِي وُلْدِهِ وَ إِمَّا فِي نَفْسِهِ حَتَّى يَلْقَى اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ مَا لَهُ ذَنْبٌ وَ إِنَّهُ لَيَبْقَى عَلَيْهِ الشَّيْ‏ءُ مِنْ ذُنُوبِهِ فَيُشَدَّدُ بِهِ عَلَيْهِ عِنْد(بحار الأنوار ج‏10 ص114)»

“اگر کسی شیعه من باشد و کاری انجام دهد که ما آنرا نهی کرده ایم، خداوند متعال باید او را تطهیر کند”

– جهنم برای این است که تطهیر صورت بگیرد، اما شیعه باید دراین دنیا تطهیر گردد-

به این عبارت دقت کنید: حضرت می فرمایند: «مَا مِنَ الشِّيعَةِ عَبْدٌ يُقَارِفُ أَمْراً نَهَيْنَا عَنْهُ» “شیعه ای نیست که مرتکب گناهی شود، که ما گفته ایم آنرا انجام مده، الّا اینکه خداوند او را قبل از مرگش یا در مالش، یا در فرزندش یا در جانش، مبتلا به بلیه ای می کند، تا از گناهانش تطهیر یابد، تا اینکه خدای تعالی را ملاقات کند. در حالی که هیچ گناهی ندارد”. خداوند چنین بنده ای را تحت فشار قرار می دهد.

بعد حضرت می فرمایند: گاهی با این همه ابتلاها و فشارها باز هم شخص تطهیر نمی شود، خداوند حالت احتضار چنین شخصی را سخت می کند بطوری که جان وی به راحتی از تن به در نمی رود.

نفرین نماز

حضرت فرمودند: نماز را اول وقت بخوان، نماز ناله ها دارد، نماز نفرین و دعا دارد، گاهی نمی دانی کارت از کجا خراب شده است. در روایت است که حضرت می فرمایند: َ«إِذَا ارْتَفَعَتْ فِي غَيْرِ وَقْتِهَا بِغَيْرِ حُدُودِهَا رَجَعَتْ إِلَى صَاحِبِهَا وَ هِيَ سَوْدَاءُ مُظْلِمَةٌ تَقُولُ ضَيَّعْتَنِي ضَيَّعَكَ اللَّه ‏(الكافي ج‏3 268)»

“اگر شخصی بدون عذر، نماز اول وقت را نخواند، نماز نفرینش می کند و می گوید: مرا ضایع کردی، خدا تو را ضایع کند”

مگر تو را الان صدا کرده ام؟

مرحوم آقای بهلول می فرمودند: اگر پدری بچه اش را موقع ظهر صدا بزند، اما بچه نزدیک غروب بگوید: بله پدر. پدر به او چه می گوید؟ حتما با تندی می گوید: مگر من تو را الان صدا کرده ام؟

پس خداوند هم وقتی که موقع ظهر تو را به نماز می خواند و تو آن را تا غروب به تأخیر می اندازی، با تو چنین خواهد کرد.

در روایت آمده است که: «فأوّل الوقت رضوان اللَّه و آخره عفو اللَّه (الحكم الزاهرة ص285)» “نماز اول وقت رضوان الله و آخر وقت غفران الله است”

اینکه با تعبیرغفران از نماز آخروقت یاد کرده، حاکی از آن است که نمازآخر وقت، یک نوع معصیت هست. هرچند این معصیت مصطلح نیست-چون شرع خودش اجازه داده است-

بیدار شو که آقا شیخ مرتضی پشت در نشسته اند….

آقا شیخ مرتضی زاهد(رضوان الله تعالی علیه) که ساعتها باید در مورد ایشان برایتان بحث کنم، شبی به جلسه اخلاق تشریف بردند. جلسه طول کشید و ایشان شب دیرهنگام بر گشتند. برای اینکه اهل خانه اذیت نشوند و نیز شب در خانه زدن مکروه است، ایشان همانجا پشت در خانه خویش نشستند. همسرایشان نقل می کنند: خوابیده بودم، در خواب حضرت حجت (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را دیدم، به من فرمودند: بیدار شو! که آقا شیخ مرتضی پشت در نشسته اند. رفتم در را باز کردم، عرض کردم: آقا چرا اینجا نشسته اید؟ فرمودند: نخواستم شما را اذیت کنم.

حضرت آدرسش را داده اند.

روزی آقا شیخ مرتضی زاهد (رضوان الله تعالی علیه ) مقداری سهم سادات به دستشان رسید، آن را لای یکی از کتابها گذاشتند تا به سید فقیری بدهند، اما فراموش کردند که کجا گذاشته اند و هر چه گشتند نتوانستند آن را پیدا نکردند. می فرمایند: روزی در خانه به صدا درآمد، رفتم دیدم سیدی دم در خانه است فرمود: “آقا، حضرت به شما سلام رساندند و فرمودند: که لای فلان کتاب مبلغی خمس است، آن را به من بدهید” من هم رفتم و دیدم، بله خمسی که نمی توانستم پیدا کنم، لای همان کتابی است که حضرت آدرسش را داده اند.

آنگه رسی به دوست که بی خواب و خور شوی…

مرحوم علامه طباطبائی (قدس سره الشریف) در یکی از کتابهایش می نویسد: سه نفر وارد شهری شدند و قرار گذاشتند شب را هر کدام در جایی مهمان باشند. دو نفر از آنها رفتند و میهمان شخص ثروتمندی شدند، اما سومی گفت: من هم خودم را میهمان خدا می کنم. به معبد رفت اما کسی را ندید، حتی خادم معبد هم به استقبال او نیامد و تا سحر گرسنه ماند. صبح که شد، هر سه یک جا جمع شدند. اولی گفت: دیشب عجب غذایی خوردم – در روایات است که آقا رسول الله هیچ گاه از غذا خوردن تعریف ننمودند، غذا را نه مدح می کردند و نه ذم- دومی گفت: غذاهایی که من خوردم از مال تو هم بهتر بود. سومی گفت: من هم میهمان خدا بودم و بعد ساکت شد.

خدای متعال به پیامبر آن زمان وحی کرد و فرمود: برو به فلان بنده ام، بگو: به عزت و جلالم قسم، وقتی به خزانه غیبم، نگاه کردم، چیزی نفیس تر از گرسنگی، برای پذیرایی از تو نیافتم.

خواب و خورت ز مرحله عشق دور ساخت آنگه رسی به دوست که بی خواب و خور شوی

مرحوم آقای مطهری (اعلی الله مقامه الشریف) می فرمودند: آن چیزهایی که ما بعد از مردنمان قرار است ببینیم، حضرت علامه طبا طبائی، الان آنها را می بینند. چون به “موتوا” عمل کرده اند.

تحمل تجلی خداوند محال است…

هنگامی که حضرت موسی به کوه طورآمد به خداوند متعال عرض کرد «رَبِّ أَرِني‏ أَنْظُرْ إِلَيْك‏(اعراف 143)» “خداوندا خودت را به من نشان بده” حضرت موسی عرض کرد: “ربّی” یعنی خدای من. حضرت موسی در این خواسته اش از کلمه “من” استفاده کرد که نباید چنین می گفت، در ادامه خواسته اش عرض کرد: ” أرنی” یعنی خود را به من نشان بده. یک “من” دیگر هم به کار برد. در واقع حضرت موسی در این یک جمله دو تا “من” بکار برده است. خداوند فرمود: ای موسی تا موسویت تو وجود دارد مرا نمی توانی ببینی. وقتی حضرت موسی از خود خارج شد واز دست خودش خلاص شد، خداوند را دید و غش کرد.

چون تحمل تجلی خداوند، محال است. پس آن چیزی که حضرت موسی در کوه طوردید، چه چیزی بوده است؟ مگر می شود خداوند تجلی بکند و یا مظاهراولیه خداوند که حضرات معصومین هستند، تجلی کنند یا اینکه آقا صاحب العصر و الزمان تجلی بکند و انسان بتواند آنرا تحمل بکند؟

باید از الفاظ شروع کند!!!

حضرت آیت الله پهلوانی (رضوان الله تعالی علیه) می گقتند: اگر انسان می خواهد به مقام تجرّد دست یابد و بخواهد از منیات خارج شود، باید از الفاظ شروع کند. یعنی لفظ “من” را کمتر استفاده کند. سپس آقا فرمودند: در مدت حدود بیست سالی که در مجالس اندرونی و بیرونی علامه طباطبائی، حضور داشتیم هیچ وقت ندیدیم که علامه بگویند: “من” و هر وقت می خواستند بگویند: “من” دنبال آن می گفتند: “بنده” و می گقتند: “من بنده”

گفتا که محو ما شو، آنگه ببین تو مایی…

فردی از امام صادق (علیه السلام) پرسید: می خواهم خداوند را ببینم، آیا امکان دارد؟ حضرت فرمودند: بله امکان دارد، اما به شرطی که گناه نکنی. گناه چیست؟ خودت!

شخصی از یکی از عرفا پرسید: می خواهم خداوند را ببینم، چه باید بکنم؟ گفت: برو گم شو. آن شخص گفت: به من فحش می دهی؟ گفت: نه ! برو گم شو. یعنی اینکه وقتی طبیعت انسانی ات، محو شود. می توانی خدا را ببینی .

گفتم که مائی ما، ما را ز تو حجاب است گفتا که محو ما شو، آنگه ببین تو مایی

ره را دونام گفتند زیرا که فصل و وصل است پیوند دوست گشتی، از خویش اگر جدایی

در بازار باش، ولی بازاری نباش!

شخصی به امیر المومنین (علیه السلام) عرض کرد: یا علی می خواهم وارد بازار بشوم و به کسب بپردازم، آیا دنبال این کار بروم یا نه؟ حضرت فرمودند:«کُن في السُّوقِ و لا تَکُن مِن اَهلِهِ» “در سوق (بازار) باش ولی بازاری نباش” در دنیا باش، ولی دنیوی نباش خداوند تو را خلق نکرده است، که منسوب به بازار شوی.

تو منسوب به ما هستی.

شب معراج به پیامبر گفتند: که یک حاجت مقبوله بخواه، چون پیامبر انسان کامل بود، باید چیزی می خواست که همه چیز در درون آن باشد. پیامبر عرض کرد: خداوندا! مرا به خودت منسوب بکن. خداوند متعال فورا این آیه را نازل فرمود: «سُبْحانَ الَّذي أَسْرى‏ بِعَبْدِه‏(اسراء 1)» “تو منسوب به ما هستی”

شیطان برخی را برای نماز شب بیدار می کند…

در روایت هست که شیطان آمد و حضرت یعقوب را برای نماز شب بیدار نمود. حضرت به او گفت: تو اهل نماز شب نیستی، چرا مرا برای نماز شب دعوت می کنی؟ راستش را بگو می خواهی، چه بکنی و چه نیتی داری؟ شیطان گفت: می خواهم به تو خیر برسانم. پاسخ داد: اینگونه نیست، حقیقت را بگو؟ شیطان گفت: راستش را بخواهی، دیدم اگر به نماز شب برنخیزی فردا آنقدرغم و غصه خواهی خورد، که آن درد تو را به مقام بالاتری خواهد رساند. خواستم تو را برای نماز شب بیدار کنم، تا از درد فردا و رفعت فردایت ممانعت به عمل آورم.

او یک عمر به من لبیک گفته!!

یکی از علما می گوید: شخصی در حال احتضار بود، بالای سرش رفتم و برایش تلقین گفتم. در این حال مکاشفه ای دست داد. دیدم که به این فرد تلقین می گویم، او نیز شهادتین را می گوید. اما جلوی در شیطان نشسته و به شهادتین این فرد لبیک می گوید. به شیطان گفتم: خدا لعنتت کند، این فرد خدا را صدا می زند! تو چرا لبیک می گویی؟ شیطان گفت: چون او یک عمر به من لبیک گفته است.

من عاشق خدا هستم…

مرحوم آخوند همدانی می فرماید: با خدا شرط کرده ام، خدایا اگر خواستی مرا به جهنم ببری، ببر. منتها از در پشتی ببر. بگذار آنهایی که موعظه شان کرده ام، مرا نبینند.

حضرت امیر المومنین (علیه السلام) می فرماید: خدایا اگر مرا به جهنم ببری، به اهل جهنم، خواهم گفت: من عاشق خدا هستم.

وقتی کاری را بلد نیستید، چرا وارد آن می شوید؟

شخصی حاجتی داشت، خیلی متوسل به امام رضا(علیه السلام) شد. اما حاجتش را نگرفت، موقع برگشتن از حرم چشمش به قبر شیخ بهائی افتاد، عرض کرد: یا شیخ، آقا امام رضا که حاجتم را نداد، شما یک عنایتی بفرمائید. همان شد که می خواست و آن شخص حاجتش را از شیخ بهائی گرفت. اما متوجه شد که با بر آورده شدن خواسته اش توی چه چاهی افتاده است و چه گرفتاری برایش پیش آمده، برگشت مقابل ضریح حضرت امام رضا(علیه السلام) ایستاد و عرض کرد: آقا از شما متشکرم که حاجت مرا ندادید، بعد آمد جلوی قبر شیخ بهائی و عرض کرد: ای شیخ! وقتی کاری را بلد نیستید، چرا وارد آن می شوید؟ مرا نیز گرفتار کردید.

ما شما را در همه حال دوست داریم….

جناب ابوبصیر یا یکی از اصحاب، جنب بود. ناگهان می بیند که حضرت صادق(علیه السلام) از آن سمت کوچه می آیند، خواست فرار کند، تا حضرت او را درآن حال نبیند، اما نتوانست و لذا عبا را بر سر کشید و کنار دیوار مخفی شد. حضرت وقتی به او رسید، فرمود: از ما مخفی نشو، ما شما را در این حالتان نیز دوست داریم.

بگذارید حقی را که بر گردن من دارید، ادا کنم.

آقای میانجی (رحمة الله علیه) می فرمودند: حتی آن زمان که شمشیر را به گلوی مبارک ابا عبدالله گذاشته بودند، آن حضرت، خطبه می خواندند. با اینکه تمام اهل بیت حضرت را شهید کرده بودند، اما ایشان قاتلان فرزندانشان را به راه راست دعوت می نمودند. در واقع حضرت می خواستند به آنها بفهمانند، که اگر دعوت مرا بپذیرید، شما را قبول می کنم ولو اصحاب و اهل بیت مرا شهید کرده اید.

اما آنها با صوت و کف و سر و صدا نمی گذاشتند، ایشان فرمایش خود را تمام کنند. حضرت می فرمودند: آرام باشید و بگذارید، حقی را که به گردن من دارید، ادا کنم.

غضب خدا نیز عین رحمت است.

آیت الله انصاری شیرازی می فرمودند: صفات جلال هم به صفات جمال برمی گردند، خداوند فقط صفات جمال دارد، چرا؟ مگر دعای کمیل را نخوانده اید، که در اول دعا آمده است:«اللّهمّ انّى اسئلك برحمتك الّتى وسعت كلّ شئ(صحيفه علويه، ص 196)» “رحمت تو هر شیء را فرا گرفته است”

خدا رحمت کند آقای میانجی را که می فرمود: خدایا مرا حداقل یک شیء حساب کن، تا رحمتت مرا هم بگیرد.

آقای انصاری شیرازی می فرمودند: یکی از مصادیق شیء، غضب خداوند است، رحمت خداوند غضب خداوند را نیز در بر دارد. در نتیجه غضب خدا، عین رحمت است. در روایات است که خداوند می فرماید: ِ«سَبَقَتْ رَحْمَتِي غَضَبِ(الكافي ج‏1 443)» “رحمتم، مقدم برغضبم است”. پس در جایی که غضب می کند، به این خاطر است که می خواهد لطف نشان دهد، تو را اعتلا دهد.

نمونه ای از لطافت روحی …

چندین قرن پیش مسترقی می نویسد: در دمشق بودم، دیدم کنیزی کوزه اش را پر از آب چشمه کرده و می آید، ناگهان کوزه از دستش افتاد و شکست و کنیز نشست و شروع کرد به گریه کردن، که جواب مولایم را چگونه خواهم داد.

دیدم مردی آمد و کنار کنیز نشست و گفت: دخترم گریه نکن در اداره اوقاف ، موقوفه ای است که واقف آن، موقوفه را وقف کرده فقط برای کنیز یا نوکری که کوزه اش شکسته باشد. شکسته های کوزه را بیاور، سالم آن را تحویل بگیر.

مستشرق می گوید: من خیلی تعجب کردم، آنها را دنبال کردم. به اداره اوقاف رسیدند، دختر شکسته های کوزه را تحویل داد و یک کوزه سالم برایش آوردند.

شما را به خدا، زیبائی روحیه واقف را ببینید، با خود اندیشیده که اگر کنیزی یا نوکری کوزه مولایش را شکست،غیر از مولایش که کس دیگری را ندارد، پس چه جوابی به او خواهد داد؟ من با مال خود کاری می کنم، که هیچ کنیزی یا نوکری موقع شکستن کوزه غمگین و ناراحت نباشد، غصه از دلش بیرون آید.

حیا کنید، این چه کاری است که می کنید؟

یک نفر از اهل باکو با من صحبت می کرد و می گفت: که من از اردبیل یک خاطره خوبی دارم. زمانی که برای اولین بار، راه بین دو کشور باز شده بود، من با همسرم به اردبیل آمده بودم و چون با فرهنگ شما آشنائی نداشتم، در خیابان دست همسرم را گرفته بودم و راه می رفتم. یک زن چادری مسن ما را در این حالت دید، در آن لحظه رو به ما کرد، و گفت: حیا کنید، این چه کاری است که می کنید؟ آن مرد می گفت که این بهترین خاطره من از اردبیل است، که این مردم چقدر با غیرت هستند، چقدرعفیف هستند که حتی به این مورد کوچک هم حساس می باشند.

با آتش، برای خودت فخر درست نکن…

حضرت می فرمایند: روزگاری فرا خواهد رسید که مرد مخیر می شود، مابین “عجز” و “فخور”.

فخور یعنی فخر کردن به فرشهای گرانقیمت، فخر کردن به جهازیه. حضرت می فرمایند: «يَأْتِي عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ يُخَيَّرُ الرَّجُلُ بَيْنَ الْعَجْزِ وَ الْفَخُورِ فَمَنْ أَدْرَكَ ذَلِكَ الزَّمَانِ فَلْيُخَيِّرِ الْعَجْزَ عَلَى الْفَخُور( روضة الواعظين ج‏2 ص484)»

“مرد مخیر می شود، بین فخوروعجز. یعنی اگر مالی را از راه حرام به دست آورد، فخر می کند و اگر بگوید: که نه! من نمی توانم از راه حرام کاری را انجام دهم، همه خواهند گفت: که فلانی عجز دارد و کاری از دستش بر نمی آید” آقا رسول الله می فرمایند: اگر کسی آن دوران را درک نماید وعجز را در برابر فخور اختیار نماید، دیگران می گویند که فلانی عاجز است و هیچ کاری از دستش بر نمی آید، اما حذر کن از اینکه با آتش، برای خودت فخر درست بکنی. همه اینها نتیجه ناپاکی است.

صدقات آنها را برگرداندید، چون فاسق هستند.

زبیده را بعد از مرگ خواب دیدند و پرسیدند که تو زمانی که در مکه آب نبود به مکه آب آوردی، خداوند در آن دنیا به شما چه ثوابی دادند؟ گفت:هیچ چیزی به من ندادند. پرسیدند: چرا؟ گفت: چون پولی که خرج کردم از مال خودم نبود و زکات آن را نپرداخته بودم. خداوند ثواب آن کار را به صاحب مال داده است.

خداوند می فرماید:« وَ ما مَنَعَهُمْ أَنْ تُقْبَلَ مِنْهُمْ نَفَقاتُهُمْ إِلاَّ أَنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللَّهِ وَ بِرَسُولِهِ وَ لا يَأْتُونَ الصَّلاةَ إِلاَّ وَ هُمْ كُسالى‏ وَ لا يُنْفِقُونَ إِلاَّ وَ هُمْ كارِهُون‏(توبه 54 (» “صدقات آنها را برگرداندید چون فاسق هستند”

کسی که به کربلا برود، دیگر نباید برگردد.

یکی از فضلا می گوید که از حضرت پرسیدم: اگر نتوانستم به کربلا بروم، چه کار بکنم؟ حضرت فرمودند: هر کجا بیرق حسین (علیه السلام) باشد، همان جا حرم حسین (علیه السلام) است.

در محضر آقای دولابی (رحمة الله علیه) بودیم. شخصی نوحه می خواند، وقتی نوحه تمام شد، آقای دولابی فرمودند:ایشان ما را به کربلا بردند. کسی که به کربلا برود، دیگر نباید برگردد.

واردات و صادرات خود را کنترل کنید…

علمای اخلاق می گویند: “به هلک من هلک” “هر کسی هلاک شد، به خاطر این است که واردات و صادرات خود را کنترل نمی کند”. توجهی ندارد که اگر واردات حرام باشد، صادرات هم حرام می شود. مثال آن همانند تخم مرغ و تخم اردک است که مزه تخم اردک به خاطر اینکه اردک در لجن زارها تغدیه می کند، مانند تخم مرغ خوشمزه نیست و مزه نسبتا بدی دارد.

سختی حفظ دین در آخر الزمان….

یک جوانی به من تلفن زده بود و می گفت: خجالت می کشم، با شما صحبت کنم. می گفت: که من معتاد شده ام، اما نه معتاد به مواد مخدر و یا سیگار و قلیان. پرسیدم: پس به چه چیز اعتیاد پیدا کرده ای؟ گفت: من آدم معتقد و پایبندی هستم و نماز میخوانم و از نظر دینی هم ریشه دار هستم، ولی به صفحات خاص اینترنتی معتاد می باشم. وقتی که به آن صفحات نگاه می کنم، می گویم که دیگر این آخرین بار است، ولی دوباره جذب می شوم و نگاه می کنم. می دانید که منظور وی سایت ها و صفحات مستحجن می باشد. حالا می توان فرمایش پیامبر(صلی الله علیه وآله و سلم) را که فرموده اند:”کسی که در آخر الزمان بخواهد دین خود را حفظ کند، مانند آن است که آتش را در دست گرفته است” و در جای دیگر حضرت فرموده اند:” هر کسی بخواهد در آخرالزمان دین خود را حفظ کند، مانند کسی است که شاخه خاردار را با یک دست گرفته و دست دیگرش را برای کندن خار به سمت مخالف میکشد” یعنی حفظ دین در آخرالزمان به این اندازه سخت و مشکل است.

نتیجه ترک لقمه حرام…

حضرت می فرمایند: ترک یک لقمه حرام، نزد خداوند بهتر است از دو هزار رکعت نماز مستحبی. حالا خودت هرم احکام را ترسیم بکن و ببین که نماز در این هرم جای زیادی اشغال می کند یا ترک لقمه حرام؟

حضرت می فرمایند:«لَرَدُّ دَانِقٍ مِنْ حَرَامٍ يَعْدِلُ عِنْدَ اللَّهِ سَبْعِينَ أَلْفَ حِجَّةٍ مَبْرُورَة (جامع الأخبار 157)» “برگرداندن یک دانه از حرام بهتر است، از هفتاد هزار حج مقبول” حال ببین که در این هرم ترک حرام جای بیشتری می گیرد یا حج مقبول.

برو بفروش این چشمی که داری…..

در قضیه اسارت کربلا وقتی کاروان مشغول حرکت بود، حضرت امام سجاد(علیه السلام) گریه می کردند. حضرت زینب (علیها السلام) سؤال نمودند که چرا گریه می کنید؟ امام فرمودند: این شترها به یکدیگر می گویند: آرام حرکت کنید، که اینها اهل بیت پیامبر هستند، براین گریه می کنم، که این حیوانات دلشان برای ما سوخت، اما اهل کوفه دلشان نسوخت. اگر گوش؛ گوش باشد و چشم، چشم، این تسبیح را در همین دنیا هم می شنود و هم می بیند.

برو بفروش این چشمی که داری که در دیدن ندارد استواری

یکی چشمی دگر بی غش و بی عیب به دست آور برای دیدن غیب

گرداب غضب ساحل ندارد…

مرحوم نراقی اول در کتاب شریف جامع السعادات جمله زیبایی می فرماید: “إنَّ الأخلاق المذمومه في قَلب هي مغارس المعاصي”

علامه طباطبائی در وصف ایشان می فرماید: نراقی اول (پدر) و نراقی دوم (فرزند)هیچکدام هنوز به درستی شناخته نشده اند که چه بزرگوارانی بودند. هر دو ایشان صاحب کتاب اخلاق هستند، پدر کتاب اخلاقی به نام جامع السعادت را نوشته است و پسر هم، در مقابل آن کتاب معراج السعادة را نوشته است.

ایشان می فرمایند: اخلاق ناپسند در قلب مزرعه معصیت است. مثلا غضب باعث می شود چندین گناه در مزرعه دل رویش پیدا کند. انسان در حین غضب دل می شکند، فحش می دهد، حقوق را ضایع می کند، نه بزرگ و نه کوچک می شناسد، اسباب خانه را از طبقه دوم به حیاط پرت می کند.

علمای اخلاق می فرمایند: اگر کشتی شکسته ای گرفتار گرداب سهمگین شود، به نجات آن امید هست، اما کسی که به گرداب غضب بیفتد، امید رسیدن به ساحل نجات برای او وجود ندارد.

هروله خدایی

در روایت هست که خداوند می فرماید:«إذا تقرّب إليّ العبد شبرا تقرّبت إليه ذراعا و إذا تقرّب إليّ ذراعا تقرّبت منه باعا و إذا أتاني مشيا أتيته هرولة (نهج الفصاحة ص 594)» اگر تو یک وجب به سمت من حرکت کنی، من با هروله به سوی تو خواهم آمد.

از اینکه سنم از 63 گذشته، از پیامبرمان خجالت میکشم…

از عارفی سوال کردند: عمر آقا رسول الله که آن همه برکت داشت، چرا بیش از 63 سال طول نکشید- پیرمردی حرف جالبی زد که بر من بسیار اثر گذاشت، گفت: سن و سالم از 63 گذشته است، از پیامبرمان خجالت می کشم، ببینید برخی ها فکر کجاها را می کنند- عارف در مقابل سوال شخص جواب خوبی داد و گفت: تو بجای این سوال، بپرس که چطور حضرت رسول توانست 63 سال را تحمل کند و در این دنیا بماند. زیرا جوهره حضرت آنچنان لطیف شده بود که اگر یک روز از صبح تا شب فقط با حضرت جبرئیل همنشین می شد، بازهم برای حضرت مقدور نبود، که در این عالم بماند، می بایست، می رفت.

هزار باده ناخورده بر رگ تاک است….

یکی از علما می گوید: در نجف، در حرم حضرت امیر کشفی بر من روی داد، دیدم شخصی دستش را به طرف حضرت دراز کرده و می گوید: آب بده و ایشان هم می دادند. دوباره خواست و حضرت اجابت کرد. آن شخص به کم قانع نبود.

گمان مبر که به پایان رسید کار مغان هزار باده ناخورده بررگ تاک است

آنقدر آن مرد از حضرت علی خواست، تا اینکه حضرت دست او را گرفت و در آن طرف ضریح کنار حوض نشاند.

به حضرت گفتند: آیا شما ساقی کوثر هستید؟ حضرت فرمودند: من در دنیا هم ساقی هستم.

عجب سفره ای است…

حضرت امام سجاد در حال احتضار آخرین جمله ای که فرمودند این بود:” نعم اجرالعالمین” یعنی عجب سفره ای است. حضرت این فرمایش را فرموده و چشمان مبارکشان را بستند. راوی می گوید: بالای سر حضرت بودم حضرت چشمانش را باز کرده، سوره واقعه را خواندند، سپس چشمانشان را بستند و دوباره چشمانشان را باز کرده، سوره فتح را خواندند- همه اینها اسراری دارد- چشمانشان را بستند و بعد از آن این آیه را خواندند و جان از بدن مبارکشان خارج شد«وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذي صَدَقَنا وَعْدَهُ وَ أَوْرَثَنَا الْأَرْضَ نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَيْثُ نَشاءُ فَنِعْمَ أَجْرُ الْعامِلين‏(زمر 74)»

تو به چشم خویش خوبرویی، لیک باش……

یکی از علمای اخلاق حکایت می کند، که یک نفر صاحب کشف به من می گفت: روزی سر موضوعی با همسرم حرفم شد و در این موضوع حق به جانب من بود. به خاطر همین سر همسرم فریاد زدم. ناگهان کشفی به من دست داد و خودم را به من نشان دادند. نگاه کردم دیدم چقدر زشت و کریه شده ام، این شخص صاحب کشف میگوید، که وقتی چهره واقعی خود را دیدم هاتف غیبی ندا در داد: ای کثیف، دیگر بس است. وقتی چنین شد، فوراً از همسرم عذر خواهی کردم.

این جان عاریت که به حافظ سپرده دوست روزی رخش ببینم و تسلیم وی کنم

تو به چشم خویش خوبرویی، لیک باش تا شود رویت دست مرگ آینه دار

دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای …

شاگرد مرحوم شیخ رجبعلی خیاط می گوید: یک شب در خواب یک صحنه شهوانی دیدم، چون خواب باز تاب افکار و اندیشه های روز می باشد، اگر مسبوق به حادثه روز باشد تعبیر ندارد، وقتی صبح شد، من این صحنه را فراموش نکردم و در مورد آن فکر می کردم. وقتی با همین وضع به محضر شیخ رجبعلی خیاط رفتم ایشان سر به زیر داشتند و مشغول خیاطی بودند، وقتی مرا دیدند شروع به خواندن شعری کردند.

گرت هواست که معشوق نگسلد پیوند نگاه دار سر رشته تا نگه دارد دلت

دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای فرشته ات به دو دست دعا نگه دارد

فهمیدم که ایشان شعر را برای من خواندند. هر چه منتظر شدم ایشان سرشان را بلند نکردند. عرض کردم، آقا مطلبی است بفرمائید؟ ایشان سرشان را بلند کردند و گفتند: چه کار کرده ای؟ قیافه ات، شبیه زنان شده است ؟ وقتی دیدم که ایشان همه چیز را می داند، گفتم: آقا یک چنین خوابی دیدم و صبح نیز به آن فکر کردم. آقا گفتند: همین است برو و استغفار بکن.

می خواهم کسی را که به فاطمه زهرا (سلام الله علیها) سیلی زده، ببینم.

مرحوم صدوق زمان مرگ گفتند: مرا در شهر قم دفن نکنید، چون برای کسی که در قم و کربلا دفن می شود، حساب وجود ندارد. مرا در ری دفن بکنید، چون می خواهم روز محشر را ببینم، می خواهم کسی را که به فاطمه زهرا سیلی زده است، ببینم.

تعبیر خواب مرحوم آخوند همدانی…

مرحوم آخوند همدانی می گویند: روزی در خواب دیدم مردی دو عدد مار برای من تحفه آورد. تعجب کردم که برای من مار هدیه آورده است. صبح که از خواب بیدار شدم، فردی نزد من آمد و گفت که می خواهم وجوهاتم را بپردازم. وقتی ایشان دست در دو جیب خود کرد و وجوهات را از بین آنها بیرون آورد فهمیدم که این امر تعبیر خواب من است و حتما سرّی دارد. با خود گفتم، که من حتما باید سّر این کار را بدانم . از آن مرد پرسیدم تو چه کاره ای؟ گفت که سه مغازه مشروب فروشی دارم. فهمیدم با درآمد آن دو مغازه برایم وجوهات آورده است و خواب من تعبیر شده است و مار سنبل نیش زدن و زهر است.

نمی خواهم به خاطر من جان حیوانی گرفته شود…

مرحوم سبزواری صاحب “منظومه”، بیمار بودند. برای ایشان طعام می آوردند، ایشان می گفتند که هرچه برایم می آورید، بیاورید، فقط مرغ نیاورید. چون من نمی خواهم به خاطر من جان حیوانی گرفته شود و من در تمام عمرم هیچوقت مرغ نخورده ام.

ایشان دختری داشتند که بسیار اهل معرفت بود، به پدر گفت: ناراحت نباشید این مرغ بسیار خوشحال است، چون از مرتبه حیوانیت به موجود متفکر عبادتگر و انسانی تبدیل می شود.

مرحوم سبزواری پاسخ دادند: من از این می ترسم که این مرغ به چنین موجودی که تو گفتی تبدیل نشود، و من یک چنین انسانی نباشم.

دخترشان پرسیدند: پس این همه گوشت را که می خورید به خاطر چیست؟ ایشان گفتند: من آنها را می خورم، چون به خاطر من بریده نشده اند.” این است تسلط برنفس”.

ببینید که چگونه می شود که انسان به خاطر طهارت نفس اوج بگیرد و همه چیز برایش مملوک باشد، نه اینکه همه چیز مالک او باشد. ای کسانی که حقوق بشر می نویسید، ای کسانی که برای تمام دنیا نسخه می نویسید، به این فرهنگ اسلامی نگاه بکنید.

رعایت حقوق حیوانات…

استاد ما حضرت آیت الله میانجی کتابی در خصوص حقوق حیوانات نوشته اند. حضرت می فرمایند: زمانی که سوار اسب شده ای، وقتی به آب رسیدی نگه دار، به اسب خود آب بده. چون مکروه است از کنار آب عبور کنی و از آن آب به حیوان ندهی.

آقا رسول الله می فرمایند:

َ«إِنَّ امْرَأَةً عُذِّبَتْ فِي هِرَّةٍ رَبَطَتْهَا حَتَّى مَاتَتْ عَطَشا( بحار الأنوار ج‏61 267)» “زنی به خاطر یک گربه به جهنم رفت. چون این زن گربه ای را زندانی کرده بود و باعث شد که این گربه از تشنگی بمیرد”

حضرت می فرمودند: هیچوقت بر صورت حیوان داغ نزنید، چون در قیامت از شما در این مورد سوال خواهد شد. چون زیبائی حیوان به صورتش است و حضرت به زیبایی یک حیوان هم حساس بودند.

به بهشت می رود، چون نیت خیر دارد

به یک شخص گفتند: چرا این خارهایی را که در کنار خانه ات رشد کرده اند، بیرون نمی آوری؟ آنها باعث آزار مردم هستند. آن مرد دید که آن خارها خوب رشد می کنند، گفت: یکسال به من اجازه بدهید. سال بعد گفتند: آنها را از زمین بیرون بیاور. گفت: یکسال دیگر هم به من اجازه بدهید.

مولوی این موضوع را در شعری بیان نموده است:

خار بن در قوت و بر خواستن خار کن در سستی و در کاستن

در روایت است که گاهی خداوند انسان را به بهشت می برد فقط به خاطر اینکه خار را از سر راه بر میدارد، به نیت اینکه به پای دیگران نرود. خداوند فقط به خاطر همین کار کوچک او را به بهشت می برد، چون نیت خیر دارد. خداوند به بزرگی یا کوچکی کار نگاه نمی کند، بلکه به نیت افراد توجه دارد.

ذره ای خاک در این میکده ضایع نشود….

در روایت است که در روز قیامت نامه عمل فرد آلوده و گناهکاری را به دستش می دهند، این شخص چون در دنیا عادت داشت که همه کارهایش را با “بسم الله الرحمن الرحیم” شروع می کرد در آنجا نیز طبق عادت خود نامه اعمالش را با “بسم الله الرحمن الرحیم” باز می کند، در روایت هست که تمام گناهان او به برکت همین جمله پاک می شود. اینگونه خیال نکن که دعایی بی جواب می ماند: ذره ای خاک در این میکده ضایع نشود…….

با خدا قهر کرده ام!!

کسی از خداوند قهر کرده بود پیش حضرت موسی آمد و گفت: دیگر خدا را صدا نخواهم زد. حضرت فرمود: چرا؟ گفت: صدایش می زنم، اما پاسخی نمی دهد. خداوند متعال به موسی گفت: از او بپرس که کدامین درد موجب شده که تو پیش من بنشینی و لب به سخن و مناجات بگشائی؟

درد عشق تو کند، لطف ماست زیر هر یارب تو، لبیک ماست

آقا شیخ مرتضی بیا مشهد، خرجت با من….

مرحوم آقا شیخ مرتضی حائری آقازاده مؤسس حوزه و از بزرگان روزگار بود، ایشان هر ماه به مشهد مقدس می رفت و بسیار علاقمند به مشهد بود. در مراقبه بسیار دقیق بودند، میفرمایند: روزی برای پدرم نوشتم:مرحوم شیخ عبدالکریم حائری، ناگهان به خودم گفتم: از کجا می دانی که ایشان “مرحوم” است، شاید او مرحوم و مورد رحمت نباشد، به همین خاطر کلمه مرحوم را پاک کردم و نوشتم شیخ عبدالکریم حائری.

شب پدرم را در خواب دیدم که می گفت: آقا شیخ مرتضی بگذار به خاطر این همه دقتی که داری دستت را ببوسم. ایشان بسیار به مشهد مقدس می رفتند. یکی از علما ایشان را در عالم رویا دیده بودند که فرموده اند: حضرت علی ابن موسی رضا(علیه السلام) دوبرابر دفعاتی که بنده به زیارت ایشان نائل شدم، به زیارت من آمدند.

روایت است که ایشان فرموده اند: این دفعه آخرین سفرم است، که به مشهد مقدس می روم . پرسیدند: آقا از کجا فهمیدید؟ پاسخ دادند: چون علی ابن موسی الرضا (علیه السلام) فرمودند: آقا شیخ مرتضی این بار خودم به دیدنت خواهم آمد.

گاهی هم اتفاق می افتاد که آقا علی ابن موسی الرضا (علیه السلام) به ایشان می فرمودند: آقا شیخ مرتضی بیا مشهد خرجت با من.

یکی را نزدیک می کند یکی را دور….

حضرت زهرا (علیها السلام) به سلمان می فرمایند: سلمان نزد ما نمی آیی؟! حضرت گلایه می کند از اینکه جناب سلمان به دیدار حضرت نمی روند. اما ، حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به یکی دیگر مثل ابوهریره می فرماید:« زُرْ غِبّاً تَزْدَدْ حُبّ(بحارالأنوار،ج‏71 355)» “یک روز در میان نزد ما بیا، بگذار محبتت نسبت به ما زیاد شود”.

به یکی می گوید: بیا، به یکی می گوید: برو. یکی را نزدیک می کند، یکی را دور می کند. همه اینها از روی حساب است.

آزاد شده یک مو!!

در روایت است که روز قیامت فردی را راهی جهنم می کنند، ناگهان مژه های چشمش می گوید: خدایا من شهادتی دارم. آنهم اینکه این فرد در یکی از شبها از خوف تو گریه کرد و من از اشک او خیس شدم. خداوند متعال می فرماید: به شهادت تو او را آزاد می کنم. در قیامت نام این فرد “عتیق شعره” می شود یعنی آزاد شده یک مو.

هر کسی در عشق صادق آمده است….

خانمی خطایی می کند که اصلا قابل گفتن نیست. شوهرش گاه چاقو برمی دارد تا خودش را بکشد و گاه می خواهد که همسرش را بکشد و کارهای دیگری از این قبیل. گوئی عقل از سرش پریده، نزد من می آید، قادر نیست حرف بزند، فقط گریه می کند، می گوید: چه بکنم؟ می گویم: این موضوع همچون میخی است که هر عکس العملی نشان دهی، این میخ بیشتر فرو خواهد رفت، آبرویت خواهد رفت، نسلت از بین خواهد رفت، حیثیت و شرفت خواهد رفت.

می گوید: پس چه کنم؟ می گویم: با خدا معامله کن، بگو خدایا من الان هر کاری می توانم بکنم. می توانم او را بکشم، طلاقش دهم یا او را در سراشیبی فساد بیاندازم، اما خدایا دستم را در دست تو می گذارم و با تو معامله می کنم. اگر این معامله را کردی، این معامله هدر نمی رود. این معامله نتیجه دارد.

ذره ای خاک در این میکده ضایع نشود. این شعر را از جناب عطار ببینید:

هر کسی در عشق صادق آمده است بر سرش معشوق عاشق آمده است

بگذارید، برود…

یکی از علما می گوید: هنگامی که من از آنجا به دنیا می آمدم ملائکه به خاطر آمدن من گریه می کردند، اما خداوند فرمود: گریه نکنید، این فرد در دنیا مفیدتر خواهد بود، در آنجا کار خیر انجام خواهد داد، غمی از دل غصه داری بیرون خواهد کرد، آن کارهای خیر از بودن در اینجا بهتر است، بگذارید، برود.

اگر به جای تو باشم، به گرفتارها کمک می کنم …

حضرت موسی به خداوند عرض کرد: خدایا، اگر در این دنیا به جای من باشی، چه کار می کنی؟

خداوند در پاسخ نفرمودند: نماز شب می خوانم، هر سال به حج می روم و یا هر سال به کربلا میروم – به قول آقای حداد که به یکی از مریدانش فرمود: تو که اینقدر مکه و کربلا می روی، پس کی به سوی خدا می روی؟ – بلکه خداوند فرمود: ای موسی من اگر به جای تو باشم به گرفتارها کمک می کنم، به آنهایی که دستشان از همه جا کوتاه شده است، آواره و درمانده شده اند، به پدری که پدریتش در خانه شکسته شده است. از هر سو مورد مؤاخذه و سرزنش است، اگر عزت پایمال شده او را درست کنی و برگردانی، ارزش این کار را نمی توان جایی نوشت؟ تو اگر دست او را بگیری، او را از جهنم خارج نموده ای. این کار تو مانند ریختن آب بر روی آتش است، که آتش جهنم را خاموش می کند.

امام صادق (علیه السلام) فرمود: همه به جهنم خواهند رفت. گفتند: آیا شما هم به جهنم می روید؟ حضرت فرمودند: ما از جهنممان عبور کرده ایم، خاموش خاموش بود.

جزیره ای که مکان تو بود آب گرفت….

معشوقه ای با عاشقش قرار گذشته بود. عاشق سر قرار خوابش برد، معشوق آمد و دید که او خوابیده است، در جیبش چند عدد گردو گذاشت و رفت. عاشق بیدار شد و هرچه منتظر شد، معشوق نیامد. رفت پیش او و گفت: ما با هم قراری داشتیم. معشوق پاسخ داد: تو برو به دنبال گردو بازی ات! فهمید که گردو ها را معشوق در جیبش گذاشته است.

به خواب بگو امشب نیا به خانه ما جزیره ای که مکان تو بود آب گرفت

ما وعده خدا را حق یافتیم …

حضرت رسول اکرم در چاه بدربا مشرکان، بعد از مرگشان صحبت کرد، فرمود: ما وعده خدا را حق یافتیم، آیا شما هم وعده خدا را در مورد خودتان حق یافتید؟ خلیفه دوم آمد و گفت: یا رسول الله این چه صحبتی است، آیا شما با مردگان صحبت می کنید؟

این ادب اسلامی است…

راوی می گوید: آقا رسول الله وقتی غذا می خوردند، با سه انگشت می خوردند، یکی انگشت “ابهام” دیگری “تلی الابهام” یعنی انگشت کناری ابهام و دیگری “الوسطی”.

پیامبر با این سه انگشت غذا می خوردند. ببینید که این راوی چقدر ادب دارد، انگشت کنار ابهام، انگشت سبابه گفته می شود. وقتی که انسان فحش می دهد از آن استفاده می کند، ببینید پیامبر چگونه اینها را تربیت کرده است، که وقتی در مورد غذا خوردن پیامبر صحبت می کنند کلمه سبابه را در مورد حضرت به کار نمی برند. “چون پیامبر و سبّ با هم منافات دارند”. این ادب اسلامی است. نباید وقت عصبانیت، چشمانت را ببندی و فحش های رکیک بدهی. سوره “هل اتی” از این نکته های اخلاقی سرشار است.

فحش دادن تو از شعرت بهتر است…

شخصی شعری گفته بود، آن را پیش عارفی برد و گفت: عجب شعری گفته ام. آن عارف شعر را خواند، اما دید که این اصلاً شعر نیست. در این حال با زبان کاغذ شعر را لیسید و چون شعر را با مرکب نوشته بود خطوط آن به هم خورد. شاعر شروع کرد به فحش دادن. آن عارف گفت: فحش بگو که این فحش دادن تو از شعرت بهتر است.

من هم شاعر شده ام!!

شخصی به شاعری گفت: چگونه شاعر شده ای؟ من هم می خواهم شاعر بشوم. شاعر وقتی دید فردی ساده دل است، گفت: آقا ما دود چراغ خورده ایم، ما استخوان سائیده ایم، تا شاعر شده ایم. مرد ساده لوح به همراه دوستش چراغی روشن کردند و استخوانی پیدا کردند و مشغول دود چراغ خوردن و استخوان سائیدن شدند تا اینکه صبح شد. یکی از آنها به دیگری گفت: من شاعر شدم و گفت: سحر گاهان سر از خمره در آور.

آن دیگری هم گفت: من هم شاعر شده ام و چنین گفت : یک تو سری بزنم دوباره بری تو.

آیا به این می شود گفت شعر؟ بعضی ها اشعاری می گویند که انسان شرم می کند، اسم آن را شعر بگذارد.

 از رهگذر خاک ره کوی شما بود……

آقا رسول الله فرمودند: اگر تمام زیبایی های عالم در یک جا تجسم یابد، فرزندم زهرا می شود. حضرت دو کلمه فرمودند: «فَاطِمَةُ حَوْرَاءُ إِنْسِيَّةٌ» منظور ایشان نه حوراء بود که به معنای “غیب” است و نه انسیه، که به معنای “شهود”است بلکه فرمودند:«حَوْرَاءُ إِنْسِيَّةٌ»

یکی از اساتید ما می گفتند: اگر زیبائی های زیارت جامعه را از اول تا آخر جمع کنی، بیتی می شود که جناب حافظ آن را فرموده است.

یک از علما می گویند: خدا را قسم داده ام، که وقتی در حالت احتضار شهادات ثلاثه را گفتم، به من این توان را بدهد، که این شعر حافظ را هم بخوانم:

از رهگذر خاک ره کوی شما بود هر نافه که در دست نسیم سحر افتاد

حسین عالم را پر کرده است

در اذن دخول هم می گویی«فَبِهِم مَلَأتَ سَمَاءَكَ وَ أَرْضَك‏(بحارالأنوار ج95 ص 392)»

” تمام اجزا عالم را از محمد وآل محمد پر کردی”

آقای دولابی همیشه می گفتند: حسین عالم را پر کرده است.

برای اینکه درک کنیم که حسین چگونه عالم را پر کرده است، باید عمیقا فکرکنیم.

بر وضو مداومت کن تا روزیت زیاد شود

شخصی به حضرت محمد (صلی الله علیه وآله و سلم) از فقر و بی پولی شکایت کرد و عرض نمود: یا رسول الله بی چیزم، فقیرم. حضرت فرمودند:«شکا الیه (صلی الله علیه وآله) قلة الرزق فقال (صلی الله علیه وآله) ادم الطهارة یدم علیک الرزق ففعل الرجل ذلک فوسع علیه الرزق». “بر وضو مداومت کن تا روزیت زیاد شود”این یک قرارداد نیست، یک معادله حقیقی است، یعنی عالم به گونه ای است که وقتی شما دائما با وضو هستید، اجزای عالم به سمت افزایش روزی تو سوق داده می شوند.

 کسی که نسبت به نجاسات مراقبتی ندارد،از خوردن غذای نجس، ابایی ندارد.

یکی از مؤمنین می گفت: من در زمان رژیم سابق در یک چلوکبابی کار می کردم، اما نمی دانستم که صاحب این چلوکبابی شراب هم می فروشد. یک روزهنگام آب کشیدن برنج دیدم که فضله موش در دیگ افتاده، با خود گفتم: این برنج باید دور ریخته شود، چون تماما نجس شده است. صاحب کار آمد و دید که من دست نگه داشته ام، پرسید: چه شده است؟ گفتم غذا نجس شده است. با حالت تمسخر گفت: مهم نیست، بده جماعت بخورند.

ملاحضه بفرمائید کسی که سر تا پا نجس است و نسبت به نجاسات مراقبتی ندارد، برایش فرقی نمی کند که فضله موش در غذایش باشد یا نباشد.

روزی در یک مجموعه ای بودیم، مو قع شام فضله موش در برنج پیدا شد، از آشپز پرسیدند: چرا این غذا را به خورد مردم می دهی؟ آشپز خندید و گفت: این جماعت خودِ موش را می خورند، شما از فضله موش سؤال می کنید؟

تضییع النعم، باعث فشار قبرمی شود.

چند چیز فشار قبر به دنبال دارد: یکی از آنها “تضییع النعم” ضایع کردن نعمت است. اگر نانی را که قابل مصرف است به نان خشکی بدهی، تضییع نعم است. در قدیم می گفتند: اگرکسی نان تنور را که به دلیل سوختگی و افتادن داخل تنور بی کیفیت شده، بخورد پول پیدا می کند.

درگذشته وقتی می پرسیدیم: برای شام چه داریم؟ گاهی می گفتند: مخمل پلو داریم. مخمل پلو چه بود؟ خرده های نان را با پنیر مخلوط می کردند و همین یک وعده غذائی می شد و می خوردند. درآن زمان خورده های نان بیرون انداخته نمی شد. فرهنگ ما اینچنین بود، پس “تضییع النعم” باعث فشار قبر می شود.

یکی هم قضای حاجت ایستاده است، یعنی کسی که به صورت ایستاده قضای حاجت کند، دچارفشار قبر خواهد شد.

این طهارت، از طریق عبادت ایجاد می شود

خداوند رحمت کند حضرت آیت الله آقای میانجی را، هر وقت کسی نزد ایشان غیبت می کرد، هرگز او را مستقیما از غیبت منع نمی کرد، بلکه از فردی که از او غیبت شده، دفاع می کرد.

می گفتیم: آقا چرا به جای نهی کردن غیبت کننده از غیبت، از غیبت شده دفاع می کنید؟ حضرت جوابی می فرمودند، که ما در 90 سالگی هم به چنین معرفتی دست نمی یابیم. می فرمودند: اگر من به ایشان بگویم غیبت نکن یعنی نسبت فسق به او داده ام و نسبت فسق دادن به مؤمن گناه است، شاید این فرد محملی برای غیبت پیدا کرده در نتیجه نسبت فسق دادن به او صحیح نیست. الله اکبر! ببینید که این بزرگوار حساب کجا ها را می کند، به این می گویند طهارت زبان، این طهارت از طریق عبادت ایجاد می شود.

اگر کسی با ناموس مردم بی عفتی کند، این بی عفتی به نسل او باز می گردد…

خداوند به حضرت موسی می فرماید:«مَنْ زَنَى زُنِيَ بِهِ وَ لَوْ فِي الْعَقِبِ مِنْ بَعْدِه‏(من لا يحضره الفقيه ج‏4 21)» “اگر کسی با ناموس مردم بی عفتی کند این بی عفتی به نسل او باز می گردد”

مصداقهای این موضوع بسیار عجیب است. شخصی برای من تعریف می کرد که با دخترشخصی فرار کردم، زنگ زدم به پدرش که آقا با دخترت فرار کرده ام، گفت: من هم در گذشته با خانمم فرار کرده ام، بیایید عقدتان را بخوانیم.”کما تدین تدان” وسعت این قانون بسیار وسیع است، مبادا فکر کنید که فقط بازگشت عمل است.

…و اینک وقت مرا تلف می کند!!

ویلیام شکسپیر در مورد وقت تعبیر جالبی دارد، که به جوانان توصیه می کنم تا آن را یادداشت کنند، می گوید:” من وقت را تلف کرده ام و اینک وقت، مرا تلف می کند” این سخن بسیار عالی است، وقت را تلف کرده ای، زمانی هم می رسد که وقت، تو را تلف خواهد کرد، تو را خواهد پوساند.

ما به تو محتاج و تو مشتاق ما …

به حضرت علامه طباطبائی (قدس سره الشریف) گفتند: آقا می توانید در یک جمله رابطه بین خدا و بنده را تعریف کنید؟ علامه طباطبائی این جمله را در جواب فرمودند:”ما به تو محتاج و تو مشتاق ما” نوعاً آنهایی که موبایل دارند در صفحه اول موبایلشان یک شعری یا تصویری قرار می دهند، بنده نیز از این جمله علامه طباطبائی آنقدر خوشم آمده که آن را لای قرآنم گذاشته ام تا همیشه هنگام بازکردن قرآن چشمم به آن بیافتد.

این مرد برای اخلاق من بسیار سودمند بود

راوی می گوید: آقا رسول الله کم گریه می کردند، ایشان در منزل نوکر پیری داشتند، اما اخلاقش آنچنان تند بود که حتی اصحاب را هم می آزرد. هرچه قدر به ایشان می گفتیم: یا رسول الله! این پیرمرد را رها کن، او را نگه ندار، او دیگر پیر شده است و حوصله ندارد. اما ایشان قبول نمی کردند و او را نگه می داشتند. روزگار بدین منوال سپری شد واین خادم فوت کرد. همان زمان که ما خوشحال بودیم که از دست اذیت وآزارهای وی راحت شده ایم، با تعجب دیدیم که آقا رسول الله به شدت گریه می کنند.

سؤال کردیم : یا رسول الله چرا گریه می کنید؟ آقا فرمودند: این مرد برای اخلاق من بسیار سودمند بود. خداوند به من خلق و خوئی عطا کرده بود، که سزاوار همین مرد بود.

وقتی توحید نباشد، فقط نفرت است که باقی می ماند.

مردی به حضرت عیسی فحش می داد، اما حضرت عیسی با خوش رویی با او رفتار می کرد. وقتی می پرسیدند: چرا با او چنین رفتار می کنید؟ می فرمودند:«أَنْ يُنْفِقَ مِنْ عِنْدِ(الكافي ج‏1 540)» “هر کسی از کیسه خود خرج می کند”. این مرد کیسه خود را از سنگ پر کرده است و باید همین فحش ها را خرج کند، در کیسه من هم این است.” اما وقتی توحید نباشد فقط نفرت است که باقی می ماند، نفرت به همه دنیا و عالم، حتی نسبت به خودش.

چشم تو کور است، دید حق سراسر نور بود..

یکی از اطرافیان رضاخان، سید محمد رضا کردستانی بود که مرحوم مدرس را نیز بسیار اذیت کرد. این فرد گاه گاهی اشعاری می گفت که از آن بوی کفر می آمد، یک شعری دارد با این محتوی :

خلقت من در جهان یک خلقت ناجور بود من که خود راضی به این خلقت نبودم، زور بود

یعنی خداوند مرا به زور خلق کرده و من نمی خواستم که خلق شوم. آیت الله آقا شیخ مرتضی حائری در مقابل کفریات این فرد جوابی داده اند، که تماماً توحید است:

صورتی زیبا، چشم نافذ، قدی رسا ذوق سرشاری در این رعنا قدم مستور بود

و اندر آن میلیاردها حکمت نهان چشم تو کور است، دید حق سراسر نور بود

آنکه قدر خویش را نشناختی، با این وضوح حق، حق در چشم او بس ضایع و کم نور بود

هر کسی چون تو بشدخود خواه و خود بین و به خلق جمله بدبین شد، ز درک خویشتن مستور بود

ثمره صبر بر تلخیها…

امام صادق ( علیه السلام) می فرمایند:

ُ«إِنِّي لَأَصْبِرُ مِنْ غُلَامِي هَذَا وَ مِنْ أَهْلِي عَلَى مَا هُوَ أَمَرُّ مِنَ الْحَنْظَلِ إِنَّهُ مَنْ صَبَرَ نَالَ بِصَبْرِهِ دَرَجَةَ الصَّائِمِ الْقَائِمِ وَ دَرَجَةَ الشَّهِيدِ الَّذِي قَدْ ضَرَبَ بِسَيْفِهِ قُدَّامَ مُحَمَّدٍ(ثواب الأعمال و عقاب الأعمال 198)»

“همانا من از این غلامم و از اهل خانه ام، بر چیزهایی صبر کرده ام که از حنظل_ دانه بسیار تلخ مزه ای است_ تلخ تر است. آگاه باشید هر کس بر چنین تلخیهائی صبر کند، در سایه صبرش خداوند متعال برای تمام عمرش روزه و نماز می نویسد و درجه شهیدی را به او عطا می کند، که در رکاب حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) شهید شده است”

آقا رسول الله در منزل کلمه” اُفّ” به کار نبردند.

در روایت است که آقا رسول الله در منزل کلمه “اُف” به کار نبردند. کلمه “اُفّ” کمترین حرف برای اظهار کردن نارضایتی است. خداوند می فرمایند:«فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ وَ لا تَنْهَرْهُما وَ قُلْ لَهُما قَوْلاً كَريماً(اسراء 23)» “به پدر و مادر خود حتی “اُف” نگویید”

امام صادق (علیه السلام) می فرماید “خداوند کمتر از اُف را پیدا نکرد و اگر چنین کلمه ای بود حتما آن را به کار می برد”

اف کلمه ای است که با آن اظهار ناراحتی می کنند و هیچ کار دیگری نمی کند. آقا رسول الله حتی این کلمه را هم در منزل به کار نبردند . حضرت می فرمودند: برادرم جبرئیل آنقدر اهل منزل را به من سفارش کردند که من به این تصور رسیدم که مرد در منزل حق ندارد به همسر خود حتی “اف” بگوید.

البته در مقابل این، خانم ها هم وظایفی دارند، آقا رسول الله فرمودند: اگر قرار بود بعد از خداوند سجده برای موجودی واجب باشد، می گفتم که باید زن در برابر شوهرش سجده بکند.

با حرارت جهنم، هفتاد سیلی به او بزن…

زنی خدمت آقا رسول الله آمد، پرسید: حق من بر شوهرم چیست؟ حضرت فرمودند:«حَقُّكِ عَلَيْهِ أَنْ يُطْعِمَكِ مِمَّا يَأْكُلُ وَ يَكْسُوَكِ مِمَّا يَلْبَسُ وَ لَا يَلْطَمَ وَ لَا يَصِيحَ فِي وَجْهِ(مكارم الأخلاق ص 216)» “نیاز تو را از نظر غذا و لباس تامین کند، همچنین حق ندارد به صورت تو سیلی بزند و یا سر تو فریاد بکشد”

در روایت است که هر مردی در منزل به همسر خود سیلی بزند، خداوند متعال به خادم نیران دستور می دهد، که با حرارت جهنم هفتاد سیلی به او بزنند.

از ناراحتی به خود می پیچد، اما هیچ کاری انجام نمی دهد….

عمر می گوید: در مکه در میان مهاجرین، مردان مهاجرین بر زنان تسلط داشتند، ما نیز در مکه بودیم بر زنان خود مسلط بودیم، وقتی به مدینه هجرت کردیم، در مدینه زنان انصاربرمردهایشان مسلط بودند. وقتی زنان ما با آنها رفت و آمد کردند،بر ما مسلط شدند. روزی همسرم در منزل به من درشتی کرد، وقتی دستم را بلند کردم که او را بزنم، گفتم: به من جواب پس می دهی؟ زنم گفت: زنان پیامبر درشتی می کنند، تو که در مقابل پیامبر چیزی نیستی. با شنیدن این حرف گفتم : خانه ات خراب حفضه، بلند شدم و پیش حفضه رفتم و از او پرسیدم : آیا این قضیه درست است؟ گفت: بله، گاهی می شود که پیامبر در منزل از دست زنان خود چنان ناراحت می شود که از ناراحتی به خود می پیچد، ولی هیچ کاری انجام نمی دهد. گفتم: مبادا توازعایشه تبعیت کنی، تو هرگز این کار را نکن.

آقا مرا ببخشید!

مرحوم علامه محمد تقی جعفری روزی به منزل می آیند و می بینند که دزدی فرش منزل را برداشته و می خواهد ببرد. علامه دنبال این دزد می افتند، می روند، تا اینکه به سرای بوعلی تهران می رسند. آن دزد فرش را نزد فرش فروش می برد و می گوید: می خواهم این فرش را بفروشم. علامه جلو می آیند و به مرد مغازه دار می گویند: شما اگرمی خواهید این فرش را بخرید، آنرا برای من بخرید، قیمت آن را بگویید، تا من بپردازم، اما به شرطی که این مرد فرش را به منزل بیاورد، چون من با این عبا و عمامه نمی توانم آنرا به منزل ببرم. مرد قبول می کند و همراه علامه حرکت می کند. وقتی به سمت خانه حرکت می کنند، هرچه به منزل ایشان نزدیک می شدند، این دزد بیشتر می ترسد که نکند مرا بگیرند، تا اینکه علامه درب منزل را نشان می دهد و آن دزد همه چیز را می فهمد و می گوید: آقا مرا ببخشید. علامه می گویند: من تو را هنگام دزدیدن فرش ندیده ام، بلکه من فرش را خریده ام و تو آن را به منزل آورده ای.

اگر مقام حضرت عیسی را به من بدهند، لکه ای به دامن من نخواهد افتاد…

امام جمعه سمنان حضرت آیت الله شاه چراغی تعریف می کردند: ما روزی آقا میرزا مهدی اصفهانی را از مشهد برای سخنرانی درسمنان دعوت کردیم. بعد از سخنرانی وقتی از منبر پائین آمدند، شخصی جلو آمد و گفت: آقا شب در خواب دیدم، روایتی برای من خواندند و گفتند: که راوی این روایت آقا میرزا مهدی اصفهانی است. آقا میرزا مهدی اصفهانی گفتند: شما این را درخواب دیده اید، ولی به خدا قسم اگر در بیداری مقام حضرت عیسی را به من بدهند، لکه ای به دامن من نخواهد افتاد، یعنی اگر خداوند به من قدرت زنده کردن مردگان را بدهد، باز هم فریب نفس را نخواهم خورد. قدرت تسلط بر نفس را ببینید.

آقا میرزا مهدی اصفهانی شخصیت فوق العاده ای بودند، ساعتها وقت لازم است تا من درمورد شخصیت ایشان و شاگردانی که تربیت کرده اند، برای شما سخن بگویم.

اگر لیاقت نداری، بگو: نمی توانم.

آقای بروجردی در تویسرکان وکیلی داشتند، وقتی آقای بروجردی دیدند، ایشان لیاقت ندارند وکالت را از او گرفتند. آن شخص بالای منبر رفت و گفت: مردم، نایب بر حق امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) حضرت آیت الله آقای بروجردی وکالت را به من داده بودند، ولی وقتی دیدند، من لیاقت این کار را ندارم، وکالت را از من گرفتند. من از امروز وکیل نیستم. یکی از علمای اخلاق که این قصه را برای ما تعریف می کردند، بعد از تعریف گفتند: تقوا یعنی این.

اگر قابلیت نداری بگو: نمی توانم، اگر نمی دانی بگو: نمی دانم.

نمی دانم …..

وقتی از مرحوم شیخ انصاری سوالی می پرسیدند: اگر جواب را می دانستند، آهسته جواب می دادند و اگر جواب را نمی دانستند، با صدای بلند می گفتند: نمی دانم. به این عمل”سیطره بر نفس” می گویند.

اگر لیاقت نداری، قبول نکن!

آقا رسول الله به شخصی فرمودند:«إِنِّي أُحِبُّ لَكَ مَا أُحِبُّ لِنَفْسِي- إِنِّي أَرَاكَ ضَعِيفاً فَلَا تَأَمَّرَنَّ عَلَى اثْنَيْنِ- وَ لَا تَوَلَّيَنَّ مَالَ يَتِيم‏( بحار الأنوار ج‏72 ص 1)»

“من آن چه را برای خودم دوست دارم برای تو نیز دوست دارم، اما به تو سفارش می کنم که حتی بین دو نفر هم مدیر نشوی، چون تو لیاقت نداری، مبادا نسبت به مال یتیمی مدیریت بکنی”

انسان کامل در چنین مواردی چشم می گوید و می پذیرد. اما در جامعه ما، وقتی مدیری را برمی دارند غوغا به پا می شود که ای وای آبرویم رفت، وای خانه ام ویران شد. گویی که این مدیریت را از پدرش به ارث برده بود.

روایتی می خوانم که آقایان مدیر به این روایت گوش بدهند. خدا می داند که این روایت چقدر وحشتناک است.

آقا رسول الله فرمودند:« مَنْ وَلِيَ شَيْئاً مِنْ أُمُورِ الْمُسْلِمِينَ فَضَيَّعَهُمْ ضَيَّعَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَل(بحار الأنوار ج‏72 345 )”هر کسی در جایی مدیر باشد و کار مردم را ضایع کند، خداوند او را ضایع نموده و انتقام مردم را از او می گیرد” چرا چنین می شود؟ کسی که می داند لیاقت کاری را ندارد، نباید آن را قبول کند. مدیری که امور را ضایع می کند،عمدا این کار را نمی کند، بلکه به دلیل بی لیاقتی است، که چنین عملی از وی سر می زند. اکنون می توانیم درک کنیم، که چرا علمای سلف از ریاست گریزان بودند.

من فرزندانم را به شما حواله دادم…

وقتی به شیخ انصاری می گویند: آقا فلان مجتهد فوت کرده و مرجعیت به شما رسیده است. آقا می فرمایند: به سراغ جناب علی اصغر بار فروش مازندرانی بروید، مرجع تقلید ایشان هستند نه من. وقتی سراغ ایشان می روند، ایشان می فرمایند: درست است، ولی من حوزه را رها کرده ام، به سراغ شیخ انصاری بروید.

وقتی میرزای شیرازی فوت کردند، مردم به سراغ مرحوم فشارکی می روند. ایشان می فرمایند: به سراغ آقا میرزا محمد تقی بروید و به ایشان بگوئید: من فرزندانم را به شما حواله دادم و جماعت را بیرون می کنند.

اگر یک بار دیگر احتیاط ها را به من حواله بدهید….

مرحوم سید احمد آقای کربلائی به منشی خود می گویند: به میرزا محمد تقی شیرازی بنویس، وقتی منشی آماده نوشتن می شود، آقا می گویند: آه آه مسلّم است، مسلّم است، این جملات را می گویند و از حال می روند. وقتی حالشان خوب می شود دوباره می گویند: برای میرزای شیرازی بنویس، در این دنیا شما رئیس هستید، شنیده ام که در احتیاط ها مردم را به من حواله داده اید، اگر یک بار دیگر احتیاطها را به من حواله بدهید، در قیامت که ریاست با جد من است، پیش جدم ازشما شکایت خواهم کرد.

دلیل این سخنان آن بود که وقتی از آقا میرزا محمد تقی پرسیده بودند: در احتیاطها به چه کسی رجوع بکنیم. ایشان گفته بودند: به آقا سید احمد. معنی رجوع در احتیاط این است که بعد از من مرجع و مجتهد ایشان هستند.

پیامبر خود را آراسته می کردند….

در روایتی است که پیامبر هنگامی که می خواستند از منزل خارج شوند چنان خود را آراسته می کردند که عایشه اعتراض می کرد و می گفت: یا رسول الله، مگر مرد هم اینقدر به خودش می رسد؟ چرا اینکار را می کنید؟ حضرت می فرمودند: “خداوند از من خواسته که وقتی نزد اصحابم می روم، آراسته و زیبا باشم” چقدر مظاهر جمال در دین ما موج می زند.

این کباب را به او بده….

یکی از بازاریان قمی نقل می کرد: طلبه ای را می شناختم که همیشه ناهار و شامش، نان و سبزی بود. دلم به حالش سوخت، روزی به کباب فروشی رفتم و مقدار زیادی کباب خریده و پیش آن طلبه رفتم. گفتم: این کبابها را برای تو آورده ام. طلبه پاسخ داد: دیر آمده ای، من ناهار خورده ام، ولی این طلبه ای که در حجره بغلی است، ناهار نخورده است، این کباب را به او بده.

مردی که پایش را دراز می کند، دستش را دراز نمی کند

یکی از اساتید الازهرا مصر پایش معیوب بود و وقتی درسی می داد، مجبوراً پایش را دراز می کرد. یک روز که مشغول تدریس بود، شاه به همراه اعوان و انصار خود به صورت سر زده وارد مجلس درس وی می شود، اما استاد پایش را جمع نمی کند. شاه وقتی عظمت روحی او را می بیند، بسیار خوشش می آید، وموقع رفتن دستور می دهد، مبلغ زیادی پول به وی دهند.

تربیت دینی را ببینید. انسان ناراحت می شود که چرا جوانان امروز ما از این ذخیره با عظمت دینی و میراث تربیتی محروم هستند؟ الان جوانان کارشان این شده است که ساعتها در اینترنت پرسه می زنند آخرش هم به چیزی دست پیدا نمی کنند.

وقتی آن استاد پول شاه را دید، آن را پس داد و گفت: برو به شاه بگو«رَجُلٌ یَمُدُّ رِجلَهُ لایَمُدُّ یَدَهُ» “مردی که پایش را دراز می کند دستش را دراز نمی کند”. یعنی من اگر تحت تاثیر هیبت تو قرار می گرفتم ومشتاق پول تو بودم، پایم را جمع می کردم، تا تو خوشتت بیاید و چیزی به من بدهی، اما اینگونه نیست.

تسلط نفس یعنی…..

مرحوم میرزای شیرازی در سال 1287 قمری به مکه رفت. وقتی شاه مکه فهمید ،که رئیس کل شیعه به مکه آمده است، فورا پیغامی فرستاد، که من در فلان ساعت آماده ام، تا میزبان شما بوده و در خدمت شما باشم. میرزا روی کاغذ نوشتند «اذا رایتم العلماء على ابواب الملوك فقولوا بئس العلماء و بئس الملوك و اذا رأیتم الملوك على ابواب العلماء فقولوا نعم العلماء و نعم الملوك». “وقتی دیدید که عالمی به در پادشاه ایستاده است، بگوئید: این روزگار عجب بد عالمی و عجب بد پادشاهی دارد. و وقتی دیدید پادشاهی بر در عالمی ایستاده است، بگوئید: روزگار، عجب عالم خوبی و عجب پادشاه خوبی دارد. وقتی پادشاه عربستان نامه را دید، فورا از جای بلند شده و نزد میرزا آمد. این همان تسلط نفس است.

به این می گویند: تقوا…

هیچ مجتهدی، هیچگاه فتوای مجتهد دیگر را نمی گوید، زیرا خودش صاحب فتوا است و باید در جوابش بگوید، نظر من این است. به عنوان مثال اگر از آقای مرعشی بپرسید: آقا حکم الکل صنعتی چیست؟ آقا می فرمایند: نجس است زیرا من الکل را به آزمایشگاه برده ام و مشاهده شده است که اجزای آن مست کننده است. اگر شما برگردید و به ایشان بگوئید: نظر امام خمینی این است که” پاک است، مگر اینکه بدانید نجس است”. در اینصورت به شما خواهند گفت: من هم یک مجتهد هستم، ایشان هم یک مجتهد هستند.

اما بنده گاهی آقا محمد تقی خوانساری که- مجتهد صاحب رساله بودند- در حرم می دیدم، که اگرکسی

از ایشان مسأله شرعی می پرسیدند، آقا ابتدا می فرمودند: شما از چه کسی تقلید می کنید؟

نمی گفتند: نظر من این است. با اینکه خودشان هم درآن مورد به قطعیت رسیده و فتوا داده اند. به این می گویند: تقوا. به این می گویند: تسلط بر نفس.

این محبسهایی که ما را می برند، زیباتر از خانه های ماست…

یکی ازمامورین عراقی که اهل سنت هم بوده، برای بازرسی به خانه آقا محمد تقی خوانساری می رود، وقتی مأمور وارد خانه ایشان می شود، با تعجب می گوید:«لا اله الا الله، زهده کزهد سیدنا عمر!!!» “خدایا زهد این مرد مانند زهد آقای ما عمر است” این سخنی است که از زبان غیر شیعه نقل شده است.

حضرت امام (قدس سره الشریف) در سخنرانی سال 42 فرمودند: این محبسهائی که ما را می برند، خیلی زیباتر از خانه های ماست..

هیچکس خبر نداشت که آقای بروجردی تا آخر عمرشان اجاره نشین بوده اند. هر چه در بروجرد داشته اند، در زمان قحطی و خشکسالی فروخته و بین فقرا و مساکین تقسیم کرده بودند.

عالم پر از کرامت است….

مرحوم آقای پهلوانی (رضوان الله علیه) می فرمودند: آقای قاضی از هیچ کرامتی خوششان نمی آمد، همان آقای قاضی که عرفای معاصر همه جیره خوار سفره او هستند، جمله ای داشتند که خیلی عجیب است، می فرمودند: “عالم پر از کرامت است و کرامت ما به هیچ وجه نمی تواند به کرامت عالم برسد، اگر دنبال کرامت هستی همه ذرات، مملو از کرامت هستند”

آقای بهجت می فرمودند: آقای قاضی علیرغم اینکه علم کیمیا را می دانستند، اما از ما پول قرض می گرفتند. چرا اینچنین بوده اند؟ به این می گویند تسلط .

شخصی که چنین تسلطی داشته باشد، در روابط اجتماعی اش بسیاری از مسائل را رعایت می کند، حرام نمی خورد، کسی را اذیت نمی کند، انتقام نمی گیرد.

عبودیت، موهبتی برتر از طلا…

مرحوم بحر العلوم برای بهره مند شدن از محضر مرحوم بید آبادی -که از عرفای فوق العاده بودند- به اصفهان تشریف می برند. مرحوم بید آبادی ایشان را به کناری رودخانه ای که از وسط اصفهان می گذرد می برند و به ایشان می فرمایند: رودخانه را نگاه کن. مرحوم بحر العلوم متوجه می شوند که ایشان زاینده رود را کاملا تبدیل به طلای مذاب کرده اند. مرحوم بید آبادی به ایشان می فرمایند: دیدی؟ اما خداوند موهبت بزرگتر از این به من عطا کرده است. من از استادم سوال کردم : آن موهبتی که مرحوم بید آبادی به آن اشاره کرده اند، چیست ؟ ایشان فرمودند: عبودیت، یعنی ژست عبودیت گرفتن، نه ژست ربوبیت گرفتن.

آخرین راه درمان، داغ گذاشتن روی زخم است…

دریکی از جنگها که لشکر در منطقه ای اتراق کرده بود، شتر حضرت رسول اکرم گم می شود، پیامبر(صلی الله علیه وآله و سلم) می فرمایند: شتر را بیابید، و نزد من بیاورید؟ هر کس به سمتی می رود اما خبری از شتر نمی شود. چطورممکن است پیامبری که از غیب خبر می دهد، جای شتر خودش را نداند؟

از قدیم گفته اند: آخرین راه درمان، داغ گذاشتن روی زخم است. بنابراین وقتی هیچ کس شتر را پیدا نمی کند، پیامبر می فرمایند: از فلان مسیر بروید به فلان دره می رسید، شتر من در آن دره است، افسارش هم به گردنش است، بردارید و بیاورید.

سر آن مرد تبدیل به سگ شد…

جناب مجدالدین محمد حسینی در کتاب “زینة المجالس” که آن را در کتابخانه سنائی دیدم آورده است:

فردی از خوارج به اتفاق همسرش خدمت آقا امیر المونین می رسند طرح دعوی می کنند و از علی (علیه السلام) می خواهند تا اختلاف ایشان را حل کنند. مرد خوارجی، ادب را در محضر حضرت رعایت نمی کند و به ایشان جسارت می کند. حضرت علی (علیه السلام) که موقعیت را مناسب می بینند خطاب به آن مرد می گویند: “اِخسأ” – در بین اعراب متداول است که این لفظ برای سگ استفاده میشود – همینکه حضرت این کلمه را میفرمایند، سر آن مرد تبدیل به سگ می شود.

ما خازن خداوندیم، نه به زر و سیم …

حضرت رسول اکرم(صل الله علیه وآله وسلم) می فرمایند: آنکه در بین نماز صورتش را به این سمت و آن سمت می چرخاند، باید از این بترسد که خداوند صورت او را تبدیل به صورت الاغ نماید. به فرمان حضرت علی (علیه السلام) سرمردی از خوارج تبدیل به سگ شد. فردی از میان مجلس بلند شد و گفت: یا امیر المومنین یک بار به این مرد فرمودی:”اخسا” تبدیل به سگ شد. چرا با معاویه چنین نمی کنید، تا هم ما راحت شویم وهم شما؟ حضرت در پاسخ فرمودند:” اگر می خواستم معاویه را با تختش یا جنازه اش پیش من می آوردند ولیکن ما خازن خداوندیم نه به زر و سیم، بلکه به اسرار مکتوم و اغراض مخزون”.

که را گویم که او، مرد تمام است؟

رجل خراسانی از جناب شیخ محمود شبستری سؤال می پرسند:

که باشم من،مرا از خود خبر کن؟ چه معنی دارد این در خود سفر کن؟

مسافر چون بود؟ رهرو کدام است؟ که را گویم، که او مرد تمام است؟

ایشان در جواب سؤالها، ابیات متعددی می فرمایند که بایستی به کتاب شریف “گلشن راز” مراجعه کنید، اما در یکی از آن ابیات می فرمایند:

کسی مرد تمام است کز تمامی کند در خواجه گی کار غلامی

اگر در میان اصحاب متمایز باشم، خداوندنسبت به من غضب می کند…

در یکی از سفرها، آقا رسول الله پا یه پای اصحاب، شروع به جمع آوری هیزم نمودند. عرض کردند: آقا، ما که هستیم، شما بفرمائید استراحت کنید. حضرت فرمودند: اگر خداوند ببیند که در میان اصحاب خود متمایز هستم، نسبت به من غضب می کند.

این گونه نیست که من دست روی دست گذاشته، لم بدهم و شما کار کنید. سیره پیامبر (صلی الله علیه وآله و سلم) ما را ملاحضه کردید. فرهنگ ما، چنین زیبائیهایی دارد.

کسی مرد تمام است، کز تمامی کند در خواجه گی کار غلامی

پروردگارا! قوم مرا هدایت کن که اینها نادانند……

شکمبه شتر را بر سر پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) عظیم الشأن ما ریختند، اما حضرت آنها را نفرین نکردند. حضرت در حال سجده بودند، که شکمبه شتر را روی سر مبارکشان ریختند، تصور بکنید، حضرت زهرا (سلام الله علیها) که دختر کوچکی بودند، سر مبارک پدر را با دستهای کوچکشان پاک می نمودند.

حضرت به میان بنی هاشم آمد و فرمود: آیا من از شما نیستم؟ جناب حمزه سید الشهداء عرض کرد: انسان باید پایبند اعتقادش باشد، من الان در اعتقاد آنها هستم و نمی توانم انتقام شما را بگیرم. مرا، هم عقیده خودت کن تا بتوانم از شما دفاع کنم. حضرت فرمودند: بگو: “أشهد ان لا اله الا الله” و ” أشهد أنّ محمداً رسول الله”.

در روایت است که هر تعصب بدون دلیلی، در آتش است. کسی بدون دلیل بگوید: شهر من از فلان شهر بهتر است، یا قومیت و نژاد خود را بهتر از بقیه بداند، در روایت آمده است که چنین فردی در آتش است. همه انواع تعصبهای بی دلیل، در آتش هستند، به جز یک تعصب و آن هم تعصب جناب حمزه سیدالشهداء است.(طبق روایت)- بعد از اسلام حضرت حمزه، به مسجدالحرام آمدند، دیدند آنهایی که بر سر مبارک حضرت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) شکمبه شتر ریخته اند، آنجا نشسته اند، شمشیرشان را کشیدند و چنان از جلوی صورت آنها عبور دادند که صدای شمشیر، آنها را سر جایشان خشکاند؛ بعد به حضرت عرض کردند: اگر اجازه می فرمائید انتقام بگیرم؟ حضرت فرمودند: نه! فقط می خواستم ببینم که آیا یاوری دارم یا نه؟ سپس حضرت دستهایشان را بلند کرده و فرمودند:«اللَّهُمَّ اهْدِ قَوْمِی فَإِنَّهُمْ لَا یَعْلَمُونَ(بحار الانوار ج 11 ص 298)». “پروردگارا قوم مرا هدایت کن که اینها نادانند»

 الثُبات، چه کسانی بودند.

حضرت یارانی داشتند که به آنها می گفتند: “الثُبات” یعنی “عاشق ها” در یکی از جنگها دیدند که ابوذر نیست، ناگهان دیدند از دور سیاهی می آید. حضرت فرمودند: “کُن اباذر” (یعنی اباذر باش)- موسی از خداوند پرسید: خدایا قدرت تو کجاست؟ خداوند فرمود: بین کاف و نون یعنی در “کن فیکون” ،پیامبر ما نیزچندین بار فرمودند: “کُن” یکی از آنها هم همین جا بود- وقتی سیاهی نزدیکتررسید، دیدند که ابوذر است، اما ایشان به محض رسیدن از فرط تشنگی افتادند و از حال رفتند. به او آب دادند، اما دیدند که در خورجینش آب دارد. وقتی به هوش آمدند حضرت از ایشان پرسیدند: تو که خودت آب داشتی، چرا به خاطر تشنگی از حال رفتی؟ عرض کردند: یا رسول الله در بیابان به شدت تشنه بودم، دیدم از میان سنگی آب گوارائی جاریست، مشکم را از آب گوارا پر کردم، چند بار هم خواستم از آن آب بیاشامم، نزدیک لبهایم هم بردم، اما با خود گفتم: تا پیامبر از این آب گوارا نخورده، من نمی توانم، لب به آن بزنم.

من مأمور به نتیجه نیستم …

در جنگ صفین به امیر المومنین (علیه السلام) می گویند: آیا معاویه می میرد؟ حضرت می فرماید: نه معاویه نمی میرد، بلکه زنده می ماند و حکومت تشکیل می دهد. گفتند: پس چرا ما را به جنگ آورده ای؟ حضرت فرمودند«مَعذِرَةً إلي رَبّي»، توحید یعنی این، تسلیم شدن هم یعنی این .

یکی از عرفا را در بیمارستان بستری کرده بودند و پزشکان بر بالین وی مشغول مداوا بودند. ایشان رو به پزشکان کردند و گفتند: من در فلان تاریخ خواهم مرد. پزشکان گفتند: شما که تاریخ فوت خود را می دانید پس ما چرا این همه زحمت می کشیم؟ آقا فرمود: وظیفه شما معالجه است و وظیفه من تسلیم. من مأمور به نتیجه نیستم، من به آن چیزی که از من خواسته اند، مکلف هستم.

همیشه سر نمازبودن آسان است….

یکی از علما نقل می کنند: محضر آقای مرندی رفتم- ایشان بعد از آقای بهجت آخرین شاگرد آقای قاضی بودند- پرسیدم: آیا می شود، که انسان همیشه سر نماز باشد؟ ایشان گفتند: همیشه سر نماز بودن آسان است. برو از خداوند بخواه که به سوء العاقبه مبتلا نشوی.

تو همی گویی مرا دل نیست، هست دل فراز عرش باشد، نی به پست

در گل تیره یقین هم آب هست لیک زان آبت نشاید، آب دست

تسلی ملائکه در روز عاشورا …

روز عاشورا ملائکه طوری ناراحت بودند که خداوند متعال برای اینکه به ایشان تسلی بدهدند، فرمان دادند تا همه به عرش نگاه کنند. وقتی ملائکه به آن نگاه کردند، چهارده نور را دیدند که فقط یکی از آنها سر پا ایستاده بود و «کَالکَوکَبِ الدُّرِّیِّ» “مانند کوکب می درخشید”. خداوند فرمود: من با این نور انتقام حسین را خواهم گرفت.

مرحوم آقای طالقانی می فرمودند: وقتی که نام امام زمان(اروحنا فداه) برده می شود و شما بلند می شوید به خاطر احترام نیست، چون اگر به خاطر احترام بود باید اول برای پیامبر سر پا بایستی ،چون پیامبر بالاتر از همه ائمه می باشد و همه ائمه شرافت خود را از پیامبر دارند. بلکه به خاطر این سر پا می ایستی که اعلام کنید که آقا اگر می خواهید ظهور کنید “من آماده هستم”.

 منظور از تجلی نور، نور یکی از شیعیان کروبین است.

از امام صادق (علیه السلام) پرسیدند: منظور از نوری که تجلی کرد، چیست؟ اگر منظور، نور خداست که غیر ممکن است. اگر منظوراز آن مظاهر اولیه است،که انسانهای کامل و آینه تمام نمای ذات حق هستند، بازهم امکان ندارد- حضرت فرمودند: نوری که تجلی پیدا کرد، نوری است که«انّ موسی علیه السلام لَمََّا أن سَألَ رَبَّهُ مَا سَألَ أمَرَ واحداً مِنَ الکَرُوبِیَّینَ فَتَجَلَّی لِلجََبَلِ فَجَعَلَهُ دَکّاً (تفسیر برهان ، ج 2 ، ص 35)» ” این نور، نور یکی از شیعیان کروبیین است که در عالم ملکوت شیعه ما هستند” راوی این مطلب را متوجه نشد و دوباره پرسید: کروبیین چه کسانی هستند؟ حضرت فرمودند:«ان الكروبین قوم من شیعتنا من الخلق الاول، جعلهم الله خلق العرش، لو قسم نور واحد منهم علی اهل الارض لكفاهم،»”کروبین قومی هستند از شیعیان ما از خلق اول. خلق اول چندین معنی دارد، یکی از معانی، این است که چندین نسل قبل از آدم به این عالم آمده اند و رفته اند و هر کدام چند میلیارد نسل داشته اند.”«هذا يَوْمُ الْفَصْلِ جَمَعْناكُمْ وَ الْأَوَّلين(مرسلات 38)» خداوند می فرماید: ما هم شما و هم اولینها را جمع می کنیم. بعد حضرت می فرمایند: خداوند آنها را پشت عرش نگه داشته است، تا اگراراده کرد تا نور یکی از آنها را برای اهل زمین تقسیم کند، برای همه کفایت کند. و اگر چنین کند دیگر نه خورشید و نه ستاره و ماه و چراغی لازم است. بعد حضرت فرمودند:«انّ موسی علیه السلام لَمََّا أن سَألَ رَبَّهُ مَا سَألَ أمَرَ واحداً مِنَ الکَرُوبِیَّینَ فَتَجَلَّی لِلجََبَلِ فَجَعَلَهُ دَکّاً (تفسیر برهان ، ج 2 ، ص 35)» . “وقتی حضرت موسی از خداوند، تجلی خداییش را درخواست نمود، خداوند به یکی از شیعیان کروبیین دستور داد که خودش را نشان بدهد و وقتی آن شیعه بر کوه تجلی یافت، کوه تکه تکه شد.”

کدام یک چهره زیباتری دارند…

حضرت می فرمایند: اگر دونفر بر سر ثواب نماز جماعت اختلاف داشته باشند، ابتدا باید بررسی کنیم که کدام یک از دو امام عادل ترند؟، اگر در عدالت مساوی باشند، ببینید کدام یک افقه اند؟ اگر باز هم مساوی بودند، ببینید کدام یک اَقرء است؟ یعنی قرائتش بهتر است؟ اگر باز هم مساوی بودند، ببینید کدام یک احکام نماز را بهتر می داند؟ و در نهایت حضرت می فرمایند: اگر باز هم مساوی بودند، ببینید کدام یک چهره زیباتری دارد، آن را امام جماعت خود قرار دهید.

سیره امام باقر (علیه السلام) در مورد پاکیزگی….

در احوالات امام باقر(علیه السلام) است که همیشه خودشان را آراسته نگه می داشتند، موهای سرشان را تمیز نگه می داشتند و می فرمودند: همه باید موهای سرشان را مرتب نگه دارند، و به دو جهت شانه کنند. حضرت محانسشان را کوتاه می کردند، برای محاسن شریفشان خط می گذاشتند، موهای زاید روی گونه هایشان و زیر چانه شان را نیز تمیز می نمودند. حجامت نموده و انگشتها و ناخنهایشان را در حنا می گذاشتند، دندانهائی که سست شده بودند، با طلا محکم می نمودند، خضاب می گذاشتند تا موهای سفید نمایان نباشد.

جنازه را نگه دارید تا میهمانها بروند…

عید غدیر بود و خانه آقا میرزا جواد آقا ملکی (قدس سره الشریف) پر از میهمان بود، ناگهان به ایشان خبر دادند، که کودکتان در آب انبار افتادند و خفه شدند. ایشان آهسته فرمودند: جنازه را نگه دارید، تا میهمانها بروند، مبادا کسی از میهمانها بفهمد و ناراحت شود، بگذارید روز عیدی میهمانها با خوشی از اینجا بروند.

حکم آنکه تو فرمایی….

راوی می گوید: حضرت را دیدم که به خدا التماس می کرد: خدایا خدایا خدایا، ناگهان از خانه حضرت ناله ای بلند شد. حضرت وارد خانه شد و لحظاتی بعد بیرون آمد. اما حالش نسبت به لحظات قبل خیلی فرق داشت. آرام به نظر می رسید. عرض کردند: چه شد؟ فرمودند: کودکی در حال جان دادن بود. ما نیز وظیفه داشتیم، تا قضاء و قدرالهی نازل نشده، دعا و التماس کنیم، اما وقتی قضاء و قدر الهی آمد ما دیگر تسلیم فرمان الهی هستیم.

در دائره فرمان ما نقطه تسلیمیم حکم آنکه تو فرمائی….

خدا را شکر که مجتهد نیستم…

حضرت آیت الله وحید خراسانی می فرمودند: یکی از علماء به محضر آیت الله شاهرودی آمد و گفت: آقا از من امتحان بگیرید، می خواهم بدانم مجتهد شده ام یا نه؟ – چون کسی که مجتهد می شود، تقلید بر او حرام است، در اجازه نامه مجتهد می نویسند«قد بلغ مرتبه الاجتهاد و حرم علیه التقلید»- چون گاهی برمن شبهه پیش می آید که نکند، مجتهد باشم و تقلید بر من حرام باشد؟ آقای شاهرودی از ایشان امتحان گرفتند و بعد با صراحت به ایشان فرمودند: آقا شما در امتحان ردّ شده اید. آن عالم بزرگوار همینکه این سخن را شنیدند، به سجده افتادند. بعد که سر از سجده بلند کردند، فرمودند: آقا دیگر راحت شدم.

ما هیچکدام مجتهد نیستیم…

میرزای قمی، وقتی متوجه شدند که خیلی ها ادعای اجتهاد دارند، فرمودند: آقایان، بیائید از من امتحان بگیرید، تا مطمئن شوید که آیا با این کهولت سن و پیری، من هنوز هم مجتهد هستم یا نه؟ وقتی آنها امتحان می گیرند، آقا عمداً بنحوی جواب می دهند، که آنها در پایان می گویند: آقا، ما متوجه اشتباه خود شدیم، اگر شما مجتهد هستید، ما هیچکدام مجتهد نیستیم.

اینها جمال معنوی اند…

مرحوم آقا سید عبدالهادی شیرازی مجتهد مسلم بودند، روزگار گذشت و ایشان نابینا شدند- مجتهد بایستی بینائی داشته باشد تا بتواند به ادله مراجعه کند- ایشان به تمام نقاط نوشتند: هر کس وکیل من بوده، از الان وکالتش فسخ و هر کس مقلد من بوده، رساله مرا کنار بگذارد، من دیگر مجتهد نیستم.

قدرت روحی را ببینید همه اینها جمال معنوی اند که در انسان دیده می شوند.

هرچه دنبال خودت بگردی، پیدایش نمی کنی…..

آقا میرزا جواد ملکی تبریزی وقتی به بحث “مقام عقله” می رسند، بحثهایی می کنند که غوغا می کند. می گویند: عجب مقامی است «فیا له من مقام ما أعلاه و علوّ ما أسناه(المراقبات ص 369)» اینجاست که تماماً چشم و گوش و صورت و زبان همه یکی می شوند و از تو دیگر اثری نمی ماند. هرچه دنبال خودت می گردی، می بینی که دیگر وجود نداری، که برای آن مقامی بخواهی، صورت بخواهی، چشم بخواهی، بگویی که کار، کار من است. در این مرحله هر کاری که هست از آن خداوند است. چشم می شود، چشم خداوند، گوش می شود، گوش خداوند.

تو بیعت گرفتن را هم بلد نیستی ….

زمانی که با مأمون بیعت می کردند، مأمون هم امام رضا (علیه السلام) را به عنوان ولیعهد در کنار خود نشانده بود و اعلام کرده بود؛هر کسی که می خواهد با من بیعت کند، باید با ولی عهد من نیز بیعت کند. مأمون دستش را طوری گرفته بود که کف دستش رو به بالا بود و وقتی با او دست می دادند، دست مامون پائین قرار می گرفت. حضرت به ایشان فرمودند: دستت را طوری نگه دار، که دست بیعت کننده پائین دست تو قرار گیرد. چون او به واسطه بیعت، خود را به تو می فروشد. حضرت خواستند، بفهمانند که تو بیعت گرفتن را هم بلد نیستی.

لینک کوتاه :

darolershad.org/?p=8379

جدیدترین عناوین خبری

پربازدیدترین خبرها

مطالب مرتبط

ثبت دیدگاه

یک پاسخ ارائه کنید